وَ لا لِشَىْءٍ مِنْ عَمَلِىَ الْقَبيحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَيْرَكَ
انسان جايز الخطا است. اگر انسان خطا و عمل بد خود را در قيامت ببيند مشاهده مىكند كه پروندهى او سياه است. وقتى كه چشم باطن انسان در قيامت باز شود، مشاهده مىكند كه اعمال انسان مانند جوجههاى يك مرغ به دنبال او راه افتادهاند، انسان مىرود و اعمالش به دنبالش راه مىافتد. همان طور كه مرغ راه مىرود و جوجه هايش با رنگهاى مختلف به دنبال او حركت مىكنند و از مرغ دست بردار نيستند، انسان هم در قيامت مىرود و ميليونها عمل همراه او مىشوند؛ زيرا كه لازمه وجود انسان و توأم با وجود او هستند و در شعاع وجود انسان، انسان را دنبال مىكنند. بعضى از آن اعمال شهادت مىدهندبه سعادت انسان و بعضى از آن اعمال بر شقاوت انسان شهادت مىدهند (به اين كه ولىّ و صاحب اين عمل تحتِ ولايت ابليس بوده است)يك عده از اعمال شهادت مىدهند كه صاحب من تحت ولايت نفس امّاره بوده است و يك عدّه از اعمال هم شهادت مىدهند كه صاحب من تحت ولايت پروردگار بوده است. دائماً اين اعمال عليه و يا لَهْ انسان شهادت داده و از اندرون انسان و از نيّات و باطن و از انواع غرايز و خصايص او خبر مىدهند. انسان اين چنين در قيامت مبعوث خواهد شد. همهى اعمال بد، رنجآور هستند. اگر چه رحمت خداوند بالمآل شامل حال انسان مىشود ولى بعد از شامل شدن مغفرت نيز خود اعمال بد دردآور هستند، زيرا اعمال انسان شاهد انسان هستند.
حضرت على(ع) يك همّت عالى دارد كه مىگويد: خدايا، تو در اين عالم نظامهاى خاصّى دارى و همهى آن نظامات، واقعيّات هستند، به طورى كه شاهد بودن اعمال تحت يك نظام خاصّى است كه انسانها در قيامت راه بيافتند و اعمالشان نيز به دنبال آنها حركت كنند. اين نظام، يك نظام سخت و رسواكننده است و نام اين نظام، همان «تُبَلَى السَّرائِرْ» سوره الطارق آيهى( 9) است. اين قانون و اين نظام، باطن هر كس و عمق هستى او را آشكار مىكند و بسيار سخت و خطرناك است. قرآن مجيد به يك نظام ديگر هم اشاره مىكند كه خداوند متعال گاهى تحت شرايطى خاصّ و بر طبق قوانينى معيّن، عمل بد انسان را به عمل نيك مبدّل كرده و معصيتهاى انسان را به حسنات تبديل مىكند. از جملهى حقايقى كه قرآن مجيد به ما ياد مىدهد يكى هم اين است كه براى خود اعمال هم نظامهاى خاصّى است.
قرآن مجيد براى رابطهى اعمال با يكديگر و همچنين رابطهى عمل انسان با صاحب خودش و رابطهى اعمال انسان با پروردگار و رابطهى اعمال انسان با مأموران الهى و همچنين رابطهى انسان با جزاى عمل نظامات خاصّ بيان مىكند. منجمله خداوند متعال تحت شرايط خاصّى اعمال بد و سيّئات يك عده افراد شايسته را به حسنات تبديل مىكند. يعنى گناه را به ثواب تبديل مىكند. على(ع) نيز از خداوند درخواست مىكند و مىگويد: خدايا، ما را از مصاديق آن افراد شايسته قرار بده. اگر خوانندهى اين دعا نيز با حالتى شايسته اين دعا را بخواند و خودش را به موقعيّتى از كرنش برساند كه حضرت على(ع) رسانده بود و از ته قلب بگويد: خدايا، كسى غير از تو نيست كه بتواند، قطرهاى و ذرّهاى از عمل قبيح مرا به حسنه و به عمل نيك تبديل بكند، فقط تو هستى كه مىتوانى اعمال بد مرا به اعمال نيك تبديل كنى، زيرا تو آن ذات پاك هستى كه قادرى عمل بد مرا به عمل نيك تبديل كنى. نه به اين معنى كه بر روى اعمال بد من پرده بكشى و يا اعمال بد مرا معدوم بكنى و نه به اين معنى كه به ملائكه دستور بدهى كه عمل بد بندهى مرا بايگانى كنند و يا اين كه عمل بد مرا از علم مردم دور بكنند. نه، بلكه تو قادرى خود عمل بد مرا تبديل به عمل زيبا و حَسَن بكنى! خدايا اين فقط از عهدهى تو برمىآيد و دور از قدرت تو نيست! به عنوان مثال اگر قادرى بتواند گاوى را به گوسفندى تبديل كند، نه اين كه كارى كند كه گاو را نبينند و يا گاو را فرارى بدهد، نه، گاو يك مرتبه تبديل به گوسفند شود.
آرى، اگر كسى به اين مقام برسد و از خدا چنين درخواستى كند، خداوند سيّئات او را به حسنات مبدّل مىكند.
ريشهى اين مطلب، در سورهى فرقان است كه خداوند مىفرمايد: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ اَلَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْاَرْضِ هَوْناًوَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلوُنَ قالوُا سَلاماً...» سورهى فرقان آيهى (63 ) اين آيات دربارهى كسانى است كه داراى مقام عبودّيت هستند و بندگان خالص خداوند مىباشند و در آنها غير از رنگ بندگى، رنگ ديگرى وجود ندارد كه بندگى بر اين افراد مبارك باشد؛ زيرا عبوديت و بندگى، آخرين مقام انسان در برابر خداوند است. اين آيات، بندگان خالص را تعريف مىكند و مىفرمايد: پاداش آنها ملاقات خداوند است و سپس مىفرمايد: عبادالرحمن، عملهاى مثبت انجام مىدهند، بر روى زمين به آرامى راه مىروند و هنگامى كه جاهلان، آنان را خطاب كنند، سلام مىگويند و بعد عبور مىكنند. هيچگاه قتل نفس نمىكنند مگر به حق، ولكن اگر عباد الرحمن گناه كبيره انجام بدهند نتيجهى آن اين است كه عذاب آنها مضاعف شده و در قيامت عذابشان دو برابر مىشود و مدّت طولانى در عذاب مىمانند؛ زيرا كه اين خلاف عبادالرّحمن بودن است. حال اگر يكى از عبادالرّحمن قتل نفس انجام داد و يا مرتكب زنا شد، عذابش در قيامت دو برابر است و به تعبير آيهى فرقان «يُضاعَفُ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فيهِ مُهاناً سوره فرقان، آيهى 69. ». پس طبيعى است كه اين آيات، يك مؤمن صاحب باور را به حال تشويش و نگرانى دائمى مىاندازد و بعد از يك عمل بد تا آخر عمر، زندگى بر او تلخ مىشود. قرآن كريم در قسمت بعدى سورهى فرقان، چارهى عبادالرّحمانى را كه مرتكب گناه شدهاند اين گونه بيان مىكند: «اِلَّامَنْ تابَ وَآمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ الَّلهُ غَفُوراً رَحيماً» سورهى فرقان، آيه ى 70 اين بندهى خدا بايد توبه كند. قتل نفس، هم حق النّاس و هم حق اللّه است و توبهى قتل هم اين است كه ديه پرداخت كند و اگر قتل عمد باشد حاضر به قصاص شود و خلاصه از قتل و يا از زنا توبهى جدّى كند و ايمانى بياورد كه ديگر از اين معصيتها نكند. مگر اوّل ايمان نداشت؟ داشت، ولى اين آيه نشان مىدهد كه ايمان، ايمان ضعيف بوده است. اگر ايمان ريشهدار بود مانع از معصيت مىشد. ايمان، نگهدار و نگهبان مؤمن است. او بعد از توبه بايد ايمان محكم و قوى بياورد، ايمانى كه مانع از معصيت باشد.اگر دوباره زمينهى معصيت فراهم شد، تازيانهى ايمان بر او نواخته شود و بگويد: محكم و استوار باش. به طورى كه ارادهاش به فكر، نيّت و اعضاى بدنش حاكم باشد؛ زيرا آيه فرموده است: «مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمَلَ عَمَلاً صالِحاً...»؛ اگر اين چنين فردى داراى اين حالت شد و توبه كرد و ايمان محكم آورد به طورى كه توانست كه ديگر اطراف گناه نگردد، بعد از توبه و آوردن ايمان محكم، عمل صالح هم انجام داد، پيام آيه براى چنين شخص بسيار لذّت بخش است كه مىفرمايد: «فَاوُلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» خداوند توبهى او را قبول مىفرمايد و معصيتهاى قبلى او را به حسنات تبديل مىكند. اين چنين فردى در قيامت راه مىرود و عملهايش به دنبال او راه مىافتند، مىبيند از فلان عمل بد او اصلاً خبرى نيست. با اين كه يادش هست، فلان عمل را انجام داده است ولى مىبيند به جاى آنها، توحيد است، نماز است، سجده است. اين بندهى خدا مىگويد: جناب سجده، من تو را انجام ندادهام، بلكه من فلان عمل پليد را انجام داده بودم،
گر نظرى اولسا اولار، قارقا، غاز
اوّل اوچورم سرچه اولار شاهباز
آن عمل بد مىگويد: من كلاغ بودم و قدرت الهى مرا به غاز تبديل كرد! آرى دست قدرت خداوند يك مشت خاك اين چنينى را به موجودى بهشتى تبديل و آن عمل بد را به حسنه مبدّل مىكند. على(ع) اين تبدّل سيّئه به حسنه را از خداوند طلب مىكند. اين گونه آيات تصريح مىكنند كه اين تبديل، شرايط اساسى دارد كه عبارتاند از «تابَ، آمَنَ، وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً». سپس على(ع) متوجّه نفوذ فوق العاده و تأثير خداوند در اين جهان خلقت مىشود و كمكم جذبهى نفوذ الهى و جذبهى تأثير توحيد، على(ع) را فرا مىگيرد و عياناً درك مىكند كه «لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجُودِ اِلّا اللَّه»، يگانه مؤثر در هستى فقط حضرت حق است، و اوست كه غافر الذّنب و ساترالقبيح است و هم او است كه تبديل كنندهى سيّئات به حسنات است و همهى كمالات انسان، از اوست و مؤثّر و كارگر و فاعل و آمر غير از او وجود ندارد. سعهى قدرت و عظمت مشيّت و نفوذ خداوند در عالم هستى على(ع) را جذب مىكند، فلذا از عالم طبيعت اوج مىگيرد و مىگويد «لا اِلَهَ اِلَّا اَنْتَ سُبْحانَكَ» اى معبود، اى خدا، غير از تو معبودى نيست. واقعاً چه كسى است كه درك بكند كه غير از حضرت حق، مؤثّر ديگرى در عالم وجود ندارد و بعد از درك اين حقيقت باز برود و درب ديگرى را بزند؟! فلذا على(ع) مىگويد: تو منزّهى، تو برترى، تو پاكترى و تو بالاترى.
اى برتر از قياس و خيال و گمان و وهم
وز آنچه گفتهاند و شنيدهايم و خواندهايم
خداوند از همهى اينها بالاتر است، فلذا مىگويد:«سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ»، على(ع) اين «سبحانك» را با «بحمدك» قرينه كرده است، اين هم به خاطر اين است كه آيات قرآن هر جا كه «تسبيح» را آورده «حمد»را نيز همراه با آن آورده است. تسبيح براى تنزيه خداوند متعال است. وظيفهى ما اين است كه دائماً خداوند را تسبيح بگوييم؛ زيرا در قرآن كريم، خداوند بسيار تسبيح شده است. قرآن كريم ما را مكرّراً به تسبيح دعوت و ما را با آن مأنوس كرده است؛ زيرا اگر ما فراوان تسبيح خداوند را نمىگفتيم در معرفت حضرت حق گرفتار «تشبيه» مىشديم، يعنى خداوند را به يكى از موجودات اين عالم تشبيه مىكرديم. من بارها گفتهام كه ما به خداوند متعال هيچ راهى نداريم و درب آن به روى همه بسته است؛ زيرا انسان براى شناخت و معرفت سه راه بيشتر ندارد كه عبارتند از: 1- ادراك حسّى 2- ادراك عقلى 3- ادراك شهودى و حضورى.
خداوند متعال با ادراك حسّى قابل درك نيست؛ زيرا روشن است كه حواسّ ما بنابر مشهور پنج و يا هفت تا است و هر يك از حواسّ ما يكى از اَعراض اين عالم را درك مىكند، پس حواسّ عَرَضها را درك مىكند و خداوند متعال عَرَض نيست. پس خداوند به ادراك حسّى نمىآيد و ادراك حسّى او از محالات است. همچنين خداوند با ادراكات عقلى هم قابل درك نيست. با ادراك عقلى مىتوان وجود خداوند را اثبات كرد، يعنى ما با عقل اثبات مىكنيم كه خداوند موجود است، اما درك ذات خداوند از محالات است. زيرا عقل، مفاهيم و ماهيّات را درك مىكند و ذات خداوند به هيچ يك از مفاهيم و ماهيّات قابل انطباق نيست؛ زيرا خداوند عين واقعيّت و متن عينيّت است و هيچ مفهوم و هيچ ماهيّتى به خداوند قابل انطباق نمىباشد، پس ادراك عقلى ذات خداوند نيز محال است.
ذات خداوند با علم حضورى و شهودى نيز قابل درك نيست؛ زيرا در نزد اهل فنّ در علم حضورى عالم و معلوم بالضّروره نوعى اتّحاد مىيابند و ذات حقّ، نامتناهى و وجود انسان محدود و متناهى است و محال است كه محدود با علم حضورى، نامحدود را درك كند؛ زيرا وجود محدود انسان به وجود نامحدود خداوند نمىتواند برسد. پس ذات خداوند، هيچ گونه براى انسان قابل درك نمىباشد. آن حديث معروف «لا تَتَفَكَّروُا فى ذاتِ اللَّه» همين را مىگويد. ائمّه(ع) نخواستهاند كه ما به عقل خود، سرپوش بگذاريم. من بارها گفتهام كه اين حديث، حديث ارشادى است. ائمّه(ع) گفتهاند كه ما خودمان را به زحمت نياندازيم و به قول شاعر «عنقا شكار كس نشود دام بازگير ديوان حافظ، صفحه 22 ». محدود و مفهوم هيچ گاه به عينيّت نامحدود نمىتواند برسد و خداوند متعال را فقط از راه آثار و آيات و از راه اسماء و صفات مىتوان شناخت. اين شناخت هم يك گرفتارى و يك خطر دارد و آن اين است كه انسان گرفتار تمثيل و تشبيه مىشود و چون انسان گرفتار تشبيه مىشود، قرآن مجيد براى جلوگيرى از اين گرفتارى، انسان را دائماً به «تنزيه» و »تسبيح» دعوت مىكند و مىگويد: بگوييد كه خداوند خالق است ولى نه از آن خالقهايى كه ما ديدهايم و يا شنيدهايم، بلكه سبحان ا... از آن دركى كه ما داريم. همچنين خداوند برتر است از آن دركى كه من از رازق و عالم و قادر دارم. خداوند حىّ است ولى از آن دركى كه ما از حيات داريم، نيست بلكه خداوند بالاتر و برتر است. خداوند مالك است ولى برتر از آن دركى است كه ما از مالك داريم.
البته معناى تسبيح هم اين نيست كه ما هيچ دركى نداريم، فلذا دائماً به دنبال تسبيح، حمد را مىآورد. يعنى خداوند در اين عالم مؤثّر است و فعّال است و اين جهان صنع پروردگار است و جهان خلقت، زيباترين صنع و فعل خداست. اگر شما حمد را با تسبيح توأم بكنيد، نتيجه مىدهد كه خداوند صانع است و ليكن همانند صانعهايى كه ما سراغ داريم نيست. خداوند خالق است ولى نه مانند آن خالقهايى كه ما ديدهايم، خداوند عالم است ولى نه مانند عالمهايى كه ما مىشناسيم. پس اگر حمد و تسبيح با هم توأم باشد از مجموع آن يك معناى مثبت و منفى به دست مىآيد. جنبهى مثبت، حمد و جنبهى منفى، تسبيح است كه به اين وسيله، نقص را از خداوند نفى مىكنيم.
برای مطالعه کامل مطالب به متن کتاب شرح دعاي كميل )مرحوم حضرت آیت الله صائنی ره) مراجعه شود.