سخنراني آقاي دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني به مناسبت چهلمين روز درگذشت حضرت آيتا... محمد اسماعيل صائني (ره)
انسانها از حيث صورت همه با هم برابرند، از حيث غرايز حيواني تقريباً با هم برابرند، اما يك چيز در انسان هست كه همان تعالي است، بزرگ و بزرگترش ميكند و بالا ميرود، متعالي و متعاليتر ميشود، آن چيست؟
اشاره: در آستانه نهمين سالگرد رحلت آيتا... صائني سخنراني دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني كه به مناسبت چهلمين روز رحلت اين حكيم متاله ايراد فرمورده بودند به حضور مخاطبان گرامي تقديم ميشود و از آقاي جلال خواصي كه متن پياده شده نوار سخنراني را در اختيارمان قرار دادند. سپاسگزاريم.
بسما... الرحمن الرحيم
الحمدلله ربالعالمين و الصلاه علي سيد الانبياء و المرسلين و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين و لعنها... علي اعدائهم اجمعين.
سالها بايد كه تا صاحبدلي پيدا شود/ بوسعيد اندر خراسان يا اويس اندر قرن
سالها بايد كه تا يك مشت پشم از پشت ميش/ صوفييي را خرقه گردد يا شهيدي را كفن
قبل از شروع به سخن، بايد در آغاز به شخص خودم و از طرف شخص حضرت آيتا... جلي سيدمحمد خامنهاي به جميع مردم محترم شهرستان زنجان صميمانه تسليت بگويم. به ايشان، حضرتآيتا... حاج سيدمحمد خامنهاي و به خودم از اين جهت تسليت بگويم كه، سالها در خدمت آن مرحوم مستفيض بودهايم و از صحبت و همنشيني آن بزرگوار بهرهمند شدهايم و از فقدان و از دست دادن يك انسان و يك دوست متعالي و بزرگ و بزرگوار متأسف و متأثريم. عرض كردم يك انسان متعالي را از دست دادهايم، عرض نكردم يك انسان مترقي. از كلمه تعالي استفاده ميكنم. تعالي و متعالي شدن و متعالي بودن يكي از صفات ويژه و مخصوص آدمي است و موجودات ديگر تعالي پيدا نميكنند. ذات متعال و حق تعالي عليالاطلاق متعالي است. خداوند تعالي پيدا نميكند، زيرا تعالي ذاتي براي آن ذات متعال است و موجودات ديگر نيز تعالي پيدا نميكنند. هيچ موجودي تعالي پيدا نميكند، زيرا تعالي پيدا كردن ذاتي انسان است، جمادات تعالي پيدا نميكنند. اگر ارزشي پيدا كنند ما به آنها ارزش ميدهيم. مثلاً طلا از سنگ است اين تعالي را ما انسانها به آن دادهايم. اگر ما آن را نميخواستيم تعالي نداشت. اگر ما علاقهاي به آن طلا نداشتيم قيمتي نداشت. يك فلز بود. نباتات هم همينطور است. حيوانات هم همينطورند. آنها نيز هر كدامشان حد معيني از زندگي دارند يك بهرهاي از زندگي دارند، نصيبي از حيات براساس غرايزي كه دارند، دارند.
مثلاً يك كبوتر يك كبوتر است. كبوتر متعالي از كبوتر ديگر نداريم بلي، كبوتر زيباتر از كبوتر ديگر ميشود، زيرا شما آن را دوست داريد و قيمت و بها به آن ميدهيد. پس حيوانات نيز تعالي پيدا نميكنند. همان هستنند كه هستند. فرشتگان نيز تعالي پيدا نميكنند. فطرت حضرت جبرئيل هميشه جبرئيل است. از اول جبرئيل بوده تا آخر هم جبرئيل است. همين و بس. خداوند نيز ازلاً و ابداً واجبالوجود و متعالي است و آن ذات متعال، تعالي محض است و تعالي پيدا نميكند. پس چه چيز تعالي پيدا ميكند؟ حيوان، نه. جماد، نه. نبات، نه. ملك، نه. انسان و آدمي تعالي پيدا ميكند، انسان والا و انسان بزرگ و بزرگوار. پس كيست انسان والا؟ بحث اينجا است.
انسانها از حيث صورت همه با هم برابرند، از حيث غرايز حيواني تقريباً با هم برابرند، اما يك چيز در انسان هست كه همان تعالي است، بزرگ و بزرگترش ميكند و بالا ميرود، متعالي و متعاليتر ميشود، آن چيست؟ آيا تنها علم است؟ آيا تنها عقل است؟ يك مجموعه است. البته از عقل نشأت ميگيرد، اساسش عقل است. آدمي همواره در تعالي است، دائماً در حال تعالي است، حتي بعد از اين عالم هم تعالي است، اگرچه بنا به حركت جوهري و حركت عبادي و حركت فعلي بعد از اين عالم قطع ميشود، اما به نوعي بعد از اين عالم نيز انسان تعالي دارد كه بحثش اينجا نيست. پس تعالي و متعالي بودن صفت اين انسان است. بعضي از انسانها متعاليترند و شما مجذوب آنها هستيد و به آنها ارادت ميورزيد. بعضي از انسانها نيز ساقط و منحط هستند، عجبا كه فاصله بين انسان ساقط و منحط و انسان متعالي چه فاصلهاي است. دو انسان كه با دو پا راه ميروند و مشابه هم هستند ولي فاصله بين اين دو انسان از نظر اوج تعالي و از نظر نهايت نزول و انحطاط بين مغرب و مشرق است، بينهما بعدالمشرقين. فاصله انسان متعالي و انسان منحط به اندازهاي زياد است كه هيچ فاصلهاي در عالم هستي به اين اندازه عميق و گسترده نيست. براي روشن شدن اين مطلب، يك مثالي ميزنم. شما ابنملجم را با حضرت علي عليهالسلام در نظر بگيريد و اين دو را با هم مقايسه كنيد. هر دو انسان هستند. آيا ابنملجم آدم بود يا نه؟ حتماً انسان و آدم بود. از طرف ديگر، حضرت علي (ع) كه وليا… مطلق بود، فاصله بين اين دو چقدر است؟ فاصله بين انسان منحط و انسان متعالي، فاصله بين جهنم و بهشت است، فاصله بين خدا و شيطان است، فاصله بين وجود و عدم است، فاصله بين خير و شر است، فاصله بين ملك و ملكوت است و هكذا. پس توجه كنيد كه تعالي خاصيت انسان است. حالا چگونه انسان متعالي ميشود؟ تعالي به علم و ايمان است و به حكمت و ايمان است و بس. انسان در پرتو علم و ايمان تعالي پيدا ميكند و بس. من قصد ندارم كه خيلي مقدمهچيني بكنم، براي عرضم. فقط به خاطر عرض ارادت و طلب مغفرت براي روح بزرگ آن مرحوم، حضرت آيتا…صائني، آن فقيد سعيد از دست رفته، كه شما به عنوان همشهري براي او عزاداري نمودهايد و من به عنوان يك دوست چندين ساله كه از محضرش استفاده كردهام.
آن مرد در زندگي غريب بود و غريب از دنيا رفت. وقتي ميگويم غريب بود، يعني در اين شهر هم غريب بود. شما فكر نكنيد كه من قصد جسارت به مردم اين شهر دارم. اگر آن مرحوم در شهر ديگري بود باز هم غريب بود. مرحوم آقاي صائني در هر كجا كه زندگي ميكرد غريب بود، چرا غريب بود؟ زيرا انسان و بعضي از انسانها به مرحلهاي از تفرد و فردانيت ميرسند كه اينها غريباند. تفرد و فردانيت يعني چه؟ آقاي صائني يك عالم دانشمندي بود كه فيلسوف و متكلم و فقيه و عارف و اديب و بالاخره يك مفسر برجسته كه شما در همين مسجد از بيانات تفسيرش استفاده كرده، گوش كردهايد. آن مرحوم يك مرد جامع بود. من از بعد فقاهت و از بعد تفسير و از بعد ادبي آن مرحوم صحبت نميكنم، بلكه از يك بعدي صحبت ميكنم كه كمتر صحبت ميشود. از بعد حكمي و فلسفي آن مرحوم ميخواهم صحبت كنم.
مرحوم آقاي صائني، يك حكيم به تمام معنا بود، يك فيلسوف و يك متفكر اسلامي بود. انسان متفكر كه در تفكر به تفرد ميرسد، يعني به استقلال فكري ميرسد. تفرد و متفرد يعني انساني كه به مرحله استقلال فكري برسد، به اين انسان، انسان متفرد ميگويند، يعني ذرهاي تقليد علمي از هيچ كسي ندارد، در فقه هم تقليد نميكند، در حكمت هم تقليد نميكند، از بوعلي سينا هم تقليد نميكند، از ملاصدرا تقليد نميكند و از هيچ كس در عين حال كه به مقام علمي همه آنها احترام قائل است و از اخلاق بلند و مقام بزرگان عالم استفاده ميكند.
مرحوم آقاي صائني به مرحلهاي رسيده بود كه استقلال فكر داشت و خودش مستقلاً داراي نظر و انديشه و فكر و صاحب نظر بود و ما هر روز و هميشه در جوامع بشري و در طول تاريخ بشري نيازمند به اين چنين انسانهاي والايي هستيم كه به مرحله استقلال فكري رسيده باشند، نه انسانهاي مقلد و پرگو. مرحوم آقاي صائني، داراي استقلال فكري بود و در تمام ابعاد مسائل اسلامي داراي نظر بود. پس آن مرحوم متفرد بودند، يعني تنها بودند، ولو كه در بين جمع باشند. در بين خانواده و در بين رفقا نيز هم كه بودند، تنها بودند. بلي، اين چنين انسانها را ميگويند انسانهاي متفرد و تنها. فيلسوفي به نام ابنباجه اندلسي، درباره تفرد و تنهايي،كتابي به نام تدبيرالمتوحد، به رشته تحرير درآورده است. اين فيلسوف گوشهنشين هم نبوده، بلكه وزير بوده، سالها مقام وزارت داشته و مشاور بوده است، اما خودش را تنها ميديده، فكر ميكرده با اين تنهايي چه كار بكند، رساله نامبرده را نوشته كه چه كنيم از اين تنهايي و متفرد بودن؟ منظور از تنهايي اين نيست كه درون غاري برود و در را هم ببندد. نه او تنها نيست. چه بسا انسان برود يك جايي و كسي او را نبيند، ولي تنها نباشد، زيرا فكرش دائماً به اين طرف و آن طرف برود، زيرا استقلال فكري ندارد، كسي كه استقلال فكري ندارد تنها نيست. استقلال فكري است كه تنهايي ميآورد. كسي كه داراي استقلال فكري است، در هر كجا كه باشد تنها است. بيشتر از اين را به كتاب مزبور، نوشته ابنباجه اندلسي ارجاع ميدهم، ديگر من وارد بحث آن كتاب نميشوم.
من فكر ميكنم كه مرحوم آقاي صائني به اين تفرد رسيده بود، حالاتش و نحوه زندگياش كه شما با او زندگي كردهايد را ميدانيد. حريتاش، آزادياش، برخوردش با انسانها و برخورد با دوستانش از همين حالت تفرد و استقلال فكري آن مرحوم حكايت ميكرد. پس آن مرحوم حالت تفرد و استقلال فكري داشت، متفرد بود. زيرا حكيم بود. حكمت را به درستي خوانده بودم. فلسفه به خواندن نيست. مرحوم آقاي صائني يك مفسر و فقيه بود. ميدانم خيلي افاضه كرده، شما خيلي از فقه و تفسير ايشان استفاده كردهايد، ولي آن مرحوم يك حكيم و فيلسوف وارسته بود. حرف حكيمانهاش را همهجا نميتوانست بگويد، زيرا حكيم همه حرفهايش را نميتواند بگويد و حكمت هم به درس خواندن نيست. حالا ما اسفار ملاصدرا را خواندهايم، معلوم نيست كه با خواندن حكيم بشويم. حكمت و حكيم بودن يك موهبت است و يك استعداد خدادادي است كه در مرحوم آقاي صائني وجود داشت. البته خواندن هم لازم است. آن استعداد و آن خواندن آن چنيني، آن نتيجه عالي را ميدهد و به همين جهت بود كه مرحوم آقاي صائني در بين شاگردان مرحوم علامه طباطبايي كه بنده نيز افتخار شاگردي داشتم، در طول آن سالها ميدرخشيد و مرحوم آقاي علامه طباطبايي توجه ويژه و خاصي به مرحوم آقاي صائني داشت. در حالي كه آقاي صائني در درس مرحوم علامه طباطبايي بسيار كم سخن ميگفت، ولي هرگاه كه صحبت ميكرد مرحوم علامه طباطبايي با تمام وجودش به ايشان توجه ميكرد و به سخنانش گوش فراميداد و خيلي به آن مرحوم علاقه داشت و مرحوم علامه، به خاطر ايشان به زنجان تشريف آورده بودند.
مرحوم آقاي صائني، در باطن خودش متفرد بود، در زندگي هم نسبتاً متفرد بود، از اين شهر بيرون نرفت. او ميتوانست اين شهر را ترك كند و به شهرهاي بزرگتر برود. آن مرحوم هركجا كه ميرفت، با آن فضلي كه داشت كاملاً ميتوانست به نحوي مطرح باشد، ميتوانست بنويسد، ميتوانست بگويد، ميتوانست در دانشگاهها بدرخشد، ولي زادگاه خودش را تا آخر عمر ترك نكرد. در همان كوچه در همان خانه محقري كه شما ديدهايد و ما رفته بوديم، در همان خانه استقلال و تفرد خودش را حفظ كرد. قناعت و مناعت و بزرگواري خودش را حفظ كرد و شايد احساس وظيفه ميكرد كه در زادگاه خودش در شهر زنجان در حد تغيير و در حد اين شهر انجام وظيفه ميكرد. در قم هم اگر مانده بود يكي از مدرسين عاليمقام بود. ايشان اگر در قم مانده بودند، از ديگران كمتر نبود. ميتوانست يك حوزه درس بسيار باشكوهي و مجللي تشكيل بدهد و مطرح باشد. واقعاً ميتوانست ولي آمد، اين شهر را انتخاب كرد. من بارها به ايشان گفتم در زنجان نمانيد و به تهران تشريف بياوريد، ولي ايشان همان گوشه قناعت را به زندگيهاي برتري كه ميتوانست داشته باشد ترجيح داد و در اين شهر زندگي كرد كه متأسفانه امروز از دست ما رفته است. نمونه زندگي مرحوم آقاي صائني، نمونه زندگي يك حكيم اسلامي بود. شايد شما از زندگي حكماي اسلامي كمتر شنيدهايد. از فقهاي اسلامي از عرفا و از ادباي اسلامي زياد شنيدهايد. اجازه بدهيد من امروز گوشهاي از زندگي حكماي اسلامي با شما سخن بگويم. مرحوم آقاي صائني، نمونهاي از يك حكيم آزاده بود، زندگي ايشان نمونهاي از زندگي استادش مرحوم علامه طباطبايي بود. مرحوم علامه طباطبايي نيز متفرد بود. درست است كه در قم زندگي ميكرد و شاگردان فراواني داشت ولي تنهاي تنها بود. تنها بود مرحوم علامه طباطبايي. حالا من درباره تنهايي مرحوم علامه نميخواهم صحبت كنم چون من از نزديك با ايشان محشور بودم و تنهايي او را ميفهميدم و ميدانستم كه چگونه تنها است، گاهگاهي به زنجان ميآمد و تنهايي خودش را بيان ميكرد. بالاخره، زندگي مرحوم آقاي صائني نمونه زندگي اساتيد حكمت بود. زندگي ايشان مانند زندگي فيلسوف بزرگ ملاصدراي شيرازي بود. ملاصدرا يك فيلسوف اسلامي است، يك حكيم بزرگ جهان اسلام است. ملاصدرا با اينكه در يك خانواده مرفه پا به عرصه حيات گذاشت و پدرش مقام وزارت و صدارت را به عهده داشت، ولي 15 سال در كهك قم زندگي كرده، هفت بار با پاي پياده به مكه رفت. هنوز هم عدهاي او را به عنوان يك حكيم بزرگ نميپذيرند و نسبت به عقايدش نقنق ميكنند. در سفر هفتم كه با پاي پياده به مكه رفته بود، در بازگشت از سفر هفتم مكه در شهر بصره وفات يافت. آن شاعر هم گفته: ”فيالسفر الحج مريضا ارتحل“ در بازگشت از سفر حج در حال مريضي ارتحال پيدا كرد و وفات كرد. بعضي از مخالفان ملاصدرا اين شعر را اين طور بيان كردهاند. در سفر حج وفات كرد مريضاً فيالعقيده. يعني او در عقيده مريض بود در حال مرض عقيده از دنيا رفت و اين آدم يعني نويسنده خودش مريض است، از آن مريضهاست. اگر خودش مريض نبود، اين شعر را اين طور معني نميكرد. بالاخره صدرالمتألهين 15 سال از عمر خودش را در يك ده دور افتاده از دهات شهر مقدس قم به نام كهك كه چندين فرسنگ دور از قم است تنها و در حال تفرد زندگي كرد و اين كتاب بزرگ اسفار كه يك سند بزرگ حكمت و فلسفه است را براي جهان اسلام در همان غار كهك، در همان روستا نوشته، البته به زودي كنگره بزرگ ملاصدرا در اين مملكت برپا ميشود، كه در رأس اين كنگره جناب آقاي سيدمحمد خامنهاي حضور دارند و آقاي دكتر اعواني و آقاي دكتر يثربي حضور دارند و در نظر است كه تمام كتب ملاصدرا به چاپ برسد و يك بزرگداشتي و يك كنگره بينالمللي در تهران براي اين حكيم سترگ و اين فيلسوف بزرگ برقرار خواهد شد و شما هم شركت خواهيد كرد و اين حكيم نيز متفرد بود و تنها زندگي كرد. بلي كارش را انجام داد، كتاب نوشت و شاگرد تربيت كرد. بزرگاني مانند: مرحوم ملامحسن فيض كاشاني و ملاعبدالرزاق لاهيجي تربيت كرد و بسياري از شاگردان بزرگ و آثار فكري و فلسفي كه بعد از 400 سال، امروز در بزرگترين حوزههاي علمي و در بزرگترين دانشگاههاي جهان تدريس ميشود و مطرح است و ميتواند انديشههاي بزرگ اين فيلسوف در سطح جهان مطرح باشد، ولي خودش متفرد و غريبانه و مظلومانه در گوشه يك دهي در كهك، در دهي دورافتاده زندگي كرد. حالا اين معنياش اين است كه اگر به شهر آمده بود متفرد نبود، نه، بلكه شهر هم ميآمد، متفرد بود، باز هم منفرد بود.
همين طور، شما تاريخ حكمت را ورق بزنيد و به گذشته برگرديد. همه حكماي ما به نحوي متفرد بودهاند و تفرد داشتهاند، ولو اينكه در جامعه بودهاند، آنهايي كه به استقلال فكري رسيده بودند و حتماً هم رسيده بودند، زيرا ايشان مادامي كه به استقلال فكري نرسد فيلسوف نيست. گفتم فيلسوف بودن به فلسفهداني نيست، كسي كه ميگويد من فلسفه بلدم و كتابهاي فلسفه را حفظم، مادامي كه استقلال فكري نداشته باشد از نظر يك فيلسوف، فيلسوف نيست و وقتي كه به استقلال فكري برسد متفرد ميشود. وقتي كه به مرحله تفرد رسيد، چه در شهر باشد، چه در روستا چه در يك غاري زندگي بكند، منفرد است. پس همانطوري كه مرحوم آقاي صائني، متفرد زندگي كرد، مرحوم صدرالمتألهين نيز متفرد زندگي كرد. ابن سينا هم متفرد زندگي كرد، در حالي كه همه عمرش به سياست گذشت. وزير و مشاور و طبيب مخصوص سلاطين وقتش بود، سمت سرلشكري كه با يك فيلسوف سازگار نيست و مناسبت هم ندارد، پيدا كرد. ولي با تمام اين مسائل اشتغالي و اجتماعي در همان عالم انديشه خودش كه به مرحله استقلال فكري رسيده بود انصافاً تنها بود. ابن سينا عمر كمي كرد، علت اينكه عمر كم داشت اين بود كه اشتغالات فراوان داشت. در كارهاي سياسي و اجتماعي و كشوري شركت داشت و شبها هم تا صبح كم ميخوابيد، فلسفه درس ميداد، كمخوابي موجب مرگ ابن سينا شد. سلاطين وي را دائماً به اين طرف و آن طرف ميبردند، نه به خاطر حكمتش، زيرا سلاطين حكمت به دردشان نميخورد، بلكه ابن سينا طبيب بزرگي بود، پزشك بزرگ زمانش بود. شبها تا صبح با چند تا از شاگردانش مينشست. مثل: ابوعبيد فرجاني و ابن زيغه مينشست، با اين شاگردان خصوصي بحث فلسفي ميكردند، املا ميكرد، ميگفت آنها مينوشتند. تا صبح بحث فلسفي ميكردند. اما اين بحثها و اين اشتغالات از تفرد او مانع نبود. ابونصر فارابي هم همينطور. ابونصر فارابي بيش از 80 سال عمر كرد و در تمام اين مدت مشغول تأمل و تفكر و مطالعه و دقت در كتب حكما بود و با اين فرصتي كه داشت در اين مدت 80 سال توانست يك نظام فلسفي محكم و منسجم در جهان اسلام به وجود آورد و بايد بگوييم فارابي يك فيلسوف و مؤسس و بنيانگذار حكمت اسلامي است.
البته اين جريان بعدها به دست ابوعلي سينا گسترش پيدا كرد و به صورت يك دايرهالمعارف بزرگي به صورت شفا و اشارات و ساير كتب ابوعليسينا به رشته تحرير درآمد و در ضمن ابنسينا تنها استادي كه براي خود ميشناسد، فارابي است. البته فاصله بين ابنسينا و فارابي زياد است. ابن سينا فارابي را درك نكرده بود، اما تنها كسي كه به عنوان استاد قبول دارد، فارابي است و غير از فارابي هم كسي نبوده و نداشته. اگر ابنسينا فارابي را از نزديك درك ميكرد شايد ابن سينا غير از اين بود كه امروز هست.
در هر صورت تاريخ حكما به ما نشان ميدهد كه حكما و فيلسوفان بزرگ ما همهشان به نوبه خود متفرد بودهاند، زيرا داراي استقلال فكري بودهاند. خوشبختانه در جهان اسلام برخلاف جهان غرب، همانطور كه ساير علوم رشته به رشته و سينه به سينه به طور متصل برقرار مانده، همانطوري كه در فقه هر فقيه از استادش و در حديث هر محدث از استادش اجازه فقه و اجازه نقل حديث دارند تا برسد به ائمه اطهار عليهمالسلام، در بين ساير علوم هم همين روش و همين اتصال برقرار است. خوشبختانه در رشته حكمت هم همين طور است. هر حكيمي متصل به استاد خودش است. مرحوم آقاميرزا مهدي آشتياني كه يكي از فيلسوفان بزرگ معاصر است، هميشه ميگفته، من سلسله حكمي نسب خودم را و اساتيد خودم را تا ابنسينا ميرسانم درست مثل سلسله تصوف، كه در تصوف نيز ما اين سلسله را داريم. اهل سلسله در سلسله خودش هر قطبي به قطب قبلي تا برسد به عليبنابيطالب. اهل حديث هم همينطور و اهل فقه هم همينطور. مرحوم آقاي صائني نمونه بزرگي از حكمايي است كه در اين شهر در نهايت قناعت و مناعت و بزرگواري زندگي كرد و شما بحمدا… از محضر او بهرهمند بودهايد و استفاده كردهايد. ولي متأسفانه امروز از ميان ما رفته است و ما را واقعاً سوگوار كرده است. من بار ديگر به شخص خودم به عنوان يك دوست و به شما مردم زنجان وفات ايشان را صميمانه تسليت عرض ميكنم و عرايضم را خاتمه ميدهم. والسلام عليكم و رحمها…و بركاته.
منبع: فرهنگ زنجان، بهار و تابستان 1383