شخصیت علمی و عقاید فلسفی ملاصدرا شیرازی

مصاحبه ی تلویزیونی مرحوم آیت اله محمد اسماعیل صائنی(ره) با شبکه چهارم سیما

می خواستیم درباره پیرامون شخصیت والا و برجسته ی ملاصدرا که در زمینه های مختلف آثار گرانبهایی از خود بر جای نهاده، در زمینه فلسفه، کلام، تفسیر و حدیث که آثار بسیار دیگری امروزه در دست داریم، مباحثی را مطرح بفرمایید.

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدالله رب العالمين و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين

- مرحوم صدرالمتألهین، از افتخارات جهان اسلام و از حکمای بنام و از مفاخر ایران هستند و شأن ایشان اجلّ از این است که بنده و امثال بنده درباره ی ایشان سخن بگوید لکن مالا یُدْرکُ کُلُّه لا یُتْرَکْ کُلُّه. ما هم در حدّ و نوبت خویش، درباره ی ایشان انجام وظیفه خواهیم کرد. مرحوم صدرالمتألهین به قول و به تعبیر و عقیده ی خودش، ذات خودش از مصادیق حرکت جوهری هستند، یعنی از حالت قوّه و استعداد شروع کرده و به مرحله ی بی نهایت تقریبی و تمثیلی نایل آمده اندو رسیدند. ایشان اهل شیراز بوده اند و از خانواده ی یک وزیر متنفذ و متموّل و این از عجایب روزگار است، که یک فردی از تمتع دنیا و از مقام و از ریاست این عالم بگذرد و در سلک طلاّب دینی و عاشقان علوم معنوی در آید و ایشان آمدند و آن، این را می رساند، که این بزرگوار دارای کشش معنوی و فطرتی پاک و روشن بوده اند به طوری که، خود ایشان در مقدمه ی کتاب اسفار ذکر می فرمایند، در راه تحصیل زحمت زیاد کشیده اند، لکن در اوایل سن و در اوایل جوانی درسلک عالمان ظاهری بوده اند، در یادگیری اصلاحات و در تأمّل و تعمق علوم ظاهری و در علوم و فنون متداول عصر خود از کلام و حکمت مشّاء از حدیث و تفسیر و فقه و اصول و ریاضیات و هیأت و نجوم و سایر علومی که متداول عصر خود بوده، از اساتید معروف ایشان که در حالاتش می نویسند و گاهی در کتاب اسفار از آنان تقدیر کرده و به بزرگواری یاد می فرماید- مانند مرحوم شیخ بهاء و بالاتر از ایشان که با عظمت یاد می کند- مرحوم میرداماد است، که بسیار با تجلیل از او و از کتب او یاد می فرماید و ایشان در این سن و در این حالات معتقد به اصالت ماهیت بوده اند و می فرمایند:

من در اصالت ماهوی بسیار مستبد و متأمّل و معتقد بودم. بعد مدد الهی و کشش رحمانی و مجاهدات نفسانی و جهاد فی سبیل الله و ریاضات مشروع برای من دری دیگر گشود، من با عالم دیگر و جهان ماورای طبیعت، رابطه پیدا کردم و به طوری که در حالتشان می نویسند و ظاهراً مسلم است، مدتی ایشان در قم در اتاقی که فعلاً آن جا ظاهراً جای ساعت است، در ایّامی که بنده در قم بودم، میان صحن طلایی و در مدرسه ی فیضیه معبری به صورت دالان کوچک است و بالای آنجا جای ساعت. سابقاً اتاقکی بوده، می گفتند همین جا محل سکونت مرحوم ملا صدرا بوده است، مدتی در همانجا مشغول مجاهده بوده، مدتی طولانی در کهک قم که از دهات قم است، در آن جا سکونت داشتند و مشغول تألیفات و بعد از مجاهدت نفس بوده اند، این دوران دوم ایشان است. بعد از آن دوران فکری و علمی اوّل، دوران دوم بعد از مقدمات، بابی و معنایی برای ایشان گشوده است و نوری در قلب ایشان و به قول خودشان پیدا شده، جذبات الهی دست ایشان را گرفته، ایشان یک صفای باطن و فعلیت فطرت پیدا کرده اند و در این مرحله بوده که ایشان در عقاید فلسفی در بینش حقایق این عالم و در ادراک واقعیت موجودات و در اصل وجود عقیده اش و باورش دیگرگونی شدیدی پیدا کرده، با نظری جدید و فکری ابتکاری در حقیقت وجود و این جهان نگریسته، اشیا را طوری دیگر دیده با بصیرت معنوی و برای حکمت و فلسفه بنیانی نو و شالوده ی جدیدی افکنده است، که به نام حکمت متعالیه نامیده است و پایه ی این حکمت بر سه اصل استوار است، بر برهان که طریقه ی مشائین است و بر کشف و شهود، یعنی بر علم حضوری و ادراک باطنی بر باطن و حقایق ریز عالم که در این قائم به نفس است و راجع بر شخص آن بزرگوار است، که به کس دیگری این حقایق آن رقمی که بر او مکشوف است، مکشوف نمی شود، مگر شخصی دیگر آن حالت کشف را داشته باشد، وقتی که برهان با کشف و عیان منطبق بود، برای ایشان اطمینان بیش تر و باور بیش تر و رسوخ بیش تر به ادعای خودش می آورد و این هر دو را ایشان مستحکم می دارد، و با ادلّه خود قطعیّه شرعیه و از این آیات قرآن و روایت محکم و معتبر پیامبر اسلام و اهل بیت کرام پیامبر و ائمه علیهم السلام، وقتی که این سه دلیل و حجت حتمی بنابر مبنای ایشان با هم سازگار بودند روی این سه مبنا شالوده می ریزد و جهان بینی خود را می سازد.

-ما می دانیم که ملا صدرا، مؤسس حکمت متعالیه است. همان طوری که حضرتعالی فرمودید، برهان، عرفان و قرآن را باهم می خواهد جمع بکند و هم می دانیم که قبل از صدرالمتألهین به انحای از تفكر در عالم اسلام داشته ایم که بعد از ملا صدرا هم داریم، یکی کلام است و یکی فلسفه ی مشاء است، یک نحو دیگرش فلسفه ی اشراق است و یکی هم عرفان است، همواره گفته می شود که صدرالمتألهین این چهار نحوه ی تفکر و محور تفکر را با هم در می آمیزد و به انضمام قرآن و روایاتی که از معصومین (ع) داریم، این ها را با هم جمع می کند و یک نظام فکری متقنی می سازد. حالا این سؤال مطرح می شود که، صدر المتألهین این ها را چگونه با هم جمع می کند که حالت التقاطی پیدا نمی کند آیا باید به این گونه تصور کرد که از هر یک از این انحای تفکر مباحثی را می گیرد، یا اینکه خودش یک اصولی را تأسیس می کند مثل: مباحث اصالت وجود، که بعداً خواهیم گفت که بر مبنای آن اصول تأسیسی، خودش می آید از همه ی این انحای تفکر استفاده می کند. می خواستیم یک مقدار هم حضرتعالی پیرامون این نکته مطالبی را بفرمایید.

-اما درباره ی کلام ،ایشان گاهی از متکلمان مطالبی را نقل می کنند،  ولی در جایی که حرف متکلمان برهانی باشد، ولی در جایی که حرف متکلمان برهانی نباشد، ایشان با کلام چندان سروکاری ندارد، زیرا یک تفاوت فاحش برهان با فلسفه در همین جاست. فلسفه سروکارش با برهان است، با غیر برهان سروکاری ندارد، ولی کلام یک فنی است که با غیر برهان معمولا"مي سازد. فلسفه سروکارش با برهان است، با غیر برهان سروکاری ندارد، ولی کلام یک فنی است که با غیر برهان معمولاً می سازد. کلام برای حفظ و حراست اوضاع دین است، چه از برهان باشد و چه از راه مجادله به نحو احسن یا از طریق دیگر، انسان از کلام به همین اندازه برداشت می کند، اما می ماند دو مطلب دیگر.

-حضرت استاد، نکته ای را که می خواستم بگویم این بود که، ملا صدرا بالاخره مباحث کلامی هم در آثار خودش دارد، هرچند که صورت فلسفی به آن ها می دهد، یعنی می خواهد آن مباحث را با استدلال و براهین فلسفی اثبات بکند، ولی بالاخره حضرتعالی قبول دارید که بعضی از موضوعات کلامی است، جنابعالی می خواهید بفرمایید که ملاصدرا شیوه ی متکلمان را نمی پذیرد؟

- بعضی از موضوعات بوده است که متکلمان مطرح کرده اند و چون متکلمان مطرح کرده اند و در کتب قدما بوده است و مرحوم ملا صدرا مطالب کتب گذشته را مطرح می کند، این مطالب معمولاًدر کتب معاريفی از علما بوده است، مثل کتب فخر رازی، کتاب بزرگانی از گذشتگان.

چون صاحب کتاب شخص معتبری بوده است و درباره اش مطالبی گفته است. روی این حساب مرحوم صدرالمتألهین، آن مطالب را در کتاب خودش وارد کرده است. اگر این مطلب در آن کتاب معروف نبود، مرحوم صدرالمتألهین، آن را به عنوان مطلب کلامی مطرح نمی کرد، ایشان به اعتبار این که ناقل کلام و باحث کلام، یک شخصیتی بوده است که هم عنوان حکیم داشته، هم عنوان متکلم یا عنوان حکیم را داشته است و بحث کلامی را مطرح کرده است، به این لحاظ ایشان این مطلب را در اسفار و غیر اسفار آورده است.

جهت دیگر عمده مسائل کلامی که ایشان در اسفار آورده است، بسیارش درباره ی ذات حق و اسمای حق و صفات حق است و در این جهات متکلمان زیاد بحث کرده اند و این مباحث در افکار عامه موجود بوده است و چون این مسائل با عقاید مردم سروکار داشته، ایشان برای تصحیح عقاید مردم و تصحیح مطالب، این مطالب را در کتاب های خود آورده است، تا اصلاح کند و برهان را با این مطالب منطبق کند و آنچه که برهانی است آن را بپذیرد و آنچه که غیربرهانی است، آن را به کنار بگذارد. به این جهات است که ایشان این مطالب کلامی را آورده اند، نه از این نظر که به صورت یک متکلم بحث کرده باشد.

جهت دیگر که مرحوم آخوند در حکمت مشاء و حکمت اشراق بحث فرموده است اما در این مورد حکمت مشاء، ایشان به شخص شیخ الرئیس، بسیار متکی و معتقد است. به دلیل اینکه، ایشان به کتاب شفای حاشیه ی مفصلی دارد، که حاشیه ایشان بر الهیات شفا از نظر کمیت و مقدار، معادل خود کتاب شفا است بلکه ضخیم تر و بیش تر از خود شفا است. ایشان بر شفا متکی و معتقد است و ایشان بر اشارات اعتنا دارد و اهمیت می دهد و از شیخ مطالب زیادی را نقل و مطرح می فرماید. گاهی هم اشکالاتی برایشان وارد می کنند و بعضی از مطالبی را که شیخ نقل نکرده است، ایشان وارد می فرمایند. در هر حال، حکمت مشاء را ایشان مورد اتکا قرار می دهند، لکن دید ایشان بر جهان ونظام حکمی، غیر از دید مشاء است. ایشان حکمت مشاء را واقعیت و حکمت می داند، زیرا حکمت مشاء تنها به برهان متکی است و مشائیان، اساساً به غیر برهان نظری ندارد، اما اشراقیون، قبل از اسلام که منتسب هستند به افلاطون و بعد از اسلام صاحب مکتب آن ها شیخ شهاب الدین سهروردی است، که رئیس اشراقیون است بعد از اسلام. واژه اشراق از این جهت مقداری مجمل است، باید در جلسه ی مستقل مورد بحث قرار بگیرد،یعنی انسان علم حضوری بر جهان داشته باشد و انسان علم حضوری بر خود داشته باشد. آیا اشراق به این جهت می گویند یا حکمت اشراق معنایش این است که از جهان غیب، مطالب باید بر باطن انسان بتابد و القا شود؟ آن رقم که تشبیه می کنند از خودشان، که نور خورشید بر کره زمین می تابد و روشن می کند، همان طور که ادراک انسان و واقعیت شعور و درک انسان و علم انسان باید از عالم دیگری از عالم والا و از افق دیگری و از افق برتری، به صورت معنوی و غیر مادی در دل و روح غیر مادی انسان، نه از مجرای مادی، بلکه از مجرای غیر مادی، بتابد با تابش غیر مادی یعنی از راه علم حضوری یا مراد این است باید آن جا اشراق را درست معنا کرد، اگر اشراق به معنای علم حضوری باشد، همان است که مرحوم ملا صدرا می گوید، اما اگر اشراق به معنای دوم باشد، در آن صورت با بیان مرحوم آخوند فرق می کند، با اشراق در مکتب حکمت اشراق و با اشراقی که در بیان مرحوم ملا صدرا در حکمت متعالیه است. در هر حال، ملا صدرا در حکمت متعالیه از اشراق به معنای علم حضوری استفاده می کند، نه از اشراق به معنای دوم در حکمت اشراق، این را نباید تنها به حمت اشراق نسبت داد، بلکه باید آن جا را تنقیح کرد، اگر مسلم شد در حکمت اشراق،اشراق به معنای علم حضوری انسان است، آن وقت باید ادعا کرد بر این که، حکمت متعالیه مجموعه ی از حکمت مشاء و حکمت اشراق است، حکمت مشاء حتماً در حکمت متعالیه است، زیرا برهانی است.

- حضرت استاد، من نکاتی را از فرمایشات حضرتعالی به دست آوردم. یکی این که، اگر بخواهیم ارتباط حکمت مشاء را با حکمت متعالیه بیان کنیم، وجه اشتراکش این است که، در این جا هم، یعنی در حکمت متعالیه ملا صدرا هم، به مبانی استدلالی توجه بسیاری شده است. نکته ی دیگر این که در فلسفه ی ابن سینا یعنی حکمت مشاء، مطالب فلسفه مثل حلقه های زنجیر پشت سر هم می آید، کتاب شفا را که نگاه کنیم از مباحث وجود شروع می کند و خودش مباحث وجود را با یک سلسله ی مشخص و معیّن که از مفهوم شروع می شود و همین طور می آید جلو، تا برسد به مباحث بعدی، از این جهت هم حکمت متعالیه این وجه اشتراک را دارد، یعنی آخوند هم در اسفار یا سایر آثار فلسفی سعی می کند به این ارتباط تنگاتنگ مطالب عقلی و فلسفی توجه نماید. در مورد حکمت اشراق هم که حضرتعالی نکات خوبی را فرمودید. نکته ی سوم این که، صدرالمتألهین به حکمت اشراق توجه می کند و بدین طریق می خواهد بگوید که غیر از راه استدلال و عقل و برهان هم می توانیم به حقایق برسیم. مثلاً، از راه کشف و شهود هم می توانیم به حقایق برسیم، یعنی در خود اسفار یک قسمت مباحث استدلال خود آخوند است و گاهی وقت ها هم مباحثی را تحت عنوان کشفی و شهودی بیان می کند.

- در حکمت اشراق دو نکته مهم است. این دو نکته به عقیده ی بنده، که به طور مستعجل با شما صحبت می کنم به نظرم می آید، یکی آن نکته ای باشد که گفتم. دوم این که، در حکمت اشراق بنا بر معنای دوم اشراق و ارتباط انسان با جهان غیب به تعبیر هر دوی آن بزرگواران، یعنی هم آخوند و هم مرحوم سهروردی، ارتباط انسان با مبادی عالیه یعنی مجردات ماورای طبیعت مطرح است و امکان دارد و حتی انسان ها با آن ها ارتباط دارند. خود آخوند مرحوم، ادراکات کلیه را از این قبیل می داند. در باب علم می گوید، انسان که کلیات را درک می کند، در مرتبه ی تعقل انسان ذات مجردات را درک می کند، منتها چون به طور دقیق و عمیق درک نمی کند و به طور مبهم مشاهده می کند  و علم حضوری می یابد و این ابهام را مرحوم ملا صدرا با تعبیر «عَنْ بعْدٍ» می آورد. از دور مشاهده می کند، مشاهده از دور و مشاهده مجالت ابهام کلیّت بر او می دهد، ولی خصئوصیات آن را درک نمی کند، چون خصوصیات آن مجرد را به طور دقیق درک نمی کند. فلذا، آن مجرد را به طور مبهم درک می کند. انسان، این مبهم درک کردن را به نحو کلیّت تعبیر می آورد، مانند این که نسان در عالم محسوسات و ماده یک موجودرا از دور به صورت مبهم درک بکند، ولی مثلا نمی داند آیا درخت است، انسانی است ایستاده یا قله کوهی است و یا حیوانی است؟ این مُدْرَکْ فعلاً در ادراک منِ انسان ِمدرِک، امر کلی است، قابل انطباق است بر انسان و بر درخت و بر کوه، می شود کلی. این کلیّت از کجا نشأت گرفته است، از بُعد و دوری میان مُدْرَکْ و مُدْرَکْ. در معنویات هم وقتی نفس مجردی را دور درک کرد، یعنی از راه ابهام، زیرا نفس آلوده است و متعلق است به عالم طبیعت، هنوز، نفس انسان تجرّد خود را با علم حضوری الآن هم خوب ادراک نمی کند و خود را در خود گم کرده است. فلذا، آن مجرّد را به نحو ابهام درک می کند. چون مبهم درک می کند، کلی می گوید. این تقریبا بیان شیخ اشراق است، این کلی است که بر نفس انسان اشراق می کند، از این جهت مشابه کلام شیخ اشراق است. یکی این بود که گفتم به تجرد نفس معتقد بوده است و اهل عمل بوده است و خودش به تجرد نفس معتقد بوده است و تجرّد نفس خود را ادراک می کرده است، شیخ اشراق در کتبش تصریخ می کند، می گوید: یک وقتی من خودم را دیدم، در حالی که خودم خودم بودم، با خودم سخن می گفتم و خودم را چنین و چنان دیدم که که بدن در ان جا نبود. حالت تجرد داشته است، این هم یک جهت شیخ اشراق. شیخ اشراق که علم حضوری به نفس خود داشته است.

- حالا حضرت استاد، رابطه حکمت متعالیه با عرفان چگونه بوده است؟ یعنی از عرفان چه استفاده هایی کرده است.

-  منظور اگر عرفان عملی باشد، این همان عرفان عملی است و اگر عرفان نظری باشد، در عرفان نظری چون محیّ الدین، مطالبی نقل کرده است و مرحوم صدرالمتألهین از محیّ الدین مطالبی نقل می کند و و مطالب و مفاهیم عرفان را در کلما خودش اشراب کرده است، یعنی روح عرفان در اکثر مطالب اسفار هست، گرچه به صورت عرفان مسأله ای مطرح نکرده است، ولی مسایل ذوقی و عرفانی دارد؛ یعنی قلم صدر المتألهین مثل آب روان هست. یکی از امتیازات ملاصدرا قلم ایشان است؛ واقعا مثل آب روان هست، این قلم روان در باطنش اشراب و اشباع کرده است. روح عرفان را، آدم وقتی می خواند واقعا" لذت می برد. مثلاً، درباره ی اتحاد عاقل و معقول، مطلبی دارد که به این صورت است، درباره خودش که می گوید: هر جای اسفار را تحقیق می کنم و مطلبی از ناحیه خودم ابتکار می نمایم، این مال خودم نیست، بلکه نغمه ی خداوند است که در گوش جانم می سراید. از او می گیرم، از بالا می گیرم. در آن جا می گوید:

«فَتَوَجَّهْنا تَوَجُّهاً جِبِلیاً لا مُسَّبِبُ الأسبابَ و تَضَّرَّعْنا تَضَّرُّعاً غریزیّاً لا مُسَّهِلُ الاُمورِ الصَّعابِ فی فَتحِ هذا الباب اِذ کُنّا قَد جَرَّبنا مراراً کَثیرَه سِیَّما فی باب اعلامِ الخیراتِ العِلّیَّه و اِلهامِ الحَقایِِِِق ِالهیَّهِ لِمُستَحقیهِ و مُحتاجِیه اَنَّ عادتَهُ الأحسانْ و الأنعام و سَجیَّتَهُ الکَرَم و الأعلامْ و شیمَتَهُ رَفْعُ اَعلامِ الهِدایَه  و بَسط اَنوارِ الأفاضَه فَاَفاضَ عَلَینا فی ساعَهِ فی تَسویریِِ هذِهِ الفَضلَ مِنْ خزائنِ عِلمِه: در آن ساعتی که من می نوشتم این مطلب را به من الهام کرد عِلماً جَدیداً و فَتَحَ عَلی قُلُوبِنا مِن ابوابِ رَحمتِه فَتحاً مُبیناً و ذلِکَ فَضْلُ اللهِ یُعطیهِ منْ یَشاءُ و الله ذوالفَضلِ العَظیم»

این قلم چقدر سیّال است، این روحش هم این رقم سیّال بوده است. این قلم سیال و روح سیال و سرشار، نشأت می گیرد از عالم باطن. اصلاً، مثل اینکه آرامش ندارد، این عدم آرامش نشان می دهد که، روح محرک دارد. حرکت او از قبیل حرکت ماده نیست، که حرکت زمانی یا مکانی باشد. این که حرکت همان تفکیک وجود است، استکمال وجود است. به اصطلاح همان بالا رفتن معنوی وجود است و مراتب وجود است و این نشأت می گيرد از رحمت پروردگار و از فضل پروردگار و از امداد عالم غیب به اذن پروردگار.

- این ارتباط های تنگاتنگ ملاصدرا را با مبدأ هستی نشان می دهد و این که تمام علومی را که به دست آورده، ناشی از فیض الهی است.

- فلسفه با حکمت اصطلاحاً این فرق را با هم دارند. حکمت به آن علمی می گوییم، که با هر حقیقتی که در جهان می شناسیم، آن حقیقت را که واقعاً و عیاناً و عیناً مستند به عالم غیب بدانیم، این فنّ حکمت است. قرآن همین مطلب را به عنوان آیه می گوید. آیه، یعنی علامت، نشانه. مثلاً، کوه و آسمان ها و سماوات را آیه می گوید:« إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ ». پس حکت مشاء و حکمت اشراق، مجموعاً حکمت متعالیه است، که اصل بر پایه ي برهان است. حکمت بدون برهان نمی شود. این اشراق و این حالت اشراق و علم حضوری مؤیّد برهان است. مثلش، مثل ابراهیم (ع) است. حضرت ابراهیم(ع) می گوید: «ربَّ اَرنی کَیفَ تَحییِ الموتی»: خدایا این مرده ها را چه رقم زنده می فرمایی. خداوند می گوید:«اَوَلَم تُٶٔمِن» آیا باور نکردی حضرت ابراهیم می گوید باور کردم ولی برای اطمینان بیشتر می گویم، این برهان را قبول دارد و برای آرامش دل استشهاد می کند با علم حضوری از باب لیطمئن قلبی و از باب تیمُّن و تبرّک از آیات شاهد می آورد، که درست کیسه پر شود و الّا اساس حکمت بر مبنای برهان و استدلال است.

-حضرت استاد، ما اولین بحثی را که در فلسفه داریم بحث وجود است و این را در تعریف فلسفه می گوییم که، فلسفه از وجود به ما هو وجود یا وجود من حیث هو وجود بحث می کند و اولین بحثی را که آخوند آن را مطرح می کند، بحث وجود است، که از مفهوم وجود که یک امر بدیهی است و اعرف از همه ی اشیاء است بیان می کند تا به این نکته می رسد که مراد از وجود اگر مفهومش هست از همه واقعیات شناخته تر است اما کنه اش و حقیقتش مبهم ترین حقایق هستی است، حالا می خواستیم حضرتعالی یک مقدار از خود وجود از دیدگاه صدرالمتألهین مباحثی را آغاز کنید.

- اول وجود ما انسان ها، فطرت انسانی که در انسان بودن ما جای هیچ شک و تردید نیست- که اگر در انسان بودنمان شک کنیم، باید همه چیز را ما جمع کنیم- که شک نکرده ایم و هستیم و همه چیز هم هست و بالاخره ما هستیم و همه چیز هم هست، ما انسان ها که انسان هستیم، در اول برخورد با تمام اشیاء آنچه را که می پذیریم دو چیز هست: یکی این است که اشیاء در عالم مانند: گل، انسان، میز، لامپ، نور که با اسمای خاصه می آوریم و در بعد این تعبیرات و این مفاهیم ما می گوییم که این ها هستند، گل هست، انسان هست، میز هست، نور هست، سخن گفتن هست، فهمیدن هست، فهاندن هست و امثال این ها. ما انسان ها متعارف و معتدل الخلقه، با دو مفهوم سروکار داریم و اگر کسی با داشتن این دو مفهوم مخالفت کند، در آن صورت این انسان، انسان مکابر و انسان لجوج است، البته نسبت به وجود بحث اینطور است.

به آن مفاهیم اول مانند:میز، انسان، آسمان، گل، که قبل از وجود ما آن ها را می آوریم، ماهیت می گوییم و دوم این که محمول بر این ها است وجود می گویند و اگر چشم هم ببندیم، آن هایی را که شمردم آن ها هستند.

این مفهوم و این لغت و این لفظ ″هست ″ با مفهومش در ذهن ما است. ما معنای این لغت را در ذهن خودمان و در مرکز ادراک خودمان می گوییم ″مفهوم وجود″، پس لفظ ″وجود″ و لفظ  ″هست ″ و هر معنایی که معادل این لفظ را در زبان های دیگر دارد، در مرکز ادراک ما عبارتند از مفهوم وجود و اموری هستند در مرکز ادراک انسان به نام مفهوم کلی و عام وجود، این مفهوم کلّی را اگر بر تک تک اشیای خارجی نسبت دادیم، می شود مفهوم شخصی و اگر نسبت ندادیم، می شود مفهوم کلی وجود، این یک مرحله است.

اما مفهوم کلی وجود با داشتن مفهوم در مرحله ي خودش کلی است. نسبتش به همه ي اشیای برابر است. این مفهوم قابل نسبت است به میز و به نیکمت و به آسمان به گل و بلبل و سنبل و به همه ی اشیا قابل نسبت است مانند گل هست، گل نیست، صندلی هست و صندلی نیست، پس وجود مفهومی است ادراکی در خارج این عالم و در ذهن و عام و نسبتش  مساوی است به همه ي اشیاء و این امری است بدیهی و جای هیچ انکار و اشکال و ایرادی نیست.

-    ماهیت هم معنایی دارد، وقتی بحث از وجود ماهیت می کنیم. ماهیت را گاهی به معنای صرف مفهوم و تعریف به کار می بریم که ناظر به مفهوم ذهنی یا خارجی نیست. به اصطلاح، ما یقال فی جواب ماهو، یک وقتی هست که ما به هوالشیی هو هو را به کار می بریم. در مورد ماهیت، و مرادمان از ماهیت این است. که ، حالا این شیء ما ذهنی باشد، یا عینی و خارجی باشد، یک وقتی هم هست که از ماهیّت تعبیر می کنند به هوّیت، که اگر از ماهیّت به هوّیت تعبیر شود، در آن صورت همان واقعیت عینی در مقابل ذهنی می شود. یک وقتی هم هست که به معنای حدّ وجود به کار می رود، که صدرالمتألهین بیشتر به این معنا به کار می برد و حضرتعالی خواستید این نکته را بیان بکنید که وقتی ما بحث از وجود را می کنیم آنچه که خارجیت دارد و آنچه که عینیت دارد و بحث از اصالتش را می خواهیم مطرح بکینم.

حالا ما می خواستیم که حضرتعالی یک مقدار هم از اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت، مطالبی را بفرمایید، زیرا یکی از ابداعات و ابتكارات ملاصدرا که از مبانی اندیشه و از مبانی تفکر آن مرحوم است و راه او را از راه بیش تر فیلسوفان گذشته، خودش جدا می کند همین بحث از اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت است، که اگر اصالت می گوییم به معنای منشاء اثر بودن است و اگر اعتباری می گوییم به معنای منشئیّت اثر نبودن است. حالا ما میخواستیم که حضرتعالی یک مقدار پیرامون این مبنای فکری ملاصدرا بحث بفرمایید.

-      قبل از پاسخ، میان فرمایشات آن تعبیری را که فرمودید، ماهیت را به معنای هویت می گویند، ظاهراً مطلب این طور نیست. هویت همان وجود است و منظور بنده از آن توضیحی که دادم بحث ماهیت نبود، بلکه مفید بر بحث ماهیت بود، ولی عمده منظورم این بود که وجود از نظر مفهوم در ذهن مستقر است. مفهوم، یعنی ما یفهم فی الذهن و در ذهن این مثال ها را من برای بداهت مطلب توضیح دادم مفهوم را توضیح دادم، خیلی خوب طبیعی است. مفهوم، مفهوم نمی شود مگر این که مصداقی داشته باشد، والّا مفهوم معنا ندارد. پس این مفهوم هستی مصداق دارد، مصداقش می شود امر خارجی، امر عینی. پس، وجود دو مرحله و دو مرتبه دارد، یک مرحله اش ذهن است و آن مفهوم است که اگر از ذهن و از لحاظ مفهوم بودن بیرون بیاید، که یک امر محال است، زیرا اگر از فهوم به خارج بیاید در آن صورت انقلاب پیش می آید، زیرا در آن صورت باید ذهن خارج بشود و یا خارج ذهن بشود و این نیز محال است. پس باید گفت، این مفهوم مصداق دارد، یعنی خارجی هست که این مفهوم از آن خارج انتزاع می شودو این مفهوم از آن خارج گرفته می شود. آن خارج را می گوییم وجود خارجی وجود عینی و این تعبیر که معمولاً می گویند: الوجود فی الخارج و الوجود فی العین، این فی در این جا به معنی ظرفیت نیست و یا وجود خارجی می گویند. این اضافه، اضافه ترکیبی نیست، وجود خارجی یعنی وجود چیزی باشد و خارج چیز دیگر، این طور نیست. پس، وجود عین خارجیت است، عین عینیت است وجود خارجی یعنی وجود، متن خارج است و وجود ذهنی یعنی وجود، عین ذهن است. پس وجود یا عین ذهن است و یا وجود عین خارج است.پس خارج یعنی وجود و وجود یعنی عین خارج.حالا صحبت در این است که، این وجود که عین خارج است و خارج که عین وجود است، آیا این وجود اصیل است؟ و یا ماهیتی که گاهی در خارج است و گاهی در ذهن اصیل است؟ پس وجود عینی خارجیت است و خارجیت هم عین وجود است. حالا آیا وجود اصیل است، یا ماهیت؟ حالا ببینیم اصیل یعنی چه؟ اصیل به دو معنا است: اصیل، یعنی واقعیت. آیا واقعیت از آن وجود است؟ یا واقعیت در مقابل بطلان از آن ماهیت است. این یک معنای اصیل.

معنای دوم اصیل این است که، اصیل به معنای منشئیّت آثار است. آیا منشأ اثر مال وجود است و یا منشاء اثر مال ماهیت است؟ مثلا، قند شیرین است، شیرینی اثر است. فلان چیز تلخ است، تلخی اثر است.سنگ و آهن سنگین است، سنگینی اثر است. انسان گویا و با فهم است و انسان دارای عقل است، این ها آثار انسان است. این اثر ها مال واقیعیت و وجود انسان است، یا مال ماهیت انسان است. این محل اختلاف است که، آیا این اصیل بودن و واقعیت دار بودن مال وجود است و منشأ اثر بودن مال وجود است یا مال ماهیت،اين محل اختلاف است ،اشراقيون بنا به مشهور مي گويند: منشأ اثرو اصيل مال ماهيت است. مشائیون می گویند:اصیل وجود است. ملاصدرا هم می گوید: اصیل وجود است، ولی ملاصدرا که اصیل بودن را به وجود می دهد، عمیق تر می دهد و اصیل تر می دهد. آخوند ملاصدرا میگوید: اصیل وجود است. چرا اصیل وجود است؟ زیرا ماهیّت، هم در خارج است، هم در ذهن. اگر هر آینه ماهیت اصیل بود، باید آن آثاری که در خارج دارد، آن آثار را در ذهن هم باید داشته باشد. آتش در خارج می سوزاند، همان ماهیت آتش در ذهن هم هست. الآن من تصور کردم، آتش در ذهن نمی سوزاند، برق در خارج روشنایی می دهد، ولی در ذهن روشنایی نمی دهد. خورشید در خارج میلیارد ها کیلو وزن دارد، ولی خورشید در ذهن نه وزن دارد و نه روشنایی دارد و نه انفجار دارد. ماهیت خورشید در خارج این طور است، ولی ماهیت خورشید در ذهن این طور نیست، پس اثر مال وجود است. ماهیت که به ذهن می آید، اثر ندارد و وجود در خارج است، ولی وجود ذهنی غیر وجود خارجی است، پس آنچه که خارج است، اصیل است و منشأ اثر است و آنچه که واقعیت خارجی دارد، وجود است و ماهیت بی اثر است.

 

جستجوی پیشرفته

اوقات شرعی



آمار بازدید

امروز
دیروز
بازدید این هفته
بازدید آخرین هفته
بازدید این ماه
بازدید ماه گذشته
کل بازدید
2380
2187
4692
9838
35483
46115
2764183

پیش بینی بازدید امروز
2280


IP شما:3.137.185.180