حکمت متعالیه/ در گفتگو با استاد محمد اسماعیل صائنی،

منبع مقاله:

مجله کیهان اندیشه، خرداد و تیر 1372، شماره 48، اعوانی، غلامرضا، ابراهیمی دینانی، غلامحسین، دهباشی، مهدی؛

کیهان اندیشه:در ادامه مباحث فلسفی که بیش از این راجع به موضوع و مفهوم فلسفه، سیر فلسفه بویژه در دوره اسلامی، فلسفه های مشایی و اشراقی، تمایزات و ارتباط آنها با هم و موضوعات دیگر داشتیم، در این جلسه اگر سروران گرامی موافق باشند، درباره حکمت متعالیه و فلسفه ابداعی صدر المتألهین بحث شود.

استاد صائنی:فلسفه ملا صدرا خود معرف خود است، «آفتاب آمد دلیل آفتاب».سؤال مطرح شده را، دو گونه می شود پاسخ داد، یکی پاسخ تفضیلی و دقیق که البته محتاج رجوع به منابع و مطالعه و ذکر سند و مآخذ است و یکی هم جواب اجمالی، یعنی آنچه که در حال حاضر به ذهن می آید و آن مقدار که حافظه یاری می کند.

مرحوم آخوند ملا صدرا، در مقدمه مهمترین کتابش، اسفار، روش فکری و فلسفی خود را با مخاطبینش در میان می گذارد.در همان موقعی که چاپ دوم اسفار را سامان می دادند و بنده هم در قم بودم و در این چاپ تا حدودی دخیل بودم یادم هست به همین مناسبت در مقدمه اسفار دقت می کردم و آنجا دریافتم که مرحوم ملا صدرا، نکات مهمی را در مقدمه اسفار گنجانده اند.

 در آنجا راجع به سیر فکری خودشان، توضیحات مفیدی می دهند، می فرمایند که من پیش از این اصالة الماهوی بودم.اعتقاد به اصالت ماهیت و اعتباریت وجود داشتم.به تعبیر بنده، با شیخ اشراق و میر داماد و متکلمین هم عقیده بودم.لذا مبنای فلسفه خود را بر همین اساس گذاشتم و بعضا بر اصالة الوجود می تاختم.و مانند مشایی ها استدلال می کردم و مثل آنها وارد بحث می شدم و یک مشرب تقریبا مشایی داشتم.

مرحوم صدر المتألهین، سپس توضیحات دیگری را اضافه می کند، تا اینکه می فرماید:عنایات الهی دستگیر من شد و مرا در فهم درست مسائل و مقولات فلسفی یاری کرد.به واسطه عنایات الهی و ریاضات نفسانی و تصفیه باطن و صفای قلب، حالات و افکار من دگرگون شد و دید تازه ای به جهان اطراف خودپیدا کردم.برای من منکشف شد که فقط وجود اصیل است و منشاء آثار همان وجود است و لاغیر.من اصالت وجود و هر چیزی که بر آن مترتب بود پذیرفتم و فلسفه خود را بر آن بنیان نهادم.لذا ایشان در پاره ای از عقاید گذشته خود-از جمله همین اصیل پنداشتن ماهیت-متحول شدند و بر آن ایام که گرفتار چنین نظریاتی بودند تأسف می خوردند.

 مطلب مهم دیگری که ایشان می فرمایند، آن است که من با تمام وجودم دریافتم که آن حقیقتی که من دنبال آن هستم در شریعت اسلام و وحی وجود دارد حقیقت ناب و غیر مشوبی که ما در حکمتهای مختلف دنبال آن هستیم از طریق روایات و کلام معصومین، به ما رسیده است و به اصطلاح«آب در کوزه و ما گرد جهان می گردیم.»بعد از تدبر و تأمل بیشتر یقین کردم که از راه شهود و عیان و به تأیید شرع می توان به آنچه که از طریق برهان و استدلالهای عقلی نصیب ما می شود، رسید.از طرفی تعارض و تضادی هم بین شرع، شهود و برهان نمی دیدم.لذا بقیه عمرم را به تلفیق و تدوین این سه طریق گذارندم.

البته بحث مهمی که ان شاء الله باید به آن پرداخته شود، یکی شیوه تلفیق این سه طریق است که آخوند انجام داده و دوم تفاوت جوهری این تلفیق با التقاط مذموم است که آقایان به آن دو مطلب بذل توجه خواهند کرد.

 لذا فلسفه ایشان بر این سه اصل، استوار است، قرآن، برهان و عرفان، تقید و تعهد صدر المتألهین به این سه اصل، تقریبا در همه آثار ایشان، پیداست. در اسفار حق هر سه ادا شده است و هیچ کدام مورد بی اعتنایی یا کم توجهی ملا صدرا قرار نگرفته است. راجع به استمداد ایشان از«طریق شهود»و اعتقاد شدید ایشان به«کشف»قضیه ای که مرحوم حاج شیخ عباس قمی در کتاب«هدیة الاحباب»، ذیل لغت صدرا نقل می کند، شنیدنی است.

 شیخ عباس قمی نقل می کند که من نسخه اسفاری را دیدم که در حاشیه آن به خط خود مؤلف یعنی صدر المتألهین، نوشته شده بود که«من دربحث اتحاد عاقل و معقول، از برهان عاجز شدم من در آن ایام در قم اقامت داشتم، (روبروی حرم در قسمت فوقانی که الان معبر است، بین صحن کوچک تا مدرسه فیضیه)به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مشرف شدم و آنجا برای من موضوع اتحاد عاقل و معقول، کشف شد یعنی راهی که برهان از طی آن عاجز می شود، کشف به کمک می آید و آن راه را طی می کند.لذا خود ایشان ظاهرا می گویند که استاد من در مبحث اتحاد عاقل و معقول، حضرت معصومه(س) است.

 

این از شواهد قطعی مسأله است، ایشان در عین حال که مثل همه اهل برهان و فلسفه، به استدلال و اقامه برهان تکیه دارد، از آن حالات معنوی و یا به قول خودش«القائات حضرت سبحانی»مدد می گیرد.قبول و درک این معنی برای ما متشرعین و معتقدین به خدا و وحی، آسان است.البته مرتبه اعلی و دست نایافتنی آن که ما از آن محرومین، «وحی» است، اما مرتبه متنزل آن که در دست رأس پاکان و اولیاء خداوند است، یعنی همان«الهام و تحدث»گه گاه ظهور و بروز دارد.

 

علت اینکه برخی از بزرگان را«محدث»یا«محدثه» نامیده اند همین است، و جناب ملا صدر علی الظاهر در برخی از مسائل عویصه فلسفی، محدث بودند، که البته به شهادت پاره ای از اخبار و اطلاعات، جای تردید هم نمی ماند.پس مبنای فکری-فلسفی ایشان، معلوم شد، حالا باید دید که مختصات این تفکر و محصول این تلفیق ماهرانه چیست؟

 

فلسفه ملا صدرا، نه منشاء صرف است و نه اشراق محض، تلفیقی ماهوی است که از آنها یک نظام نوین فلسفی زاده شده، یک طبیعت خاص دیگری است که تفاوتهای مهمی با هر یک از فلسفه های پیش از خود دارد.ملا صدرا، این فلسفه نوین را، «حکمت متعالیه»نامید و حقا هم متعالی است.در این نظام فلسفی، مسائل جدیدی تأسیس شد.که سابقا یا مطرح نبود و یا اگر هم بوده، ناقص و به شکل غیر متکامل بوده است.

 

مثلا قضیه«اتحاد عاقل و معقول»را می گویند، اولین بار یک فیلسوف یونانی به نام«هراکلیتوس» طرح کرده است.اما آن اتحاد عاقل و معقول کجا و اتحادی که در حکمت متعالیه است کجا؟فرق بین این دو فرق ابهام و ایضاح و یا اجمال و تفصیل و یا بیشتر از اینهاست.آخوند، این مسأله را با یک بیان وافی و روشن، تبیین کرد.خصوصا طریق استدلال ایشان خیلی مهم است.راهی که در اسفار برای اثبات این مطلب آمده است، «طریق تضایف برهانی» است.اینها در آن عصری که اولین بار اتحاد عاقل و معقول به صورت ناقص و بریده طرح شد اصلا نبود. به هر حال طریقه ورود و خروج آخوند در این مبحث کاملا ابداعی و مبتکرانه است.هر چند حکیم سبزواری یک«ان قلت هایی»به این بحث اسفار دارد، اما شاید بشود گفت که مرحوم سبزواری مطالب ایشان را خوب تحلیل نفرموده است.

 

بحث دیگری که می شود گفت از ابتکارات ملا صدرا محسوب می شود، قضیه«حرکت جوهری»است.این بحث و مقوله فلسفی از شریفترین مباحث حکمت متعالیه است.می توان گفت از کرامات فلسفه ملا صدرا است.اما چون راجع به این ابتکار هوشمندانه ایشان سخن بسیار گفته شده است، احتیاجی به توضیح نمی بینم.

 

در همین رابطه خاطره ای به عرض آقایان می رسانم.در ایامی که در قم بودم، حدود سالهای 34-35، در لبنان مجمعی تشکیل شد از فلاسفه شرق و غرب و بنا بود راجع به فلسفه های غربی و شرقی صحبت شود.از ستاد علامه طباطبائی هم دعوت کرده بودند.اما چون ایشان معذور بودند، لذا از ایشان خواستند که راجع به ملا صدرا و حکمت متعالیه مطالبی را بنگارند.ایشان این امر را به دو نفر دیگر محول کردند و چون یکی از آن دو نفر هم عذر خواستند، آن مقاله را نفر دوم که من بودم، به عهده گرفت.در آن مقاله، من ابتکارات ملا صدرا را جمع آوری کردم.مقاله را مرحوم علامه مطالعه کردند و فرمودند:مسائلی که ابتکار صدر المتألهین است، متجاوز از هفت مسأله فلسفی است.

 

آقایان بهتر می دانند، اینکه کسی بتواند، مسأله ای به مسائل فلسفه اضافه کند، خیلی مهم است آن هم، بعد از اضافاتی که نوابغ بزرگ بشری برای فلسفه آوردند و بعد از گذشت صدها سال از عمر فعال فلسفه، کاری صعب و نادر است.یعنی کسی با تکیه به آن سه اصلی که گفته شد، ابتکار بکند و بعد در فلسفه به عنوان یک اصل پذیرفته شود، تاریخ وفات ایشان 1050 قمری است و اکنون پس از چند قرن هنوز مطالب و یافته های ملا صدرا زنده و پابرجاست.

 

کیهان اندیشه:آیا آمیختن یا به تعبیر دیگر تلفیق فلسفه های مشاء و اشراق، قبل از ملا صدرا پیشینه ای داشته است یا خیر؟به عبارت دیگر با قطع نظر از ابتکارات و جزئیات و اضافاتی که صدر المتألهین دارد، اساس تفکر ایشان که آمیخته ای از شرع و عقل و شهود است، سابقه دارد؟ یا این هم باز از ابتکارات آخوند است؟

استاد دینانی:همان طور که جناب آقای صائنی هم فرمودند، فلسفه صدر المتألهین سه محور برهان، عرفان و قرآن است.ملا صدرا، هم به قرآن اتکاء دارد و هم از مکاشفات شخصی خود استفاده می کند و هم به محصول برهان تعهد دارد. البته وقتی که گفته می شود، قرآن، طبیعتا روایات اهل بیت(ع)هم منظور است، چون اینها از یکدیگر افتراق ندارند، «لن یفترقا حتی یردا علی الحوض».

 

می دانیم که ایشان از احادیث هم حداکثر استفاده را می بردند.لذا در این بحث قرآن و عترت را یک محور می گیرم.یعنی در واقع ایشان با توجه به این سه منبع محوری، تفلسف می کنند.

 

اما درباره اینکه آیا ترکیب فلسفه صدرایی، یعنی ترکیب مشاء و اشراق پیش از صدر المتألهین هم بوده، یا خیر؟باید عرض کنم بله وجود داشته است.

 

خود جناب شیخ اشراق که بنیان گذار فلسفه اشراق است و جریان اشراقی در جهان اسلام، به شکل یک نظام فلسفی منسجم، از ایشان آغاز می شود، به فلسفه های پیش از خود، از جمله مشاء احاطه کم نظریی داشته است.از آثار متنوع ایشان برمی آید که به آثار حکمای مشایی، کاملا محیط بوده است. منتهی او خود به یک سری مطالبی دست یافته بود و از طرفی نمی خواست فلسفه مشأ را از دست بدهد، با علم به نقاط ضعف و کاستی های این نظام فلسفی.

 

سهروردی قصد داشت با دخیل کردن مکاشفات و شهود، آنها را جبران و تدارک کند.

 

در آثار خود نکات و ایراداتی هم به فکر مشایی متذکر شد.شیوه شیخ به گفته خودش این بود که اول یک حقایقی را می یافت، بعد آنها را برهای می کرد. این ادعا و شیوه را جناب ملا صدرا نداشت.در فلسفه صدرایی برهان و کشف در طول هم نمی باشند که یکی بعد از دیگری جا بگیرد.صدر المتألهین، توأمان از قرآن و برهان و عرفان سود می جست.ولی سهروردی با صراحت می گوید که من ابتدا اموری را یافتم، سپس آنها را مبرهن ساختم، یعنی در واقع همان یافته های شهودی را به رنگ و سیاق برهان درمی آورد.با این حساب برهان برای خود شیخ یک نوع مصادره به مطلوب بوده است.

 

بعد از شیخ اشراق هم کسانی بوده اند که طابق النعل بالنعل، همین راه را پیمودند و به این شیوه و ترتیب، متعهد بوده و منحرف نشدند.

 

مثلا«محقق دوانی»از همین عده بود.در آثار ایشان شیوه شیخ تکرار می شود، یعنی اول شهود، بعد برهان.محقق دوانی که در فاصله بین شیخ اشراق و صدر المتألهین ظهور کرد، او هم از آیات و روایات خیلی استفاده کرد.یعنی مشایی محض نبود که برای اثبات دعاوی خود سراغ قرآن و روایات نرود.

 

همین طور است، استاد ملا صدرا، جناب میر داماد، این شخصیت بزرگ فلسفی هم از کلمات معصومین(ع) و آیات قرآنی کمال استفاده را می برد که از نام قبسات او معلوم می شود که یک لفظ قرآنی و در عین حال اشراقی است.منظور این است که او هم به دخالت دادن قرآن و روایات در مطاوی مباحث فلسفی خود، مصر بود.کافی است کسی یک بار به آثار بزرگان رجوع کند.به هر حال این راه، راهی نبود که صدر المتألهین برای اولین بار در آن قدم گذاشته باشد.

 

البته ناگفته نماند که ابن سینا، بنیان گذار مشاء در ایران هم به یک معنی با قرآن انس داشته است، مثلا او تفسیر آیه نور دارد و برخی دیگر از آیات را تفسیر کرده است.

 

اما صدر المتألهین در این قضیه، ویژگی خاصی دارد. همان طور که عرض شد، مبنای ایشان، یک چیز نبود، او از سه منبع کمک می گرفت.البته من با اصطلاح «تلفیق»چندان موافق نیستم و کلمات تلفیق و ترکیب به کار نمی برم.

 

چون این الفاظ مفهوم خاصی دارد که بر کار ملا صدرا تطبیق نمی کند.حکمت متعالیه یک معجون نیست، التقاط نیست، یک جمع غیر معقول و فیزیکی نیست.

حکیم شیرازی در مبانی سه گانه ای که گفته شد، غور می کند و بعد از تأملات بسیار، بنای یک حکمت جدید را می گذارد.به یک یافته هایی می رسد که آنها اصیل هستند، بسیطاند، ترکیبی از افکار گذشتگان نیست.

 

ملا صدرا، مظهر کامل تفکر شیعی در طی قرون گذشته است و به یک معنی مظهر تفکر اسلامی، از منابع موجود و پیش از خود، غافل نمی شود.

 

علاوه بر احاطه کاملی که بر افکار و اقوال فلاسفه نامی و غیر نامی پیش از خود داشته، مفسر بزرگی هم بوده است.الان کتب تفسیری ملا صدرا را می شود از منابع مهم تفسیری شیعه به حساب آورد.البته ایشان هم مثل هر مفسر دیگری سبک و سلیقه خودش را دارد.

 

ملا صدرا محدث بزرگی هم بوده، مشایخ زیادی در حدیث داشته و خودش هم اهل اجازه بوده است، و به طوری که مشهور است بعضی از محدثین بزرگ ما مثل فیض کاشانی از ایشان اجازه روایت داشته اند. شرحی هم بر اصول کافی دارد که مشهور است.

 

صدر المتألهین تقریبا تمام کتب متکلمین را مطالعه کرده است.

 

شاید ورق پاره ای نبوده که از نظر نگذرانده باشد. آثار معتزله، اشاعره و حتی آثار«ماتریدیه»، همه را خوانده، در آنها غور و تأمل کرده و نسبت به آنها حضور ذهن داشته است.حرفهای عرفا، کلمات ابن عربی، عقاید مختلف صاحبان ملل و نحل، همه و همه در گنجینه ذهن صدرا حاضر بودند.البته ابن عربی و شیخ اشراق، دو شخصیتی بودند که بیش از همه در ملا صدرا مؤثر بودند، و ابن سینا هم جای خود را دارد.

 

این یک طرف قضیه، از طرفی ملا صدرا، بسیار اهل توسل و تضرع بوده، بسیاری از مطالب، همان طور که فرمودند، در حرم حضرت معصومه برای ایشان کشف می شد.ریاضات، عبادات، و توسلات پی گیری داشتند.لذا ایشان یک شخصیت ذو ابعاد و جامع الاطرافی بود، نه برهان محض او را تنها به خودمشغول می کرد و نه در اثر ریاضت و عبادت از برهان و سلوک عقلی، غافل می ماند، برای همین نظام فلسفی ایشان، پایه های محکمی دارد که«از باد و باران نیابد گزند».

 

به همین جهت صدر المتألهین تفسیرش به دنبال فلسفه اش است و فلسفه اش ادامه تفسیرش و هر یک مکمل دیگری.ایشان محدثی است که از احادیث به بهترین وجه استفاده می کند، فیلسوفی است که از توان و قوه فلسفه باخبر است و متکلمی که حدود و ثغور کلام را رعایت می کند.

 

ایشان بعد از احاطه به این فرهنگ غنی و پر بار و تسلط بر جمیع منابع دینی و مذهبی، کار عظیمی را صورت می دهد و آن آشتی و تطبیق دادن شرع و عقل است.این موضوع همیشه مطرح بوده است، امروز هم معرکه آراء است و من فکر می کنم که مسأله آیندگان نیز هست.

 

از روزی که ادیان نقش خود را در نظام فکری انسانها به عهده گرفتند، از جمله در میان عیسویان و یهودیان و متفکران اسلامی، این بحث بوده که آیا دین یک امر جدا از عقل و تفلسف است یا نه؟آیا بین دین و فلسفه، عقل و نقل، کشف و برهان، رابطه و یا به تعبیر بهتر ترابطی هست یا خیر؟این یک اختلاف مهمی بوده که همواره بین متفکران وجود داشته است.این قضیه به دیروز و امروز منحصر نمی شود.بسیار قدیمی، کهنه و ریشه دار است.انسانها، برخوردهای متفاوتی با این مسأله داشته اند.

 

کسانی بر این عقیده اند که این دو از هم متفاوتند، به تعبیری قائل به تفکیک اند.نظریه تفکیک در میان علمای مسیحیت هم بوده است.یکی از قدسیین مسیحی، فریاد می زند که«آخر اورشلیم را با آتن چه کار؟آتن، آتن است و اورشلیم، اورشلیم.آنها اهل فلسفه اند و اورشلیم مهد انبیای بزرگ خداست».

 

با این فریاد، پیروان خود را دعوت می کند به سمت تمیز دادن دین از غیر دین، در بین متکفران اسلامی هم بسیاری قائل به تفکیک هستند و شما می بینید که امروز هم در کشور ما مطرح می شود.

 

در مقابل کسانی بودند و هستند که میان عقل و دین هیچ تضاد و تعارضی نمی بینند.بلکه هر یک را تأییدکننده دیگر می دانند.دینی که معقول نباشد و عقلی که متدین نباشد، از نگاه این گروه مردود است. عقلی که به وحی و دیانت و تعالیم پیامبران وصل نباشد، خطرناک است و در آن خطر گمراهی و هلاکت موج می زند.لذا خواستند که لغزشهای عقل را با مفاد دین جبران کنند و دین را هم عقلانی و عقلاپسند تفسیر کنند.

 

این کوشش در بین بسیاری از انسانها بود.و صدر المتألهین یکی از کسانی است که قهرمان این میدان است.وی تمام سعی خود را به کار برد که بین دیانت یعنی دین مبین اسلام و بین عقل ارتباط، بلکه بیش از ارتباط یعنی اتحادی را نشان دهد.آنها را با هم سازگار و وحدانی و منسجم و مؤید یکدیگر ترسیم کند.حاصل این کوششها و مداومتهای چندین ساله، با ریاضتها و عبادتها، با تأملات با خلوات و جلوات و با تهذیب و تألیف و تدریس، فلسفه ای شد که خوشبختانه امروز در کشور ما رواج دارد و ما آن را به«حکمت متعالیه»می شناسیم.

 

در این فلسفه طرح مسائل بدیع بسیار است.به مسائلی ایشان دست یافته اند که اساسا یا هیچ سابقه ای در غیر آثار ایشان ندارد و یا اگر هم سابقه ای دارد، مبهم و غیر مستدل بوده است.بسیاری از مسائلی که قبلا هم مطرح بوده، ایشان مستدل کرده است.مثل همین مسأله اتحاد عاقل و معقول.این قضیه، همان طور که اشاره فرمودند، مسأله تازه ای نیست، در عهد افلاطون هم مطرح بوده است اما برخورد صدر المتألهین با این مسأله و براهینی که اقامه می کند و وضوح و نورانیتی که به این مسأله می دهد، کاملا بی سابقه است.

 

یک سری مقولات و مسائل هم بوده که اساسا به هیچ نحو، سابقه ای نداشته است.مثلا حرکت جوهری، مبدا و منشأش فلسفه ملا صدراست.ایشان حرکت جوهری را به شکل یک تئوری فلسفی عنوان کردند و براهینی هم اقامه کردند، هیچ کس و هیچ متفکری، قبل از او، با این قدرت و متانت از عهده طرح و اثبات این مسأله برنیامده بود.برای شیخ الرئیس، اعتقاد به حرکت جوهری لوازمی داشت که او نمی توانست به آنها ملتزم شود.لذا ابن سینا با آن عظمت و قدرت از عهده طرح و اثبات«حرکت جوهری»برنیامد.زیرا عرض کردم، لوازم آن را نمی خواست، ملتزم شود. ولی صدر المتألهین وارد این میدان شد، اشکالات را برطرف کرد و نشان داد که عقیده به حرکت در جوهر، لوازم فاسده ای را به دنبال ندارد که امثال ابن سینا زیر بار آن نروند.بلکه این اعتقاد، بسیاری از مشکلات فلسفی را حل می کند این هنر ملا صدرا بود.

 

راجع به عالم مثال و اعتقاد به این عالم، و عالم متصل، در فلسفه صدرایی، خوب بحث شده است. معاد چون یک رکن اعتقادی است، به طوری که همه مسلمانها در آن اتفاق و اجماع دارند، در عین حال معرکه آراء گوناگون نیز شده است.ملا صدرا با مبانی محکم و منابع فکری معتبری که داشت، توانست این موضوع را نیز به نحو احسن خصوصا در قضیه معاد جسمانی، طرح و روشن کند.لذا معادی که در فلسفه صدر المتألهین ثابت می شود، با معادی که از ظواهر آیات و روایات استفاده می شود، منافاتی ندارد.

 

کیهان اندیشه:اصولا، آیا فلسفه صدر المتألهین از لحاظ فکری، زمینه خاصی داشته است.چون یکی از شبهات و نسبتهایی که طرح می کنند، این است که مرحوم ملا صدرا، مدتی را که در اطراف قم، کهک، مقیم بودند، آن وقتها اطراف قم از جمله همین کهک مثل بسیاری دیگر از مناطق، تحت نفوذ افکار اسماعیلیه بوده.برخی احتمال داده اند که ملا صدرا از فکر و اندیشه اسماعیلی اثر گرفته و با این زمینه خاص، فلسفه خود را بنا گذاشته است.نظر آقایان در این رابطه و این نسبت چیست؟

 

استاد دینانی:البته این حرفها گفته شده است.چون در آن عصر، اطراف قم و کهک مرکز اسماعیلیه بود.و شاید طرفداران اسماعیلیه، هنوز این ادعا را دارند که گزینش و انتخاب کهک از جانب ملا صدرا به لحاظ تمایلاتی بود که به اسماعیلیه داشت، و می خواست آنجا در پناه و امنیت آنها زندگی و تفکر کند.دلیلی را هم که بعضی به عنوان مؤید این تمایل گرفته اند، وجود تأویلاتی باطنی در آثار آخوند است.آنها هر کس را که مشرب تأویلی داشته باشد، از خودشان می دانند و اصلا تأویل و باطنی گری را با هم مترادف و یکسان می گیرند.این کل استدلال آنهاست.

 

این استدلالها، همان طور که ملاحظه می فرمایید، تام نیست.اولا، انتخاب یک مکان، می تواند دلایل دیگری داشته باشد و به هیچ وجه تأییدی بر عقاید و افکار مردم آن مکان نیست.اینکه این انتخاب، معلول توافق فکری ملا صدرا با آنها باشد، خیلی دور از ذهن است و مؤونه می خواهد.ایشان مدتی را در قم بسر بردند.طبیعتا اگر در شهر قم می خواست، خلوتی و آرامشی برگزیند، باید به اطراف قم می رفت که خواهی نخواهی، لازمه این هجرت رفتن به میان مردمی با مشرب خاص بود.اینجا از ملاحظاتی مثل آب و هوا و راه نباید غافل بود.این را باید صرف اتفاق و تصادف دانست.

 

ثانیا، اینکه نوعی تأویل در آثار ملا صدرا به چشم می خورد، خصوصا در تفسیر قرآن، این هم دلیلی بر تمایلات باطنی گری و اسماعیلی او نیست و چون اساسا تأویلی که در نوشته های ملا صدراست، به طور کلی با تأویل باطنی ها فرق می کند.اتفاقا، نه اینکه وجود تأویل در آثار او، دلیلی بر مدعای آنها نیست، بلکه نوع تأویلات ملا صدرا، دلیل بر تفاوت مشربی آنهاست یعنی دلیل معکوس است و عکس مدعای آنها را به اثبات می رساند.برای اینکه تأویلی که مثلا در تفسیر ملا صدرا است، با تأویلات باطنی ها که در واقع تمثیل است، فرسنگها فاصله دارد.آنها بر اساس تمثیل و تشبیه، تأویل می کنند.اما آنچه که در آثار ملا صدرا است، اگر هم اسمش تأویل باشد، از بن و پایه با تأویل آنها فرق می کند.

 

راجع به توجیه تأویلات ملا صدرا هم باید گفت که در خود روایات ما آمده که قرآن ظاهری دارد و باطنی و برای هر بطن، بطنی است تا هفت بطن، «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الی سبعة ابطن» لذا صدر المتألهین به این بطون هم توجه دارد، همان طور که از ظواهر آیات غفلت نمی کند.این توجه و این گذشتن از ظاهر و رسیدن به باطن، نه تنها منهی نیست، بلکه توصیه شده روایات هم، هست.یک مفسر عمیق نظر خود را به یکی از این دو منحصر نمی کند.بنابراین برخورد و نوع تفسیر صدرا از قرآن یک برخورد و تفسیر معقول و سفارش شده است.

 

باید کاملا توجه داشت که تأویلات صدرایی با مثلا تأویلات اشخاصی چون«حمید الدین کرمانی»که اسماعیلی، متفاوت است.یکی از متفکران اسماعیلیه«حمید الدین کرمانی»است، یکی دیگر از آنها، «ابو حاتم رازی»و دیگری«ناصر خسرو قبادیانی» است.شما برخورد و تأویل این آقایان را با قرآن ملاحظه کنید و بعد با کار ملا صدرا مقایسه کنید،خواهید دید که شباهتی به هم ندارند.یعنی به عقیده بنده، به یک چشم نگاه کردن و همه را با یک چوب راندن، بی انصافی است.تأویل دو گونه است، یکی تأویل ممنوع، یکی هم تأویل معقول که توصیه شده. نباید شباهت اسمی آنها و اینکه به اینها تأویل گفته می شود، ما را غافل کند و حق را از باطل تمییز ندهیم.

 

بنابراین نه اینکه هیچ دلیلی بر اسماعیلی بودن صدرا نداریم، بلکه تمام دلایل و شواهد، تفاوت مشربی و فکری ملا صدرا را با آنها، تأیید می کند.

 

به علاوه در هیچ کدام از آثار این بزرگ، هیچ گونه اشارت و ایمایی به اسماعیلی بودنش نیست، و اساسا زندگی او کاملا این معنا را ثابت می کند.زندگی او، آثار او، خانواده او، افکار و اقوال او و همه آنچه که می تواند مذهب و مشرب یک فیلسوف را نشان دهد، فاقد دلیلی بر مدعای آنهایی است که ایشان را به اسماعیلیه منتسب می کنند.زندگی صدر المتألهین سطر به سطر، قدم به قدم، نوشته شده است.کجا تحصیل کرده، استادانش چه کسانی بودند، با چه کسانی ارتباط داشته، شاگردها و اطرافیانش چه افرادی بودند، اینها همه مسطور و مضبوط است.نه در میان اساتید ملا صدرا، نه در میان تلامیذ و کسانی که از او استفاده های علمی برده اند، نه در میان هم قطارانش، هیچ رگه ای از تفکر اسماعیلی دیده نمی شود، حداقل بنده سراغ ندارم.این گونه انتسابها، متأسفانه، بی انصافیهایی است که بعضا دیده می شود، و هیچ اساس و پایه منطقی و تاریخی ندارد.

 

استاد صائبی:مضاف بر سخنان جناب آقای دینانی، بنده هم اضافه می کنم که دو داماد ایشان، یعنی مرحوم فیض کاشانی و محقق لاهیجی که از مقربین و خصیصین ایشان هم بودند، هیچ اشاره و ارشادی به این انتساب غلط ندارند، خصوصا با آن تعصب خاصی که ما در اخباریها و از جمله در فیض سراغ داریم، باید حداقل فیض تعریف و اشاره ای به این موضوع می کرد، اما ما می بینیم که فیض در مقابل استادش، ملا صدرا، سراپا تعریف و تمجید است.

 

اما، باید دید سبب پیدایش این تصور ناآگاهانه کجاست.پرفسور کربن، جزء پیش قراولان تحقیق در تاریخ اسماعیلی گری در میان غربیهاست، ایشان حتی نوشته های مفصلی در این باره دارند.کربن، قبل از ملاقات با مرحوم علامه طباطبایی، تقریبا مجذوب اسماعیلیه بود.حتی در آن موقع که با واسطه هایی درخواست جلساتی در محضر علامه را داشت و به علامه نزدیک می شد، بعضی ها از جناب علامه گلایه می کردند که چرا ایشان با یک مروج مذهب اسماعیلی ملاقات دارد و به علامه می گفتند که این ملاقاتها موجب تایید و ترویج مذهب آنها می شود.

 

مع الوصف ایشان این جلسات را ادامه دادند.چون قصد علامه از این نشستها، معلوم بود، ایشان می خواستند آن جنبه برهانی و منطقی تشیع را به جهان، معرفی کنند.لذا مرحوم علامه حضور در این جلسات را لازم می دانستند و ادامه هم دادند.کربن هم در نتیجه آن جلسات که در فرهنگستان آن روز و انجمن حکمت و فلسفه امروز، برگزار می شد، به مرحوم ملا صدرا شدیدا ارادت پیدا کردند و این باعث شده بود که ظن اسماعیلی بودن ملا صدرا در نزد برخی، تقویت شود.خصوصا وقتی می دیدند شخصی چون هانری کربن، مروج مذهب اسماعیلی، مروج فلسفه صدر المتألهین هم شده است، آن توهم در نزد آنها حادتر می شد.

 

استاد دینانی:این نکته را هم بنده اضافه کنم که صدر المتألهین، از تمام منابع فکری در عالم اسلام و حتی یونان سود می جست.حتی عرض کردم که شاید ورق پاره ای نباشد که به نظر ملا صدرا نرسیده باشد.تمام کتب فلسفی، کلامی، جدلی و تفسیری را مطالعه کرده بود و از آنها گاهی نقل قول می کند.مع ذلک درتمام آثار ایشان یک مورد هم پیدا نمی شود که از متفکران بزرگ اسماعیلی، حرفی نقل کرده باشد.با وجود اینکه اکابر آنها کتابهای مشهور و قابل دسترسی هم دارند، اما اثری از آنها در میان آثار ملا صدرا نیست.و این در حالی است که متفکران مختلف اشعری، معتزلی، از اکابر عرفا از فیلسوفان قدیم و جدید، نقل قول می کند.این بهترین دلیل است بر اینکه ایشان عنایتی بر مرام آنها نداشته است.

 

استاد صائنی:اصلا بسیاری از عقاید و آراء ملا صدراء مثل عقیده ایشان به معاد جسمانی صراحتا با عقیده اسماعیلیها فرق می کند و در غیر معاد جسمانی هم نمونه های دیگر هست که در یک فرصتی باید آنها استقصاء شوند.

 

استاد دینانی:تمام کوشش صدر المتألهین، این بود که معاد جسمانی را ثابت کند، همه فلسفه ایشان در خدمت اثبات این معناست، در حالی که اسماعیلیه چنان گرفتار تأویل اند که هیچ باکی ندارند که این دسته از ظواهر آیات را هم تأویل کنند و اصلا منکر معاد جسمانی شوند.

 

استاد عوانی * :معمولا وقتی روی یک مسأله، بحث و تبادل نظر می شود، هر چه بحثها طولانی تر شود، کار بعدیها در آن مسأله دشوارتر می شود.اما بحمد اللّه آقایان با فرمایشهای متین و همه جانبه ای که داشتند، کار ما را آسان کردند.لیکن نکاتی هست که به عنوان تعلیقه و تعریضی به سخنان آقایان، قابل بیان می بینم.

 

ما ابتدا باید ببینیم، ارزش و عظمت یک فیلسوف یا یک متفکر به چیست؟فلاسفه را باید چطور ارزیابی کرد؟چرا فرضا ما می گوییم، ملا صدرا، بزرگترین فیلسوف مسلمان است، یا یکی از بزرگترینهاست؟ ملاک چیست؟مثلا ما چرا افلاطون را بزرگتر از «فرفوریوس»می دانیم؟در حالی که او هم پرورش یافته مکتب همان فیلسوف است.بنده این مطلب را با ایراد یک تمثیل عرض می کنم، البته این تمثیل هم به منظول تطبیق یا اعطاء القاعده بالمثال است.

 

یکی از متفکرین غربی، درباره ارتباط ارسطو و افلوطین، معروف به شیخ یونان، یک اظهار نظری دارد.آن متفکر غربی می گوید، تفکر هم برای خودش یک«ملک»است اما یک«ملک معنوی»است.ما یک ملک صوری داریم و یک ملک معنوی، او در مقایسه بین این دو فیلسوف معتقد است، ارزش و عظمت افلوطین، بیش از ارسطو است.چون هر چه ارسطو در حکمت الهی داشته، او همه آنها را تملک کرده، به اضافه بسیاری دیگر که خود بر آنها افزوده است.مثل یک حاکم و فرمانروایی که وقتی، ملکی را تسخیر می کند، همه آن ملک به اضافه ممالک خود را، صاحب است.قاعدتا حوزه فرمانروایی او بیش از پادشاه مغلوب یا در گذشته می شود.افلوطین بسیاری از مقولات فلسفی را کشف کرده که ارسطو به آنها نیندیشیده است.مسائلی را طرح کرده و در فلسفه خود آورده که اثری از آنها در فلسفه ارسطویی نیست.

 

فی المثل، بحث مهم«احدیت»که در مکتب افلوطین هست، در فلسفه ارسطو مفقود است و جای آن بسیار خالی است.ارسطو در فلسفه خود، «مرتبه احد»ندارد، نهایت مرتبه او در فلسفه و (*)آقای غلامرضا اعوانی به سال 1321 در سمنان متولد شد. پس از اخذ دیپلم متوسطه، جهت ادامه تحصیل عازم لبنان گردید و در آنجا موفق به اخذ لیسانس در رشته فلسفه غرب از دانشگاه امریکایی بیروت شد.

 

ایشان سپس به ایران بازگشت و تحصیلات عالی خود را در دانشگاه تهران ادامه داد و به درجه فوق لیسانس و دکترای فلسفه از گروه فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی نائل آمد. نامبرده همزمان با تحصیلات دانشگاهی، برخی متون فلسفی قدیم از قبیل اشارات و تنبیهات و قسمتی از شفا و حکمة الاشراق و فصوص الحکم و مقدمه قیصری و تمهید القواعد و مصباح الانس را نزد اساتید مبرز فن فرا گرفت.آثار قلمی ایشان علاوه بر چندین مقاله تحقیقی، تصحیح کتاب اعلام النبوه ابو حاتم رازی و ترجمه جلد چهارم تاریخ فلسفه کاپلستون است.

تفکرش، مرتبه عقل است.افلوطین، نهایت فلسفه و مرز نهایی فلسفه ارسطو، یعنی عقل را آورده در وسط قلمرو خودش جای داده است.عالم عقل در میان فلسفه شیخ یونانی جا دارد، نه در مرز و غایت آن. یعنی آنچه را که ارسطو مثلا خدا و مؤثر نهایی می دانسته، در فلسفه افلوطین، یک مرتبه ای از مراتب عالم مخلوق است.

 

این حرف را می شود درباره ملا صدرا هم گفت ملا صدرا به تمام معنا یک حاکم و فرمانروایی است که ملک حقایق را تسخیر کرده است و در تصرف معنوی خود دارد.آنچه در اشراق، در میان متکلمین، در نزد اهل عرفان بوده، همه را در فلسفه خود آورده است و به عبارت تمثیلی، پادشاهی است در عالم معانی که ممالک دیگر را به مملکت خود افزوده است، و به قول شاعر:آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری.حتی متفکران یونان را هم به خوبی می شناخته است.با این وجود، طبیعی است که یک دید بسیار وسیع و عمیقی در او جمع شود.

 

مثلا ایشان درباره عقاید حکمای یونان راجع به مادة المواد که آب باشد یا هوا اظهار نظرهای عمیقی دارد.می دانیم که طالس مثلا معتقد بود که مادة المواد، آب بود.اما آیا منظورش همین آبی که احیانا آشامیده می شود، است؟یا آیا کسی که می گفت مادة المواد، هواست، آیا همین هوای تنفسی را می گوید.اینجا ملا صدرا می آید و منظور آنها را از آب و باد و هوا و آتش بیان می کند.مثلا می گوید مراد آنها از آب، همان«و من الماء کل شی ء حی»است.حقیقت وجود است.هوا را به«نفس رحمانی»تفسیر می کند. خلاصه دیدگاههایی را عنوان می کند که امروزه مقبول و قابل پذیرش است.

 

شما ببینید، فیلسوفی مثل هایدگر، در مطاوی کتابهای متعددش، حرفهایی راجع به حکمای پیش از سقراط دارد که شبیه به همان سخنان ملا صدرا است.هایدگر هم، حکمای پیش از سقراط را از لحاظ قوت فکری، بسیار بالاتر از ارسطو می داند و حتی به این هم کفایت نمی کند، و به معاضدت آنها، دلایلی راهم همراه می کند.که خود به خود منجر می شود به یک تصویر دقیق و صریح از سیر فلسفه در عالم یونان، و این برای ما بسیار مغتنم است.

 

یا همین کتاب معروف«تساعیات»که خلاصه آن را در کتاب«آثولوجیا»جمع کرده اند.البته این «آثولوجیا»یادداشتهای یکی از بزرگترین شاگردان افلوطین به نام«آملیوس»است که بیست و دو سال شاگرد افلوطین بوده و اهل حمص و سوریه است.بعد از فوت استاد آملیوس به وطن خود در سوریه(حمص) مراجعه و یادداشتهیا وی را تنظیم می کند و این کتاب به دست«ابو عبد اللّه ناعمه حمصی»می رسد.و آن را به نام آثولوجیا به عربی ترجمه می کند و به ارسطو نسبت می دهد.این نظری است که بعضی از محققین داده اند.خلاصه، کسی که بیشترین استفاده را از این کتاب کرده، ملا صدرا است.ابن سینا و بعضی دیگر هم به این کتاب، توجه داشته اند، حتی تعلیقاتی هم بر آن نوشته اند، اما نتوانسته اند آن دید و بینش را در نظام فکری خود هضم کنند.

 

بنابراین ملا صدرا از لحاظ وسعت دید و قلمروهایی که در ملک فلسفه تسخیر کرده است، از هر جهت بی نظیر است.هم از جهت تعداد مسائلی که به آنها پرداخته است و هم از جهت نوع نگرش و بینش.

 

یک فیلسوف به سیر تاریخی مباحث هم باید نظر داشته باشد.هر چند مسائل فلسفه فقط تاریخی نیست، ماهوی هم هست.فیلسوف به ماهیت یک مسأله عطف نظر دارد.نه اینکه فقط صرف یک تأثیر و تأثر برایش مطرح باشد.خیر، ممکن است یک فیلسوف، مطلبی را هم از دیگران گرفته باشد، همه ما اندیشه هایمان را از اطرافیان و گذشتگان گرفته ایم. ولی تنها یک فیلسوف اهل دقت و تأمل است که در ماهیت مسأله توغل می کند، آن را مورد تحلیل و تدقیق قرار می دهد و یک دید تازه ای از آن به دست می دهد.این صرف تأثیر و تأثر نیست.از آنجا شروع می شود ولی به آن خلاصه نمی شود.به تحلیل و تکمیل و تعمیق می رسد.

 

ملا صدرا از این جهت واقعا نابغه بوده است.به جرأت می توان گفت که مسائل تاریخ فلسفه از یونان تا زمان خودش را در چنگ داشته است و هر وقت که سراغ یک مسأله فلسفی می رود و از یک مقوله فلسفی بحث می کند، قوی ترین مباحث را تحویل می دهد.هر مسأله ای را مثل حاذق ترین فیلسوف آن مکتب بحث می کند.

 

گاهی موضوعی که در مکتبهای فلسفی پیش از او، مبهم و مجمل بوده آن را پرداخته و وارد فلسفه خود کرده و در واقع آن موضوع فلسفی را احیاء کرده است. مثل همین مبحث گسترده«اصالة الوجود».این یک بحث ابداعی تازه ای نبود.در یونان یک سابقه تاریخی دارد، در افکار افلاطون رگه هایی از این بحث را می توان یافت.ارسطو به شکلی از آن سخن گفته است، چون ارسطو، موضوع ما بعد الطبیعه را موجود بما هو موجود قرار می دهد.اما علی رغم همه این اشارات تفصیل و ایضاحی در کار او نیست.ارسطو، با وجود اینکه«انتولوژی»وجودشناسی دارد، بحث مهمی تحت عنوان اصالت الوجود در مباحث او دیده نمی شود و با ضعیف و بی رمق است.

 

ابن سینا هم، مباحث وجودشناسی دارد ولی تقریبا انتولوژی او شبیه به انتولوژی ارسطویی است.البته با یک تفسیر ابتکاری و بدیعی از وجودشناسی ارسطویی که مورد قبول ارسطوشناسان دیگر هم نیست.پس وجودشناسی ابن سینا هم، یک تفسیری است از همان انتولوژی ارسطو، طرح دیگری نیست، نظام نوینی محسوب نمی شود، اساس همان تفکرات ارسطوست، با تفسیر بسیار بدیع و منسجمی ارائه شده است.

 

به ملا صدرا که می رسیم، می بینیم که وجودشناسی او فرق می کند.یک وجودشناسی دیگری است، غیر از آنچه که میراث ارسطوست.بحث از حقیقت وجود ظهور و بطون وجود و اصالت وجود و بساطت وجود است.بله، از ابن عربی و افکار او سود می برد.یعنی در بنای کاخ عظیم وجودشناسی خود به آراء ابن عربی نظر دارد اما در عین حال محدود به یافته ها و نوشته های ابن عربی نیست.ولی به صراحت می توان گفت این وجودشناسی غیر همه آنهاست و این در فلسفه بسیار مهم است.

 

شما به همین کتاب اسفار ایشان توجه کنید.وقتی راجع به موضوع علم الهی صحبت می کند، فلسفه را همان علم الهی به شمار می آورد، یعنی فلسفه نزد ملا صدرا همان حکمت در نزد ارسطوست.چون ارسطو میان حکمت و فلسفه فرق می گذاشت و فلسفه را که موضوعا هم با حکمت، در نزد او، فرق می کند، اعم از حکمت می گیرد.در نزد ارسطو، حکمت همان«علم اعلی»و«علم الهی»به تعبیر خودشان«سوفیا»است.به تعبیر دیگر ارسطو علم طبیعی و علم تعلیمی را حکمت نمی خواند.ملا صدرا هم در حکمت متعالیه خود حساب حکمت را از فلسفه جدا می کند.

 

اما ملا صدرا از حکمت یا فلسفه دو تعریف دارد یکی همان«تشبه به اله»است که از افلاطون هم این تعریف را سراغ داریم.یکی هم همان«الحکمة هو العلم بالاشیاء علی ما هی علیه»است.یعنی حکمت همان علم به حقایق اشیاست چنان که هستند.آن

وقت، بعد از آنکه تقسیمات حکمت را می آورد، در قسمت بعد، برای اثبات اینکه حکمت علم به معنی واقعی کلمه علم است، تلاش می کند.مرادش هم این است که بگوید ما در این علم می خواهیم هر مسأله ای را از طریق برهان و به نحو مستدل اثبات کنیم، بلافاصله این سؤال را مطرح می کند که در قضایای علوم برهانی نسبت محمولات با موضوعات آن چیست و معنای این که در مسائل برهانی محمول از عوارض ذاتیه موضوع است چیست.طرح این مسأله در همان آغاز بحث وجود دلالت دارد بر اینکه ما با فیلسوفی مواجهیم که سعی دارد مسائل علم الهی را با یک روش کاملا برهانی تبیین نماید.

 

مثلا از وجود و عوارض ذاتیه آن بحث می کند، این بحث عوارض ذاتیه یک بحث مهمی است که ابن سینا در کتاب برهان آورده اما در علم الهی و خاصه در مبحث وجود مورد تأکید قرار نداده است.آن وقت یک کشف جدیدی می کند که البته به نحو اجمال در فلسفه های پیش از او وجود داشته است و ملا صدرا آن را از قبیل عوارض ذاتیه وجود قلمداد می کند و آن قضیه مهم و اساسی«تشکیک»است.ملا صدرا مسأله تشکیک را از مباحث و مسائل عمده وجود قرار می دهد.این مسأله تشکیک را به عقیده بنده ارسطو هم داشته ولی آن طور که بعدا به دست ملا صدرا واضح و برهانی می شود، نیآورده است.این را بنده مدتها پیش دریافتم و از اینکه برخی دیگر از آقایان هم به آن رسیده اند، خیلی خوشحالم.یعنی این برداشت از ارسطو در عالم اسلام سابقه ندارد و باید این را به حساب کشفیات ارسطوشناسان معاصر گذاشت.برخلاف آنچه مرحوم حاجی سبزواری در منظومه از مشائیان نقل می کند، ارسطو قایل به«تشکیک»بوده است. حاجی از آنها نقل می کند که«و عند مشائیة حقایق تباینت و هو لدی زاهق»اصلا مدار تفکر ارسطو بر تشکیک وجود بوده است.وقتی که صحبت از تقدم جوهر بر عرض می کند، معنایی غیر از تشکیک ندارد. می بینیم، ارسطو حتی قواعد تشکیک را هم وضع می کند و می گوید اگر وجود تشکیکی شد، قواعد و قوانین خاصی دارد که آنها را یک به یک می آورد.

 

ملا صدرا هم می آید تشکیک را جزء عوارض عام وجود قرار می دهد و به آن صورتی که مستحضرید از وجود و مراتب تشکیکی آن سخن به میان می آورد. نوآوری او منحصر در این موضوع هم نمی شود، شما هر جای اسفار را ببینید، این دست نوآوریها وجود دارد مکتب تأسیسی است نه تأکیدی.مسائل را ممکن است از دیگران گرفته باشد، ولی آنها را در نظام فلسفی اش تحلیل می کند، جرح و تعدیل می کند. حتی نقد و تزییف دارد، اضافات، ابتکارات دارد، همه اینها هست.گویا آن مسأله برای اولین بار است که طرح می شود و یا مرده ای بوده که احیا شده است.به اندازه کافی هم به انظار و اقوال دیگران می پردازد و از این جهت شانه خالی نمی کند.

 

اما موضوع کشف و برهان کشفی داستانی دیگر دارد.از دیدگاه ملا صدرا، کشف تقدم ذاتی بر برهان دارد، یعنی کشف و برهان در طول هم هستند، نه اینکه هر یک به موازات هم و در عرض یکدیگر گره از معضلات فکری بشر بگشایند.خیر، اول کشف است، بعد برهان.در مکتب متعالیه اصولا مراتب طولی است.بنابراین در درجات معرفت هم باید یک سلسله مراتب طولی باشد، و در این سلسله مراتب طولی، کشف یک تقدم ذاتی دارد.اینجا مراد از تقدم، تقدم بر برهان است.لذا بدون کشف، برهان هم کاری از پیش نمی برد و می لنگد.به تعبیر زیبای مولانا:

 

با عصا کوران اگر ره دیده اند

 

در پانه خلق روشن دیده اند

 

اینجا، عصا استدلال است.باید یک راهی را ابتدائا عده ای روشندل رفته باشند، تا برهان، اصل وجود آن را بتواند ثابت کند.بنابراین اگر عده ای هم این راه را با عصای استدلال رفته و یا می روند، آنها در پناه خلق و مردمی این راه را می پیمایند که قبلا این طریق را طی کرده اند.پس یکی از ابتکارات ارزشمند صدر المتألهین همین روش اوست. به اصطلاح او مطالب کشفی را که به راحتی به دام کسی نمی آید، برهانی کرده و به آنها صبغه عقلی داده است.

 

حالا باید دید که کشف یعنی چه؟تصور خیلی ها از کشف، یک تصور خام و بی اساس است.بعضی ها خیال می کنند کشف، یعنی در یک کنجی نشستن و چیزی را از دل عبور دادن.کشف را با خواطر و هواجس نفسانی یا وساوس شیطانی اشتباه گرفته اند. خیر، این کشف نیست.کشف یک اصطلاح خاصی است که در قالب این گونه تصورات نمی گنجد.کشف یعنی انسان از طریق سلوک و یا«اطوار ولایت»به یک حقیقتی دست پیدا کند.میان کشف و اطوار ولایت، ملازمه است.در واقع این«ولی»است که صاحب کشف است.حتی درجات آن با درجات ولایت، متلازم است.

 

آن وقت اگر یک کشفی، حقیقی بود، یعنی شیطانی نبود و از هواجس نفسانی محسوب نمی شد، کشفی که صادر از مقام حکمت و از مقام ولایت کلیّه، بود، این کشف هیچ گاه نقض نمی شود.منافاتی با برهان ندارد، مفاد آن همان مفاد براهین عقلی است. فوق برهان است، اما ضد برهان نیست.

 

غزالی در جایی به این مسأله اشاره دارد، غزالی با وجود اینکه اصلا با عقل مخالف است و جز منطق به کاوشهای عقلی چندان بهایی نمی دهد، یک جایی همین مسأله را طرح می کند و می گوید:«کشف و شهود و رأی عقل و برهان است، نه اینکه مقابل و ضد آن باشند»، یکی ورای دیگری است.چون اساسا هر چیزی که ضد برهان باشد و علیه او برهانی اقامه شود قابل قبول نیست.

 

به نظر می رسد در تاریخ فلسفه، از گذشته تا حال، کمتر کسی مثل ملا صدرا موفق به این کار شده باشد. یعنی به این درجه از دقت و مراقبت، مطالب کشفی را برهانی کرده باشد.

 

چندی پیش یک آقایی رفته بود، پیش«هایدگر»، می گفت، من آنجا کتابهای ملا صدرا را دیدم.هایدگر در مذهب وجودشناسی دست توانایی دارد و در این دست مباحث قابل اعتناء و اقوالش در این موضوعات قابل تأمل اند.آن آقا می گفت که هایدگر کتاب مشاعر را آورد و به من نشان داد، و گفت که شما کار بسیار عظیمی کردید و آن مبرهن کردن مطالب عرفانی بود. چون خود هایدگر هم تقریبا این طور فکر می کند.

 

البته من نمی دانم که کشف او چگونه کشفی است، الهی است؟هادیگری است؟چه ربطی به ولایت مطلقه دارد.هر چه باشد باید غیر از برهان و کاوشهای عقلی باشد.او هم عقیده دارد که بهترین فلسفه، فلسفه کشفی است.این تز مشهور هایدگر است که برترین فلسفه ها، فلسفه ای است که در آن عرفان و برهان در هم آمیزد و به استدلال صرف در آن اکتفاء نشود.او هم به این رسیده که با عصای استدلال مسافت زیادی را نمی شود پیمود.استدلال فقط می تواند در خدمت هر فکر و ایده ای باشد. شما ببینید ماده گرایان هم برای اثبات اصالت«ماده» استدلال می کنند.البته آن دیگر، استدلال نیست، سفسطه است، جدل است.اما وقتی که همین استدلال در خدمت کشف الهی درمی آید، انصافا بسیار عالی می شود و در واقع وظیفه اصلی خود را آن وقت به انجام می رساند.این مسأله در فلسفه هایدگر اگر ادعا باشد در مکتب ملا صدرا، تحقق پیدا کرده است.لذا در حکمت متعالیه هم علو کشف است و هم علو برهان و هر چیزی جای مناسب خود را پیدا کرده و آنجا نشسته است.

 

کیهان اندیشه:اگر آقایان موافق باشند، قدری راجع به تأثیرات فلسفه صدر المتألهین بر فلسفه ها و فیلسوفان پس از او بحث بشود.تصور می شود بعد از بحث اثرپذیری ملا صدرا از پیشینیان خود، تأثیرگذاری او بر حکمای پس از خود، ضرورت داشته باشد.

 

استاد دهباشی:قبل از آنکه راجع به موضوع عنوان شده عرایضی داشته باشم، به چند نکته در رابطه با سؤالی اولی که اساتید معظم راجع به آن صحبت کردند، اشاره می کنم.این چند نکته از باب تعریض و تکمله ای بر سخنان آقایان است.

 

گاهی توهم می شود که راه ناهموار و صعب العبوری که در طی چند هزار سال، توسط افکار و اندیشه های فلاسفه، هموار شده است، و فیلسوفان شرق و غرب آن را سهل العبور کرده اند، با توجه به زحماتی که در گذشته کشیده شده است، کار ملا صدرا تا چه حد مهم بوده است؟به تعبیر دیگر وقتی که مواد در اختیارش بوده و افکار و ایده های گوناگونی از دیرباز در زمان او مطرح بوده و خلاصه افکار بلندی به عنوان پشتوانه های فکری او قرار گرفته اند، باز هم می شود گفت که فلسفه صدر المتألهین یک حادثه مهم تاریخی و یک نقطه عطف فلسفی است؟

 

بنده می خواهم عرض کنم که برعکس، با توجه به همین پیشینه هاست که کار او اهمیت پیدا می کند. چون اگر در مطالب فلسفی دقت شود و به سابقه و لاحقه آن توجه کافی گردد، می بینیم که با توجه به این تاریخ و این عظمتهای فکری و فلسفی در تاریخ فلسفه، سخن تازه گفتن در مسائل عقلی، بسیار سخت و دشوار است.اهمیت این قضیه در فلسفه بیشتر از سایر علوم است.کسی مثل ملا صدرا کارش دو چندان بوده است، اولا تمام آن مطالب را به دقت از نظر گذارنده، ثانیا در آنها جرح و تعدیل و یا تصرف و اضافات کرده تا از آنها استفاده بهین ببرد و این بسیار مهم و در عین حال مشکل است.در واقع آوردن این دو مسأله یعنی توجه به سابقه مباحث و استفاده بهین از آنها، در سیستم فکری و نظام فلسفی واحد، کسی چون ملا صدرا را می طلبید و انصافا هم او در این مهم، توفیق الهی داشت.

 

مطلب دیگری که باید به آن پرداخته شود، جوّ جهان اسلام از زمان کندی و فارابی و ابن سینا، تا ملا صدار است.در زمان این بزرگان تا عصر خود صدر المتألهین، جوّی که در جهان اسلام حاکم بود و افکار را نوعا تحت الشعاع خود داشت، جو مباحث کلامی و بحث به شیوه متکلمانه بود.چون به هر حال در آن دورانها در ممالک اسلامی علوم نقلی و از میان علوم عقلی کلام متداول بود.فلاسفه در این اعصار در اندیشه وفق دادن افکار یونانیان و فلسفه متداول در میان آنها، با مسائل دینی بودند.آنها می خواستند برای این افکار فلسفی که به ظاهر هم متقن و خلل ناپذیر می آمدند، گه گاه تأییدی از روایات و آیات داشته باشند و با این تأییدات، ثابت کنند که میان شریعت و طریقت فلسفی هیچ گونه تنافی و تنافری نیست.

 

اما، آنچه مدّ نظر است و تذکار آن را ضروری می بینم، آن است که به طور کلی نباید مسائل عقلی را با مطالب نقلی خلط کنیم.در غیر این صورت دچار یک التقاط غیر معقول خواهیم شد.در فضایی آن چنانی که عرض شد، بزرگان فلسفه اسلامی، کسانی چون فارابی و کندی تا برسیم به ملا صدرا، می خواستند آنچه که در یونان از طریق عقلی ثابت شده بود، به میان مسلمین بیاورند، با این تضمین که هیچ منافات و تزاحمی میان دین و آن مقولات نیست. علت اینکه ملا صدرا در جای جای اسفار و غیر اسفار از ایراد آیات و روایات ابایی ندارد.برای این است که هم چاشنی کلام او باشند و هم برای متشرعین که بیشتر به ظواهر توجه دارند، این توهم پیدا نشود که این حرفها خلاف دین و دیانت است لذا گهگاه از سخنان معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین و یا از آیات قرآن، تأییدی بر نظرات خود می آورد.

 

این دو مسأله با هم فرق می کند، انگیزه کسانی چون صدر المتألهین در پناه آوردن به نقل، این نبود که از آنها به عنوان براهین عقلی استفاده کنند و آنها را برهانی بر مطالب خود بگیرند، چون در آن صورت یک مصادره به مطلوبی آشکار پیش می آمد.اینها معمولا پس از اینکه از مبرهن کردن یک مقوله فلسفی فارغ می شدند و ریشه و ساقه و ابعاد آن را با عقل و برهان کامل می کردند، آن گاه آیات یا روایاتی را در تأیید آن می آوردند.و این اساسا فرق می کند با کار کسانی که صرفا می خواهند در مباحث فلسفی(نه کلامی)به آیات و روایات استدلال کنند.

 

هدف فلاسفه اسلامی، به ویژه فارابی، این بوده است که ثابت کنند، میان عالم تکوین و عالم تشریع توافق کلی است.این غایة القصوای آنها بود.اما در کنار این هدف بلند فلسفی و دینی، می خواستند از مقاومت متشرعین در برابر افکار فلسفی بکاهند و با نشان دادن آن توافق حقیقی، آنها را به خود، خوش بین کنند.پس خلط این دو طریقه خوش آیند نیست، مگر از باب تأیید که عرض شد.

 

مثلا، هنگامی که ملا صدرا، وارد بحث مهم حرکت جوهری می شود، آیات بسیاری را هم ذکر می کند. منتهی به خوبی معلوم است که هدف ملا صدرا از آوردن این آیات، اثبات مدعای خود، نیست، یعنی ملا صدرا از آوردن آن آیات، این قصد را ندارد که حرکت جوهری را که یک بحث فلسفی تمام عیار است، بعینه از دل آیات استخراج کند.بلکه تنها در پی گرفتن تأیید از قرآن برای اسکات و الزام متشرعینی است که نسبت به حقایق فلسفی بدبین هستند.لذا در تأیید مطلب اثبات شده خود به آیه «و تری الجبال تحسبها جامده و هی تمرّ مرّ السحاب»استناد می کند. ولی همان طور که کرارا عرض شد، این برای دفع مقاومتهایی است که بعضا به تکفیر صدر المتألهین هم انجامید.

 

داستان معروفی که مبنی بر تکفیر و لعن ملا صدراست، از همین باب است.نقل می کنند که ملا صدرا در همان دوران انزوایش در کهک قم، وارد مسجدی شد.مشغول عبادت و نماز می شود.بعد از اتمام نماز، می بیند که یکی از افراد داخل مسجد، تسبیحی برداشته و پی درپی او را لعن می کند و «اللهم العن ملا صدرا»سر می دهد.ملا صدرا که برای آن مرد هم ناشناس بود، از او می پرسد که این آدمی که لعنش می کنی چه کرده است و کیست؟او می گوید ملا صدرا، قائل به«وحدت واجب الوجود» است.ملا صدرا هم می گوید، پس اگر این طور است، به لعن خود ادامه بده.

 

در چنین جوّی، بزرگترین هدف فلاسفه ما، نشان دادن مماثلت و مشابهت تام میان عوالم تکوین و تشریع است، و برای نشان دادن این توافق و تماثل،چاره ای جز آوردن و داخل کردن علوم نقلی در علوم عقلی نبود، البته باز از باب تأیید نه اثبات مدعا.

 

نکته دیگری که جناب آقای دکتر اعوانی فرمودند و قبلا هم مذاکراتی با ایشان در این زمینه داشتم بنده هم لازم می بینم که توضیحاتی پیرامون آن عرض کنم، این است که هنر و نبوغ ملا صدرا در استفاده مناسب و به جا از افکار و آثار گذشتگان است.مثلا کتاب متافیزیک ارسطو را ابن سینا و فارابی هم خوانده بودند، ولی برخورد ملا صدرا و استفاده او از این کتاب فرق می کند.

 

همان طور که فرمودند، ریشه بسیاری از اندیشه های ملا صدرا به طور جسته و گریخته، نه به نحو مبرهن و مفصل، در افکار یونانیان دیده می شود. مثلا او هنگام طرح قضیه حرکت جوهری می رود سراغ کسی چون«هراکلیت»و طراحان مسأله حرکت در یونان.او می خواست با همراه کردن صاحبان تفکر فلسفی در یونان، با خود، اولا به بدعت گذاری در فلسفه متهم نشود، ثانیا حرف خود را به کرسی بنشاند.شما مسأله تشکیک را ملاحظه کنید.در متافیزیک ارسطو، حتی با مثالهای روشن و واضح آمده است.ارسطو می گوید، جوهر از نظر سعه و بهره وجودی بر عرض تقدم دارد و غیر این، مثالهای دیگری هم دارد و حتی گاهی بعضی از اشیاء را موجودتر از اشیاء دیگر معرفی می کند و می گوید غالبا آنچه برای افراد اندکی شناختنی است، بهره آن از «موجود»واقعی اندک است و یا هیچ(کتاب یکم، فصل دوم، 35 b 71 تا 6 a 72).البته حکمای فهلویون هم به این موضوع توجه داشته اند ولی خلاف رأی مرحوم سبزواری در منظومه، این عقیده به فهلویون منحصر نمی شود.

 

نکته دیگر درباره ارتباط فلسفه ملا صدرا با عرفان و حقایق شهودی است.عرض می شود که اگر ما اوج تعقل و کمال عقل انسانی را در وصول به منطقه شهود بدانیم، شاید راه آسان تر بشود از اینکه شهود را در عرض فلسفه بیاوریم.وقتی که تفکر عقلی به کمال و قله خود می رسد به آسمان کشف سر می ساید و سر می آساید، لذا نباید میان این دو ابزار معرفتی تفرقه انداخت و آنها را عناصر متقابل و یا احیانا متضاد پنداشت، خیر عقل و شهود، در یک مسیر، ولی با شیوه های مختلف هستند.و ملا صدرا حقا از هر دو بهره مند بود که توانست حکمت و فلسفه ای چنین متعالی با بنیان نهد.

 

استاد دینانی:آقای دکتر دهباشی و آقای دکتر اعوانی، فرمودند که ریشه های فکر تشکیک در فلسفه ارسطو بوده و صدر المتألهین به نحو احسن از آن ریشه ها استفاده کرده است.این نسبت تشکیک به ارسطو، تفسیر و گمان ارسطوشناسان معاصر است چون، تا آنجا که تاریخ نشان می دهد و بین گذشتگان هم مشهور بوده، ارسطو حرفی از تشکیک به معنایی که امروزه اراده می کنیم، به میان نیاورد.البته من منکر نیستم و اینجا نفی و اثباتی ندارم، ممکن است ارسطوشناسان معاصر دلایلی برای خود داشته باشند.ولی حداقل در گذشته این مطرح نبوده و خلاف آن شهرت داشته است.

 

به علاوه وقتی حاجی سبزواری که بزرگترین شارحین و ملا صدراشناسان روزگار است با صراحت تمام، مستند فکر تشکیک را بیان می کند و خلاف آن را به مشائین نسبت می دهد، تا حدودی صحت و سقم این گمان را نشان می دهد.در منظومه، مرحوم سبزواری با صراحت می گوید:

 

«الفهلویون الوجود عندهم حقیقة ذات تشکک تعم»

 

یعنی این فکر تشکیک از آن فهلویون است و ما این را از آنها گرفته ایم.در فلسفه ملا صدرا هم همین طور است و کم و بیش این نسبت از آنجا هم برمی آید.

 

می خواهم عرض کنم که اگر هم در واقع ارسطو به تشکیک در وجود، رسیده بود، که بنده اینجا انکاری ندارم اگر سندی آورده شود، حداقل از آثار صدر المتالهین و پیروان او چنین نسبتی برنمی آید، بلکه خلاف آن ثابت است.اینها یعنی ملا صدرا و اتباعش، این فکر را بیشتر به خسروانیان نسبت می دهند تا به یونانیان.باز عرض می کنم، اینکه در واقع ارسطو هم تشکیکی بوده یا نه، اینجا نمی شود، اثبات یا انکار کرد.

 

استاد اعوانی:البته ما هم نگفتیم که ملا صدرا این فکر را از ارسطو گرفته یعنی مستند ملا صدرا در این قضیه، اصلا حکمای یونان نیستند.منتهی دلایل واضح و صریحی است که ثابت می کند، این مسأله در فلسفه ارسطو بوده.اما اینکه چرا مفسران ارسطو در عالم اسلام و حکمایی چون حاجی سبزواری، او را منکر تشکیک می پنداشتند، منشأ آن خطای مترجمان بوده است.و علت خطای آنها هم با توضیحی که خواهم داد، روشن می شود.

 

ارسطو برخلاف تقسیماتی که ما برای مفاهیم داریم، تقسیمات دیگری را می آورد.مفهوم را در تقسیم اولی به متواطی و غیر متواطی تقسیم می کند، و در یک مقوله واحد، مثلا حمل جنس را بر انواع و نوع را بر افراد حمل متواطی می داند، نه تشکیکی و وجود بر همه مقولات حمل می شود و عقیده ارسطو این است که هر چه بر بیش از یک مقوله حمل شود، مشکک است.به این تصریح دارد.بنابراین، نه تنها وجود، بلکه همه عوارض عامه وجود که ذاتا عارض وجود می شود، مثل وحدت، کثرت، علیت، قوه و فعل را امور تشکیکی می داند.این را به عنوان یک قاعده و اصل در فلسفه خود می آورد.

 

اما خطای مترجمان در ترجمه مشترک لفظی در ارسطوست، دیدیم که ارسطو، مفهوم را به متواطی و غیر متواطی تقسیم می کرد، حمل متواطی حمل، در یک مقوله است چنان که گفتیم.اما او هر چه را که متواطی نباشد آن را مشترک لفظی می داند.از طرفی ارسطو، برای مشترک لفظی دو قسم قائل است یکی مشترک لفظی صرف و دیگری مشکک.و مشکک را چون واقعا حملش به نحو تواطی نیست، از اقسام مشترک لفظی می شمارد منظور او از مشترک لفظی صرف، همان مشترک لفظی در منطق ماست، با همان مثالها.اما برخلاف ما مشکک را هم مشترک لفظی می داند.

 

مترجمان آثار ارسطو غافل بودند از اینکه، وی مشترک لفظی را دو قسم می دانسته یعنی مشترک لفظی صرف و دیگری مشکک و به اشتراک لفظی مشکک هم قایل بوده است، اما باید توجه داشت مشکک مشترک لفظی صرف نیست و باید میان مشترک لفظی(مشکک)و مشترک لفظی صرف (مثل لفظ عین در عربی و یا شیر در فارسی)فرق گذاشت.وجود مشترک لفظی است بدین معنا که حملش بر افراد به نحو متواطی نیست.وجود را ایشان مشترک لفظی مشکک می داند نه مشترک لفظی صرف منشأ خطا اینجا بود که چون ارسطو، برای وجود، لفظ مشترک لفظی را بکار برده است، آنها دقت نکردند که آیا این همان مشترک لفظی صرف است، یا در نزد ارسطو، مشترک لفظی اقسام دیگری هم دارد؟مشترک لفظی صرف و مشترک لفظی مشکک، آنها به آن معنای تشکیکی اشتراک لفظی توجه نکردند که موجب این خلط شد.

 

از طرفی دیگر، وقتی شما در یک امری به«اولیت» و«اولویت»قایل شدید، تشکیکی هستید، ولو اینکه از این لفظ استفاده نکنید.ارسطو حمل وجود را بر همه چیز یکسان نمی داند، حمل وجود را مثلا بر جوهر اولا بالذات، و حمل همان وجود را بر عرض بالتبع می داند.یعنی حمل را بر جوهر مقدم می داند و از این جهت جوهر را متقدم بر عرض می گیرد.وقتی پای«اولیت»و اولویت به میان آمد، تشکیک است. حالا این اصطلاح خاص، یعنی«تشکیک»را بکار برده باشد، یا خیر مرادش کاملا معلوم است.

 

استاد دینانی:مطالبی که آقای دکتر اعوانی فرمودند درست است، و عین همین مطالب را خواجه در شرح اشارات آورده است و اشتباه خواجه هم، همین جاست.اینکه ارسطو سخن از لوازم تشکیک گفته، درست است، سخن از اختلاف حمل و تقدم و اولیت و یا اولویت، اینها همه درست است.اما آنچه که از کلمات ارسطو و یا حتی از حرف خواجه در شرح اشارات، به دست می آید، تشکیک در مفهوم و ماهیت است.اختلاف صدر المتألهین با آنها و با من سبق خود، اینجاست که او تشکیک را ملک طلق وجود می داند.در نزد ملا صدرا، تشکیک در ماهیت و در مفهوم بما هو مفهوم، بی معناست.ماهیت بماهی ماهیت، مشکک نمی شود.

 

و اینکه آقای دکتر اعوانی فرمودند که کلی دو قسم است، متواطی و غیر متواطی و مشترک لفظی را هم دو قسم کردند، از نظر صدر المتألهین، این تشکیک در ماهیت را می آفریند و برای همین غلط است.مثلا وقتی که شما می گویید، حمل لفظ«ابیض»بر برف، شدیدتر است از حمل همان لفظ بر صفحه کاغذ، اینجا شدت و ضعف مال مفهوم ابیض است بله، مفهوم ابیض در برف، شدیدتر است تا همان مفهوم در کاغذ.ولی، این تشکیکی نیست که امثال صدر المتألهین از آن بحث می کنند.صدر المتألهین می خواهد بگوید، تشکیک تنها در حوزه وجود است، ملک طلق وجود است و در مفهوم و ماهیت جایی برای تشکیک نیست.و آنچه که شما تاکنون فرمودید، با تشکیک در مفهوم و ماهیت سازگارتر است تا تشکیک در وجود.

 

استاد اعوانی:اولا سخن ارسطو با سخن خواجه در اشارات کلا تفاوت دارد.ثانیا به دلائلی که گفتم تشکیک خاص موجود بما هو موجود و عوارض عام آن از قبیل علیت، وحدت، فعلیت و غیره است که از عوارض ماهیت بماهی ماهیت نیست، ثالثا موضوع مورد بحث ارسطو مفاهیم، نیستند.چون به تعبیری ارسطو درباره موجود بحث می کند، به مفاهیم انتزاعی و معقولات ثانی از قبیل وجود هم کاری ندارد.او ابدا از لفظ وجود، استفاده نمی کند وجود یک معنای انتزاعی دارد بلکه بحث او از موجود است. موجود، یعنی همین که در خارج، تحقق دارد، صرف مفهوم نیست اصلا به وجود و معنای مفهومی وجود، توجه ندارد.مفهوم آن چیزی است که از واقعیت، یعنی از موجود، انتزاع شده است و بر آن دلالت دارد. حالا ممکن است، ابن سینا و یا شارحان از قبیل خواجه نصیر، این طور بحث کرده باشند، اما در اندیشه ارسطو این گونه نبوده است، او به موجود، فکر می کند و موجود همان خبری است که در خارج تحقق دارد، نه به یک معنای تجریدی صرف که از آن انتزاع شده است.

 

این نظر همه ارسطوشناسان است که ابن سینا یک تفسیری از ارسطو است، ابن سینا، ابن سیناست و ارسطو، ارسطو، از ارسطو، تفسیرهای گوناگونی شده است که یکی از آنها تفسیر ابن سیناست.ابن سینا، یک تفسیر خاصی از ارسطوست که فلسفه را برده به حوزه مفاهیم و معقولات ثانیه و فلسفه را مفهومی کرده است.آن وقت ملا صدرا، دوباره فلسفه را از مفاهیم به واقعیت آورده و از آن حالت مفهوم زدگی، فلسفه را نجات داده است.

 

در ضمن ناگفته نماند، آنهایی که این بحثها را کرده اند و آرائی مثل تشکیک را به ارسطو نسبت می دهند، به تمام تفسیرهای ارسطوشناسان، از جمله تفسیر ابن سینا واقف بودند، ما فلاسفه بزرگی داشتیم که ارسطوشناس بودند، الان هم دهها، ارسطوشناس بزرگ داریم که به این بحثها مسبوق اند.مثل«ترند لنبرگ»یا«برنتانو»، (1838-1917)که یک ارسطوشناس درجه یک بود.و صدها نفر دیگر مثل ابن رشد خودمان، که به یک معنا ارسطوشناس بزرگی بوده.برای اینها، مهم نیست که ابن سینا چه گفته و یا چه نگفته.البته به تفسیرهای ابن سینایی از ارسطو توجه داشته اند و شاید بیش از سایر تفسیرها، اما ابن سینا را یک تفسیر از ارسطو می دانستند، نه تنها تفسیر.اینها، می خواهند ببینند ارسطو چه گفته نه اینکه شارحین او از کلام او چه فهمیده اند.خصوصا اینکه قول و تفسیر ابن سینا، تنها در فلسفه اسلامی رواج پیدا کرده و در غرب شاید کمتر به آن توجه شود، و اگر هم این تفسیر در غرب دیده شود، تحت تأثیر ابن سینا بوده است.یعنی از طریق ترجمه آثار ابن سینا این نوع تفسیر، یعنی تفسیر مفهومی از وجود، به غرب هم راه پیدا کرده است.

 

تفسیر آراء ارسطو، از زمان شاگرد او«تئوفرستوس» آغاز شد و همین طور به دست کسانی چون «ثامسطویوس»، «اسکندر افرودیسی»، «ابن رشد»و دیگران تداوم پیدا کرد.اینها حتی در جزییات دقت کرده اند، روی دقایقی از فلسفه ارسطو، کتابها نوشته اند، تحلیلها و بحثهای دقیقی کرده اند.البته به ابن سینا هم نظر داشته اند، اما مفید نبودند.چون ابن سینا پیش از آنکه شارح باشد، خودش یک فیلسوف بزرگ بود، یک فیلسوف تمام عیار و صاحب مکتب و مشرب و به او بیشتر به نظر یک فیلسوف نگاه می کنند تا صرفا شارح آراء ارسطو.لذا او حق داشته که یک نظام فلسفی را بر مبنای افکار خود بنیان بنهد.مسائل متعددی است که در فلسفه ابن سینا هست، اما در فلسفه ارسطو نیامده است، لااقل به این شکل طرح نشده است.

 

استاد دینانی:با قطع نظر از تفسیر و برداشت دیگران از ارسطو، اینجا بنده با سخن حضرت عالی و تفسیری که از یکی از مباحث ارسطو کردید، مخالفت دارم.از سخن شما این طور برمی آمد که ارسطو کلی را به متواطی و مشکک تقسیم کرده است.اگر استدلال شما این باشد، یعنی تقسیم ارسطو، این جز با تشکیک در مفهوم سازگار نیست.حالا اینکه در باطن او چه می گذشته و در نهان ارسطو، چی بوده است، ما به آن کار نداریم، این سخن که کلی یا متواطی است یا مشکک و مشکک یا مشترک لفظی است یا متفاوت، عبارت اخری و لازمه تشکیک در مفهوم است.بار این تقسیم این است، حالا دیگران این را چطور تفسیر کرده اند، به خود آنها مربوط می شود.

 

استاد اعوانی:اینجا یک بحثی مطرح می شود که شاید این گره را باز کند، و آن بحث، این است که باید دید در فلسفه ارسطو رابطه مفهوم با واقعیت چیست. آیا مفهوم گویای واقعیت است؟اتفاقا ارسطو تحت عنوان معانی متعدد وجود یک بحث مهمی دارد، درباره معنایی از وجود که در فلسفه نباید، طرح شود و از بحث فلسفی خارج است.این همان معنایی است که ارسطو فیلسوفان را از توجه به آن منع می کند و آن معانی و مفاهیم ذهنی است که از لوازم ذهن است و ما به ازای خارجی ندارد یعنی آن دسته از مفاهیم ذهنی که رابطه ای هم با واقع، یعنی دلالت بر خارج ندارند.یک مفهوم باید به تمام معنا حکایت از خارج داشته باشد، اگر این نباشد، بافته ذهن و بی اعتبار است.اما موجود به ما هو موجود که مدار فکر ارسطوست خارجیت دارد، تحقق دارد.حالا اگر من یک مفهومی بسازم که هیچ دلالت و رابطه ای با خارج نداشته باشد، این موضوع بحث ارسطو نیست و اساسا در فلسفه او این گونه مفاهیم مردود است.

 

استاد دینانی:کسی نمی گوید که مفهوم حکایت از خارج ندارد، عرض بنده این است که مفهوم حاکی از خارج هست، ولی وقتی که کلی را تشکیک می کنیم باید بدانیم که کلی حکایت از خارج ندارد، کلی یعنی ماهیات.وقتی گفته می شود که کلی یا مشکک است یا غیر مشکک این جز با ماهیت سازگار نیست لازمه این حرف، آن است که تشکیک را در ماهیت بپذیریم، نه در وجود مفهوم چه حکایتی از موجود بما هو موجود دارد؟اصل بحث این است که این تقسیمی که اساس استدلال شماست، این را منطقیین هم گفته اند و با تشکیک در وجود بیگانه است.

 

استاد اعوانی:بحث ارسطو درباره کلی بما هو کلی نیست بلکه درباره مفهومی است که عینا حکایت از خارج دارد وانگهی وقتی خود وی تصریح می کند تشکیک در وجودست.یعنی وجودی که فوق مقولات است، چه اصراری هست که او را قائل به تشکیک در ماهیت بدانیم.

 

استاد دینانی:ولی شما اصلا صحبت از وجود نکردید، شما فرمودید کلی را گفته اند یا متواطی است و یا مشکک.اگر بحث و مدار تشکیک را شما روی وجود می بردید که اصلا اختلاف نظر نبود.

 

استاد دهباشی:همان طور که مستحضرید، ارسطو برخلاف افلاطون، ناظر بر طبیعت است، برای جواهر اولی تقدم قائل است و جواهر ثانوی را متأخر از آنها می داند.مثالی که زده هیچ احتیاج به تفسیر هم ندارد، روشنگر وجودی بودن بحث اوست.او می گوید:«درست به همان سان که واژه هست درباره همه چیز صدق می کند اما نه به نحوی یکسان، بلکه صدق آن درباره برخی به نحوی اولی و درباره برخی دیگر به نحوی ثانوی است.»کتاب هفتم، فصل چهارم 21 a 103.

 

او روی انسان مثال می زند، بعد مقایسه می کند انسان را با حیوان، حیوان را با نبات و می گوید در عالم خارج بهره وجودی انسان بیش از حیوان، و بهره حیوان بیش از نبات است.ملاحظه می شود که ارسطو این سلسله مراتب را در عالم تحقق، بیان می کند، بر این اساس هسته نظریه تشکیک در وجود نزد ارسطو یافت می شود، نه عالم مفهوم.منتهی همان طور که آقای دکتر اعوانی هم اشاره فرمودند، ملا صدرا این بحث عقلی را نظام داد و به اصطلاح به عنوان یک قاعده کلی فلسفی درآورد و بر مبنای آن چند بحث دیگر فلسفی را بنا گذاشت. هر چند لازم است در نسبت ابتکار دادن به افراد باید احتیاط کرد و به سابقه هر بحثی خوب دقت داشت.ما هم نمی گوییم که مبتکر این قضیه ارسطو بود.فهلویون هم، همان طور که در منظومه می خوانیم، همین عقیده را داشتند، اما از متن متافیزیک ارسطو برمی آید که او هم به این مسأله رسیده بود و منکر تشکیک وجود، بنابر آنچه آقای اعوانی از سخن حاجی استفاده کرده اند نبود.

 

استاد صائنی:مثل تواردی که بعضا برای دو یا چند شاعر پیش می آید، یعنی یک بیت شعری را که شاعری در گذشته، گفته است، شاعر دیگری پس از او بدون در نظر داشتن شعر او، همان شعر را می گوید. این را می گویند توارد.

 

استاد اعوانی:اما اشتراک لفظی نیست، یعنی این طور نیست که تشکیک ارسطو، با تشکیک ملا صدرا، تنها در لفظ مشترک باشند و بین آنها تفاوت جوهری باشد.خیر، هر دو تقریبا به یک تشکیک قائل بودند.

 

استاد دینانی:بنده هم فرمایش شما را می پذیرم و منکر این نیستم که ارسطو سخن از تفاوت و تقدم و تأخر رانده است.اما همین مثالهایی هم که شما زدید، نهایتا همان تشکیک در ماهیت را می رساند.ما که اختلاف ماهیات را در جهان منکر نیستیم.هیچ کس این اختلاف ماهیات تفاوت را انکار نمی کند. آری، بعضی از ماهیات اشد هستند و بعضی ضعیف، ولی این غیر از تشکیک در وجود است.ما که قایل به تساوی ماهیات نیستیم.

 

استاد اعوانی:پس ملاک تشکیک را شما چه می دانید؟

 

استاد دینانی:ملاک تشکیک در تحلیل نهایی ملا صدرا و در واپسین کاوشهای فلسفی او، این است که اختلاف و اتحاد از یک سنخ باشند.به تعبیر مشهور«ما به الاختلاف یرجع الی ما به الاشتراک» یعنی آن دو امر مختلف، در چیزی با هم اختلاف داشته باشند که آن مایه وحدتشان نیز هست.حالا باید دید در این مثالهایی که شما زدید، این ملاک وجود دارد یا نه.

 

استاد اعوانی:ارسطو در تقسیمی که برای وحدت می آورد، شبیه به مان تقسیمات حکمای اسلامی، برای وحدت انواع و اقسامی را برمی شمارد. مثل وحدت در ماده، با همان مثالی که بعضا ما می زنیم، زید و پسر عمرو که هر دو یکی هستند.چون وحدت در ماده دارند.نوع دیگر وحدت، وحدت در صورت نوعیه و نوع دیگر آن وحدت در جنس و وحدتهای دیگر است.ارسطو فوق همه این وحدتها، به یک وحدتی قایل است که از آن به وحدت تشکیکی تعبیر می کند مانند وحدت اشیاء مختلف و متفاوت در معنای وجود.این با آن تشکیک ملا صدرا چه فرقی می کند؟آیا این دو با هم مشترک لفظی هستند؟حتما باید ارسطو همین لفظ را می آورد تا ما به او اعتقاد پیدا می کردیم.

 

استاد دهباشی:وقتی که ارسطو، فرضا می گوید، بهره وجود انسان بیش از حیوان است، این معنا ندارد که منظورش مفهوم انسان و حیوان باشد. ارسطو عینا، شدت و ضعف و کمال و نقصان را مثال می آورد.اما اینکه فرمودید ملاک در نزد ملا صدرا، برگشت ما به الاختلاف به ما به الاشتراک است، بنده از فحوای کلام ارسوط این طور استنباط نکردم که موضوع را به این گستردگی طرح کرده باشد، و به این ملاک رسیده باشد.

 

استاد اعوانی:ولی بنده می خواهم بگویم که مطلب در نزد ارسطو هم همین طور است، یعنی به همان گستردگی، در فلسفه او، تشکیک مطرح است و سعی کرده است قواعد تشکیک را بیان کند.او یک قاعده دارد در تشکیک که خیلی جالب است.در این قاعده می گوید هر امر تشکیکی، اولا و بالذات بر یک فرد اطلاق می شود و ثانیا و بالعرض و بالتبع بر افراد دیگر هم اطلاق می گردد مثال خدا را می زند.وجود، علاوه بر آنکه در او تقدم و تأخر هست، به أشد معنا بر فرد ذاتی خود، یعنی وجود حق اطلاق می شود.و ثانیا و بالتبع بر جواهر و اعراض دلالت می کند این همان وحدت در تشکیک است که عرض شد.خود این تقدم و تأخر که او دائما ذکر می کند و هر دو را هم به وجود اضافه می کند، یعنی تقدم وجودی و تأخر وجودی، یعنی چه؟یعنی همان یکی بودن اختلاف(تقدم و تأخر)و اشتراک(وجود)، همان حرفی که صدها سال بعد، ملا صدرا آن را کامل و پخته کرد.

 

 

استاد صائنی:راجع به مطلب دوم آقای دهباشی، چند جمله ای عرض می کنم.ایشان فرمودد که فلسفه ماهیتا با برهان می سازد و بر مدار استدلال است و احیانا اگر ملا صدرا هم گاهی به ادله شرعیه متمسک شده اند، معلول جو زمانه بوده است. این مسأله درست است، مرحوم ملا صدرا کتابهایی دارد، مثل شرح اصول کافی و تفسیر که می شود گفت این رقم آثار، در پاسخ به جو آن روز بود، یعنی در آنها لحاظی که فرمودند، رعایت شده است.ولی در فلسفه، منظورهای دیگری هم داشته است.یعنی تنها برای اسکات دیگران نبوده است بلکه قصد برداشت فلسفی داشته و می خواسته از آنها بهره فلسفی ببرد.

 

ایشان سخت به ایمان و وحی پایبند بود و هرگز از شرع در حد یک وسیله برای اسکات دیگران سود نمی جست، این تنها یک روحیه مقدس مآبی نبود که او را وادار به آوردن آیات و روایات در متون فلسفی کرد.ملا صدرا، این استفاده های قرآنی را به براهین عقلی خودش، ضمیمه کرده است، نه بهانه، در واقع او برای هر مسأله دو دلیل اقامه می کند، دلیل تعبدی و برهانی.

 

راجع به تفسیر آقای دهباشی از کشف هم، بنده ایراد دارم، اینکه فرمودند کشف اوج تفکر عقلی است، ملا صدرا مرادش از کشف، عیان است.لذا معمولااین دو را به هم عطف می کند و می گوید:«بالکشف و العیان»عیان به معنی شهود و علم حضوری است. ایشان طالب علم حضوری بود، نه اینکه می خواست، عقل و برهان خود را به اوج برساند که باز محصولی جز همان علم حصولی ندارند.شدت تعقل و مرتبه اعلای تعقل، غیر از مکاشفه و شهود است.

 

استاد دهباشی:منظور بنده این بود که مبانی در حکمت متعالیه همان عقل و برهان است، منتهی او از شریعت هم تأیید می گرفته است.این مطلب را گمان می کنم که شما هم بپذیرید، مؤید نظر بنده نظر فارابی در بحث نبوت و تفاوت آن با حکمت است که نبی از طریق وحی و قوه متخیله و حکیم از طریق قوه نظریه به عقل فعال اتصال و ارتباط پیدا می کنند.از طرفی بنده کشف و عقل را در طول یکدیگر می گیرم نه در عرض هم.مراحل شناخت نیز که شامل طبع، نفس، عقل، قلب، سرّ و خفی و اخفی است مؤید همین موضوع است.اینها در طول یکدیگرند نه در عرض یکدیگر.بنده شهود را طور وراء عقل می دانم ولی مقابل عقل نمی دانم.زیرا نهایت کمال عقل ارتباط و اتصال به عقل فعال در زبان فلسفی و ارتباط با مقام وحی جبرئیل، در زبان دین می باشد.از طرفی تمام معرفت حصولی ما سرانجام حضوری خواهد شد. و بنابر آنچه آقای صائنی فرمودند که کشف نوعی علم حضوری است با مدعای ایشان مطابقت ندارد، و خود تاییدی است بر سخن بنده.

استاد اعوانی:این عقلی که در فلسفه اسلامی رایج شده عقل ارسطویی است، یعنی عقل است از دیدگاه ارسطو.در عقل افلاطونی که عقل طولی است، عقل در مراتب عالی آن به عیان می رسد، یعنی همان که ما نظر و حضور می گوییم.آن عقلی که عروج می کند و به اوج می رسد، آن عقل شهودی است.پس اینجا باید به اختلافی که در اصطلاح عقل است توجه داشت.

 

استاد صائنی:این شهود را هم که شما می فرمایید، من به همان معنا می گیرم، یعنی مکاشفه.آن هم همان حد مکاشفه است.حد مکاشفه، مشاهده مجرد است، منتهی گاهی عن قریب و گاهی عن بعد.تا اینکه به مرحله تجرد عقلانی می رسد، و این تجرد عقلانی یک مقدماتی لازم دارد و این غیر از آن تعقلی است که از آن برهان تولید می شود.ما آن را شهود می گوییم یکی مثل ملا صدرا آن را عیان می گوید.

 

استاد دینانی:اما آن مسأله مهمی که باید حل شود این است که ملا صدرا نمی خواست از نقل برای فلسفه استفاده بکند.اما به عنوان تأیید در نظر عوام هم نبوده است.در واقع او به مرحله ای از شهود رسیده که آن مشاهدات را در مؤدای نقل می دیده است.و این بالاتر از عقلی است که یونانیها به آن«لگس»)Logos(می گویند، از لگس بالاتر است، به اصطلاح مرحله«نوس»)NOUS(است، که در آنجا شهود و استدلال و بیان و عیان، همه چیز وحدت پیدا می کنند.

 

استاد دهباشی:اگر شهود، همان معاینه باشد و کمال برهان طریقش غیر از شهود باشد، آن وقت این سؤال پیش می آید که دیگران از شهود امثال ملا صدرا چه استفاده ای می توانند بکنند، چون شهود، قابل تعمیم و انتقال نیست.و مثل زبان منطق و استدلال مشترک میان همگان نیست و همه از آن یکسان بهره نمی برند.حالا از برهان می توان به صورت مشترک استفاده کرد، اما شهود، این خاصیت برهان را ندارد. البته اگر منظور شهود بالمعاینه باشد.این اشکال پیش می آید، شهودی که در طی سیر و سلوک بوجود می آید و در مرتبه ای از مراتب سالک، نصیب او می شود، فقط برای او فایده بخش است، نه برای دیگران.

 

استاد دینانی:اگر شهود را همان معاینه هم بگیریم، باز اشکالی پیش نمی آید، چون مخاطب ملا صدرا از دو حال خارج نیست یا او هم مثل ملا صدرا، اهل سیر و سلوک و صاحب مکاشفات است که جای اشکال نیست، و اگر این حالات را نداشت، برای ما تنها برهان می ماند و شبیه به نوزادی می شود که از یک طرف سینه مادر ارتزاق می کند.

 

استاد دهباشی:توجه داشته باشید که شهود، برای همه یکسان نیست، و در افراد مختلف فرق می کند.و الطرق الی اللّه بعدد انفس(انفاس)الخلایق.

 

استاد دینانی:اگر افراد در یک مرتبه باشند، یکی است، آن اختلاف مشاهدات، معلول اختلاف در مراتب سالک است.

 

استاد دهباشی:پس در آثار ملا صدرا، غیر از برهان هر چه که از شهود و مکاشفه هست، فقط برای کسانی مفید فایده است که در مرتبه ملا صدرا باشند و این خیلی نادر است.گذشته از این، اگر دو نفر در یک مرتبه، به یک مکاشفه دست پیدا کنند، نقل آن برای همدیگر چه سودی دارد، مثل اینکه من و شما که یک صحنه تصادف را دیده ایم، بنشینیم برای هم تعریف کنیم، و حال آنکه هر دو ناظر و شاهد ماجرا بودیم.

 

استاد صائنی:ملا صدرا مدعی این نیست که شهود را برای دیگران می گوید، ایشان برای اینکه پایه های فلسفه خود را محکم بکند، همه احتیاطها را به جا آورده است.ولی بی تردید فلسفه به برهان قائم است.به خاطر همین است که هم اهل شهود با فلسفه میانه خوبی ندارند و هم اهل ظاهر.

 

استاد دینانی:خود ملا صدرا هم این مطلب را در جاهایی بیان کرده است و به این معنی فلسفه او هم تشکیکی می شود، یعنی همان طور که به تشکیک قائل است، خود فلسفه هم مشکک می شود.می گوید ما در بدایات با قوم حرکت می کنیم، ولی در نهایات از قوم، جدا می شویم.در واقع خود تفکر ملا صدرا مراحل تشکیکی دارد، مرحله به مرحله بالا می رود و آنجا که به شهود و عیان می رسد با آنجا که در مرحله برهان است، فرق می کند.

 

استاد دهباشی:نظر بنده این است که ملا صدرا هر جا که کشفی را بیان می کند، می خواهد برهانی را تأیید کند.یعنی باز محور برهان است، چون بحث فلسفی است، شهود و هر چیزی غیر از برهان، در فلسفه، نقش اصلی را بازی نمی کند.بلکه حالت جنبی و تأییدی دارد.

 

استاد اعوانی:جهت دیگر بحث این است که آیا امکان وجود کشف صحیح هست، اگر محال نیست که نیست، ملاک صحت و مطابقت یک کشف با واقع چیست؟و این سؤال هم هست که کسی که دستش از کشف خالی است، آیا می تواند با استدلال به همان مؤدای کشف برسد.اینجا باید کشف را بپذیرد، یا مثلا حس ظن داشته باشد به صاحب کشف؟

 

استاد صائنی:کشف برای خود شخص حجت است، برای کسی که به او حس ظن دارد، معتبر است، اما برای دیگران، مادامی که آن کشف ضمیمه برهان نباشد، اعتبار ندارد.یعنی قابل اثبات و انکار نیست، نه اینکه بی اعتبار و باطل است.

 

استاد دهباشی:شما هم بالأخره به محور بحث بنده در مسأله کشف نزدیک شدید.

 

استاد اعوانی:خلاصه، ملاک و مناط در کشف چیست؟آیا ملاک کشف برهان است، یا اینکه کشف برای خودش معیار دارد؟آیا کشف بر برهان تقدم و حجت دارد؟یا برهان بر کشف حجت است؟اگر واقعیت دارد، باید ملاک داشته باشد.حسن ظن و از جای دیگر تضمین شدن یک کشفی، اینها برای غیر صاحب کشف، تنها حدس است.

 

استاد صائنی:این مطلب در رساله های مرحوم بحر العلوم، سید احمد کربلایی و حاج شیخ محمد حسین اصفهانی هست که کشف بی برهان برای مردم حجیت ندارد.

 

استاد اعوانی:اما برهان نیست که مردم را صاحب کشف می کند.یعنی مفاد برهان با مؤدای کشف یکسان و یک دست نیست.ملاک رسیدن به کشف هم برهان نیست.

 

استاد صائنی:ببینید، یک وقت مثلا شما که صاحب کشف هستید، می خواهید مسأله را برای من ثابت کنید، راهش برهان است.یک وقت من می خواهم خودم به آن کشف دست پیدا کنم، آن راه عملی دارد، دیگر به برهان مربوط نمی شود، اینجا به برهانی ربط پیدا نمی کند، این دو مسأله را نباید با هم مخلوط کنیم.

 

استاد دینانی:بالأخره، کشف خلاف عقل و شرع نیست.کشفی که خلاف عقل و شرع باشد، کشف نیست، یک القاء شیطانی و یا یک خطور ذهنی است.

 

استاد اعوانی:کشف را می پذیریم که از طریق برهان بدست نمی آید و حجتی هم بر برهان ندارد، ولی برای صحت آن، لازم است که ضد برهان نباشد، یعنی خلاف کشف در برهان ثابت نشده باشد.همان قول غزالی می شود که می گوید:چیزی را که با برهان تضاد داشت، نباید پذیرفت، از هر راهی هم که رسیده باشد، مهم نیست.اما اگر برهان خلاف آن را ثابت نکرد ولی به آن هم نرسید، اینجا باید توقف کرد.

 

استاد صائنی:ابن سینا هم می گوید که«کلما قرع سمعک فاجعله فی بقعة الامکان».

 

کیهان اندیشه:با تشکر و سپاس فراوان از اساتید گرامی و سرورانی که با بحثهای عمیق و شیوای خود، ما و خوانندگان کیهان اندیشه را مستفیض کردند، از خداوند بزرگ سلامت و سعادت ایشان را خواستاریم و آرزو می کنیم که این سلسله مباحث و نشستهای علمی، هم چنان ادامه داشته باشد.و السلام

 

نفس سبز عشق

 

دل حماسه تپد در طنین سرخ صدایت

 

معطرین نفس سبز عشق، زمزمه هایت

 

بیاد دوست، من و سوز و ساز و گریه عشق

 

محرم آمد و گریم حسین زار برایت

 

شفق تراود و جان می چکد ز شعر تر من

 

چو سر کنم سخن از ماجرای درد فزایت

 

شهید عشقی و شط شهادتت جوشان

 

برشته خون من آغشته عشق پاک و ولایت

 

نسیم گرید و سنبل بموید و عنبر

 

بیاد طره اکبر که داشت خط وفایت

 

شعاع نام تو جان شجاعت و شرف است

 

ز عزت و ادب آکنده بیکرانه فضایت

 

صلا زدی همه را سوی خط سرخ شهادت

 

ندای حق بود ای دوست عاشقانه صلایت

 

تو هستی ای گل پرپر، ورق ورق قرآن

 

بطور طلعت تو جلوه کرده پاک خدایت

 

سرود عشق و ظفر جاودانه بر لب تو

 

حسین شعله تاریخ جان من بفدایت

 

رحیم نژاد سلیم

 

پایان مقاله

 

جستجوی پیشرفته

اوقات شرعی



آمار بازدید

امروز
دیروز
بازدید این هفته
بازدید آخرین هفته
بازدید این ماه
بازدید ماه گذشته
کل بازدید
1061
403
6525
13314
27478
46115
2756178

پیش بینی بازدید امروز
2448


IP شما:3.142.98.108