کیهان اندیشه » مهر و آبان 1371 - شماره 44
مصاحبه شونده: آيت الله محمداسماعیل صائنی
کیهان اندیشه:لطفا اجمالی از سیر تحول و تکامل تفسیر از آغاز تا به امروز را بفرمایید.
این موضوع، بحث مفصلی را میطلبد.نزول قرآن شریف با دوران رسالت پیامبر صلوات الله علیه، توأم بود.سالهای رسالت و نبوت حضرت(ص)، بیست و سه سال بود و مدت نزول قرآن هم، همین مقدار به طول انجامید.قرآن در آن بیست و سه سال با نظر و هدایت پیامبر(ص)تدوین میشد، به تعبیر خود قرآن، «بین للناس».پیامبر عظیم الشأن، هم دریافت کننده قرآن بود و هم حافظ آن«سنفرئک فلا تنسی»، هم برای مردم قرائت میفرمودند«لتقرءه علی الناس»و هم برای آنها بیان میکردند.
بیان پیامبر به یک معنا همان تفسیر ایشان بود از قرآن، چون تفسیر را به هر معنی که بگیریم، غرض اصلی آن، بیان مراد است و کشف غطاء از مقصد و مراد متکلم.در واقع بیان و تبیین رسول الله، تفسیر قرآن مجید بود.البته من در جایی از روایات ندیدم وبین مفسرین هم مرسوم نیست که از پیامبر(ص)، به عنوان مفسر قرآن یاد کنند، ولی لزوما بیان پیامبر، تفسیر قرآن بود.لذا مردم چون آورنده قرآن را در بین خود میدیدند، خیلی ساده و بیتکلف به او مراجعه میکردند و پیامبر(ص)نیز با توضیحاتش آنها را مجاب و مطمئن میکرد.
مادامی که پیامبر زنده بود مسأله از این قرار بود.
بعد از رحلت رسول خدا(ص)، مسائل و موضوعات گوناگونی محل بحث و اختلاف قرار گرفت، اما قرآن همچنان محل اتفاق و اطمینان همان بود، این اتفاق و همدلی ولو به انگیزه فرار از اختلاف و تکفیر دیگران بود، ولی به هر حال حبل متینی برای مسلمانها فراهم ساخته بود.در مسأله جمع و نوشتن حدیث ملاحظه کردید که عدهای گفتند حسبنا کتاب الله یا کفانا کتاب الله.قرآن هم مورد قبول خلفاء پیش از حضرت امیر(ع)بود و هم خود حضرت علی(ع).در زمان اهل بیت سلام الله علیهم، هم وضعیت به همین صورت بود، یعنی طرفین و گروههای مختلف به اصل قرآن که میرسیدند، اتفاق نظر پیدا میکردند.
اما بعد از پیامبر در تفسیر و بیان مراد قرآن، اختلاف پدید آمد.برای نمونه در لفظ«کلاله»مردم به مقام خلافت رجوع کردند، تا مراد واقعی از این لفظ را دریابند، اما از این مراجعه خود سودی نبردند، وقتی که آنها با صراحت، اظهار عجز کردند به حضور حضرت امیر سلام الله علیه رسیدند و از طریق بیان ایشان به مسأله «سهم الارث کلاله»واقف شدند.
مقصود بنده در این قسمت، اختلافی است که بلافاصله بعد از محرومیت امت از پیامبر(ص)، در فهم الفاظ قرآن، پیدا شد.پس محتاج بودن مردم به تفسیر، قابل تردید نبود.
تفسیر حضرت امیر(ع)و اظهار نظر ایشان درباره قرآن، مقبول میافتاد واینکه قول حضرت(ع)در تفسیر قرآن اصح اقوال است، برای احدی جای شک و تردید نبود، الا اینکه گاهی ایجاد مانع میکردند و مردم را از رجوع به ایشان، منصرف میساختند و احیانا برای رسیدن به مقصود شوم خود، دست به مغلطه و تحریف میزدند.
راجع به ابن عباس هم که گفتهاند«خبر الامه»، ظاهرا از نظر تفسیر باشد.ابن عباس از شاگردان علی بن ابیطالب(ع)بود و خود ازآن موضوع میتواند، حکایت از جلساتی کند که در آن جلسات حضرت(ع)تفسیر میفرمودند.ابن عباس سنبل این مسأله بود و لابد اطلاع دارید، که تفسیری از ابن عباس، در حال حاضر، در دست است، یک مجلد چاپ هم شده است.در این تفسیر گاهی نظریات بسیار خوبی دیده میشود، گاهی لطائف و نکات عمیقی در آن مشاهده میشود.
به هر حال بعد از پیامبر، بالضروروه، تفسیر و تبیین مراد قرآن آغاز شد.
چون از طرفی در قرآن آمده بود، «انزلنا الیک الکتاب تبیانا لکل شئ»و از طرفی مردم در فهم بسیاری از آیات عاجز بودند و این ضرورت تفسیر و مفسر را بیش از پیش نمایان میساخت.پس این فن بلافاصله بعد از پیامبر شروع شد و مبتکر آن را هم باید حضرت امیر سلام الله علیه بدانیم.
البته حضرت علی(ع)در این علم هم مانند سایر علوم واز طریق وجود مبارک پیامبر سیراب شدند، و شاید اینکه علی(ع)میفرماید:«علمنی رسول الله الف باب من العلم»یعنی رسول خدا(ص)به من هزار باب از علم را آموخت، یکی از آن باواب، اسرار تفسیر باشد و کیفیت استخراج مطالب از قرآن شریف.در هر حال مبتکر فن تفسیر حضرت امیر(ع) بود، که یکی از تلامیذ ممتاز ایشان ابن عباس است.
نکتهای که در اینجا میماند و باید در فرصت دیگری از آن یاد شود، روش علی(ع)در تفسیر میباشد و دیگر اینکه ما باید روایات ائمه علیهم السلام و روش ایشان در تفسیر قرآن را مورد دقت و تحقیق قرار بدهیم و به نحو مستقل و دقیق این روشها را از لابلای روایات تفسیری ائمه استخراج کنیم.
مخصوصا اهل بیت(ع)به تفسیر قرآن، عنایت زیادی داشتند، مسلمانها هم از اینکه این مطلب را مورد توجه قرار دهند، گریزی نداشتند، کسانی هم که با نام خلیفه، امور مسلمانها را در دست داشتند، ناچار بودند که به کتاب خدا مراجعه کنند، اینها همه زمینه شدند برای رشد فن تفسیر.
منتهی همیشه به ائمه رجوع نمیشد، گاهی به دیگران هم رجوع میکردند، از جمله ابن عباس، تفسیر این شخص مدتها بر افکارمسلمین حاکم بود و تابعین هم از این راه یعنی سخنان ابن عباس و سائر صحابه با تفسیر قرآن آشنا میشدند.و این مطالب و فروعی که الآن برای ما نقل شده است، میراث همان دوران است و از طریق کسانی چون«قتاده» و«مجاهد»به ما رسیده است.اینها تفسیر را تعقیب کردند، طوری که یدا بید و سینه به سینه این مسأله پی گرفته شد، و اگر ما الآن بخواهیم پیگیری کنیم یا بفهمین که این مطالب تفسیری چگونه به دست ما رسید، خواهیم دید که ریشه بسیاری از این مطالب در زمان حضرت رسول صلوات الله علیه است.
البته هر چه از زمان پیامبر(ص)و ائمه(ع)فاصله میگیریم، سؤالاتی مطرح میشود، این سؤالات در مفاهیم لغوی هست، در مسائل عقلی و کلامی هم هست.وقت یمردم آیهای را میخواندند، سؤالاتی به ذهنشان میآمد، این سؤالات قهرا جواب میخوساند، در جواب هم نمیشد تنها به عقل و بحثهای کلامی تکیه کرد.آن وقت جواب را هم که میشنیدند، گاهی برایشان سؤالت تازهتری مطرح میشد.
این شد که مسأله تفسیر با مباحث دیگری مخلوط شد، مباحثی که بعدها معروف به کلام شد.اگر شما به تفسیر تابعین و اقوالی از آنها درباره آیات نقل شده مراجعه کنید، خواهید ید که مسائل کلامی چقدر با فن تفسیر مخلوط شده است و این البته یک امر طبیعی است، برای اینکه انسان موجودی است کنجکاو و علت جو، این غریزه انسان را به سؤال برمیانگیزد و قهرا سؤال، جواب میخواهد.خصوصا بعضی آیات بودند که بیشتر این حس انسانها را تحریک میکرد، آیاتی که سابقهای در محیط آن روز نداشت و در دنیای انسانی برای اولین بار تقریبا مطرح میشد، مثل آیات معاد، یا آیاتی که بطور عمقی به مسأله توحید میپردازد.بعضی افرادی هم که سؤالات دقیقی مطرح میکردند و به خاطر آشنایی که با لغات و زبان عرب داشتند، سؤالهای بهتری طرح میکردند.
مثلا حسن بصری که در زمن خود حضرت علی (ع)پیدا شد، شما اگر مقالات حسن بصری را ملاحظه کنید، با استدلالهایی روبرو میشوید که بصری به مدد آیات قرآن آورده است، او خیلی به آیات استناد میکند.ظاهرا وی میخواسته، سؤالاتی که برای خودش مطرح میشده است یا برای دیگران، با قرآن پاسخ بدهد و اگر سؤالی در آیهای پیش میآمد، او با آیات دیگر پاسخ میدهد.
به هر حال کم کم فنون دیگر و مسائل تخصصی رشتههای دیگر در فن تفسیر مداخله کرد.شاید هم مردم متوجه شدند که آیات قرآن معانی وسیعی دارد.و به ترجمه و معنی ظاهر آیات قانع نبودند.
تفسیر دامنه پیدا کرد با این زمینهها و مشابه آن همانطور که گفتم، فنون وعلوم دیگر در تفسیر اثر گذاشتند.اما بعضی از مفسران قرآن این مداخله را جنایت میدانستند و معتقد بودند که عداوت دشمنان و کج سلیقگی دوستان، راه را برای اینگونه تداخلهای غیرضروری باز کرد.اما بنده گمان میکنم که مسأله اینطور نیست، بلکه این در فطرت انسان است که علتجو و پیگیر مسائل باشد.و اگر کسی نتوانست غریزه خودش را ارضاء کند باید نزد صاحبان فکر و نظر برود و از آنها استمداد کند و یا به کمک سایر علوم مشکل را حل کند.لذا تفسیر هم با آن علوم عجین شد.البته این تداخل و توأم شدن، تاحدودی تفسیر را از واقعیت خودش دور کرد و اینجا باید اعتراف کرد که تفسیر در طی قرون، معجونی شد از علوم و فنون متنوع.
این قضیه در میان شیعهها طور دیگری بود.شیعه در پناه روایات و ارشادات امامان بزرگوارش، توانست تسلط و کنترل خود را بر روند علوم و علم تفسیر حفظ کند و از آن افراط و تفریطهایی که دیگران دچار آن بودند، مصون بماند.مثلا بعضی در بحثهای ادبی افراط میکردند که گهگاهما هم تحت تأثیر این افراطها قرار گرفتهایم.همین افراط را گاهی در بحثهای عقلی و کلامی میبینیم، بعضا در بحثهای طبیعی و علوم روز هم مشاهده میشود.این روند غلط، قرآن را از وحی ودن جدا میکرد و طبعا در هر زمانی که یک سلسله از علوم یا فنون رواج بیشتری مییافت، تفسیر تحت الشعاع آن علوم رایج قرار میگرفت.
در این میان افراد منصف و با ذوقی پیدا شدند و خواستند که قرآن را در محدوده خودش پاس دارند و خود را از هر گونه افراط و تفریط مصون نگه دارند.
و گمان میکنم این گروه خدمت بزرگی به جامعه مسلمین کردند.یک یاز اینها«عبد الرحمن سیوطی»است.سیوطی از این جهت مرد ارزندهای است.مثلا همین کتاب«الاتقان فی علوم القرآن» جدا خدمت بزرگی بود، منظور وی از علوم قرآن(به خلاف بعضی که علوم قرآن را به معنی علوم کلاسیک و عقلی و دانشگاهی و...میگیرند)روش و متد قرآن در نزول و در خصوصیاتی است که اختصاص به قرآن دارد.این متد قرآن را حفظ کردن کار بیاهمیتی نبود.
روش دیگری که قرآن را از افراط و تفریطهای معمول باز میداشت، تفسیر قرآن از راه فکر معصوم است.شبیه این در میان سنیها است، منتهی آنها معصوم را منحصر در رسول خدا میدانستند.
حتی بعضی از علمای اهل نست تفسیرهایی مثل «الدار المنثور»نوشتند که مصداق تفسیر به روایت است.یا در میان امامیه میشود از کتابهایی مثل (البرهان»یا«نور الثقلین»نام برد که به تفسیرهای روائی شهرت دارند.البته بعضیشان مذاق اخباری داشتند، حالا من به حق و یا باطل بودنشان کاری ندارم، سلیقهها مختلف است.اینها که آمدند تعدیل کردند، بگذریم از اینکه عدهای هم در این قسمت افراط کردند و باید در جای دیگری از آن بحث شود.
خلاصه اینکه سلیقههای گوناگونی در تفسیر اعمال شد، سلیقه روائی، سلیقه تجربی، عقلی.
حتی کار به جایی رسید که نوبت به اسرار و رموز و طلسمات رسید.و این روشها کم و بیش تا امروز هم ادامه پیدا کرده است و هنوز یک داوری قطعی راجع به آنها نشده است.
در میان این تفسیرها، آنکه تقریبا منظم و کلاسیک است، تفسیر«کشاف»زمخشری است.بنده فکر میکنم این تفسیر تفسیر خوبی باشد.نکات ادبی قرآن خیلی خوب بررسی شده است، و به برکت دقتی که د راین حوزه ادبیات داشته به ظرائف تفسیری و بیانی بیش از دیگران اشاره دارد.و یا همین تفسیر«بیضاوی»که تفسیر مختصر و در یک مجلد است.شسیخ بهائی هم بر آن حاشیهای دارد.
در عین مختصر بودن، تفسیر پر نکته و جانداری است.
تفسیر صافی هم، همین خصوصیات را دارد.
مقدمات خوبی دارد، روایاتی را هم که در آنجا استفاده کرده است، روایات خوبی است در«مجمع البیان»هم ما با یک روش کلاسیک و کارآمد روبرو هستیم.جنبه ادبی، شأن نزول، معانی آیات، هم به صورت منظم و کلاسیک آمدهاند.حتی آن قدر نکات خوب و بکر در این تفسیر هست که مرحوم علامه طباطبائی در المیزان گاهی با صراحت از ان ناممیبرند، و از آن مطالبی را نقل میکنند.
یک بار من راجع به همین موضوع(نقل مطالب مجمع)از ایشان سؤال کردم، فرمودند:«به خاطر نکات خوبی است که در کتاب مرحوم طبرسی است و این توفیقی بود برای صاحب مجمع که خیلی نکته سنج بودند».
اما راجع به«المیزان»باید گفت خاتم التفاسیر است.قبل از ایاشن هم تفسیرهایی که علماء مصر نوشتند در قسمتهای اجتماعی، حکومتی، سیاسی، مثل «المنار»یا تفسیر سید قطب«فی ضلال القرآن»اینها هم از جهاتی که عرض شد*مفیدند.
در تفسیر سید قطب دو امتیاز به چشم میخورد، یکی پرداختن به بحثهای اجتماعی قرن و یکی هم اینکه او مقاصد و اغراض سورههای قرآن را خوب بررسی کرده است، البته این مورد در المیزان هم هست ولی فی ضلال قبل از المیزان نوشته شده است.به هر حال هر تفسیری برای خود امتیازاتی دارد، همین المیزان علاوه بر محسنات غیرقابل انکارش، روش خوبی هم دارد.و یا معروف است که مرحوم علامه، طریق اهل بیت(ع)را احیاء فرمودند: خداوند ایشان را رحمت کند.
کیهان اندیشه:شیوههای گوناگون تفسیری و روشهای مختلفی که در تفسیر است، تا چه اندازه، انسان را در فهم قرآن یاری میرساند؟
شیوههای تفسیر در نزد مفسران شیعی دو سنی مختلف است.البته به بعضی از این شیوهها در پاسخ سوال اول، اشاره کردم.عرض کردم که بعد از رحلت پیغمبر(ص)بطور طبیعی سؤالاتی برای مردم پیشآمد میگرد، کسانی که در صدد پاسخگوئی برمیآمدند، بر طبق اطلاعات خود و زمینهای که داشتند، پاسخ ارائه میکردند و تعمدا یا ناخودآگاه زمینههای علمی خود را در تفسیر وارد میکردند.خود این زمینهها، زمینهای شد برای بوجود آمدن شیوههای مختلف تفسیری و لذا در قرون اولیه، شیوه غالب در تفسیر قرآن، پرداختن به جنبههای ادبی قرآن بود.
شما تفسیر«تبیان»مرحوم شیخ طوسی را ملاحظه بفرمائید، تفسیر ایشان تقریبا صدی هشتاد محصول مراعات جنبههای ادبی قرآن است، شما در آنجا شاهد بسیاری از مباحث فصاحتی و بلاغتی هستید، بطوری که گاهی به ذهن انسان خطور میکند که انگار قرآن آئینهای است در برابر نکات نحوی و بیانی.
البته شیخ طوسی خودش قطعا دارای چنین تفکری نبوده است.ایشان فقیهی بارع وصاحب کتب فقهی است، همچنین کتابهای زیادی در حدیث دارد، متلکم بزرگی هم بود، خلاصه اینکه ممحض در فن ادب نبود.اما اینکه تفسیر ایاشن این رنگ و بو را گرفته، میرساند که عصر در روزگار آن بزرگوار چنین اقتضائی داشته است.البته در آن سالها تفسیر در همین سطوح قرار داشت و رشد فعلی را نکرده بود.خصوصا آن زمان معروف این بود که اعجاز قرآن، قسمت عمدهاش در دائره علم بلاغت و فصاحتاست.اتفاقا وقتی هم که قرآن نازل شد افکارمردم شبه جزیره تماما به همین سو متمرکز بود.و همانطور که علمای علم کلام هم گفتهاند، به هر صورت باید میان معجزه و مردمی که آن معجزه برای آنهاست تناسب وجود داشته باشد و در تمام عالم مردم آن روز عربستان به داشتن ذوق و دقتهای ادبی شهرت دارند.
سالهای تفسسیر ادبی قرآن که سپری شد، مدت مدیدی هم جنبههای کلامی قرآن مورد توجه قرار گرفت و کتب تفسیری را مشحون از مباحث متکلمانه کرد.ترجمه کتب یونانی در زمان هارون و پسرش مأمون هم مزید بر علت شد.خلاصه مدتی جنبههای عقلی و کلامی قرآن مفسرین را مشغول کرد.حتی دیگر تفسیر خود به خود این دست مباحث را تداعی میکرد.اینجا انسان یک جبری میبیند، جبر زمان، البتهبه معنی عامیانهاش، چون من خود به این تعبیر معتقد نیستم.
مدتی هم تفسیرهای ذوقی و عرفانی مورد توجه شده بود، اینتفسیر ذوقی که عرض میکنم شامل دخالت علم و حروف و اعداد هم میشود.هر کدام از این دورهها آثار متنوعی را از خود به یادگار گذاشتند و بعضی از انها میراثهای گرانقدری هستند که باید در حفظ و تداوم جنبههای مثبت آنها کوشید. گروه دیگر که مدعی اعتدال و تعبد بودند، تفسیر را در مجرای حدث و روایت انداختند.تألیفات یان دوره و این گروه همان تفسیرهایی است که به تفسیر روائی شهرت دارند و پیش از این از انها سخن گفتیم.مع الأسف در میان این عده هم افراطهائی رخنه کرد و به قدری بعضا بر ظاهر روایات تعصب ورزیدند که برای خدا قائل به چشم و دست و پا شدند.تا اینکه کم کم این فکر در بعضی از بزرگان پیدا شد که باید قرآن را به مدد خود قرآن تفسیر کرد.رگههایی از این فکر در تفسیر مجمع البیان و تفسیر صافی مرحوم فیض دیده میشود
پیش از همه اینها، در نهج البلاغه میبینیم که چنین روشی اعمال میشود.مرحوم علامه طباطبائی هم به استناد جمله نهج«ینطق بعضه بعضا»تفسیر خودشان و روش تفسیری معروف خودشان را بنیان گذاشتند.بنده این را د رکتاب شریف«احتجاج»هم دیدهام، در آنجا هست که«یصدق بعضه بعضا».اما جمله«یفسر بعضه بعضا»را ما به عنوان حدیث جائی ندیدیم و البته کسی هم ظاهرا ادعای روایت بودن آن را نکرده است.این هم یک متد بود.که از ائمه اخذ شد و میان شیعه متداول ماند.
این روش را دانشمندان مصر از شیعه گرفتند.در الازهر این روش مورد بحث قرار گرفت.یک وقتی در قم در زمان آیت الله بروجردی رحمة الله علیه، شخصی از الازهر آمده بود و در یک محفلی صحبت میکرد، در ابین صحبتهایش میگفت که در الازهر این روش جا افتاده است و خود علمای الازهر مروج این روش هستند.خلاصه این حرف جدیدی است، البته به معنی اینکه معمول شدنش جدید است وگرنه گفتم که در نهج البلاغه هم سابقه دارد.
خلاصه این روش اهل بیت است.
روش دیگی که جا دارد از آن هم ذکری شود و اتفاقا خصیصین از علماء این روش را بعضا به کار بستهاند، تفسیر قرآن از طریق مصداق آن است.در این روش با مصداق سعی میشود که به مفهوم آیه ره یافت و این همان معنای تأویل است، یا یکی از معانی تأویل است.این روش در بعضی از احادیث هم دیده میشود.البته افراد معمولی ان را نمیفهمند، مگر از طریق هدایت اهل بیت(ع)این روش خصوصیاتی دارد، که آنرا بالکل از سایر طرق تفسیری جدا میکند، که انشاء الله باید در موقعیت مناسبی این روش مورد بحث قرار گیرد.
کیهان اندیشه:تلحویحا اشارهای فرمودید به تفسیر موضوعی.نظر جنابعالی در رابطه با این روش تفسیر قرآن، چیست؟
راجع به تفسیر موضوعی، اولا ایننکته را عرض کنم که ارتباط نزدیکی دارد با همین تفسیر آیه به آیه.چون در ین نوع کار، ما مجموعه آیاتی را که ناظر به یک مطلب هستند و تا حدودی مووضع واحدی ار مطرح میسازند، بررسی میکنیم، در واقع میخواهیم مطلب یا مطالبی را به کمک آیت و کنار هم چیدن آنها، دریابیم.
مثلا درباره کلمه«الله»اگر ما آیاتی که در آنها لفظ «الله»به نوعی حضور دارند، جمع کنیم، نکاتی را دریافت میکنیم که به نحومستقل در هیچ کدام از آن آیات نیامده است، مثل اینکه میفهمیم، این لفظ در قرآن با چه تعیناتی آمده و یا چه صفاتی برای این لفط در قرآن با چه تعیناتی امده و یا چه صفاتی برای این لفظ در قرآن منظور شده است آن وقت میبینیم که این مجموعه آیات، چند موضوع را مطمح نظر دارند.
هم ذات را شناسایی میکنند و هم خصوصیات تعین معلوم میشود.یا لفظ«ارض»را ملاحظه کنید، موارداستعمال این لفظ را در قرآن پیدا میکنیم.در هر آیه میبینیم که خصوصیاتی برای ارض بیان شده استتک تک این خصوصیات راهگشا هستند و نکته خاصی را متکلف هستند.از این مجموعه نکات میشود مثلا این مهم را کشف کرد که ارض در قرآن چه معنا و مفهومی دارد.
این روش هم در فقه و هم در کلام مفید است من سابقا موضوعاتی را که در قرآن طرح شدهاند و یا میشود راجع به آنها بحث موضوعی کرد، حساب کردم، دیدم محاسبه دقیقتر آنها احتیاج به کامپیوتر دارد.یا حداقل کار یک نفر نیست.
مطلب دیگر راجع به تفسیر موضوعی آن است که ما، باید، موضوعی را که برای تفسیر انتخاب میکنیم، مادر موضوعات مختلف باشد، ام الموضوع باشد، و حتی المقدور از موضوعات جزئی پرهیز کنیم.
آن وقت همین موضوع کلی، موضوعات دیگری را میسازد.ظاهرا دو موضوع را میتوان، محور موضوعات دیگر دانست.یکی اینکه، ما شک داریم، قرآن کتاب خداست، قرآن تعین علم خداست، ظهور علم حق است.خلاصه قرآن چنین کتابی است.محور دیگر اینکه، قرآن برای انسان است اگر مبدأ قرآن حق است، توجه آن هم به انسان است.پس یک ام الموضوع مربوط به مبدأ قرآن میشود و یکی به مخاطب و منتهی الیه آن.به هر حال این چیزی بود که سابقا به فکر من رسیده بود و امیدوارم روزی بتوانم روی آن کار کنم.
اینها خودشان موضوع سازند، اگر گفتیم«خدا»بعد تعینات است، اسماء است، صفات است، افعال است، سماوات، ارضین، ملائکه و...اینها همه در پی هم میآیند.این میشود تفسیر موضوعی، هر چند مشکل است، اما بینهایت مثمر است، در واقع باید به صورت یک کار جمعی انجام بگیرد.در ایران، کار فردی خیلی انجام میگیرد، متأسفانه ما زیاد به کار جمعی عادت نداریم، حالا چرا؟باید پدید مشکل کجاست.
یکی از دوستان به همین ترتیب کتابی(تفسیری) نوشت یک جلدش را هم به من نشاندادند، من به خودشان هم گفتم، خیلی نپسندیدم، چون باید آنچه قرآن میگوید، حول و حوش آن بحث کرد.تفسیر موضوعی، معلومات وسیعتری میطلبد.
اصل تفسیر، کارت عترت است.چون به هر حال «اهل البیت ادری بما فی البیت»فهم مراد خدا از آیات قرآن، اهلیت میخواهد وائمه(ع)چون علومشان به پیامبر(ص)است از همه اولی به تفسیر هستند.علم ما تحصیلی است.
انسانهای معمولی دو نوع علم دارند، یک رقم علم ما ازقبیل بدیهیات است، از همین بدیهیات، ما قضایائی میسازیم و بعضا به نتایجی میرسیم، ساختن قضیه و رسیدن به نتیجه قهرا مستلزم قیاس است.از طرفی ساختن قیاس به قول ارباب بمنطق محتاج آماده کردن صورت قیاس، ماده قیاس، مراعات شرائط و خصوصیات دیگر است.و اینها همه با امکان خطا توأم است.ما حتی در قضایای بسیار سادهای احیانا اشتباه میکنیم.اما علوم تحصیلی ما که مملو از خطا، و لغزش است.ما راهی به نفس واقعیت نداریم جز از طریق علم ما به خارج و این علم هم در هر دو مقام همانطور که گفته شد خاطی است حالا ما با همین علم و ادارک وارد تفسیر میشویم و شما خود قضاوت کنید که در این وادی با این بازا چقدر توفیق پیدا خواهیم کرد اما اهل بیت(ع)و رسول اسلام(ص)اولا چون عصومند، ثانیا چون علم آنها تحصیلی نیست وا از راه قیاس و تفکر نیست، هیچگاه گرفتار خطا نمیشوند، و چون خطا به علم آنها راه ندارد، پس علم آنها نمایش واقعیت و عین خارجی است.البته اینها به این شرط است، عین تفسیر ائمه()، به ما رسیده باشد و در نقل اشتباه و تحریف راه پیدا نکرده باشد.
روش ما مداخله دادن عقل و شعور خودمان در فهم قرآن است، اما روش اهل بیت به سخن آوردن قرآن از طریق خود قرآن است، چون قرآن به تعبیر خودش، برای همه چیز نور است، معنا ندارد که یک چیزی برای همه نور باشد، اما خود از نور خودش بیبهره باشد.حضرت امیر(ع)هم که فرمود، «ینطق بعضهم علی بعض و یشهد بعضهم ببعض».
به هر حال بهترین روش روش ائمع(ع)است و این روش با هیچ طریق و روش دیگری قابل مقایسه نیست.
کیهان اندیشه:لطفا راجع به نقش علوم جدید در عمق و غنای تفسیر، و اینکه اساسا میتوان مقدمات علمی تفسیر را محدود به علومی خاص کرد یا منعی از دخالت سایر علوم در این فن نیست، توضیحاتی بفرمایید:
البته علوم دیگر د رخود تفسیر مستقیما دخالت ندارد و نباید هم داشته باشد.در تفسیر آنچه مهم است، باید مراعات و ملاحظه کرد مراد حق متعال از بیان آیه استخراج کرد.مداخله سایر علوم برایدرک مراد اصلی، خطرناک است.ما اگر علوم را بطور فراگیر در قرآن مداخله دهیم، تفسیر نمیشود، تحمیل است.
این شیوه روشنفکر مآبان بود که، ابتدا یک سری مسائل علمی را مسلم میگیرند و یا مسلم هم هست، بعد میجویند، آیهای را پیدا کنند تا به یک نحوی آن دو را با هم تطبیق کنند، بعد هم اسمش را میگذارند تفسیر.یک مفسر باید حداقل بیطرف باشد، دنبال این باشد که منظور آیه چیست اگر همت این باشد، آن وقت مفسر محترم میتواند، همانطور که به کتب لغت مراجعه میکند، یا از قواعد صرف و نحو مدد جوید، میتواند، سری هم به علوم روز بزند.
اینجا خوب است که به مناسبت این را هم عرض کنم که استمداد مفسر از قواعد ادبی و بیانی، در همه آیات لازم است، وگمان میکنم که این تنها در علم ادبیات است که در فهم تک تک آیات به کار میآید اما اگر یک مطلبی علمی و قطعی بود، از چنین مطالبی استمداد جستن برای درک بهتر مراد، خیلی هم مناسب است لکن از علومی که هنوز در مرحله فرضیه هستند و قطعیت ندارند، استمداد از آنها و باز گردن پای آنها در وادی تفسیر دور از تقوای علمی است.شما میدانید مدتی مدید آیات قرآن را بر مبنای هیئت بطلمیوس تفسیر میکردند، بعد که بطلان این هیئت ثابت شد، خود به خود یک خط بطلانی بر همه تفاسیر آنچنانی کشیده میشود.بنده در این درسهای تفسیری که دادم، این مطلب را زیاد تکرار میکنم، که خیلی نباید علوم را داخل تفسیر کرد، مگر آنها که مسلمیت آنها احراز شده است، مثل حرکت زمین به دور خورشید، این معنا در قرآن به آن تصریح شده است.ما با این ناشیگریها، نه تنها برای قران کرامتی را ثابت نخواهیم کرد بلکه بعدها، مجبور به عذرخواهی هم میشویم.و چقدر خوب است که آقایان، وقتی به آیهای رسیدند و مفهوم و مراد آن را نفهمیدند صریح بگویند:«ما نفهمیدیم»، هم آزاد مردی است، هم مسئولیت انسان را کم میکند، مردم هم گمراه نمیشوند، احیانا موجب شرمندگی گوینده هم نمیشود.
کیهان اندیشه:مشهور است که قرن چهاردهم، عصر بازگشت به قرآن است، به این معنی که اندیشمندان مسلمان شیوهای را در امر تفسیر برگزیدهاند، که قرآن را بیش از پیش در متن جامعه جای دهند و مباحث تفسیری را تاحدی عمومیت دهند، در این باره اگر توضیحی دارید، بفرمائید:
این باید یکی از آرزوهای ما باشد و از خدا میخواهیم که این آرزو تحقق پیدا کند.باید گفت که از نظر عمل توجه به قرآن، بیشتر شده است و ریشه تبلیغاتی به خود گرفته است.
به هر حال قرآن در حال حاضر شدیدا مطرح است.
در خانهها و مساجد خوانده میشود، اما اینطور نیست که همه در جریان ادیههای اجتماعی قرآن باشند.خود این مطرح بودن، البته زمینه است برای عمل به قرآن.مسلما این کتاب در سرنوشت جامعه و کشوری مثل ایران بیاثر نخواهد بود، همچنین در سایر ممالک.در بعضی کشورها، ولو برای ظاهرسازی هم که باشد قرآن مطرح شده است.در رادیوها خوانده میشود، در مدارس تدریس میشود.اما این کافی نیست، برای قرآنی شدن یک کشور، این ظاهر سازیها دردی را دوا نمیکنند.مثلا شما شخصی را در نظر بگیرید که حافظ قرآن است، قرآن را با صوت خوبی هم میخواند، لحن خوبی دارد، مسلما قرآن در زندگی این شخص مطرح است، اما یک وقت است که آیهای مثل«و اقتوا الله حق تقاته»در روح و جان او اثر میکند، مضمون آن آیه، حقیقت آن با جان او عجین میشود.حفظ کردن قرآن با تحق قعینی آن آیه صدها فرسنگ فاصله دارد.انسان قرآنی، راه رفتنش، آیه«لا تمش فی الارض مرحا»را به یاد میآورد و طرز راه رفتنش تفسیر آیه است.نمازش، «ان الصلوة تنهی عن الفحشاء والمنکر»را تداعی میکند، و خلاصه مه زندگیاش ذکر و یاد خداست، این آدم میشود تفسیر«و واذکرو الله ذکرا کثیرا»، چون زندگیاش، دائما یاد خدا زنده میکند.در غیراین صورت، قرآن میشود شعار، و در نهایت هم صورت اهانت به قرآن را میگیرد، نوذ بالله من ذلک.
کیهان اندیشه:للطفا بفرمائید، با چه شیوههایی میتوان جامعه، به ویژه نسل جوان و دانش پژوه را با قرآن و ابعاد روحانی آن آشنا کرد و انس بیشتری در میان آحاد ملت با قرآن برقرار کرد؟
قشر پرتوان دانشجو، سرمایههای عظیم کشور هستند این عزیزان با روح لطیف و فکر قابل انعطافی که دارند، زودتر از دیگران در مقابل حقایق ناب متأثر میشوند بنده سالها در میان این قشر، بودم و با آنها جلساتی داشتم، گاهی هم از طریق مکاتبه، با آنها جلساتی داشتم، گاهی هم از طریق مکاتبه، با آنها راتباط پیدا کردهام، باید عرض کنم در بین این گروه ندرتا یافت میشود که کسی ذاتا شقی باشد.اما انعطاف هست، و این انعطاف، زمینه را برای هر گونه کاری چه مثبت، چه منفی آماده میکند.باید عواملی را ایجاد کرد که اینها را در حال اعتدا لنگه دارد، و آنها را به سمت حق منعطف سازد.اولا باید یک خوشبینی ایجاد کرد، خصوصا نسبت به دستگاه روحانیت.الآن دستهایی در کار است که ایجاد بدبینی میکند و میخواهند، روحانی و روحانیت را از چشم و دل اینها بیاندازند.
در قدم دوم باید اینها را نسبت به مسئولین مهم و صادق کشور خوشبین کرد.البته توجیه نباید به دستگاه تبلیغی کشور راه پیدا کند، احتیاجی هم نیست.انتقادها را از اینها بشنویم و حتی المقدور ترتیب اثر بدهیم.نقش صدا و سیما را نباید کم بگیریم.صدا و سیما، بالقوه قدرت زیادی برای هدایت مردم دارد.ما از همین طریق میتوانیم به آرزوهای دوردستی برسیم، منتهی باید برنامهریزی شود و افراد دلسوزی کارها را به عهده گیرند.
در رادیو و تلویزیون، باید افرادی را آورد که بتوانند، جوانها را منقلب کنند، آنها را دگرگون کنند.آقایانی هم که صحبت میفرمایند خوب است که مطالب را تنزل دهند، طوری که در سطح هر بینندهای باشد، از به کار بردن اصطلاحات فنی، پرهیز کنند و مردم را با بحثهایی که جایش صدا و سیما نیست، خسته نکنند.گاهی بعضی با شیندن سخنان خوب و به جا ممکن است، اصلا در رویه زندگی خود تغییر بدهند و این تغییرات مقدمه میشود برای الهی شدن جامعه، و خود به خود نسل بعد مشکلات کمتری خواهند داشت، انشاء الله.
کیهان اندیشه:به نشر شما دایره تفقه در دین چه مقدار است، آیا محصور در آیات الاحکام است، یا تفقهی که قرآن سفارش میکند، جوزهای وسیعتر دارد.
آنطور که بعضی از بزرگان گفتهاند، در قرآن حدود 500 آیه هست که آیات الاحکاماند.بعضی هم این رقم را بزرگتر کردهاند.آیات الاحکام، کلیات را میگوید، مسأله که جزئی میشود و مثداق عمل ممکن، در قرآن طرح نشده است.مثلا در قرآن آمده اس که:«فان لم تجدوا ماء فتیمموا سعیدا طیبا» اگر شما آب پیدا نکردید، تیمم کنید با صعید.صعید روی زمین را میگویند.این کریمه که نازل شد، تصادفا در یکی از غزوات، عمار احتیاج به آب پیدا میکند، عمار رفت در یک گوشهای دراز کشید و تمام بدن خود را به خاک مالید، بعد هم نماز خواند.
وقتی که این ماجرا را به عرض پیامبر رساندند.
فریقین نقل کردهاند که، پیامبر تبسم فرمود.اشتباه عمار در قصد کردن خاک نبود، بلکه در نوع قصد بود.قرآن گفت که اگر آب پیدا نکردید، خاک پاک را قصد کنید، اما این نوعی که عمار رفته بود سراغ خاک، در قرآن نیامده بود خلاصه طبق نقل، پیامبر طرز صحیح تیمم را به عمار و دیگران یاد داد.عمار خودش عرب بود، لغت عرب را میشناخت، اما وقتی طرز تیمم پیامبر را دید اعتراض نکرد که عمل شما با ظاهر قرآن سازگار نیست، چون عمل پیامبر(ص)هم، تیمم بود.منظور اینکه، این جزئیات در قرآن نیست، اگر بنا میشد که قرآن جزئیات را هم بگوید، آن وقت برای هزاران حکمی که ما در فقه داریم، باید یک آیه نازل میشد، آن وقت مثنوی هفتاد من کاغذ میشد، و کار از 500 آیه ساخته نبود.
از طرفی دیگر، علماحکام از اصطلاحات متشرعه است فقه به این معنا که ما امروز اراده میکنیم، تقریبا در زمان غیبت صغری جعل شد.اما در زمان خود ائمه، فقه به معنای احکام و مسائل جزئی نبود.
که«تفقهوا فی الدین فانه من لم یتفقه فی الدین فهو اعرابی»یعنی در دین بصیر باشید، عمیق باشید، اگر کسی این بصیرت را در این نداشته باشد، بدوی و جاهل است.
امام حسین علیه السلام در یک نامهای کهبه «حبیب»نوشته بودند، در اول نامه مرقوم فرموده بودند که:«عن حسین بن علی، الی حبیب بن مظهّر الرجل الفقیه»همه میدانیم که حبیب فقه مصطلح را بلد نبود.اما امام به او میفرمایند:«فقیه»، چون در دین بصیر بود.اساسا در اصطلاح امامان ما و روایات، تفقه به آن معنای خاصش استعمال نشده است.البته یکی از شاخههای تنومند دین، فقه است، لذا تفقه در دین به یک معنا م تواند در فقه مصطلح، مصداق پیدا کند، اما در او محصور نمیشود.تفقه میتواند در توحید باشد، در مسائل اجتماعی هم باشد.منتهی در مورد آیات الاحکام یک مقداری بیشتر باید دقت کرد و مراد شارع و صاحب قرآن را با دقت بیشتری بدست آورد.البته این احتمال هست که در آیات الاحکام، علاوه بر مسائل جزئی و احکام فقهی، قضایای دیگر استفاده کنیم، اما این باید از طریق روشهای تفسیری صورت بگیرد، زیرا چه بسا بعضی از این آیات، قصدی غیر از بیان همان احکام را نداشته باشند.به هر حال این باید در یک بحث صرفا تفسیری حل و فصل شود.
کیهان اندیشه:از شما بخاطر رحمتی که تقبل فرمودید و وقتتان را در اخیار خوانندگان ما گذاشتید، تشکر میکنیم و از خداوند برای شما آرزوی موفقیت و طول عمر داریم.