این نوشتار(پايان نامه) در بردارنده مباحثی می باشد که طی 15 جلسه از سخنرانی های دانشمند بزرگوارحضرت آیت الله صائنی (ره) برگرفته شده است. آنچه از این پژوهش حاصل گردیده است، این است که حضرت آیت اله صائنی(ره) توانسته است با استفاده از آیه آغازین سوره حجرات رمز جاودانگی عترت را بیان نماید.چرا که طبق فرمایش حضرتش قرآن و عترت جدائی پذیر از همدیگر نیستند.
معظم له در طی 15 جلسه سخنرانی که داشتند ضمن تفسیر این آیه شریفه سعی نمودند که قیام حضرت ابا عبداله الحسین(ع) را به این آیه ربط داده و تبعیت امام از آیات الهی را بیان نمایند. و در این خصوص دلایل و اندیشه های خاصی که در این خصوص ذکر می کنند برخی عبارتند از: علم امام(ع)، تبعیت امام(ع) از دین و عدم خرافه پرستی، پیروی امام(ع) از فطرت الهی، غلبه نمودن بر احساسات و عواطف، بودن همیشه در بین خوف و رجا، استقامت و صبر امام (ع) و... ضمناً در پیاده سازی مطالب سعی شده که عین جملات معظم له ذکر گردد.
 

نگارش :محسن اسلامی، استاد راهنما : دکتر محمد حسین صائینی، استاد مشاور: دکتر حسین مرادی

 

 عنوان پایان نامه :

 ابعاد اندیشه های خاص آیت اله صائینی در باب قیام عاشورا

 استاد راهنما :

 دکتر محمد حسین صائینی

 استاد مشاور:

 دکتر حسین مرادی

 نگارش :

 محسن اسلامی

--------------------------------------------------------

 بسم الله الرحمن الرحیم

 چکیده پایان نامه:

      سوال اصلی این پایان نامه عبارت است از اندیشه های خاص قیام اباعبداله الحسین(ع) از منظر حضرت آیت اله حاج شیخ محمد اسماعیل صائینی (ره) چیست؟ و چه علل و عواملی باعث شده است که قیام حضرت پس از 14 قرن زنده تر از هر روز گردد و باعث بیداری همه انسانهای آزاده و حق طلب گردد.

      آنچه از این پژوهش حاصل گردیده است، این است که حضرت آیت اله صائنی(ره) توانسته است با استفاده از آیه آغازین سوره حجرات رمز جاودانگی عترت را بیان نماید.چرا که طبق فرمایش حضرتش قرآن و عترت جدائی پذیر از همدیگر نیستند.

      معظم له در طی 15 جلسه سخنرانی که داشتند ضمن تفسیر این آیه شریفه سعی نمودند که قیام حضرت ابا عبداله الحسین(ع) را به این آیه ربط داده و تبعیت امام از آیات الهی را بیان نمایند. و در این خصوص دلایل و اندیشه های خاصی که در این خصوص ذکر می کنند برخی عبارتند از: علم امام(ع)، تبعیت امام(ع) از دین و عدم خرافه پرستی، پیروی امام(ع) از فطرت الهی، غلبه نمودن بر احساسات و عواطف، بودن همیشه در بین خوف و رجا، استقامت و صبر امام (ع) و... ضمناً در پیاده سازی مطالب سعی شده که عین جملات معظم له ذکر گردد.

 کلید واژه : امام حسین(ع)، حضرت آیت الله محمد اسماعیل صائینی«ره»، عاشورا، زنده ماندن و تقدم جستن.

 مقدمه

 در سال 61 هـ.ق واقعه ای در سرزمین نینوا اتفاق افتاده و در جریان آن حضرت اباعبداله الحسین(ع) با 72تن از یاران باوفایش به شهادت رسیده اند. اما از آن واقعه تا کنون تقریباً 1371 سال می گذرد، اما هر چه قدر این ماجرا کهنه تر میشود گویا حدیثی است که به تازگی رخ داده است. نوشتار حاضر ابعاد اندیشه های خاص آیت اله صائینی در باب قیام عاشورا می باشد. این استاد بزرگوارکه در فصل سوم سعی خواهد شد به گوشه ای از حیات علمی، عملی و پردرد و رنجشان اشارت شود، طبق فرموده خودشان دغدغه ای جز روشنگری و تنویر افکار عمومی در خصوص حقایق ناب اسلامی نداشتند و به حق تا آخرین لحظه عمرشان بر این عقیده استوار ماندند.

 حضرت استاد طی 15 جلسه سخنرانی مستمر تا 11 محرم الحرام سال 1377 هـ .ش که در تکیه سیدلرو مسجد رسول الله (ص) شهر زنجان ایراد نمودند، بنده با اندک بضاعتی که داشتم به حول و قوه الهی آن را به رشته تحریر درآوردم، حضرت استاد(ره) موضوع سخنرانی های شان را علل جاودانگی قیام ابا عبداله الحسین(ع) انتخاب نموده و با استفاده از آیه اول سوره مبارکه حجرات سعی داشتند که به اثبات نمایند قیام اباعبداله الحسین(ع) بستگی شدیدی به این آیه شریفه داشته است. حقیر نیز از همان سال جزء یکی از دغدغه های فکری ام بود که حقایق ناب و جدیدی که در این سخنرانیها آمده است را جمع بندی نمایم و در اختیار علاقمندان قرار دهم، فلذا با سعه صدری که فرزند خلف آن بزرگوار جناب آقای دکتر محمدحسین صائینی(دامت توفیقاته) داشتند قبول نمودند که عنوان این رساله را با موضوع مذکور و تحت راهنمایی ایشان قرار گیرد.

 اما نکته ای که ذکر آن در اینجا خالی از فایده نیست عبارت است از اینکه سخنرانی هایی که حضرت استاد ایراد نموده اند به زبان ترکی بوده که به فارسی برگردانده شده است، که امکان دارد حق مطلبی که معظم له داشتند ادا نشود که کوشیده شده با راهنمائی ها و اشارت هایی که جناب آقای دکتر صائینی داشتند بگونه ای باشد که خدشه ای به مقام شامخ علمی آن بزرگوار عارض نگردد. باشد که راهی گشوده باشیم در جهت مطالعه و تحقیق قیام اباعبداله الحسین(ع) برای مبتلایان علاقه مند که مشتاق به داشتن و کسب معلومات در اصول و مبادی آموزه های دینی هستند.

فصل اول: کلیات

 1-1- طرح و بیان مسأله:

      در سال 61 هجری اتفاق و جریانی در عالم اسلام بوقوع پیوست که در آن دو تفکر مثبت و منفی با هم درگیر شدند، البته تفکر منفی تفکری بود که به لحاظ مالی، نظامی، موقعیت سیاسی و نیروی انسانی برتر از تفکر مثبت بود. اما در مقابل تفکر مثبت از همه این جهات پائین تر از تفکر منفی بود ولی به لحاظ ایدئولوژی، منش، اخلاق و سبک و سیاقی که در پیش گرفته بود ناشی از یک تفکر الهی بود.

  خداوند در آیه شریفه می فرماید:« وَ يَبْقَى‏ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الجَْلَالِ وَ الْاكْرَام»( الرحمن – 27) با اندکی تأمل در این حادثه و پیش رو قرار دادن این نتیجه می رسیم که تفکر مثبت یک صورت خدایی داشت و طبق آیه مذکور صورت خدایی باقی می ماند. تفکر مثبت الهی، عبارت بود از: قیام امام بر حق جامعه اسلامی، حضرت اباعبداله الحسین(ع) و یاران با وفایش بر کفر، کجی و انحراف یزیدبن معاویه. در طول این سالها پس از رخ دادن این حادثه عظیم علما و دانشمندان کتاب هایی نوشته و نظرات مختلفی را ارائه نمودند، اما در میان این همه نظریات حضرت آیت الله محمد اسماعیل صائنی(ره) قیام اباعبداله الحسین(ع) را طی 15 جلسه سخنرانی با استناد به آیه اول سوره حجرات ، مطالب و نکاتی را بیان فرموده اند که نشان از پیوند عمیق عاشقانه قرآن و عترت دارد.

1-2-اهداف پژوهش:

 هدف کلی:

    عبارت است از بررسی و ارائه اندیشه های خاص قیام اباعبداله الحسین(ع) از منظر حضرت آیت ا.. محمد اسماعیل صائنی(ره).

اهداف جزئی:

- ارائه مجموعه مطالبی سهل و قابل استفاده برای علاقمندان و جوانان امروزی

 - مطالعه و تأمل در حقیقت قیام اباعبداله الحسین(ع) با استفاده از بیانات معظم له.

 - احیاء و معرفی افکار و اندیشه های خاص حضرت آیت ا...صائنی در باب قیام عاشورا.

 1-3:پیشینیه پژوهش:

 علما و عرفا هر موقع خواسته اند نهایت جذب شدن معشوق در عاشق را ذکر نمایند به قیام اباعبداله الحسین(ع) اشارت داشتند، چرا که حضرت هر آنچه را که در دست داشت فدای یار و دلبر خودش نمود، در این مسیر از ذره ای واهمه به دل خود راه نداد و چه زیبا گفته است شاعر بزرگ عمان سامانی موقعی که حضرت علی اکبر(ع) از پدر بزرگوارش اذن جنگ می خواهد و یشان اذن جنگ می دهند:

 

گه دلم پیش تو گاهی پیش اوست

رو که در یکدل نمی­گنجد دو دوست

لن تنالوالبر حتی تنفقوا

بعد از آن مما تحبون گوید او

چون ترا او خواهد از من رو نما

رو نما شو جانب او رونما

 

(گنجیه الاسرار، عمان سامانی ص45،سال 1387، انتشارات جمهوری)

 حضرت آیت ا..صائنی (ره) نیز مباحث و مسائلی را بطور گسسته در این خصوص مطالبی را ارائه نمودند، اما آنچه که به صورت منظم و دقیق و سلسله وار در این مورد از ایشان به یادگار مانده است عبارت است از 15 جلسه سخنرانی در سال 1377 با موضوع علل جاوادانگی قیام اباعبداله الحسین(ع) تاکنون مطالبی را که ایشان در این سلسله مباحث ذکر کرده اند را کسی به رشته تحریر نیاورده است و این اولین رساله ای که است که از زبان ایشان در این خصوص جمع آوری شده است. امید است مورد قبول درگاه احدیت قرار گیرد.

 1-4- سولات پژوهش(فرضیه ها):

 - چرا اما حسین (ع) از خدا و پیامبرش در انجام امور مربوط به امامت پیشی نگرفتند؟

 - علل و رموز ماندگاری قیام اباعبدا...الحسین(ع) چیست؟

 - نظراتی که حضرت آیت ا...صائنی در این خصوص دارند چیست؟

 - وظیفه یک شیعه در باب نتایج قیام عاشورا چیست؟

 1-5- روش کار پژوهش:

  روش کار در این پژوهش کتابخانه ای بوده و با استفاده از مطالب منتشر شده و منتشر نشده فیش برداری شده و با اخذ راهنمایی های مفید و سازنده از طرف اساتید بزرگوار گردآوری شده است.

 1-6- کلید واژه های پژوهش:

  سوره حجرات: چهل و نهمین سوره از سور قرآن کریم است که در بین اهل تفسیر به سوره اخلاق معروف بوده و مشتمل بر 18 آیه که به ترتیب آداب مربوط به بنده و خدای سبحان، بنده و رسول خدا، و برخی آیات اشاره به نحوه برخورد مسلمانان با همدیگر دارد و...

 کربلا: اسم محلی است نزدیک کوفه از شهرهای عراق بوده و محل قتلگاه حسین بن علی(ع) و یاران باوفای وی که روایت است شخصی از پیامبر را دید در حالیکه ایشان گرفته و ناراحت بودند از ایشان علت را جویا شدند و فرمودند: امشب مرا به جایی در عراق بردند به نام کربلا در آنجا قتلگاه پسرم حسین و گروهی از خاندانم را به من نشان دادند همواره خونشان را بر می داشتم که هنوز در دست من است. آنگاه دستش را گشود و گفت بگیر و آن را نگاه دار.(اعلام الوری، باعلام الهدی ص419)

 امام حسین(ع): ابوعبداله، حسین بن علی بن ابی طالب، پسر فاطمه زهرا(س) و نوه پیامبر اکرم(ص) است که در سال چهارم هجری در مدینه متولد شد. و در سال 61 هـ. در کربلا همراه با 72 تن از یاران باوفای خویش به همراه 18 تن از خاندان خودش به شهادت رسیدند.(دائره المعارف تاریخی. رویدادهای تاریخ اسلام.ج1.جمعی از پژوهشگران تاریخ و سیره اهل بیت(ع) ص209. و اعلام الوری با علام الهدی . شیخ ابوعلی فضل بن حسن طبری. ترجمه ساکت محمدحسین. اساطیر سال 88 ص32)

   شهادت:بالاترین درجه جهت لقاء و دیدار با خداوند.

  تقدم جستن بر خدا و پیامبر: چون کلمه تقدم جستن را هم به خدا نسبت داده و هم به رسولش، منظور از آن جلو چیزی است که مشترک بین خدا و رسولش است و آن مقام حکمرانی است که مختص به خدای سبحان و با اذنش به رسول خداست.

 

«فصل دوم»

 

گذری کوتاه بر حادثه عاشورا

 -        خلاصه ای ازندگینامه حضرت ابا عبدالله الحسین(ع)

 -        معرفی اجمالی برخی از یاران امام حسین (ع) در واقعه عاشورا

 عباس بن علی (ع)

  • حربن یزید ریاحی
  • زهیر بن قین
  • قاسم بن الحسن(ع)
  • حبیب بن مظاهر اسدی
  • زینب بنت علی (س)
  • ....

  2- 1 . خلاصه ای از شرح حال حضرت اباعبدالله الحسین(عليه‏السلام)

 تاريخ ولادت امام:

      در روز، ماه و سال تولد آن سرور اختلاف است، بعضي گويند: تولد آن حضرت روز سه شنبه است، و بعضي ديگر گويند: روز پنج شنبه، سوم شعبان است و بعضي پنجم شعبان را گفته‏اند. و برخي گويند: ماه ربيع، سال سوم هجرت. و بعضي ماه ربيع، سال چهارم گفته‏اند.اين اختلاف و نظاير آن در مواليد و وفيات معصومين (عليهم‏السلام)، معلول سهو و اشتباه روات است. اگر حوادث را در همان وقت ثبت مي‏نمودند، اشتباه و اختلاف کمتر مي‏شد، ولي اين حوادث را پس از ساليان دراز ضبط کردند، و چه بسا وسايطي در ميان آمده بود که هر يک در سينه خويش ثبت کرده بودند.

        شيخ کليني، سال سوم هجري را سال ولادت دانسته، و تولد امام حسن (عليه‏السلام) را در ماه رمضان معين کرده است. و طبق حديث معتبري، فاصله‏ي ميان تولد آن دو امام (عليهماالسلام) شش ماه و ده روز مي‏باشد. بنابراين، تولد امام حسين (عليه‏السلام) بايد در ماه ربيع الاول يا ربيع الثاني باشد و شهيد در «دروس» آخر ماه ربيع الاول سال سوم هجرت را روز تولد دانسته است.

     در روز هشتم ذي الحجه سال شصت هجري امام حسين (عليه‏السلام) با اهل بيت خود و جمعي از يارانش از مکه معظمه به سمت کوفه حرکت نمود و روز دوم محرم سال شصت و يک با پانصد سوار از اهل بيت و اصحاب و صد پياده - بنابر آنچه که مسعودي در «مروج الذهب»  نقل کرده - در کربلا فرود آمد.

     در اثناي اين سفر خبرهاي ناگواري به امام(ع) رسيد که کشته شدن جناب مسلم، هاني، قيس بن مسهر صيداوي و عبدالله بن يقطر از آن جمله بود. بنابر نقل ابومخنف: امام عليه‏السلام از «مجمع بن عبدالله عائذي» پرسيد: از قيس بن مسهر فرستاده من نزد اهل کوفه اطلاع داريد؟ گفت: بله «حصين بن نمير» او را نزد ابن‏زياد فرستاد و ابن‏زياد به او امر کرد که شما و اميرالمؤمنين عليه‏السلام را لعن کند، او بر شما و پدرت درود فرستاد و ابن‏زياد و پدر او را لعن نمود و مردم را به ياري شما دعوت کرد و از رسيدن شما خبر داد. پس به فرمان ابن‏زياد، او را از بالاي قصر به پايين انداختند.

    با شنيدن اين خبرها، امام (عليه‏السلام) گريه کرد و اين آيه را تلاوت نمود: (فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا) برخي از آنان به شهادت رسيدند و برخي از آنها در (همين) انتظارند و (هرگز عقيده‏ي خود را) تبديل نکردند.و آنگاه اين دعا را نمود:«اللهم اجعل لنا و لهم الجنة نزلا و اجمع بيننا و بينهم في مستقر من رحمتک و رغائب مذخور ثوابک» راستي که اين جوانمرد مايه سرافرازي و افتخار شيعيان است، خداوند ميان ما و او، در بهشت جمع نمايد، و مشمول عنايات و الطاف خويشتن فرمايد. امام(عليه‏السلام) در شب دهم محرم سال شصت و یک مردم را از کناره‏گيري شيعيان از حمايت او و کشته شدن مسلم و هاني باخبر نمود و آنها را مرخص نمود. به همين دليل، آن جمع کثير که خود را به امام (عليه‏السلام) رسانده و به او ملحق شده بودند متفرق شدند.

    امام (عليه‏السلام) در شب عاشورا نيز به اصحاب اجازه رفتن داد اين نشان مي‏دهد که آن حضرت مي‏خواسته کسي را اغفال و يا مأخوذ به حياء ننمايد. بنابر نقل صاحب «لهوف»: روز عاشورا امام «محمد بن بشير حضرمي» را که فرزند او در سرحد گرفتار کفار و اسير در دست آنان شده بود مرخص نمود و اجازه داد برود و فرزند خويش را به وسيله‏ي پول آزاد نمايد. آن صحابي گفت: از ياري تو دست برنمي‏دارم. مرا درندگان زنده پاره پاره کنند و بخورند، اگر از ياري تو دست بردارم  بدیت ترتیب فردای آن روز امام همراه با  هفتادو تن از یارانشان در جنگی نابرابر شهید و خانواده شان به اسارت گرفته شدند. (تاریخ سیدالشهدا(ع) – صفایی حائری، عباس – ص 30 تا ص366 – 1385، مسجد مقدس جمکران)

 2- 2 .  معرفی اجمالی برخی از یاران امام(ع)

   حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) پس از خروج از مدینه همانطور که اشارت گردید تعدادی از افراد خاندانشان را نیز با خود به کربلا آوردند. حال گذشته از آن که در بین راه افرادی نیز به ایشان ملحق شدند، بدون شک افرادی که در اطراف حسین در وز عاشورا مقابل لشگر عمر سعد جمع شده بودند همه آنها خدائی بودندو در تاریخ ماندگار شدند، گواه این مطلب آنکه همه ساله حداقل در ایام محرم اسامی این بزرگواران به دفعات به گوش مسلمانان و شیعیان می رسد و در عزای آنها شیوه و ناله می کنند .

     اما آنچه قصد داریم در این قسمت ذکر نمائیم عبارت است از توضیح مختصر و مفید درباره یاران ابا عبدالله(ع) که چون خودش از هرچه داشتند گذشتند و به لقاء حق شتافتند. اما به تصریح کتب تارخی تعداد هجده نفر از خاندان حسین(ع) در کربلا در رکابشان شهید شدند. ( رج مقتل شوشتری – گردآورنده سلطانی نسب ، ابراهیم – ص 90تا ص 97- آرام دل چاپ هفتم تهران1386 و نفس المهموم-  قمی شیخ عباس – ترجمه شعرانی میرزا ابوالحسن – وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی  چاپ اول  1385) که در ذیل به برخی از افراد آن خاندان مطهر و یاران ایشان اشاره می شود.

 2-2-1 .عباس بن علی(ع):

       حضرت  ابوالفضل العباس بن علی (ع)، به سال 26 هجري به دنيا آمد. مادرش فاطمه دختر حزام بن خالد کلابي و مشهور به ام‏البنين است. عباس، فرزند ارشد ام‏البنين بود. ابوالفضل، معروف‏ترين کنيه اوست به دليل زيبايي و درخشش چهره، او را قمر بني‏هاشم هم، مي‏گفتند.(مقاتل الطالبین- ابوالفرج اصفهانی به کوشش جعفری ، بهزاد-  جعفری راد  چاپ اول  1389- ص 84)  ابوالفضل، چهارده سال از زندگي آغازين خود را در عصر پدر گذراند و بيست و چهار سال عمرش با برادرش امام حسن (عليه‏السلام) و سي و چهار سال زندگي را با امام حسين (عليه‏السلام) سپري کرد و در اين سن در عرصه‏ي کربلا حضور يافت. قمر بني‏هاشم را سوارکاري شجاع، نيرومند و زيبااندام دانسته‏اند. وارستگي او بدان حد بود که «عبد صالح خدا» ناميده شد. امام صادق (عليه‏السلام) در وصف او مي‏فرمايد: «عموي ما عباس، داراي بصيرت کامل در دين و ايمان استوار بود و در راه خدا همراه حسين عليه‏السلام جنگيد و آزمايشي نيکو داد».

        در کربلا چون آب را بر امام و ياران و اهل بيت ايشان بستند و تشنگي بر آنان شدت يافت، امام، برادرش عباس را با سي اسب سوار و بيست پياده به طرف شريعه‏ي فرات فرستاد و آنان پس از يک درگيري سخت، مشک‏هاي آب را به خيمه رساندند. او بارها آب به خيمه‏ها رساند و از اين رو، عباس را سقا ناميده‏اند.

      قمر بني‏هاشم، همراه با برادرانش در برابر امان‏نامه‏اي که شمر آورد بود، ايستاد و بر حمايت پيوسته از امام تأکيد کرد در شب عاشورا، چون امام با همه‏ي ياران هاشمي و غيرهاشمي اتمام حجت کرد و از ايشان تقاضاي بازگشت نمود، ابتدا عباس لب به سخن گشود و و فرمود: چرا اين کار را بکنيم؟ آيا براي اين که پس از تو باقي بمانيم؟ خدا هرگز چنين روزي را نياورد!

 امام، ابوالفضل را بسيار دوست مي‏داشت؛ بدان حد که در روز عاشورا اين جمله را به او فرمود: «بنفسي انت يا أخي»؛فدايت شوم برادرم. سالار شهيدان در روز عاشورا، پرچم را به برادرش عباس سپرد، هنگامي که عباس در عصر روز عاشورا تنهايي امام را ديد، نزد او آمد و رخصت ميدان خواست. امام فرمود:«يا اخي، کنت العلامة من عسکري و مجمع عددنا، فاذا انت غدوت يول جمعنا الي الشتات، و عمارتنا تنبعث الي الخراب»؛برادرم! تو نشان پايداري و رکن سپاه مني؛ اگر تو بروي، جمع ما پراکنده مي‏شود و سامان ما به پريشاني مي‏کشد.

    عباس گفت: سينه‏ام تنگ شده است و از زندگي ملول گشته‏ام. امام، در پاسخ فرمود: براي اين کودکان کمي آب تهيه کن! ابوالفضل به ميدان آمد و سپاه دشمن را شکافت و وارد شريعه‏ي فرات شد و مشک را پر از آب کرد و آن‏گاه کفي از آب برداشت؛ اما تشنگي حسين عليه‏السلام را که به ياد آورد، آب را ريخت و به سرعت به سمت خيمه برگشت. راه را بر او بستند؛ او با شمشير حمله کرد و رجز خواند  و گفت:«اني انا العباس اغدوا بالسقا»؛من عباس‏ام که با مشک آب مي‏آيم.

      حکيم بن طفيل، ضربتي به دست راست حضرت زد و دستش را جدا ساخت و سپس زيد بن ورقاء دست چپ او را قطع کرد و حضرت هنوز به سمت خيمه مي‏شتافت. آن‏گاه مردي تميمي، عمودي بر سرمبارکش کوبيد و حضرت ابوالفضل از روي اسب بر زمين افتاد و صدا زد: برادرم مرا درياب! حسين عليه‏السلام با شتاب خود را به بالين عباس رساند و چون به بدن مجروح برادر نگريست، فرمود:

 الان کمرم شکست و تدبيرم کاهش يافت. (چهره ها در حماسه کربلا- پورامینی محمد باقر- بوستان کتاب- قم 1386)

  2-2-2 .حربن یزید ریاحی:

  او يکي از شجاعان است که از طرف ابن‏سعد، رئيس مردم تميم و همدان بود و يگانه رئيسي است که از لشکر ابن‏سعد جدا شد و به خدمت امام (عليه‏السلام) مشرف گرديد. در شجاعت او همين بس که مهاجر بن اوس به او گفت: مي‏خواهي چه کار بکني؟ و اين در حالي بود که بدن حر مي‏لرزيد، مهاجر گفت: من تو را در هيچ جنگي از جنگها چنين نديدم، و اگر از من مي‏پرسيدند که شجاع ترين اهل کوفه کيست، از تو نمي‏گذشتم؛ پس اين چه حالي است که از تو مشاهده مي‏کنم؟ حر گفت: خود را ميان بهشت و جهنم مي‏بينم و چيزي را بر بهشت اختيار نمي‏کنم، اگر چه پاره پاره و سوزانده شوم.

 ( تاریخ طبری  ج 5)

 از مکالمه فردی مهاجر با حر معلوم مي‏شود که مرد شجاعي بوده که در جنگها شرکت مي‏کرد، و در مواقع جنگ با حر بن يزيد رفاقت داشته است، چنين کسي حر بن يزيد را شجاع‏ترين اهل کوفه مي‏شناسد. و اگر کسي موقعيت شهر کوفه را در نظر بگيرد مي‏داند که آنجا مرکز شجاعان و پهلوانان مسلمين بوده است، کساني که در فتوحات ايران و روم شرکت داشتند و يا جنگهاي بزرگي چون صفين و جمل و نهروان را ديده بودند همه در همين شهر سکونت داشتند، و با توجه به اين مطلب، اين جمله بر شجاعت فوق العاده‏ي حر دلالت دارد، و از سخن او با ابن‏سعد کمال جرئت او معلوم مي‏شود.

   راوي گويد: پس کسي را نديدم که مثل حر توانا، شمشيرش برنده و ضربتش مؤثر باشد. اين نقل حاکي از شجاعت و مهارت او در سوارکاري است که وقتي اسب او بر زمين مي‏افتد و مي‏غلطد او چون شير مي‏جهد و با شمشير کشيده مي‏جنگد و از رجز او معلوم مي‏شود که خود را از شير شجاع‏تر مي‏دانسته است، و اين که راوي مي‏گويد: نديدم کسي مثل او ببرد و قطع کند، نه از اين جهت است که شمشير او خيلي برنده بوده، بلکه مقصود اين است که بازوي او از هر شجاعي تواناتر بوده است، لذا هيچ کس را مثل او در بريدن و کشتن و دشمن را پاره پاره کردن نديده است. (تاریخ سیدالشهدا(ع) – صفایی حائری، عباس – ص 30 تا ص366 – 1385، مسجد مقدس جمکران)

 2-2-3 .زهير بن قين بن قيس انماري بجلي:

    «زهير» مرد شريفي در بين قوم خود بود و در کوفه زيست مي‏کرد. او مردي شجاع بود و در جنگ‏ها، هماره به نام‏آوري شهرت داشت. «زهير» فرزند «قين بجلي» از ياران رسول خدا بود؛ اما پس از رحلت پيامبر و بر اثر تبليغات وسيع «معاويه»، مي‏پنداشت که امام علي (عليه‏السلام) در ريختن خون «عثمان» سهيم بوده است. از اين‏رو نسبت به امام علي عليه‏السلام و فرزندانش علاقه‏اي نشان نمي‏داد. گفته‏اند او نيز به «عثمان بن عفان» ابراز مودت مي‏کرد؛ اما بر ما روشن نيست که او تا کجا و چه مقدار از اهل بيت روي‏گردان بوده است. هر چه بود، او به دست سالار شهيدان حسين (عليه‏السلام) در راه کربلا گام نهاد. او در اين راه جان خود را نثار کرد و در نبرد، سخت مورد اعتماد امام (عليه‏السلام) بود، به گونه‏اي که امام او را به فرماندهي جانب راست سپاه خود منصوب فرمود. او در وقت نماز ظهر - به امر امام - سپر جان آن حضرت شد. امام گاه او را براي احتياج، به سمت لشکر دشمن مي‏فرستاد. امام به او مأموريت سخن گفتن داد. مردانگي او در درگيري با آن قوم  در جای جای تاریخ عاشورا ماندگاربوده و مورخین رشادتهای او را به نحو احسن ثبت کرده اند.( با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه ج 3- محمد جواد طبسی و عبدالحسین بینش- فراز اندیشه – 1383 قم)

 2-2-4 .قاسم بن الحسن(ع):

  مادرش رملة است  او در حالي که به سن بلوغ نرسيده بود، همراه عموي خود به کربلا آمد. دليري قاسم از اين سخن زيبايش هويداست که فرمود:تا وقتي که شمشير به دست دارم، عمويم کشته نخواهد شد. قاسم چون تنهايي عمو را ديد، از او اجازه‏ي ميدان خواست؛ حضرت به دليل خردي سن برادرزاده، به او اجازه نداد. قاسم پيوسته خواست خود را تکرار مي‏کرد، امام دست بر گردن وي انداخت و در آن حال هر دو به گريه افتادند؛ سپس قاسم خود را به دست و پاي عمو انداخت و پيوسته او را مي‏بوسيد و اجازه ميدان مي‏طلبيد. تا آن که امام به برادرزاده‏ي خود اجازه داد. قاسم چون از نزد امام خارج شد، اشک بر صورتش جاري بود او چون به ميدان آمد اين رجز را زمزمه کرد:

 ان تنکروني فانا فرع الحسن                               سبط النبي المصطفي و المؤتمن‏

 هذا حسين کالاسير المرتهن                              بين اناس لا سقوا صوب المزن

 اگر مرا نمي‏شناسيد، بدانيد من فرزند امام حسن هستم؛ نواده‏ي پيامبر برگزيده‏ي و امين.

 اين حسين است که مانند اسيري گروگان است؛ ميان مردمي که خدا آنان را سيراب نسازد.

       قاسم با توجه به خردي سن خود، گروهي از دشمن را به هلاکت رساند. به گفته‏ي حميدبن مسلم، آن نوجواني که صورتش مانند پاره‏ي ماه بود، چون به سوي ما آمد، شمشيري در دست و پيراهن و لباس پايين تنه و نعليني به پا داشت که بند يکي از آن دو قطع شده بود. عمرو بن سعد بن نفيل ازدي  به او حمله برد و سرش را با شمشير کوبيد؛ دراين هنگام، قاسم با صورت به زمين افتاد و گفت: اي عمو!

 حسين عليه‏السلام مثل باز شکاري ظاهر شد و مانند شير خشمگين به سويشان يورش برد و عمرو بن سعيد را با شمشير زد؛ وقتي گرد و غبار برطرف شد، حسين (عليه‏السلام) بالاي سر قاسم ايستاده بود؛ در حالي که فرزند برادر با پاهايش خاک را به هم مي‏زد؛ حسين (عليه‏السلام) فرمود: دور باشند ملتي که تو را کشتند؛ ملتي که جد تو روز قيامت دشمنشان خواهد بود. به خدا! براي عمويت سنگين است که او را بخواني؛ ولي جوابت را ندهد يا جواب بدهد؛ ولي سودي به حالت نداشته باشد. به خدا! اين صدايي است که خون‏خواهان فراواني داشته، اما اکنون يارانش کم شده‏اند. به گفته‏ي حميدبن مسلم، امام پيکر قاسم را برداشت و سينه‏ي او را بر سينه‏ي خويش قرار داد و در حالي که پاهاي او بر زمين خط مي‏کشيد، وي را به سمت خيمه آورده، در کنار فرزندش علي‏اکبر نهاد. (یاران شیدای حسین(ع)- آقا تهرانی، مرتضی، صادق آل محمد، قم 1388)

 2-2-5 .حبیب بن مظاهر اسدی:

    شيخ طوسي در رجال خود او را از اصحاب اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) به شمار آورده است. طريحي در منتخب مي گويد: پيامبر اسلام با گروهي از ياران و اصحاب از راهي عبور مي کردند. جمعي از اطفال مشغول بازي بودند. پيامبر در آن ميان کودکي را گرفت و نزد خود نشانيد و ميان ديدگانش را پيوسته بوسه داد، و نسبت به او کمال ملاطفت و مهرباني را روا داشت. ياران سبب اين همه لطف و محبت پيامبر را به آن کودک جويا شدند.

    حضرت فرمود: ديدم اين کودک همراه حسين قدم برمي داشت، هرگاه حسين بر خاک راه عبور مي کرد او خاک زير قدم حسين را برمي داشت و به صورت خود مي ماليد، به اين خاطر او را دوست دارم و مورد محبت قرار مي دهم، امين وحي به من خبر داد که اين کودک در حادثه کربلا خواهد بود و به ياري حسين من خواهد شتافت، و آن کودک به روايت تحفة الحسينيه حبيب بن مظاهر اسدي بود، که نشان مي دهد انسان از نظر معنويت و ارزش هاي باطني مي تواند به جايي برسد که امين وحي گزارش گر وضع مثبت او گردد. رجال کشي به سند خود از فضيل بن زبير روايت مي کند که: روزي ميثم تمّار در حالي که سوار بر مرکب بود مورد استقبال حبيب قرارگرفت هر دو با هم مشغول صحبت شدند. حبيب گفت: من مردي را مي نگرم که جلوي پيشاني اش مو ندارد، خربزه و خرما مي فروشد، او را در خانه الزرق بر دار مي کشند و به پهلويش نيزه مي زنند. کنايه از اين که: ميثم! در آينده در راه عشق علي با تو اينگونه رفتار خواهد شد. ميثم هم گفت: من مردي را مي نگرم که داراي صورت سرخي است و از براي او دو گيسو است، براي ياري پسر دختر پيامبر از کوفه خارج مي شود و به شهادت مي رسد و سر بريده اش را در کوفه مي گردانند، آنگاه از هم جدا شدند، گروهي که سخنان آن دو را شنيدند گفتند: مردمي دروغگوتر از اين دو نديديم. در اين حال رشيد به طلب آنان از راه رسيد و سراغشان را گرفت. گفتند: اينجا بودند و چنين و چنان گفتند. رشيد گفت: خدا برادرم ميثم را رحمت کند که دنباله حديث را نگفت که آورنده سر بريده حبيب عطايش از ديگران صد درهم بيشتر است.آن جماعت گفتند: اين از آن دو نفر دروغگوتر است.

     راوي مي گويد: به خدا سوگند روزگاري نگذشت که ميثم را بر دار زدند، و سر حبيب را به کوفه آوردند و آنچه هر دو خبر دادند واقع شد، کشي در رجال خود مي گويد: حبيب از هفتاد نفري است که حسين را ياري مي دادند و با کوه هاي آهن ملاقات کردند، يعني با سواراني که غرق آهن و فولاد بودند و به قصد کشتن حسين (عليه السلام) آمده بودند روبرو شدند. آنان با سينه ها و صورت هاي خود از تيرها و شمشيرها با کمال شجاعت استقبال کردند، در حالي که دشمن امانشان مي داد و با مال و ثروت به تطميع آنان دست مي يازيد؛ ولي نه امان دشمن را پذيرفتند، و نه به قبول مال و ثروت تن دادند، و نه به وعده هاي دشمن رغبت نمودند. و مي گفتند: ما را در پيشگاه خدا در تنها گذاردن حسين (عليه السلام)عذري نخواهد بود، و اگر حسين (عليه السلام) را واگذاريم تا کشته شود و ما زنده بمانيم به رسول خدا در قيامت چه جواب دهيم، به خدا سوگند تا مژگان چشم ما حرکت مي کند دست از ياري حسين (عليه السلام) برنداريم. سپس جهاد کردند تا همگي شهيد شدند.

     کشي مي گويد: چون حبيب از خيمه بيرون شد شادان و خندان بود. برير که سيد قاريان قرآن بود گفت: اي حبيب! اين زمان ساعت خنده زدن نيست. حبيب گفت: کدام وقت سزاوارتر از اين زمان به خوشحالي و خنده است؟ به خدا سوگند ميان ما و معانقه حور همين است که اين کافران بر ما حمله کنند. آيت اللّه سيد محسن جبل عاملي در اعيان الشيعه در جلد بيستم در ترجمه حبيب مي گويد: او حافظ همه قرآن بود، و هر شب پس از نماز عشا تا طلوع فجر يک ختم قرآن داشت. حبيب در جنگ جمل و صفين و نهروان در رکاب اميرمؤمنان (عليه السلام) حاضر بود. و او را از خواص اصحاب آن حضرت و از حاملان علوم و اسرار شاه ولايت و اصفياي آن حضرت شمرده اند.

 حضرت حسين (عليه السلام) هنگامي که وارد کربلا شد، نامه اي به اهل کوفه به طور عام و نامه اي ويژه به اين مضمون براي حبيب بن مظاهر نوشت:

 بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم مِنْ الحُسَيْنِ بْنِ عَلي اِليَ الرَّجُل الفَقيه حَبيبِ بْنِ مَظَاهِرِ الأسَدي، أمّا بَعْد فَقَدْ نَزَلْنا کَرْبَلاَ وَاَنْتَ تَعْلَمْ قرَابَتي مِنْ رَسُولِ اللّهِ فَاِنْ اَرَدْتَ نُصرَتَنا فَاقْدِمْ اِلَيْنَا عَاجِلاً.

 بنام خداي بخشاينده مهرگستر. از حسين بن علي به آن مرد فقيه فهيم حبيب بن مظاهر اسدي، ما در کربلا اقامت گرفته ايم، تو نزديکي مرا به رسول خدا مي داني، اگر قصد ياري ما را داري به سرعت به سوي ما بشتاب. حبيب پس از خواندن نامه با عبور از مقدماتي که بيشتر جنبه حفظ اسرار و تقواي سياسي داشت به همسرش گفت: مطمئن باش که اين محاسن سپيدم را در ياري و نصرت حسين به خون گلويم رنگين خواهم کرد. سپس از خانه بيرون شد که راه فرار از کوفه را به دور از چشم دشمن ارزيابي کند. در مسير راه با مسلم بن عوسجه مصادف شد که مي خواهد از مغازه عطاري جهت خضاب محاسن خود حنا بخرد. حبيب گفت: اي مسلم! مگر خبر نداري که مولايمان حسين (عليه السلام)به سرزمين کربلا وارد شده بيا به ياري او بشتابيم. مسلم بن عوسجه بي درنگ مهياي خارج شدن از کوفه شد،حبيب غلام خود را طلبيد و اسبش را به او سپرد و گفت: اين اسلحه را زير لباس خود پنهان دار و از فلان راه عبور کن و در فلان منطقه منتظر من باشد، و اگر کسي از تو احوال پرسيد بگو: بر سر فلان مزرعه مي روم. غلام به فرمان حبيب عمل کرد. سپس حبيب خود را از راه و بي راه به طور ناشناس به غلام رسانيد. شنيد غلام با آن اسب به اين گونه سخن مي گويد: اي اسب! اگر آقايم حبيب نيامد من خود بر تو سوار مي شوم و براي ياري حسين (عليه السلام)به کربلا مي روم.اين سخن دل حبيب را لرزانيد و سيلاب اشک از ديدگانش جاري کرد و گفت: يا اباعبداللّه! پدر و مادرم فدايت کنيززادگان براي تو غيرت به خرج مي دهند واي بر آزادگان که دست از ياري تو باز دارند،سپس سوار بر اسب شد و به غلام گفت: تو در راه خدا آزادي به هر کجا که مي خواهي برو. غلام روي دست و پاي حبيب افتاد و گفت: اي سيد من! مرا از اين فيض محروم مکن، مرا هم همراه خود ببر که دوست دارم جانم را فداي حسين کنم، حبيب درخواست او را پذيرفت و با غلام روانه کربلا شد.

    ياران حسين به استقبال حبيب شتافتند. زينب کبري پرسيد: چه خبر است که ياران به هم برآمده اند؟ گفتند: حبيب بن مظاهر به ياري شما آمده است. حضرت فرمود: سلام مرا به حبيب برسانيد. چون سلام زينب کبري را به حبيب رسانيدند، حبيب کفي از خاک برگرفت و بر فرق خود پاشيد و گفت: من کيستم که دختر کبراي امير عرب به من سلام رساند،از برنامه هاي بسيار مهم حبيب، درخواست وصيت در آخرين لحظات عمر مسلم بن عوسجه از مسلم بود:

 هنگامي که حبيب با حضرت حسين (عليه السلام) بر سر مسلم بن عوسجه آمدند، او را رمقي در بدن بود، حبيب خطاب به مسلم گفت: اي مسلم! بر من سخت است که تو را اينگونه آغشته در خون ببينم، تو را به بهشت بشارت باد.

 مسلم با صدايي ضعيف گفت: بَشَّرَکَ اللّه بِخَيْر.خدا تو را به خير مژده دهد.حبيب گفت: اگر نبود که ساعت ديگر به تو ملحق مي شوم يقيناً دوست داشتم که اگر وصيتي داري با من در ميان بگذاري! که من با جان و دل در انجام آن کوشش لازم نمايم.مسلم به سوي امام اشاره کرد و گفت: وصيت من با تو اين است که از ياري اين غريب دست باز نداري!حبيب گفت: به پروردگار کعبه جز اين عمل نکنم و ديده ات را به اجراي اين وصيت روشن سازم.و در کتاب مهيج الاحزان گويد: هنگامي که حبيب آماده شهادت شد، حضرت حسين (عليه السلام) به او فرمود: تو از جد و پدرم يادگاري، پيري تو را دريافته، چگونه راضي شوم به ميدان بروي؟حبيب گريست و گفت: مي خواهم نزد جدت روسپيد باشم و پدر و برادرت مرا از ياري کنندگان شما به حساب آورند.در مقتل ابو مخنف آمده: لمّا قُتِلَ حبيب بَانَ الاِنْکِسَار فِي وَجهِ الْحُسَيْن وَقَالَ: لِلّهِ درک يَا حَبيب لَقَدْ کُنْتَ فَاضِلاً تَخْتِمُ الْقُرآنَ فِي لَيْلَة وَاحِدَة.هنگامي که حبيب شهيد شد، در چهره حضرت حسين (عليه السلام) شکستگي نمايان گشت، و گفت: حبيب خدا تو را پاداش نيک دهد، تو مرد دانشمند و بافضلي بودي و در يک شب يک ختم قرآن مي نمودي. (با کاروان نور- نگرشي به شخصيت اصحاب حضرت سيدالشهدا(ع) انصاريان ، حسين-  دارالصادقين – قم)

 2-2-6 .زینب بنت علی(س):

       حضرت زينب (س) روز پنجم جمادي الاولي سال پنجم يا ششم هجري ديده به جهان گشود. پدرش حضرت امير المؤمنين (ع) و مادرش حضرت فاطمه زهرا (س) مي باشد. پس از تولّد، حضرت فاطمه دخترش را نزد حضرت علي (ع) بردند و از ايشان خواستند که نامي براي وي انتخاب نمايد، امير المؤمنين (ع) فرمود: از پيامبر(ص) پيشي نمي گيرم در آن هنگام پيامبر (ص) در مسافرت بودند. پس از بازگشت، علي (ع) به محضرشان شرفياب شد و از ايشان در خواست کرد که براي دخترش ‍ نامي انتخاب بکند. رسول خدا (ص) فرمودند: من هم از پروردگارم پيشي نمي گيرم. در اين هنگام جبرئيل نازل شد و درود پروردگار را ابلاغ فرمود و گفت: نام اين دختر را «زينب» انتخاب کن. زيرا خداوند چنين فرموده است. سپس از مصائبي که بر اين کودک وارد مي شود خبر داد؛ پيامبر (ص) در حالي که سخت مي گريستند فرمود: هر کس بر او بگريد مانند کسي است که بر حسين (ع) گريسته. کنيه او را نيز ام کلثوم گذاشتند. وي دختر بزرگ اين خانواده مي باشد.

 حضرت زينب لقب هاي فراواني دارد که عبارت اند از: صدّيقه صغري، عقيله بني هاشم، عقيلة الطّالبيّين، موثّقه، عارفه، عالمه غير معلّمه، فاضله، کامله، عابده آل ابي طالب. کنيه اش، امّ المصائب، امّ الرّزايا، امّ النّوائب، امّ کلثوم کبري، امّ عبداللّه و امّ الحسن بوده است.

 با نزديک شدن وفات پيامبر اکرم (ص) حضرت امير المؤمنين (ع) و حضرت فاطمه (س) هر کدام خوابي حاکي از وفات پيغمبر (ص) مي ديدند و به همين جهت گريه زاري مي کردند. حضرت زينب (س) خدمت رسول خدا (ص) آمد و گفت: يا جدّاه در خواب ديدم که باد تندي وزيد دنيا و آنچه در آن است تيره و تار شد و مرا از جايي به جاي ديگر حرکت مي داد، من از شدّت آن باد به درخت تنومندي تکيه دادم، در اين هنگام آن درخت از جا کنده شد و بر روي زمين افتاد. به يکي از شاخه هاي نيرومند آن چسبيدم اما آن شاخه شکسته شد، به سراغ شاخه ديگري رفتم آن هم شکست به دو شاخه ديگر پناه بردم آن دو نيز شکستند و من از خواب بيدار شدم. رسول خدا (ص) از شنيدن سخنان زينب اندوهگين شد و اشک غم از ديدگانش ‍ جاري شد؛ آنگاه فرمود: آن درخت که از ريشه کنده شد منم جدّ تو؛ و آن شاخه اوّل مادرت فاطمه (س)، شاخه دوم پدرت علي (ع) و آن دو شاخه ديگر برادرانت حسن و حسين (ع) هستند! دخترم! اين خواب حکايت از آن دارد که دنيا از فقدان آنان تيره و تار مي شود، و شما دچار مصائب و دشواريهاي فراواني خواهيد شد. طولي نکشيد که براي زينب (س) آنچه را که در خواب ديده بود در بيداري تعبير شد و او به غم فراق جدّ بزرگوار و مادر مهربان خود دچار گرديد. وي در زمان رحلت پيامبر (ص) پنج ساله بود و در عين اينکه خردسال بود امّا از مادرش ‍ فاطمه (سلام اله عليها) و اسماء بنت عميس و طهمان يا ذکوان غلام پيامبر( ص) حديث نقل مي کند.برخي از مورّخين نوشته اند که: حضرت زهرا (س) به زينب سفارش کرد که در کنار حسين (ع) باشد و بعد از او براي آنها مادر باشد، زينب هم هيچ گاه اين سفارش مادر را فراموش نکرد.زماني که زينب (س) پا به سنّ ازدواج گذاشت خواستگاران زيادي داشت امّا با تنها مردي که شايستگي و لياقت همسري زينب (س) را داشت يعني عبداللّه جعفر (پسر عموي خود) ازدواج کرد.

    برخي از مورخين تاريخ اين ازدواج را سال هفدهم هجري مي دانند. ثمره اين ازدواج چهار و يا پنج فرزند مي باشد که دوتاي آنها به نامهاي عون و محمد که در کربلا به شهادت رسيدند که در بخشهاي ديگر به آن اشاره خواهد شد.

      برخي از مورخين چنين آورده اند: حسين (ع) نسبت به زينب (س) احترام ويژه اي قائل بود به طوري که هرگاه زينب بر او وارد مي شد امام مي ايستاد و زينب را در جاي خود مي نشاند و اين نشانه منزلت و عظمت زينب است و همچنين وارد شده که آن حضرت مشغول تلاوت قرآن بوده وقتي زينب (س) وارد شد امام (ع) قرآن را زمين گذاشت و به احترام زينب ايستاد. يحيي مازني گويد: من در مدينه مدّت زيادي همسايه امير المؤمنين (ع) بودم و به آن خانه اي که زينب (س) سکونت داشتن نزديک بودم امّا سوگند به خدا نه اندام زينب را ديدم و نه صداي او را شنيدم؛ هنگامي که اراده زيارت مرقد مطهر رسول خدا (ص) را داشت شبانه حرکت مي کرد در حالي که امام حسين (ع) سمت راست او، امام حسن سمت چپش و امير المؤمنين (ع) پيشاپيش دخترش حرکت مي کرد؛ زماني که نزديک قبر مطهر مي رسيدند علي (ع) چراغ قنديل را خاموش مي کردند وقتي امام حسن (ع) علّتش را پرسيد علي (ع) فرمودند: مي ترسم اشخاصي در اين اطراف باشند که قيافه و اندام خواهرت را ببينند.(اعلام الورای باعلام الهدی- طبرسی، شیخ ابوعلی فضل بن حسن- ترجمه ساکت ،محمد حسین- اساطیر- 1388تهران)

 «فصل سوم»

 ابعاد اندیشه های خاص آیت اله صائینی درباب قیام عاشورا

 -        خلاصه ای ازندگینامه حضرت آیت اله حاج شیخ محمد اسماعیل صائینی(ره)

 -        معظم له از منظر برخی علما و حکمای معاصر:

 

  • حضرت آیت اله حاج سید عزالدین حسینی زنجانی
  • جناب آقای دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

 -        اشاره ایی کوتاه به تفسیر آیه اول سوره حجرات

 

-        ابعاد جاودانگی قیام اباعبدالله الحسین(ع) در اندیشه  حضرت آیت الله صائنی(ره)

 

  • بعد اول
  • بعد دوم
  • بعد سوم
  • بعد چهارم
  • بعد پنجم
  • بعد ششم
  • بعد هفتم
  • و......
  • بعد پانزدهم

 

3-1. خلاصه ای ازندگینامه حضرت آیت اله حاج شیخ محمد اسماعیل صائینی(ره):

 تولد و تحصیل ایشان در قم:

      ضرورت پرداختن به زندگینامه علما و مشاهیر به این سبب است که نسل های بعدی گوشه ای از رنج ها و زحماتی را که در زمینه کسب علم و فیض متحمل گشته اند به عموم جامعه و نسل جوان ارائه گردد تا در جامعه ارزش و مقام آنها از بین نرود، چرا که علما بنا به گفته معصوم(ع) باقی هستند تا در روز قیامت و باقی بودن آنها به سبب ارزش و مقام علمی و معنوی ایشان می باشد. حکیم بزگوار حضرت آیت الله حاج شیخ محمد اسماعیل صائینی(ره) از مفاخر علمای زنجان می باشند که هم در دوره حیات و هم بعد از حیاتشان، شخصیت الهی ایشان همچنان مجهول باقی مانده است. لذا بنده به سبب ارادت قلبی که نسبت به ایشان دارم بر خود وظیفه دیدم که در این رساله به گوشه ای از حیات علمی و معنوی شان اشاراتی نمایم. لازم به ذکر است که این تاریخ زندگانی حکیم متاله بر اساس مصاحبت هایی که با فرزند برومند و خلف ایشان جناب استاد دکتر محمدحسین صائنی داشتم گردآوری شده است.

    آیت اله حاج شیخ محمد اسماعیل صائنی در فروردین ماه سال 1311ه.ش در شهر زنجان دیده به جهان گشود،پدر آن بزگوار مرحوم حاج شیخ اسحق صائنی از فضلا اهل توحید، اندیشه، عرفان و قلم بود و در کسوت معلمی و در زمره اهل فرهنگ انجام وظیفه می نمود. آیت اله صائنی تحصیلات اولیه خود را در شهر زنجان با حضور در مدارس جدید آغاز نمود و پس از اتمام دوره ابتدائی وارد دبیرستان گردید و توأمان تحصیلات خود را در مدرسه و حوزه ادامه داد. وی در سال 1329هـ.ش به دستور و اصرار پدربزرگوار جهت ادامه ی تحصیل وارد حوزه ی علمیه قم شد، او که علاقه وافری برای تحصیل علوم جدید و حضور در دانشگاه داشت در ابتدای ورود به حوزه ی علمیه مدتی گرفتار دغدغه خاطر و تحقیر بود تا آنکه رویایی نافذ و معنوی تأثیری شگرف در روح و فکر آن بزرگ گذاشت و علاقه و صف ناپذیری برای تحصیل و مطالعه علوم اسلامی در وجود ایشان پدید آورد و باعث شد که ایشان قریب 15 سال از عمر گرانمایه خویش را با اقامت در مدرسه حجتیه صرف نماید.

 نخستین کسی که در بدو ورود به حوزه ی علمیه مشتاقانه چونان پدری مهربان و دلسوز از وی دستگیری کردند مرحوم آیت اله حاج سید احمد شبیری زنجانی(ره) بودند. اما شخصیت ثانی که بیشترین تأثیر را در شکل گیری شخصیت علمی و عینی آیت اله صائنی داشتند و چون پیری صبوح به دست بر سر راه او در آمده و به هدایت آن سالک الی الله پرداخت تا جایی که وجود فرهیخته شاگرد خود نمادی کامل و تمار عیار از شخصیت استاد بود و روش و منش استاد در شاگرد تجلی کامل نموده بود، حضرت علامه سید محمدحسین طباطبائی(رضوان الله تعالی علیه) بود. صائنی جوان علاوه بر استفاده های فراوان فلسفی و حکمی از محضر ایشان در دیگر علوم نظیر اصول، درایة، هیأت و... ازاستاد بهره جسته بود و در وادی عرفان ناب و اصیل شیعی- اسلامی نیز به همت و ارشاد استاد طی طریق نمود. اما معظم له از بزرگان آن روزگار حوزه نیز بهره هایی جسته و از محضرشام استفاده های وافری برده است که می توان به برخی اشاره داشت:

 حضرت امام خمینی(ره): در خارج اصول

 حضرت آیت اله مجاهدی: در رسائل شیخ انصاری، مکاسب و کفایتین.

 حضرت آیت اله سلطانی: در خارج فقه و اصول

 حضرت آیت اله محقق داماد: در فقه واصول

 و مدتی را نیز در درس خارج آیت اله بروجردی استفاده نموده اند.

      ایشان در علوم عقلی یک دوره منظومه الهیات شفا و دوره کامل اسفار اربعه را نزد علامه طباطبائی تلمذ نموده و البته مدت محدودی را نیز سفر نفس اسفار اربعه را نزد مرحوم سیدابوالحسن قزوینی استفاده کردند. وی به عنوان یکی از برگزار کنندگان محفل جلسات شب های پنج شنبه و جمعه با حضور علامع طباطبائی و تنی چند از فضلا شکل می گرفت بودند بزرگانی چون حضرت آیت الله جوادی آملی، حضرت آیت اله حسن زاده آملی، جناب استاد دکتر دینانی، دکتر عوانی و دکتر یثربی(حفظهم الله). در ادامه این بخش ذکر این نکته ضروری به نظر می رسد که بسیاری از فضلا و اندیشمندان عصر حاضر که در جای جای ایران اسلامی، منشأ اثرات فراوان بوده و هستند و چه بسا امروزه در زمرۀ ی علماء منحصر به فرد به شمار می آیند در دوره های مختلف تحصیل از دوستان و همراهان مرحوم آیت اله صائنی بودند که ذیلاً به برخی از آن بزرگواران اشاره می گردد:

   1- مقام معظم رهبری حضرت آیت اله خامنه ای(مدظله العالی) (رج فیلم سفرمقام معظم رهبری به زنجان در سال 1382 دیدار با علما)

    2- حضرت آیت اله هاشمی رفسنجانی – ریاست محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام

    3- حضرت آیت اله جوادی آملی از بزرگان حوزه علمیه قم

    4- حضرت آیت اله حسن حسن زاده آملی از بزرگان حوزه علمیه قم

    5- حضرت آیت اله امینی از بزرگان حوزه علمیه قم

    6- حضرت آیت اله سیدمحمد خامنه ای ریاست محترم بنیاد ملاصدرا

    7- جناب استاد دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی از اساتید حوزه و دانشگاه

    8- جناب استاد دکتر غلامرضا اعوانی از اساتید حوزه و دانشگاه

    9- جناب استاد دکتر سید یحیی یثربی از اساتید حوزه و دانشگاه

         اما ایشان پس از آنکه در حوزه علمیه با تحمل مشکلات فراوان به مدارج عالی علمی و عملی نائل آمده و خود از اساتید بنام معقول و منقول حوزه شمرده می شدند، ظاهراً بسیار راغب بودند که در همانجا اقامت دائم داشته باشند و از برکات شهر علم و تقوا بهره ببرند، ولی از جمله حوادثی که باید آن را نقطه عطف زندگی مرحوم آیت اله صائنی به شمار آورد مراجعت اضطراری و ناخواسته ایشان به زادگاه خویش می باشد که علی رغم همه تمهیدات فراهم شده برای اقامت در قم او ناچار به افکندن رحل اقامت در زنجان گردید، در حالیکه استاد و مرادش علامه طباطبائی و دیگر اساتید و دوستان حوزه علمیه از تصمیم ایشان خرسند نبودند و محیط شهرستان را برای آتیه ایشان با توجه به استعداد و ظرفیت وسیع وجودی وی تنگ و غیرقابل اعتماد و بازدارنده می شمردند. معظم له پس از بازگشت به زنجان به سال 1343 برخی تأثیرات اجتماعی و تربیتی را در شهر داشته اند که به برخی اشارت می گردد:

 1- راه اندازی اولین راهپیمائی علیه رژیم طاغوت و شاهنشاهی در شهر زنجان

 2- روشنگری نسل جوان در دوره ستم شاهی و اوایل انقلاب شکوهمند اسلامی با هجوم افکار و    اندیشه های مسموم مخصوصاً تعالیم مارکسیستی.

 3- تعلیم و تربیت طلاب و مشتاقان معرفت و تدریس معقول و منقول

 4- تدریس علوم فلسفی و دینی در مواقع مختلف در مراکز آموزش عالی انجمن حکمت و فلسفه ایران

 5- شرکت در برخی کنگره ها و نشست های علمی نظیر کنگره بزرگداشت علامه طباطبائی، اثیرالدین ابهری و حکیم هیدجی و ...

 6- مبادرت به ایراد سخنرانی،چندین دوره تفسیر قرآن و ارشاد مؤمنین در مسجد رسول الله(ص) زنجان

     اما حکیم الهی حاج شیخ محمداسماعیل صائنی پس از تحمل سالها رنج ها و سختی های روزگار در 15 تیرماه سال 1377 هـ.ش در شهر زنجان دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار دوست شتافت و فقدانش دل خویشان واقربا و دانشجویان طلاب را برای همیشه داغدار ساخت که امروزه بالاخص فضای علمی و فرهنگی غبارآلود جامعه محتاج اشخاصی چون مرحوم صائنی می باشد. چراکه سالها بایستی طی گردد و عالمی چون وی پدید آید. به قول شاعر:

  سالها باید که تا صاحبدلی پیدا شود                             بو سعید اندر خراسان یا اویس اندر قَـرَن

 سالها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش                  صـوفی را خرقه گردد یا شهیدی را کفـن

 (برای مطالعه بیشتر پیشنهاد می شود رجوع گرد به: رساله علمای صد سال اخیر زنجان – صائینی ، دکتر محمد حسین- شرح زندگانی دانشمندان و روات – رجال کشوری و لشگری استان زنجان – نیرومند کریم- علما نامدار زنجان احمدی زین العابدین)

 3-2-1 . حضرت آیت اله حاج سید عزالدین حسینی زنجانی:

 عنایت به اینکه حضرت آیت ا... حاج سید عز الدین حسینی زنجانی یکی از هم شاگردی و هم مباحثه های استاد معظم بودند طی تماس های تلفنی با دفتر ایشان در مشهد مقدس نامه نگاری های انجام گرفته پیامی را از ایشان در رابطه با مرحوم آیت ا..صائنی دریافت نمودم که در ذیل جهت آگاهی علاقمندان و ارادتمندان ایشان عین نامه را در این بخش عرضه می نمایم.

 

بسمه تعالی

         مرحوم مبرور آیت الله آقای صائینی (رحمه الله علیه) از فضلا و مبرزین شاگردان استادنا اللامه ی طباطبائی قدس الله نفسه الزکیه بوده و مورد عنایت و تایید آن بزرگوار قرار گرفتند. و درفقه و اصول هم مدت طولانی در محضر بزرگان حوزه علمیه قم بهره برده و بمراتب عالیه نائل شدند و یکی از توفیقات این عالم بزرگوار که کم نظیر است توفیق یک دوره تفسیر قرآن کریم است که این اثر گرانقدر باید صیانت شده و جمعی در ارائه مکتوب آن کوشش کنند. فالله سبحانه و تعالی هو والی التوفیق و الحمدلله و علیه التکلان.

  مشهد الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء فی رجب 1443 – محمد عزالدین الحسینی الموسوی

 3-2-2 . جناب آقای دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی:

 جناب آقای دکتر دینانی در مراسم چهلم در گذشت معظم له که در مسجد رسول الله(ص) زنجان برگزار شد طی سخنانی نظر خود در باره حضرت آیت اله صائینی ایراد فرمودند که ذیلاً عین سخنرانی  آورده شده است.

 بسم الله الرحمن الرحیم

 الحمد‌لله رب‌العالمین و الصلاه علی سید الانبیاء و المرسلین و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و لعنه‌ا… علی اعدائهم اجمعین.

سالها باید كه تا صاحبدلی پیدا شود                                بوسعید اندر خراسان یا اویس اندر قرن

سالها باید كه تا یك مشت پشم از پشت میش         صوفییی را خرقه گردد یا شهیدی را كفن
قبل از شروع به سخن، باید در آغاز به شخص خودم و از طرف شخص حضرت آیت‌ا… جلی سید‌محمد خامنه‌ای به جمیع مردم محترم شهرستان زنجان صمیمانه تسلیت بگویم. به ایشان، حضرت‌آیت‌ا… حاج سید‌محمد خامنه‌ای و به خودم از این جهت تسلیت بگویم كه، سالها در خدمت آن مرحوم مستفیض بوده‌ایم و از صحبت و همنشینی آن بزرگوار بهره‌مند شده‌ایم و از فقدان و از دست دادن یك انسان و یك دوست متعالی و بزرگ و بزرگوار متأسف و متأثریم. عرض كردم یك انسان متعالی را از دست داده‌ایم، عرض نكردم یك انسان مترقی. از كلمه تعالی استفاده می‌كنم. تعالی و متعالی شدن و متعالی بودن یكی از صفات ویژه و مخصوص آدمی است و موجودات دیگر تعالی پیدا نمی‌كنند. ذات متعال و حق تعالی علی‌الاطلاق متعالی است. خداوند تعالی پیدا نمی‌كند، زیرا تعالی ذاتی برای آن ذات متعال است و موجودات دیگر نیز تعالی پیدا نمی‌كنند. هیچ موجودی تعالی پیدا نمی‌كند، زیرا تعالی پیدا كردن ذاتی انسان است، جمادات تعالی پیدا نمی‌كنند. اگر ارزشی پیدا كنند ما به آنها ارزش می‌دهیم. مثلاً طلا از سنگ است این تعالی را ما انسانها به آن داده‌ایم. اگر ما آن را نمی‌خواستیم تعالی نداشت. اگر ما علاقه‌ای به آن طلا نداشتیم قیمتی نداشت. یك فلز بود. نباتات هم همین‌طور است. حیوانات هم همین‌طورند. آنها نیز هر كدامشان حد معینی از زندگی دارند یك بهره‌ای از زندگی دارند، نصیبی از حیات براساس غرایزی که دارند، دارند. مثلاً یك كبوتر یك كبوتر است. كبوتر متعالی از كبوتر دیگر نداریم بلی، كبوتر زیباتر از كبوتر دیگر می‌شود، زیرا شما آن را دوست دارید و قیمت و بها به آن می‌دهید. پس حیوانات نیز تعالی پیدا نمی‌كنند. همان هستنند كه هستند. فرشتگان نیز تعالی پیدا نمی‌كنند. فطرت حضرت جبرئیل همیشه جبرئیل است. از اول جبرئیل بوده تا آخر هم جبرئیل است. همین و بس. خداوند نیز ازلاً و ابداً واجب‌الوجود و متعالی است و آن ذات متعال، تعالی محض است و تعالی پیدا نمی‌كند. پس چه چیز تعالی پیدا می‌كند؟ حیوان، نه. جماد، نه. نبات، نه. ملك، نه. انسان و آدمی تعالی پیدا می‌كند،انسان والاو انسان بزرگ و بزرگوار. پس کیست انسان والا؟ بحث اینجاست، انسانها از حیث صورت همه با هم برابرند، از حیث غرایز حیوانی تقریباً با هم برابرند، اما یك چیز در انسان هست كه همان تعالی است، بزرگ و بزرگترش می‌كند و بالا می‌رود، متعالی و متعالی‌تر می‌شود، آن چیست؟ آ‎یا تنها علم است؟ آیا تنها عقل است؟ یك مجموعه است. البته از عقل نشأت می‌گیرد، اساسش عقل است. آدمی همواره در تعالی است، دائماً در حال تعالی است، حتی بعد از این عالم هم تعالی است، اگرچه بنا به حركت جوهری و حركت عبادی و حركت فعلی بعد از این عالم قطع می‌شود، اما به نوعی بعد از این عالم نیز انسان تعالی دارد كه بحثش اینجا نیست. پس تعالی و متعالی بودن صفت این انسان است. بعضی از انسانها متعالی‌ترند و شما مجذوب آنها هستید و به آنها ارادت می‌ورزید. بعضی از انسانها نیز ساقط و منحط هستند، عجبا كه فاصله بین انسان ساقط و منحط و انسان متعالی چه فاصله‌ای است. دو انسان كه با دو پا راه می‌روند و مشابه هم هستند ولی فاصله بین این دو انسان از نظر اوج تعالی و از نظر نهایت نزول و انحطاط بین مغرب و مشرق است، بینهما بعدالمشرقین. فاصله انسان متعالی و انسان منحط به اندازه‌ای زیاد است كه هیچ فاصله‌ای در عالم هستی به این اندازه عمیق و گسترده نیست. برای روشن شدن این مطلب، یك مثالی می‌زنم. شما ابن‌ملجم را با حضرت علی (علیه‌السلام) در نظر بگیرید و این دو را با هم مقایسه كنید. هر دو انسان هستند. آیا ابن‌ملجم آدم بود یا نه؟ حتماً انسان و آدم بود. از طرف دیگر، حضرت علی (ع) كه ولی‌ا… مطلق بود، فاصله بین این دو چقدر است؟ فاصله بین انسان منحط و انسان متعالی، فاصله بین جهنم و بهشت است، فاصله بین خدا و شیطان است، فاصله بین وجود و عدم است، فاصله بین خیر و شر است، فاصله بین ملك و ملكوت است و هكذا. پس توجه كنید كه تعالی خاصیت انسان است. حالا چگونه انسان متعالی می‌شود؟ تعالی به علم و ایمان است و به حكمت و ایمان است و بس. انسان در پرتو علم و ایمان تعالی پیدا می‌كند و بس. من قصد ندارم كه خیلی مقدمه‌چینی بكنم، برای عرضم. فقط به خاطر عرض ارادت و طلب مغفرت برای روح بزرگ آن مرحوم، حضرت آیت‌ا…صائنی، آن فقید سعید از دست رفته، كه شما به عنوان همشهری برای او عزاداری نموده‌اید و من به عنوان یك دوست چندین ساله كه از  محضرش استفاده کرده ام. آن مرد در زندگی غریب بود و غریب از دنیا رفت. وقتی می‌گویم غریب بود، یعنی در این شهر هم غریب بود. شما فكر نكنید كه من قصد جسارت به مردم این شهر دارم. اگر آن مرحوم در شهر دیگری بود باز هم غریب بود. مرحوم آقای صائنی در هر كجا كه زندگی می‌كرد غریب بود، چرا غریب بود؟ زیرا انسان و بعضی از انسانها به مرحله‌ای از تفرد و فردانیت می‌رسند كه اینها غریب‌اند. تفرد و فردانیت یعنی چه؟ آقای صائنی یك عالم دانشمندی بود كه فیلسوف و متكلم و فقیه و عارف و ادیب و بالاخره یك مفسر برجسته كه شما در همین مسجد از بیانات تفسیرش استفاده كرده، گوش كرده‌اید. آن مرحوم یك مرد جامع بود. من از بعد فقاهت و از بعد تفسیر و از بعد ادبی آن مرحوم صحبت نمی‌كنم، بلكه از یك بعدی صحبت می‌كنم كه كمتر صحبت می‌شود. از بعد حكمی و فلسفی آن مرحوم می‌خواهم صحبت كنم.
مرحوم آقای صائنی، یك حكیم به تمام معنا بود،‌ یك فیلسوف و یك متفكر اسلامی بود. انسان متفكر كه در تفكر به تفرد می‌رسد، یعنی به استقلال فكری می‌رسد. تفرد و متفرد یعنی انسانی كه به مرحله استقلال فكری برسد، به این انسان، انسان متفرد می‌گویند، یعنی ذره‌ای تقلید علمی از هیچ كسی ندارد، در فقه هم تقلید نمی‌كند، در حكمت هم تقلید نمی‌كند، از بوعلی سینا هم تقلید نمی‌كند،‌ از ملاصدرا تقلید نمی‌كند و از هیچ كس در عین حال كه به مقام علمی همه آنها احترام قائل است  از اخلاق بلند و مقام بزرگان عالم استفاده می کند. مرحوم آقای صائنی به مرحله‌ای رسیده بود كه استقلال فكر داشت و خودش مستقلاً دارای نظر و اندیشه و فكر و صاحب نظر بود و ما هر روز و همیشه در جوامع بشری و در طول تاریخ بشری نیازمند به این چنین انسانهای والایی هستیم كه به مرحله استقلال فكری رسیده باشند، نه انسانهای مقلد و پرگو. مرحوم آقای صائنی، دارای استقلال فكری بود و در تمام ابعاد مسائل اسلامی دارای نظر بود. پس آن مرحوم متفرد بودند، یعنی تنها بودند، ولو كه در بین جمع باشند. در بین خانواده و در بین رفقا نیز هم كه بودند، تنها بودند. بلی، این چنین انسانها را می‌گویند انسانهای متفرد و تنها. فیلسوفی به نام ابن‌باجه اندلسی، درباره تفرد و تنهایی،‌كتابی به نام «تدبیرالمتوحد»، به رشته تحریر درآورده است. این فیلسوف گوشه‌نشین هم نبوده، بلكه وزیر بوده، سالها مقام وزارت داشته و مشاور بوده است، اما خودش را تنها می‌دیده، فكر می‌كرده با این تنهایی چه كار بكند، رساله نام‌برده را نوشته كه چه كنیم از این تنهایی و متفرد بودن؟ منظور از تنهایی این نیست كه درون‌ غاری برود و در را هم ببندد. نه او تنها نیست. چه بسا انسان برود یك جایی و كسی او را نبیند، ولی تنها نباشد،‌ زیرا فكرش دائماً به این طرف و آن طرف برود، زیرا استقلال فكری ندارد، كسی كه استقلال فكری ندارد تنها نیست. استقلال فكری است كه تنهایی می‌آورد. كسی كه دارای استقلال فكری است، در هر كجا كه باشد تنها است. بیشتر از این را به كتاب مزبور، نوشته ابن‌باجه اندلسی ارجاع

 می دهم، دیگر من وارد بحث آن کتاب نمی شوم.

 من فكر می‌كنم كه مرحوم آقای صائنی به این تفرد رسیده بود، حالاتش و نحوه زندگی‌اش كه شما با او زندگی كرده‌اید را می‌دانید. حریت‌اش، آزادی‌اش، برخوردش با انسانها و برخورد با دوستانش از همین حالت تفرد و استقلال فكری آن مرحوم حكایت می‌كرد. پس آن مرحوم حالت تفرد و استقلال فكری داشت، متفرد بود. زیرا حكیم بود. حكمت را به درستی خوانده بود. فلسفه به خواندن نیست، مرحوم آقای صائنی یك مفسر و فقیه بود. می‌دانم خیلی افاضه كرده، شما خیلی از فقه و تفسیر ایشان استفاده كرده‌اید، ولی آن مرحوم یك حكیم و فیلسوف وارسته بود. حرف حكیمانه‌اش را همه‌جا نمی‌توانست بگوید، زیرا حكیم همه حرفهایش را نمی‌تواند بگوید و حكمت هم به درس خواندن نیست. حالا ما اسفار ملاصدرا را خوانده‌ایم، معلوم نیست كه با خواندن حكیم بشویم. حكمت و حكیم بودن یك موهبت است و یك استعداد خدادادی است كه در مرحوم آقای صائنی وجود داشت. البته خواندن هم لازم است. آن استعداد و آن خواندن آن چنینی، آن نتیجه عالی را می‌دهد و به همین جهت بود كه مرحوم آقای صائنی در بین شاگردان مرحوم علامه طباطبایی كه بنده نیز افتخار شاگردی داشتم، در طول آن سالها می‌درخشید و مرحوم آقای علامه طباطبایی توجه ویژه و خاصی به مرحوم آقای صائنی داشت. در حالی كه آقای صائنی در درس مرحوم علامه طباطبایی بسیار كم سخن می‌گفت، ولی هرگاه كه صحبت می‌كرد مرحوم علامه طباطبایی با تمام وجودش به ایشان توجه می‌كرد و به سخنانش گوش فرامی‌داد و خیلی به آن مرحوم علاقه داشت ومرحوم علامه به خاطر ایشان به زنجان تشریف آورده بودند. مرحوم آقای صائنی، در باطن خودش متفرد بود، در زندگی هم نسبتاً متفرد بود،‌ از این شهر بیرون نرفت. او می‌توانست این شهر را ترك كند و به شهرهای بزرگتر برود. آن مرحوم هركجا كه می‌رفت، با آن فضلی كه داشت كاملاً می‌توانست به نحوی مطرح باشد، می‌توانست بنویسد، می‌توانست بگوید، می‌توانست در دانشگاهها بدرخشد، ولی زادگاه خودش را تا آخر عمر ترك نكرد. در همان كوچه در همان خانه محقری كه شما دیده‌اید و ما رفته بودیم، در همان خانه استقلال و تفرد خودش را حفظ كرد. قناعت و مناعت و بزرگواری خودش را حفظ كرد و شاید احساس وظیفه می‌كرد كه در زادگاه خودش در شهر زنجان در حد تغییر و در حد این شهر انجام وظیفه می‌كرد. در قم هم اگر مانده بود یكی از مدرسین عالی‌مقام بود. ایشان اگر در قم مانده بودند، از دیگران كمتر نبود. می‌توانست یك حوزه درس بسیار باشكوهی و مجللی تشكیل بدهد و مطرح باشد. واقعاً می‌توانست ولی آمد، این شهر را انتخاب كرد. من بارها به ایشان گفتم در زنجان نمانید و به تهران تشریف بیاورید، ولی ایشان همان گوشه قناعت را به زندگیهای برتری كه می‌توانست داشته باشد ترجیح داد و در این شهر زندگی كرد كه متأسفانه امروز از دست ما رفته است. نمونه زندگی مرحوم آقای صائنی، نمونه زندگی یك حكیم اسلامی بود. شاید شما از زندگی حكمای اسلامی كمتر شنیده‌اید. از فقهای اسلامی از عرفا و از ادبای اسلامی زیاد شنیده‌اید. اجازه بدهید من امروز گوشه‌ای از زندگی حكمای اسلامی با شما سخن بگویم. مرحوم آقای صائنی، نمونه‌ای از یك حكیم آزاده بود، زندگی ایشان نمونه‌ای از زندگی استادش مرحوم علامه طباطبایی بود. مرحوم علامه طباطبایی نیز متفرد بود. درست است كه در قم زندگی می‌كرد و شاگردان فراوانی داشت ولی تنهای تنها بود. تنها بود مرحوم علامه طباطبایی. حالا من درباره تنهایی مرحوم علامه نمی‌خواهم صحبت كنم چون من از نزدیك با ایشان محشور بودم و تنهایی او را می‌فهمیدم و می‌دانستم كه چگونه تنها است، گاهگاهی به زنجان می‌آمد و تنهایی خودش را بیان می‌كرد. بالاخره، زندگی مرحوم آقای صائنی نمونه زندگی اساتید حكمت بود. زندگی ایشان مانند زندگی فیلسوف بزرگ ملاصدرای شیرازی بود. ملاصدرا یك فیلسوف اسلامی است، یك حكیم بزرگ جهان اسلام است. ملاصدرا با اینكه در یك خانواده مرفه پا به عرصه حیات گذاشت و پدرش مقام وزارت و صدارت را به عهده داشت، ولی ۱۵ سال در كهك قم زندگی كرده، هفت بار با پای پیاده به مكه رفت. هنوز هم عده‌ای او را به عنوان یك حكیم بزرگ نمی‌پذیرند و نسبت به عقایدش نق‌نق می‌كنند. در سفر هفتم كه با پای پیاده به مكه رفته بود،‌ در بازگشت از سفر هفتم مكه در شهر بصره وفات یافت. آن شاعر هم گفته: ”فی‌السفر الحج مریضا ارتحل“ در بازگشت از سفر حج در حال مریضی ارتحال پیدا كرد و وفات كرد. بعضی از مخالفان ملاصدرا این شعر را این طور بیان كرده‌اند. در سفر حج وفات كرد مریضاً فی‌العقیده. یعنی او در عقیده مریض بود در حال مرض عقیده از دنیا رفت و این آدم یعنی نویسنده خودش مریض است، از آن مریض هاست. اگر خودش مریض نبود، این شعر را این طور معنی نمی‌كرد. بالاخره صدرالمتألهین پانزده سال از عمر خودش را در یك ده دور افتاده از دهات شهر مقدس قم به نام كهك كه چندین فرسنگ دور از قم است تنها و در حال تفرد زندگی كرد و این كتاب بزرگ اسفار كه یك سند بزرگ حكمت و فلسفه است را برای جهان اسلام در همان غار كهك، در همان روستا نوشته، البته به زودی كنگره بزرگ ملاصدرا در این مملكت برپا می‌شود، كه در رأس این كنگره جناب آقای سیدمحمد خامنه‌ای حضور دارند و آقای دكتر اعوانی و آقای دكتر یثربی حضور دارند و در نظر است كه تمام كتب ملاصدرا به چاپ برسد و یك بزرگداشتی و یك كنگره بین‌المللی در تهران برای این حكیم سترگ و این فیلسوف بزرگ برقرار خواهد شد و شما هم شركت خواهید كرد و این حكیم نیز متفرد بود و تنها زندگی كرد. بلی كارش را انجام داد، كتاب نوشت و شاگرد تربیت كرد. بزرگانی مانند: مرحوم ملامحسن فیض كاشانی و ملاعبدالرزاق لاهیجی تربیت كرد و بسیاری از شاگردان بزرگ و آثار فكری و فلسفی كه بعد از ۴۰۰ سال، امروز در بزرگترین حوزه‌های علمی و در بزرگترین دانشگاههای جهان تدریس می‌شود و مطرح است و می‌تواند اندیشه‌های بزرگ این فیلسوف در سطح جهان مطرح باشد، ولی خودش متفرد و غریبانه و مظلومانه در گوشه یك‌ دهی در كهك، در دهی دورافتاده زندگی كرد. حالا این معنی‌اش این است كه اگر به شهر آمده بود متفرد نبود، نه، بلكه شهر هم می آمد متفرد بود، باز هم منفرد بود. همین طور، شما تاریخ حكمت را ورق بزنید و به گذشته برگردید. همه حكمای ما به نحوی متفرد بوده‌اند و تفرد داشته‌اند، ولو اینكه در جامعه بوده‌اند، آنهایی كه به استقلال فكری رسیده بودند و حتماً هم رسیده بودند، زیرا ایشان مادامی كه به استقلال فكری نرسد فیلسوف نیست. گفتم فیلسوف بودن به فلسفه‌دانی نیست، كسی كه می‌گوید من فلسفه بلدم و كتابهای فلسفه را حفظم، مادامی كه استقلال فكری نداشته باشد از نظر یك فیلسوف، فیلسوف نیست و وقتی كه به استقلال فكری برسد متفرد می‌شود. وقتی كه به مرحله تفرد رسید، چه در شهر باشد، چه در روستا چه در یك غاری زندگی بكند، منفرد است. پس همان‌طوری كه مرحوم آقای صائنی، متفرد زندگی كرد، مرحوم صدرالمتألهین نیز متفرد زندگی كرد. ابن سینا هم متفرد زندگی كرد، در حالی كه همه عمرش به سیاست گذشت. وزیر و مشاور و طبیب مخصوص سلاطین وقتش بود، سمت سرلشكری كه با یك فیلسوف سازگار نیست و مناسبت هم ندارد، پیدا كرد. ولی با تمام این مسائل اشتغالی و اجتماعی در همان عالم اندیشه خودش كه به مرحله استقلال فكری رسیده بود انصافاً تنها بود. ابن سینا عمر كمی كرد، علت اینكه عمر كم داشت این بود كه اشتغالات فراوان داشت. در كارهای سیاسی و اجتماعی و كشوری شركت داشت و شبها هم تا صبح كم می‌خوابید، فلسفه درس می‌داد، كم‌خوابی موجب مرگ ابن سینا شد. سلاطین وی را دائماً به این طرف و آن طرف می‌بردند، نه به خاطر حكمتش، زیرا سلاطین حكمت به دردشان نمی‌خورد، بلكه ابن سینا طبیب بزرگی بود، پزشك بزرگ زمانش بود. شبها تا صبح با چند تا از شاگردانش می‌نشست. مثل: ابوعبید فرجانی و ابن زیغه می‌نشست، با این شاگردان خصوصی بحث فلسفی می‌كردند، املا می‌كرد، می‌گفت آنها می‌نوشتند. تا صبح بحث فلسفی می‌كردند. اما این بحثها و این اشتغالات از تفرد او مانع نبود. ابونصر فارابی هم همین‌طور. ابونصر فارابی بیش از ۸۰ سال عمر كرد و در تمام این مدت مشغول تأمل و تفكر و مطالعه و دقت در كتب حكما بود و با این فرصتی كه داشت در این مدت ۸۰ سال توانست یك نظام فلسفی محكم و منسجم در جهان اسلام به وجود آورد و باید  بگوییم فارابی یک فیلسوف و موسس و بنیان گذار حکمت اسلامی است.

 البته این جریان بعدها به دست ابوعلی سینا گسترش پیدا كرد و به صورت یك دایره‌المعارف بزرگی به صورت شفا و اشارات و سایر كتب ابوعلی‌سینا به رشته تحریر درآمد و در ضمن ابن‌سینا تنها استادی كه برای خود می‌شناسد، فارابی است. البته فاصله بین ابن‌سینا و فارابی زیاد است. ابن سینا فارابی را درك نكرده بود، اما تنها كسی كه به عنوان استاد قبول دارد، فارابی است و غیر از فارابی هم كسی نبوده و نداشته. اگر ابن‌سینا فارابی را از نزدیك درك می‌كرد شاید ابن سینا غیر از این بود که امروز هست. در هر صورت تاریخ حكما به ما نشان می‌دهد كه حكما و فیلسوفان بزرگ ما همه‌شان به نوبه خود متفرد بوده‌اند، زیرا دارای استقلال فكری بوده‌اند. خوشبختانه در جهان اسلام برخلاف جهان غرب، همان‌طور كه سایر علوم رشته به رشته و سینه به سینه به طور متصل برقرار مانده، همان‌طوری كه در فقه هر فقیه از استادش و در حدیث هر محدث از استادش اجازه فقه و اجازه نقل حدیث دارند تا برسد به ائمه اطهار (علیهم‌السلام)، در بین سایر علوم هم همین روش و همین اتصال برقرار است. خوشبختانه در رشته حكمت هم همین طور است. هر حكیمی متصل به استاد خودش است. مرحوم آقامیرزا مهدی آشتیانی كه یكی از فیلسوفان بزرگ معاصر است، همیشه می‌گفته، من سلسله حكمی نسب خودم را و اساتید خودم را تا ابن‌سینا می‌رسانم درست مثل سلسله تصوف، كه در تصوف نیز ما این سلسله را داریم. اهل سلسله در سلسله خودش هر قطبی به قطب قبلی تا برسد به علی‌بن‌ابیطالب(ع). اهل حدیث هم همین‌طور و اهل فقه هم همین‌طور. مرحوم آقای صائنی نمونه بزرگی از حكمایی است كه در این شهر در نهایت قناعت و مناعت و بزرگواری زندگی كرد و شما بحمدا… از محضر او بهره‌مند بوده‌اید و استفاده كرده‌اید. ولی متأسفانه امروز از میان ما رفته است و ما را واقعاً سوگوار كرده است. من بار دیگر به شخص خودم به عنوان یك دوست و به شما مردم زنجان وفات ایشان را صمیمانه تسلیت عرض می‌كنم

 و عرایضم را خاتمه می دهم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته (فرهنگ زنجان، بهار و تابستان 1383)

 3- 3 . اشاره ای کوتاه به تفسیر آیه اول سوره حجرات:

 « یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم.»

 ترجمه: ای کسانیکه که ایمان آورده اید در حکم کردن از خدا و رسول او پیشی مگیرید و از خدا پروا کنید که خدا شنوای داناست آنچه از محتوای آیات این سوره مبارکه به دست می آید نشانگر این است که خداوند متعال در این سوره در تلاش است که افرادی را که ایمان آورده اند را با یک سری مفاهیم اخلاقی آشنا سازد مفاهیمی چون «آداب مربوط به روابط با یکدیگر» «تفاضل و برتری افراد به یکدیگر فقط در صورت داشتن تقوی الهی» و در آخر به بندگان گوشزد می کند که خدا بوسیله ایمان به بشریت منت می گذارد که نور ایمان به دل آنها اضافه شده و نه ایمان آنها باعث می شود که بوسیله آن منتی بر خدا باشد. از این روست که مفسرین این سوره را سوره اخلاق می نامند. این سوره از نظر اکثر مفسرین و شهادت آیاتش در مدینه نازل شده و مشتمل بر 18 آیه و 49 مین سوره قرآن کریم می باشد. مفسران برای آیه نخست این سوره شأن نزول هایی را ذکر کرده اند از قبیل:

 - هنگامی که پیامبر(ص) در حرکت به سوی «خیبر» می خواست کسی را به جای خود در مدینه نصب کند، شخص دیگری را پیشنهاد کرد آیه فوق نازل شد و دستور داد بر خدا و پیامبر پیشی نگیرید.(تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ناصر، ج22ص143)

 - برخی گفته اند آیه اشاره به اعمال بعضی از مسلمانهاست که پاره ای از مراسم عبادات خود را پیش از موقع انجام دادند، آیه نازل شد و آنها را از این گونه کارها نهی کرد.(همان-ص144)

 خداوند متعال در آیه اول این سوره می فرماید:ای کسانیکه ایمان آورده اید چیزی را در برابر خدا و رسولش مقدم نشمرید و توقای الهی را پیشه کنید که خداوند شنوا و داناست.

 مرحوم علامه طباطبائی در تفسیر شریف المیزان نسبت به کلمه «بین یدی» نکاتی را ارائه می نمایند که عبارتند از:«کلمه بین یدی» درباره هر چیز استعمال شود، به معنای جلوی آن چیز است و این استعمالی است شایع. و اینکه این کلمه را هم به خدا نسبت داده و هم به رسول خدا(ص)، خود دلیل بر این است که منظور از آن،جلو چیزیست مشترک بین خدا و رسولش و آن مقام حکمرانی است. که مختص به خدای سبحان و با اذنش به رسول اوتفویض شده است. همچنان که در جای دیگر فرموده: حکم تنها از آن خداست و نیز فرموده ما هیچ رسولی را نفرستادیم مگر برای اینکه به اذن ما اطاعت شود.(ترجمه تفسیر المیزان،ج18.ص455)

 یکی از دستورات اساتید اخلاق عبارت است از اینکه بر «رهروان» واجب است که از رهبران در هیچ برنامه ایی و در هیچ کاری و سخنی از آنها تقدم نجویند. البته این بدان معنا نیست که اگر پیشنهاد یا مشورتی در مورد برخی از مسائل دارند در اختیار رهبر نگذارند، بلکه منظور جلو افتادن و تصمیم گرفتن قبل از آنکه مسائل مورد تأیید رهبر واقع شود.آن هم رهبری الهی که معصوم نیز می باشد.

 3- 4 -1. بُعد اول (سخنرانی جلسه اول که عمدتاً برروی علم حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

   بنده نه فعلاً این آیه را ترجمه کرده و نه ارتباطش را با صحبت عرض می­کنم. ان شاءالله در شبهای بعد به فضل خدای متعال مطلب روشن می شود. الان تاریخ 77 شمسی است، در سال 61هـ.ق در بیابان کربلا،حادثه ای اتفاق افتاده، و اگر این تاریخ را با شمسی حساب کنیم حدود 1300 سال پیش این اتفاق افتاده است و در حدود 72 نفر به دست حکومت وقت شهید شده اند. حکومتی که دارای قدرت نظامی،اقتصادی و تبلیغات سیاسی عظیم بود، و اما مسائل و ابزار تبلیغات نیز در آن زمان دو دسته بود. دسته اول امامانی که نماز می خواندند، مخصوصاً نماز جمعه که در خطابه هایشان صحبت می کردند به نفع حکومت وقت و مسأله سخنرانی بسیار داغ بود به نفع دولت یزید و بنی امیه.و یک فرقه ای که در آن روزها سخت ضربه می زدند به جریان شهادت ابی عبدالله(ع)،محدثان حرفه ائی و جاعلان احادیث بودند.هرجا که می نشستند بنام پیامبر و گاهی هم بنام علی بن ابی طالب(ع) حدیث جعل کرده و می­ساختند که این افراد حقوق بگیران و جیره خواران دربار یزید بودند.

    با آن قدرت نظامی، با آن تبلیغات سیاسی و با آن اقتصاد و مبالغ بسیار هنگفت که یزید از خزانه بیت­المال مسلمانها برداشته بود و افرادیکه در مغزشان اندکی عقل بود و می­خواستند حرف حق بزنند آنها را خفه می­کرد، با بارک الله و ماشاءالله گفتن و یا مقرب کردن در دربار خودش، و در مقابل حسین (ع) از نظر نیروی نظامی صد­در­صد بی قدرت بود. شما جریان کربلا را در طول زمان شنیده اید[ان شاءالله مطالب حقیقی و صحیح آن جریان در ذهنتان موجود است و دروغهایش را از یاد ببرید] مطالب صحیح آن نشان می­دهد که آقا با چه وضع محرومیتی و مظلومیتی و با قیافه ائی مظلومانه و نظامیان ضعیف که در آنجا بودند شهید شدند، و اگر در آقا قدرتی بود دیگر صحبت این جریان و این جمله که از مرحوم محتشم منقول است:

 

  زان تشنگان هنوز به عیّوق می رسد

فریاد العطـش ز بیایان کـربـلا

  این جمله تا الان زنده نمی ماند، مطمئن شوید که آب پیدا نشد که بنوشند، غذا پیدا نشد که بخورند. یک شمشیر داشت و اگر آن شمشیر در میدان جنگ می­شکست، دیگر برای آن شمشیر عوضی نبود. و اگر نیزه ای بود و زدند شکست که قطعاً هم شکست آن نیزه، عوضی نداشت. اگر در حدود 72 نفر[اینکه در حدود 72 نفر می گویم تاریخ اندکی اختلاف دارد] نظامی مؤمن و مخلص داشت و هر کدام که از بین می رفت، برای آقا عوضی برای آن سرباز مؤمن وجود نداشت، یکی از سربازان کم می شد. و در طرف دیگر که بعداً اشاره خواهیم کرد، آقا گرفتار قوانین اخلاق اسلامی بود و جنازه را در بیابان ترک نمی کرد تا حاصل لگد مال شدن در زیر سُم اسبان در بیابان نشود، جنازه ها را در یک جا جمع می کرد شاید در خیمه ها جمع می­کرد، اگر سربازی میمرد و اگر در آخرین نفس به آن می رسید، به آن آرامش می داد و بعضی از مواقع سرش را برمی داشت و در روی زانوهایش می گذاشت. و از طرف دیگربالغ بر 80 نفر اطفال خردسال ،دخترهای جوان،خانمهای میانسال و پیر در آن خیمه ها بود که همگی پریشان حال بودند. سروصدا کردن آنها، گریه کردن آنها و ناله کردن آنها آقا را مضطّر کرده بود. و در کمال مظلومیت برای آقا هیچ گونه امکاناتی نبود و به قدری آنها مطلب را وارونه کردند تا آقا و هدفش را له کنند. بعدها می بینیم که در سینه آنها اسب دواندند، بدن مبارک آنها متلاشی شد،اعضای بدن آن عزیزان خرد خرد شد و هیچکس هم جرأت مخالفت نداشت. و از آقایان فقط امام زین العابدین(ع) مانده و به اندازه ای مریض بودند که قدرت صحبت کردن و دفاع از خود برایش امکان نداشت. آقا هیچ کاری نمی توانست و انجام دهد، که بعد از حسین شمشیر بدست گیرد یا موعظه کند[در آن موقع] هیچ کاری نتوانست انجام دهد و این حکمت الهی است تا امام معصوم رشته اش قطع نشود.

 حالا منظور من از این همه مقدمات این بود که از شما یک سوال بکنم و این سوال عبارت است از اینکه چطور شد این جریان در تاریخ زنده ماند؟ با اینکه در آن روز پایمال شد، در آن روز بچۀ شش ماهه نیزمورد اصابت تیر دشمنان قرار گرفت، آن روز فرزند آقا، امام زین العابدین(ع) هیچ مقاومتی انجام نداد، آن روز خیمه ها را به آتش کشیدند، آن روز تمامی وسائل زینتی بانوان به غارت برده شد و در آن روز اگر کسی به سود ابی عبدالله صحبت می کرد خفه می شد، هیچ قدرت مقاومت نماند و نه آقا ماند و نه اصحاب وی و یک عده با آن وضع خاصی اسیر شدند، یک سوال برای انسان پیدا می شود که چطور این جریان و اصل حادثه، حسین(ع) و نامش، تاریخش زنده ماند؟ در حالیکه قدرت نظامی با یزید بود و یزید می خواست این مطلب را در سراسر حکومت خود از بین ببرد. اولاً از یاد نرفت و خبرگزاران دستگاه یزید راجع به این حادثه هیچ گزارش رسمی نداند، الاّ اینکه یزید غالب گشت و مقتول و شهید را به عنوان خارجی معرفی کردند.

 تعریف خارجی: یعنی یک جمعیت بی اهمیت حقیر بسیار کم که بر علیه نظام یک حکومت قیام کنند و به آن حکومت ضربه بزنند، خارجی یعنی قیام بر ضد حکومت- ولی آقا خارجی نبود و ان شاءالله در ادامه عرائضم خوام گفت که حتی آقا خروج هم نکرده بود و یکی از مظلومیت وی هم این بود.

 شما می دانید که اکثر مؤمنان به یزید لقب امیرالمؤمنین داده بودند و با این وضع دیگر چیزی نبود که از آقا اسمی باقی بماند. در تاریخ هست که یکی از پیرمردان دمشق در مسجد نشسته بود و در حالت ذکر و نماز بود، از یکی می پرسد که علی کیست که معاویه این قدر آن را لعن می­کند؟ طَرَف در پاسخ می گوید من می­شناسم، شاید یکی از دزدان و راهزنان باشد!!

 باز در تاریخ نقل است که می پرسند فاطمه کیست؟ جواب می دهند شاید زن پیامبر ویا دختر علی(ع) باشد. این آقا چطور شد که زنده ماند؟ هزاران طوفان و هجوم به آقا وارد کردند و آقا چطور شد که از این طوفانها سربرآورد و زنده ماند. آقایان هیچ تا به حال به این موضوع فکر کردید؟ واقعاً جای تأمل نیست؟

 همانطور که در اول بحث گفتیم حدود1316 سال قبل جریانی یا حادثه ای در عربستان و عراق فعلی اتفاق افتاده، سرهای مبارک را از تن جدا کرده و در شهرها گردانیدند و تا ممکن بود به خاندان حسین(ع) ضربه زدند، حال آقایان! واقعاً بعد از این همه اتفاق چطور شد که ابی عبدالله(ع) زنده ماند؟

 آقایان محترم در جنگ جهانی دوم تقریباً پنجاه میلیون نفر انسان کشته شد، آیا از آنها اسمی باقی مانده و دنیای بشریت چه مقدار به آنها اهمیت می دهند و برای این واقعه تاریخی مجلس سوگواری برپا می کنند؟ آیا کسی اسمی از سرهنگ ها و یا تیمسارهای آنان را می­شنود، محزون می­شود و گریه می­کند؟ هیچ چنین چیزی اتفاق افتاده است؟ مغولها که جنایات زیادی را مرتکب شدند و در تاریخ هست که مغول در سبزوار از جمجمه های افراد مخالف، مِناره های بسیار طویل درست کردند، و به جای استفاده از سنگ و آجر از جمجمه های افراد مخالف استفاده کردند! آیا از آنها هیچ اطلاعی دارید؟ و دنیای اسلام چه مقدار از آن اطلاع دارد؟ آیا کسی به آنها عزادار است؟ همۀ آنها از یاد رفته است. و این جریانها همانند افسانه ای شده است که یک پیرزن به نوه اش به این وسیله قصه بگوید. در پاکستان گروهی هستند که در روز عاشورا، آتش درست کرده و از لای آن آتش راه می روند و آتش هم به آنها اثر نمی کند و غربیها نیز روی کار اینها فکر می کنند و می گویند شاید آنها یک مواد شیمیائی به پاهایشان  می زنند تا آتش به آنها اثر نکند[در هر حال] ابی عبدالله(ع) با آن همه طوفانهایی که شد، خود و خانواده اش، حتی پسر شش ماهه اش حضرت علی اصغر که بشریت به آن لقب «باب الحوائج» داده اند و چه لقب خوشی است، چطور شد که زنده ماندند؟ آیا در روی این مسأله هیچ فکر کرده اید؟ فکر می کنم این مقدار کافی باشد که در ابتدای عرائضم، عرض کنم.

 و من این جمله را عرض می کنم که آقا ابی عبدالله(ع) در میان ائمه برنده می باشد. الان در جامعۀ ما ذکر حسین(ع) زیاد است یا ذکر علی(ع). با اینکه علی(ع) اولین امام است و افضل ائمه و پدر حسین(ع) است، ذکر آن زیاد است یا ذکر حسین(ع). من بعداً خواهم گفت که بعضی از مسلمانان چقدر بی راهه در ماه محرم می روند، و بودجه مصرف می کنند. شما تنها زنجان، اردبیل و میانه و غیره را حساب نکنید، بلکه در کل دنیا ببینید که چقدر بودجۀ هنگفت در این عالم مصرف می شود. آیا شما اطلاع دارید که به چه مقدار در خصوص ابی عبدالله (ع) شعر سرائیده اند؟ نه تنها به زبانهای  ترکی، فارسی و عرب بلکه به زبانهای مختلف زنده دنیا نیز به ابی عبدالله شعر گفته اند و این در فرهنگ بشر چقدر اثر گذاشته است؟ و واقعاً انقلاب فرهنگی است. در روش و سنن مسلمانان چقدر اثر گذاشته، گرچه می دانم که اکثریت آنها درست نیست، و ان شاءالله بعداً راجع به این مسأله توضیح خواهم داد. این آقا وسیله برای یک ملت و افراد جهان شد. بنده عمداً این را اشاره کردم که ذهنهای شما عزیزان را آماده کرده باشم که دراین آقا چه خصوصیتهایی بود که ذهنها را به تأمل و اندیشه واداشته است؟

 آیه ای که در اول سخنرانی قرائت کردم در سورۀ حجرات است. که این آیه به رشد و تکامل بشر مربوط است، که اگر یک انسان بتواند این آیه را در وجود خویش تطبیق دهد، آن انسان، انسانی می شود کامل. قرآن می گوید«وَ یَبقی وَجهُ رَبّک» یعنی صورت خدا باقی  می­ماند، صورت [خدا] پیامبر، علی و حسن و حسین(ع) و باقی ائمه می­باشند. حسین باقی ماند چون از«وَ یَبقی وَجهُ رَبّک» می­باشد.

 و من در اینجا با یک نکته عرائض امشبم را تمام می کنم و بحثهای اصلی را از جلسات بعدی آغاز می­کنم، گرچه این مطالب هم که الان عرض کردم مفید بود. حسین بن علی (ع) چه کرد؟ آقا اولاً چرا به روز عاشورا گرفتار شدند و چرا جنگ نمودند؟ الان در متد جامعۀ ما یا کشور ما مطرح می شود که ابی عبدالله انقلاب کرد به خاطر اسلام- که زیاد شنیده اید از رادیو و تلویزیون و غیره و خیلی به این مطلب تکیه می کنند- و در انقلابش از نظر نظامی نتوانست پیشرفت بکند، ولی از نظر معنوی توانست غلبه کند،ولی عزیزان ما گاهی می نشینیم با تخیلات و مصالح و یا با جهات دیگر، تعبیرات مخصوص به خودمان می کنیم، خوب اشکال ندارد هر کسی یک واقعیت را درک کند و بگوید،مبارکش باد، ولی شما برگردید به تاریخ ابی عبدالله، و من ان شاءالله تصمیم دارم که هر جلسه یک فصل از کلمات ابی عبدالله را برایتان بخوانم که خیلی آموزنده و سازنده است.

    آقا آن روزی که از مدینه درآمدند تا روز شهادت، مختصر و مفصّل به مقدار 2 صفحه صحبت کرده است[در کتب تاریخی ( برای نمونه ر ج: سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا نجمی ، آیت لله محمد صادق  بوستان کتاب قم چاپ 13 1388)]، هم در مدینه و هم در مکه موقعی که می خواست حج انجام دهد و هم در طی آن سفری که می آمد در منزلها صحبت کرده و هم در جواب اهل کوفه، صحبتهایی را ایراد فرموده­اند.

        مقصد آقا به قدری عمیق بود که حتی ابن عباس که واقعاً نور دیدۀ حسین است، به آقا میگوید: مصلحت نبوده و زمینه مساعد نیست، اهل کوفه رنگارنگ است و حکومت یزید قوی می باشد، اهل کوفه عهد شکن بوده، سابقاً پدر بزرگوار تو تجربه بیعت با آنها را داشتند که نتیجه اش ترتیب دادن سه جنگ بسیار شکننده بود که واقعاً کمرعلی (ع) را شکستند، اهل کوفه در جنگهای جمل، صفین و نهروان در هر سه خیانت کردند، اهل کوفه احمق بودند، این همه تجربه است آقاجان به کوفه نرو! برای آقا ابی عبدالله(ع) در آنجا زمینه فراهم نبود و وقت هم نبود تا بنشیند و به مردم توضیح دهد که من الان باید بروم چون نمی توانستند درک بکنند و چون رشد فکر در اکثر مردم نبود، آقا گاهی این جواب را می داد:«اِنَّ الله شاءَ اَن یَراني قَتیلا» یعنی پروردگار اراده کرده است که مقتول و شهادت و کشتۀ من را ببیند.

 خوب مشیّت خداوند از اسباب این عالم طبیعت است . مشیّت خداوند متعلّق شده است که امسال محصولات خوب بشود و این مشیّت با اسباب است. خداوند خواسته که ابی عبدالله شهید بشود، متأسفانه این جمله را درک نکرده اند و اینطور دانسته اند که خداوند متعال-نعوذبالله- این را بازیچۀ خود قرار دهد، یکی را بمیراند و یکی را زنده کند، یکی را غالب و دیگری را مغلوب بگرداند. در این عالم جریانات و راههایی است، هر انسانی با یک راهی می رود، گاهی انسانی راه انسان دیگر را می بندد. تفکر دینی ابی عبدالله راه یزید را بسته است که نتواند حکومت بکند و لیاقت حکومت را ندارد، و از آن طرف قدرت مادی یزید راه آقا حسین را بسته است. جادۀ مادی با جادۀ معنوی جنگ کرد، چکار کنیم که عالم دنیا است و جایگاه قدرت شیطان و ابلیس. جادۀ مادی، جادۀ معنوی را خراب کرد. من الان فقط اصل جریان ابی عبدالله را می گویم و عرائضم را تمام می کنم.

 اصل جریان ابی عبدالله چه بود؟ کمی دقت را از شما می خواهم- معاویه مُرد و یزید به حکومت رسید و به غلط امیرالمؤمنین و جانشین معاویه شد و یزید بدبخت اینطور فکر می کرد که در میدان او، هیچ انسانی نیست که نفس بکشد و بگوید فلان عملت زشت است، از قدرتش سوء استفاده کرد. یزید از لحاظ سنی جوان بود و می دانید که جوان پر جنب و جوش می شود، یزید آنقدر در بارگاهش غذاهای رنگارنگ، میوه های تازه، کلفَت و نوکر بود و ملت با آن به عنوان امیرالمؤمنین به بیعت کرده بودند. مست قدرت و شهوات بود و دنیا را به مسخره گرفته بود. میمونی داشت که آن را به بغل گرفته و با آن بازی می کرد و هنگامیکه کسی از در، وارد بارگاه یزید یا سالن مخصوص می شدند به آن میمون تعظیم می کردند. یزید لقبی به آن داده بود بنام ابوقیس..، که خوب تربیت اسب دوانی دیده بود و گاهی اوقات یزید با سردسته های قدرتش، با ابوقیس مسابقۀ اسب دوانی ترتیب می داد و سعی می کرد که میمونش،ابوقیس، برنده شود که اکثراً هم برنده می شد حال یا نظامیان از یزید می ترسیدند و عقب می ماندند یا ابوقیس تمرینات زیادی دیده بود.

 آقا ابی عبدالله درباره یزید، صحبتهایی را به صورت عمومی در مدینه انجام داده اند که اهل مدینه تعجب کردند. آقا در ضمن صحبتش فرمود که: یزید رسماً شراب می خورد، یزید حوضی داشت که پر از آب جو شراب بود که در آن شنا می کرد و آشکارا با مَحرَمهای خود زنا می کرد و هیچ باکی هم از زنا نداشت.[ من عذر می خواهم از اینکه این کلمات را می گویم] یزید با سگ طوله و میمون بازی می کرد. آقا ابی عبدالله  این جملات را نقل کرد، شراب خواری یزید را گفت، سنّت پیامبر را بعد از فوت آن بزرگوار را گفت، و بعد از نورانیت مسلمینی که پیامبر آنها را تربیت کرده بود و از نورانیت مؤمنانی که علی(ع) آنها را تربیت کرده بود، از آنها یاد کرد.و آقا حسین سخت متأثر شد و در جمعیت هم اثر گذاشت. اهل مدینه پول جمع کردند و سه نفر را به دمشق فرستادند تا ببینند که یزید واقعاً این کار است یا نه؟ بعد از آمدن از دمشق به مسجد رسول الله  در مدینه رفتند و در آنجا به منبر رفتند و همه چیز را مختصراً به گوش مردم رسانیدند و گفتند ما تعجب می کنیم، با افعال و اعمال و کارهای یزید چرا از آسمان سنگ نمی بارد؟ چرا مانند قوم عاد و ثمود برای ما بلاهای آسمانی و سماوی نازل نمی شود؟

 خوب اهل مدینه تمام سخنان ابی عبدالله را یقین کردند، حالا این یزید بعد از خلافت و بعد از چند ماه، حتی نگذاشت که یکسال شود، به حاکم مدینه یا استاندار مدینه [که اگر در آن زمان بود]گفت: از چهار نفر برای من بیعت بگیر و در اول اسم حسین بن علی(ع) را آورد،«خُذالبیعة مِن حسین بن علی» و اسامی سه تن دیگر عبارت بود از:عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابی بکر. یزید گفت از این چهار نفر برای من بیعت بگیر، هر کدام که با من به عنوان امیرالمؤمنین بیعت کردند، رهایشان کن و هر کدام که با من با این عنوان بیعت نکردند«فَضرِب عُنُقه»،سرشان را از بدنشان جدا کن. البته بعد از اینکه این نامه به مدینه رسید آن سه نفر از مدینه فرار کردند. بعضی ها[از اهل کوفه] هم ساکت ماندند و تظاهر به بیعت کردند که دیگر من تاریخ آنها را نقل نمی کنم.

 و آقا­حسین نیز ماند بین دو راه، آیا با یزید بیعت کند و بگوید یزید جانشین پیغمبر است و واجب الطـاعة و حـاکم و فرمـانروای مسلمین است؟ حسـین این کار را بکند! من از شما این سـوأل را می­پرسم. اگر حسین این کار را می­کرد در تاریخ چه اثری می­گذاشت؟ تاریخ مثل یزید انسانی فاسق و بدنام و فاجر ندیده است. انسانهای بدسرشت زیادی وجود دارد که یزید اولین آنها است. حسین اگر با آن بیعت می کرد و آن را واجب الطاعة می­دانست، یعنی اطاعت از آن برایش واجب است، برای امر و نهی یزید، اطاعت لازم است، و یزید خلیفۀ رسمی پیغمبر در زمین می­شود، که این معنی بیعت است و اگر آقا بیعت می­کـرد الان[وضـع] ما شیـعه­ها چگونه وضعی بود؟ می بایست یزید و صنف یزید را قبول می­کردیم که فوق العاده خطرناک است. ایمان آقا، نورانیت آقا و ارتباط با غیبی که در آقا بود اجازه نداد. خودشان می­گویند که:«خداوند و آن توحید خاصی که در من بود اجازه نمی­داد که بیعت کنم» این جملات را آقا در روز عاشورا فرموده است:«پیغمبر خدا که با ابی­جهل و ابولهب سازش نکرد، پس من هم بیعت نمی کنم، اگر پیامبر بیعت می­کرد، من هم بیعت می­کردم.

 پیامبر موقعیکه همراه سپاه اسلام برای فتح طائف رفتند، مردم طائف گفتند: یا رسول الله ما به تو ایمان می­آوریم به دو شرط، اول اینکه یک روز خدای تو را عبادت کنیم و یک روز هم بتهای خود را پرستش کنیم، و دوم اینکه نمازی که اسلام واجب دانسته است از ما ساقط کن. این شرطهای طائفیان این معنی را می رساند که به خداوند بندگی کنیم ولی به شکل دیگر. رسول الله(ص) در جواب طائفیان فرمود: توحید قابل پوشیدگی نیست، امّا«لا دین لِمَن لا صلوة له» اگر نماز نخوانید دین را قبول نکرده­اید و دین

 بدون نماز نمی شود.واگر حسین با ابی­جهل و ابی­لهب زمان خود بیعت بکند این ننگ تاریخ می­شود و اگر امضاء می­کرد[بیعت را قبول می­کرد] یزید جانشین پیامبر و زمامدار مسلمین می­شد.

 حال آقا اگر بیعت کند[ با این] مسائل روبرو است و یا اینکه به دستور حکومت  می بایست«فضرب عُنُقه» سرش را بِبُرند.

 و در تاریخ ثبت است که حاکم مدینه، آقا را به منزلش خواند و آقا هم از این جریانات آگاهی داشت و وقتی که آقا به طرف منزل حاکم می­رفت، در حدود 18 نفر از یاران بنی­هاشم را با خود برداشت و به منزل حاکم رفت و به آنها فرمود: شما هم اینجا[ منظور مقابل در قصر یا بارگاه حاکم مدینه] بایستید و وقتی که صدای من بلند شد به داخل خانه بریزید. آقا وقتی که داخل خانۀ حاکم شد حاکم ماجرا را به وی گفت و نامۀ یزید را به ایشان نشان داد و بعد آقا فرمود: شما از من بیعت می­خواهید- آقا اگر می خواست که جواب قطعی خود را اعلام کند، می­دانست که در آنجا خونش را می­ریزند چون مأمور حکومت در مدینه زیاد بود- و من باید روی این مسأله فکر کنم و بیعت هم یک مسألۀ مهم است.[ بیعت یعنی سرسپردگی و اطاعت واجب] اجازه بدهید من فکر کنم بعد جواب شما را خواهم داد. در کنار حاکم از بنی­مروان هم اشخاصی بودند که می­گفتند: نگذار از اینجا خارج شود، اگر خارج شود دیگر به دست نمی­آید. حسین(ع) با حالت ناراحتی بلند شد جمعیت بنی­هاشم وارد اتاق شدند و موقعیکه حاکم این وضع را دید دیگر هیچ کاری نتوانست بکند و آقا به همراه بنی­هاشم از آنجا خارج شدند. آقا فهمید که حاکم در جلسۀ دوم اینطور بفهمد دگر بار بدون فکر کاری را انجام نمی­دهد و آقا را سر به نیست می­کند. آقا از مدینه به قصد زیارت خانه خدا خارج شدند و ماجرا را به اقوام خویش فرمود و اشاره کرد که اگر در اینجا بمانید یزید از شما بیعت می­گیرد. آقا اهل و عیال خود را برداشت و به قصد حج از مدینه خارج شد.

 شما این را بگوئید. آیا عباس بن علی(ع) شخصیتش اجازه می داد که بیعت کند؟ نه. و این بود که آقا و اهل بیت و اقوام آقا، شبانه از مدینه خارج شدند که جمعیت اندکی بودند. حاکم صبح پاشد و فهمید که آقا از مدینه خارج شده  و شکار از دست نهفته. آقا وقتی که وارد مکه شد مورد تحریم و احترام قرار گرفت و جریان منتشر شد. چون از آقا علت آمدن به مکه را پرسیدند آقا هم فرمود: یزید از من بیعت می خواست و من هم با آن بیعت نکردم. و شکار از دست حاکم در آمد. حاکم و کسانی که در اطراف او بودند گفتند یک نقشۀ دیگری می کشیم، آقا وقتی که در حال احرام است یا در هنگام طواف، یا در صفا و مروه از نظامیان لباس احرام بپوشند و در زیر لباس شیشه یا چاقو مخفی بکنند و آقا را به قتل برسانند و وقتی که به آقا چاقویی زدند آقا تا بیاید فریاد کند و مردم به او نجات دهند اولاً در زیر پای مردم می­افتد و خفه می­شود و یا قاتل آن معلوم  نمی­شود یا اگر قاتل معلوم شود قصاص می­شود و تمام. آقا وقتی که این خبر را شنید از دستور شرعی اطاعت کرد نیت خود را به عمرۀ مفرده تبدیل کرد- واجب است وقتی که کسی مال و جان خود را در حج در خطر بیند نیت را عوض کرده و می­تواند از مکه خارج گردد- و آقا نیت را عوض کرده و از مکه خارج گشت.

 ان شاءالله بنده اگر عمری شد تاریخچۀ ابی­عبدالله را در جلسات آینده توضیح می­دهم همراه با شرح جاودانگی قیام امام حسین (علیه السلام).

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

3- 4 -2. بُعد دوم (سخنرانی جلسه دوم که عمدتاً برروی تبعیت نمودن امام(ع)از دین خدا تکیه دارد)

 بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

      آیه­ای که الان قرائت شد و من نیز همان آیه را قرائت نمودم از آیات سوره حجرات می باشد. جداً مجموعۀ آیات سورۀ حجرات بقدری آموزنده و مفید است که نزدیک است مطلب و مسأله ای که می­خواهم امشب[راجع به آن] صحبت کنم. آن مطلب از دستم برود و به مطلب دیگر وارد بشوم. ولی باز منصرف شدم که دیشب یک مقدمه­ای دربارۀ معنا و تحقیق همین آیه کریمه عرض کردم. امشب هم مطلب دیگری عرض می­کنم که ان­شاءالله فرداشب متن و دعوت آیه و موقعیت پروردگار متعال و پیامبر اسلام راجع به انسانها توضیحات و مطالبی را عرض خواهم کرد. در تتمّه مطلب دیشب اگر به یک نکته توجه فرمائید هم خودش مفید است و موضوع مستقل می طلبدکه انسان جلسات متعدد بحث کند ولی من فقط امشب بحث نماید و ان شاءالله برای عرائض دیگر مقدمه­ای می­شود. در اول تشکیلات و بعثت ­رسول­الله(ص) تنها بودند و که آیه شریفه نازل شد«فستمع بما تؤمر» مأموریت و رسالتت را علنی انجام بده هم اهل مکه، هم حجاز و عربستان سعودی فعلی و هم دنیای بشریت را دعوت کن برای توحید. و بنابراین که حکم، حکم خداست. حاکم بر جوامع بشری خداست و تمام انسانها در برابر پروردگار متعال عبد هستند. آن عبدی که نه به معنی عامیانه و عرفی، یعنی ذات بشر روح و جسم انسانها متعلق و ملک هستند و در عالم تکوین مورد امر و نهی خداوند متعال هستند. این مسأله را پیامبر در شهر مکه اعلام کردند، در صورتیکه اهل مکه بطور کلی همگی غیر از عبدالمطلب و فرزندان عبدالمطلب که آنها هم از ترس اجتماعات و اکثریت مردم توحید را علنی نمی توانستند بگویند. تمام مکه و اطرافیان مکه، یمن، مدینه و بقیه مناطق مشترک هستند کلمۀ الله را می­گویند. لاکن معتقد هستند خداوند متعال عالم را خلق کرده و در اداره و تدبیر عالم، تنظیم موجودات عالم و روابط اشیاء با همدیگر راجع به اینها مداخله نمی­کند. اینها را واگذاشته به موجودات دیگر. حالا منظور از موجودات دیگر مراد کدامها هستند من در توحید بحث نمی­کنم[این عصرهای پنج شنبه است بماند برای آنها] و برای ارباب گوناگون، ارباب جمع رب است. رب یعنی تربیت کننده، یعنی به بارآورنده، یعنی مدبّر و مؤثر در تکامل و روابط اشیاء طوری معتقد هستند مشرکین که خداوند متعال بعد از ایجاد خلقت خودش به کناری رفته و ادارۀ این عالم را واگذاشته به یک سلسله ربّها، که جمع رب ارباب می آید و از حضرت یوسف قرآن نقل می کند این آیه را « ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ »( یوسف – 29) که این کلمۀ اَم نشان می­دهد که بشریت جاهل و مشرک اربابانی که برای تدبیر عالم معتقد هستند آنها را در مقابل خداوند قرار داده اند خداوند نعوذبالله و استغفرالله مشغول استراحت ، ادارۀ عالم در دست اربابان است و عرض کردم که من این بحث را ادامه نمی­دهم که اربابان چه کسانی هستند آیا ارواح معنوی هستند؟ یا ملائکه هستند؟ یا حتی یک عده احمق معتقد هستند ارواح انسانهای مرده، مقدس و مدبر است و به روح میت ستایش می­کردند که داستان مفصلی دارد و چون ارواح و ملائک و معنویات را نمی­دیدند برای آنها در عالم طبیعت تمثالی درست کرده بودند، تمثال همان بتها بود.

 

هر کسی از ظن خود شد یار من

وز درون من نجُست اسرار من

 و هر کس با ظن و گمان خود با اعتقاد و سلیقۀ خود به آن رب معنوی تمثالی درست کرده از موجود مادی . ثروتمندها از طلا بت درست کرده بودند. و برخی از آنها از نقره درست کرده بودند با هیکلهای مخصوص که مضحک بودند. شما شاید دیده اید تلویزیون گاهی از چین باستان و امثال اینها گاهی یک چیزی پخش می­کند . آن قسمتها را با دقت مطالعه کنید این ربها را هر کدام با یک قیافه مخصوص که در عالم خودشان نمایشگر و نمایانگر آن حقیقت رب است و از این رب ها 360 عدد در همین خانه خدا که امروزه زیارت می­کنیم و مقدس و قبله است برای مسلمانان از آن بتها و رب ها در آنجا آویزان به ردیف چیده بودند. منتهی هر قبیله ای که گردن کلفت است و نفرات آن زیاد است رب آن در طاقچه بالا است و هر کس که ضعیفتر است بت آن پایین­تر. تا جاییکه آن طبقات ضعیف بتهایشان را کنار دیوار در داخل خانه خدا چیده بودند. جالب این بود که این بتها از مطاع­های مختلف درست شده است . من خلاصه می کنم حتی از غذای خوردنی یک بت درست کردند. اسم آن غذا « العیس » یک غذایی است مخلوط از آرد ، شکر ، یا عسل آن عصر و مقداری روغن هم زده و  می­پختند و سرخ می­کردند و آن را آوردند و بصورت بت درست کردند برای قبیله خودشان و باز جالب این است که معتبرترین تاریخها نقل کرده­اند که این بتها را تا مادامی که به آنها قحط سالی پیش آمد نمی­کرد پرستش می­کردند در سالی در مکه قحط سالی پیدا شد و آن بتی که از غذای خوردنی بود که بت قبیله بنی­حنیفه بود . بنی­حنیفه آمد از شدت گرسنگی بت خودشان را تقسیم کرده و خوردند . خدا رفت به کار خودش و داخل معده و روده شد و بقیه قبایل عرب اینها را مسخره می­کردند . ابیاتی در ملامت اینها گفتند که اولش اینست:

 «اکلت بنی حنیفه ربها: قبیله بنی­حنیفه رب خودشان را میل کردند و نه دیگر ربی هست و نه بتی» عرب اینگونه مشغول بازیچه و تخیل است. من موقعی که آیه شریفه را توضیح خواهم داد و به مطالب اساسی که وارد خواهم شد عرض خواهم نمود که آقایان بشر در موقع سقوطش ، بشر موقعی که به دنبال حماقت می­رود ، بشر موقعی که عقل خدادادی و فطرت سالم و نیک اندیش الهی را، از دست بدهد با حقایق بازی می کند و آنها را اسباب بازی می­کند بطوری که الان هم نمونه هایی است که شاید در وقتش توضیح خواهم داد . واقعیت ابی عبدالله (ع) چیست ؟ مقصد و شهادتش چیست؟ و نتیجه­ای که می خواست از این انجام وظیفه به دست آورد چه بود؟ ما با آقا چگونه روبرو می­شویم . ایشان را با چه قیافه­ای معرفی می­کنیم ؟ در چه قیافه­ای ایشان را تشویق می­کنیم ؟ قیافه­ای که مخلوط است با هوس ما و سلیقه ما [مثال] چون عَلم فلان محله دو متر است عَلم من باید دو و نیم مترباشد . ارتفاع آن عَلم چون 1.5 متر است عَلم من بایستی 2.5 باشد.مسأله انحطاط و سقوط کرده است از آن واقعیت عظیم حسینی و رسیده است به این مسائل. و بعد سلیقه ها زیاد شده . مثال من تکیه­ام را فلان گونه بیارایم . من کشکول را فلان گونه بردارم . من شمشیر را آنگونه در هوا بچرخانم . من موقع زنجیر زدن به گونه ای بزنم که بگویند از دیگری برتر است و این بلای عظیم است که من این آیه شریفه را بخاطر آن خواندم و در وقتش یعنی از فردا شب مطلب را بازخواهم کرد و توضیح خواهم داد .« یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم» .هان ای مومنان نمی گوید « یا ایها الناس » ای مردم در این موضوع قرآن با مردم کاری نداشت به مومن می گوید . ای کسانی که خداوند را باور کرده اید، ای کسانی که به پیامبر ایمان آورده­اید از خدا و پیامبر جلو نیافتید . از خدا و رسول پا فراتر ننهید ، شریعت تشریع ، دین ، ادب اسلام ، توحید و همگی آن اندازه واقعیت دارد که خدا و پیامبر گفته­اند .حتی در اینجا جدا نمی­کند که بگوید «لا تقدمو بین یدی الله» و بعد بگوید « لا تقدموا بین یدی رسول » نه فقط یک «لاتقدموا» است یعنی خدا و رسول در تمام امور یکی هستند . پیامبر سفیر خداست، پیامبر پیام­آور خداست . ای مومنان از خدا جلو نیافتید در دین­سازی ، در عزاداری­، در نماز خواندن ، در ذکر ، در کسب و کار به هر چه چیزی دست بگذارید و با سلیقه خود درست کنید و اسم آن را بگذارید شعائر اسلام و آیه­ای که راجع به شعائر اسلام است آن را بیاورید و با سلیقه خود تطبیق کنید و همه را بنام شعائر ترویج دهید . در هر حال بنده در ادامه به مطالبی خواهم رسید که خدمتتان عرض خواهم کرد . ما در عقاید خود با اینکه موحد هستیم تصرفاتی کرده­ایم ، ولی در درک توحید خلاف قرآن و پیامبر دست دراز کرده­ایم . از خدا و پیامبر جلو افتاده­ایم . گاهی حرفهایی می­زنند درباره خدا،درباره اسماء حسنی ، درباره صفات کبری الهی ، درباره عالم خلق و امر و تا آخر . من در اینجا بحثی ندارم . این را به مناسبت توجه به آیه عرض کردم . اینها بت پرست هستند پیامبر درمقابل بت پرستان عالم تنها به پا خواسته و می گوید : « قولوا لا اله الا الله تفلحوا» اولین جمله­اش این بود . پیامبر اکرم گاهی در مکه ندا می­کرد در تواریخ معتبر هست که دستش را به روی گوشش می­گذاشت و نسبتا با صدای بلند نه با فریاد زیاد و اذیت کننده می گفت: « قولوا لا اله الا الله تفلحوا» دعوت به توحید می­کرد ؟ چه کسانی را ؟مشرکین را . مشرکین راجع به بت عادت دارند، یک نفرآدامسی بجود عادت کند به این امر دقت کرده اید انسان بایستی چه مقدار زحمت بکشد تا آن آدامس جویدن را ترک دهد . اینها قرنها است که بت پرست هستند. این از پدرش گرفته، پدرش از پدرش و آن هم از پدرش و اینها نسلها هست که بت پرست هستند و بت به اینها حکومت کرده است. پیغمبر با یک کلمه و یک حرف آیا می تواند اینها را عوض کند؟ بنابراین است که پیامبر با اسباب مادی و طبیعی و با علل این عالم رفتار کند. حالا این خودش یک بحثی است که من دیگر الان این بحث را نمی­توانم انجام دهم.این سنت الهی است که گاهی در مواردی  استثنائی موقعیکه خداوند اراده می­کرد برای پیامبر معجزه دست می داد. همیشه اینطور نبود. بنابراین است که به توحید دعوت کند با ابزار طبیعی، با دلیل و حجت و با بیان فصیح و با عوض کردن وجدان مردم. خوب پیامبر دعوت به توحید کرد. به تنهایی می­خواهد عقیدۀ دنیای بشریت را تغییر دهد. مشکلترین عمل آقایان تغییر عقیده است، عقیدۀ هرکس طبق یک دلیل و حجت برایش ثابت است. عوض کردن عمل آسان است، انسان می­تواند با یک خواهش کردن بگوید که آقا شما[مثلا] دستتان را به سرتان نکشید، شما دستتان را به ریشتان نکشید، شما در دستتان تسبیح نگه­دار یا نگه ندار. این با یک خواهش قابل حل است. اما عقیده و اعتقاد با خواهش و درخواست و تمنّا غیر ممکن است که عوض بشود. یک سری مقدمات معین پیدا شده و با آن مقدمات انسان ضرورت پیدا کرده که در قلبش به فلان چیز معتقد بشود. عوض نمودن این امر خیلی مشکل است. حالا پیامبر دعوت به توحید می­کند ، ضمن دعوت به توحید پیامبر اکرم وعده­هایی هم می­دهد، اگر موحد شوید، اگر عمل صالح انجام دهید، علاوه براینکه بر دنیای بشریت حاکم می­شوید آخرت موعد، بهشت، نعمات و بقیه آیات قرآن که راجع به جزای خیر است صاحب اینها خواهید شد. خوب به پیامبر ایمان می­آورند. خیلی به زحمت و به تدریج من دیگر در حالات پیامبر بحث نمی­کنم چون مقصدم چیز دیگری است ولی این مطالب را به شما عرض می­کنم به شما که این حدیث را هم اهل تسنن و هم شیعه نقل کرده اند که می فرماید:«ما اُذی نَبیٌ مِثلَ ما اُذی» آن مبلغی که من اذیت دیده­ام در راه توحید، هیچ پیامبری اذیت ندیده است. با اینکه انبیای گذشته مثل موسی، عیسی علیه­السلام، نوح و دیگران چه اذیتی دیده­اند می­فرماید: من بالاتر ازاینها اذیت دیده­ام. تدریجاً به من ایمان می­آورند. خوب ایمان آورندگان چه کسانی بودند؟ اولین دعوت پیغمبر خیلی ساده است. از توحید سادۀ فکری شروع می­کند تا تدریجاً آیات قرآن و بیانات پیامبر به عالیترین مقام عرفان و معرفت و شهود الهی
می­برد. اما به کلاس اول دعوت می­کند. کلاس اول« قولوا لا اله الا الله تفلحوا». لااله الاالله بگوید و نجات پیدا کنید و راحت بشوید. تازه این کلمه را نمی­گویند و خودداری می­کنند، زحمت می­کشد، آیات می­خواند، دلیل می­آورد، حجت بیان می­کند و احیاناً کرامت و معجزه  از ایشان می­بینند و تدریجاً ایمان می­آورند. خوب این جمله را گفته و یکی می­آید که به پیامبر ایمان بیاورد لاکن پیامبر با نبوت و نور باطن می­داند که ذات آن خراب است. لاکن ظاهراً آمده و می­گوید «لااله الاالله و اَنَّکَ رسول الله» و من ایمان آوردم. آیا در اول کار پیامبر صحیح است و عقل قبول می­کند و یا وحی اجازه می­دهد که پیامبر بگوید که نه تو ظاهراً می­گویی ولی باطنت خراب است. تو با اینکه میگوئیبرروی گفته خهودنمی مانی تو از وجود من سوء استفاده خواهی کرد. اگر پیغمبر این عمل را انجام می داد در اول قدم رسالت پیامبر دفن می شد. قبول می کنید؟ این نکته را هم فراموش نکنید که تنها آمده، نه نیروی مادی دارد و نه قوا و لشگری دارد، نه اسلحه دارد و نه طرفدار دارد. به تنهایی سخنی می­زند برخلاف عقیدۀ عامه و تودۀ مردم و در جماعت یک نیرو و قدرتی است که یک ملت می­تواند یک شخص را از بین ببرد. پیغمبر ناچار است در حکم عقل و واقعیت اول تدریجاً و حتی بعدها که پیامبر تقویت شدند و مؤمنین زیاد شد، در جریان شراب و مسکر پیغمبر و قرآن شراب را تدریجاً حرام کرد، چون عادت داشتند و دست ازآنها بر نمی­داشتند. همیشه یک مجتمع مخالف با عقیدۀ یک نفر بایستی تدریجاً و گام به گام پیشرفت بکند به این خاطر است که پیامبر اکرم هر کس که می­آید و می گوید«لا اله الا الله» قبول می­کند. چطور قبول می­کند؟ می­گوید تو مسلم هستی، نمی گوید مؤمن هستی، نمی­گوید در مراتب ایمان دارای درجات بالا هستی. اما تو مسلم هستی، از شرک و نجاست و آثار شرک رهایی یافتی. در این صورت، کسانیکه به پیامبر ایمان می­آورند چه کسانی هستند؟ ابی­بکر، عمرو عثمان است که در مکه در اوایل دعوت به پیامبر ایمان آورده­اند، در مقابل افراد دیگری است ابو­ذر در آنجا ایمان آورده است و عده­ای مثل عمار بن یاسر در مکه ایمان آورده­اند خودش وخانمش و پدرش، این رقم هم افراد است.پیامبر همگی را دربست به نام اسلام قبول می­کند بعد حوادثی پیش می­آید که شما یا آنها را می­دانید که حوادث گوارا و بیشتر ناگوار پیش می­آید که پیامبر در مکه نمی­تواند بماند و مهاجرت می­کند به مدینه. پیامبر موقعیکه به مدینه مهاجرت فرمودند زن پیامبر خدیجه رحلت کرده­اند. رسول الله(ص) به مدینه رفت و تنها است. در آنجا باید زندگی شخصی خودش را اداره کند، نبوت را تبلیغ کند، به جامعه حکومت کند، جنگ مسلّح به راه بیاندازد و مسائل عبادت و احکام مردم، مطالب نظامی و اقتصادی مردم، مطالب قضاوت در میان مردم و دهها تکالیف دیگر متوجه پیامبر است. پیامبر تنهایی به وضع فروش برسد و این تکالیف را انجام بدهد. نه صحیح است و نه وحی اجازه می­دهد. خداوند متعال استثناء به پیغمبر  اجازۀ ازدواج داد مادامیکه خدیجه(س) است، زن یکی است که بعدها متعدد شد. این نکته را بگویم و رد بشوم. این زنها خیلی­شان از نظر غریضۀ جنسی خیلی به درد بخور نبودند که گاهی از من سؤال می­کنند که پیغمبر اکرم برای خودش آن مقدار ازدواج و خانم ها قبول کردند لاکن برای غیر خودش تا 4 تا اجازه داده.(ر ج اعلام الورای باعلام الهدی- طبرسی، شیخ ابوعلی فضل بن حسن- ترجمه ساکت ،محمد حسین- اساطیر- 1388تهران ص 270) اکثر آنها آقایان محترم، بعضی از آنها شوهرشان در حبشه مرده بودند، بیوه شده بودند و بی پناه مانده بودند، نان نداشتند و پیر بودند و آن مقدار از نظر فیزیولوژیک زنانه به درد پیامبر نمی خوردند، رسول الله برای حفظ آنها و حفظ آبروی آنها و به خاطر دادن نان[در اصطلاح عرفی] با آنها ازدواج کرده نه اینکه همگی آنها برای غرائض است. برای رسول الله(ص) بهترین خانم از حیث غریضه عایشه خانم بود و حالا عرضم اینجا بود که پیغمبر به مدینه آمده، رسول الله(ص) مجاز است که با افرادی ازدواج کند یا برای مصلحت نگهداری آنها و یا برای حفظ خانواده و یا برای احتیاجات طبیعی از جمله افراد، یکی آقای ابی بکر بودند که از پیغمبر چیزهایی دیده بود، به آیندۀ اسلام متوجه بود، باهوش بود. آن رقم که در زبان مردم است به آن صورت نبود و پیشنهاد کرد که با دخترش پیامبر ازدواج کند. اصرار هم کرد. خوب پیامبر، سخن اولم فراموش نشود که مأمور بود که با ظواهر برخورد مردم رفتار کند. به رسول الله(ص) و هیچ امام دیگر اجازه نیست که آن علم باطنی که دارد آن را در زندگی اجتماعی خودش مداخله دهد. علم هر عالم در همان عالم به درد می خورد. این نکته را فراموش نکنید که پیامبر اکرم(ص) دراین عالم است ولی با عالم باطن، با عالم مثال، با عالم برزخ، با عالم عقول، با عالم نفوس ، با عالم اسماء و صفات حق در این عالم پیامبر ارتباط داشت. ولی برای هرعالم نسبت به خودش قوانین و نظام معین وجود دارد. عالم طبیعت هم یک نظامی دارد، کسی که در این عالم است بایستی با نظام این عالم معامله و رفتار کند. من و شما دارای روح هستیم. آیا با قواعد و قوانین روح من و شما می­توانیم رفتار کنیم؟ یک مثال ساده می­گویم. برای روح زمانی وجود ندارد. برای روح عمر طولانی و یا کوتاه نیست. زمان برای بدن است. برای روح مکان وجود ندارد. برای روح غذای مادی وجود ندارد. پلو بخورد، آبگوشت و نان بخورد. اصلاً اینطور چیزها نمی خورد. حالا ما می توانیم با بدن اینطور معامله کنیم. بگویم که روح من چون زمان ندارد، برتر از مکان است. غنی­تر از ماده و غذاست. روح تنفس نمی­کند. روح مثانه، روده، کبد و کلیه ندارد. حالا ما می­توانیم این را بگوییم که به روح خون تزریق کنید که کم خون است؟ اگر مدعی هستید در این، دستگاهی پیدا کنید در این یک بهداری و یا پروفسورها و یا متخصصی پیدا کنید که او این کار را انجام بدهد. حالا ما 3 وعده غذا می­خوریم. آیا روح هم غذا میل می­فرماید؟ هیچ اتفاق افتاده که سر سفره حضرت روح از بدن سر دراز کند و بگوید من هم غذا می­خواهم؟ غذا نمی­خورد!!! چرا نمی­خورد؟ چون در صنف عالم طبیعت نیست. موجود هر عالم برای خودش یک نظام خاص به خود دارد. اگر رسول الله ارتباط برقرار می­کند با برزخ غیب و تا مقامات بالا برای پیامبران این امکان وجود ندارد که قوانین این عالم را بدانجا برده و یا قوانین آن عالم را به اینجا بیاورد. هر عالم برای خودش قوانین و نظامات خاص خود را دارد. طبق این شاهد و بیان که برای آن دلیل محکم عقلی و شرعی دارم که صرف نظر می­کنم از آن، پیامبر اکرم آن علم خاصی که داشت نسبت به باطن اشخاص آن علم برای این عالم نیست. موقعی که به عالم بالا متوجه می­شد، به آن علم دست پیدا می­کرد. علم آن عالم را در این عالم نمی­توان اجرا کرد. گاه سؤال می کنند که[خوب شد من تا اینجا آمدم] آقا ابی­عبدالله می­دانست که شهید خواهند شد و رفت؟ آقا امام حسن(ع) می­دانست که در کوزه، سم وجود داشت و آن را میل فرمودند؟ امیرالمؤمنین می دانست شهید خواهند شد و به نماز رفت؟ این علوم همگی علوم عالم دیگر می­باشند. علوم عالم بالا می­باشند.

 

گهی بر طارم اعلی نشینم

گهی در زیر پای خود نبینم

 این عزیزان موقعی که طارم اعلی نشسته­اند، موقعی که از دین عالم عروج می­نمودند آن علوم وجود داشت. در این عالم در آن علوم بسته شده است. در این عالم می بایست بر طبق علم این عالم رفتار بکنند. آن چیزی که چشمهایشان آن را می­بینند، آن چیزی که گوشهایشان می­شنود، آن چیزهائیکه به عقلشان خطور می­کند، آن چیزهائیکه با حسهای لامسه و بویایی درک می­کنند. سپس ابوبکر آمد و به پیامبر پیشنهاد کرد که دختر من با شما ازدواج بکند. تکرار نمود بر این و اصرار کرد. دختر ابوبکر هم اظهار رضایت نمود. رسول الله با آن علم خاصی که داشت[آن علم] در عالم ازدواج نمی توان استفاده کرد. ازدواج برای این عالم است. ازدواج یک قراردادی است بین مرد و زن. صیغۀ معینی دارد که پیامبر دستور داده است که بایستی قرائت کرد و بعد مرد و زن می بایست ارتباط جسمی برقرار بکنند.این[ازدواج] به عالم غیب و باطن هیچ ارتباطی ندارد. پیامبر طبق قانون و قرارداد خدائی در عالم طبیعت  با عایشه ازدواج نمودند. بعد عُمَر نزد پیامبر آمد و حفضه را به رسول الله جهت ازدواج پیشنهاد نمودند. پیامبر با آن ازدواج نمود. حال پیامبر با این ازدواجها به محاصره در آمد. محاصره در آن روز[روز ازدواج] به حسب علم عالم معلوم نبود. به حسب قرارداد این عالم معلوم نبود. به حسب نظام این عالم آینده برای پیامبر روشن نبود. اما مرور زمان نشان داد که پیامبر اکرم از هر سه آنها ضربه خواهد خورد. آیا عالم، عالم ضربه زدن نیست؟ اصلاً قانون این عالم است. عالم فعل و انفعال، عالم تضاد، عالم کشمکش است.رسول الله در این عالم بود و بر روی کرۀ زمین به پیامبری مبعوث شده بودند و نه در عالم برزخ، عقول، اسماء و صفات حق.

    برای پیامبر اسباب زحمت درست نمودند. رسول الله(ص) از این وضعیت در رنج می­باشند. همین افراد که اسم های آنها را ذکر کردم به علی (ع) مزاحم هستند. کار پیامبر را تحت کنترل قرار داده­اند و بدتر از همۀ اینها ابوسفیان می­باشد، چون ابوسفیان معلوم نیست که به پیامبر به طور جد ایمان آورده باشد. حتی در برخی تواریخ نقل شده است که وقتی پیامبر مکه را فتح نمودند و فرمودند که هر کس ایمان بیاورد و به فلان منزل و خانۀ خدا برود در امان است ابوسفیان به نزد عباس آمد[عباس عموی پیامبر] گفت که اگر من ایمان نیاورم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در جواب عباس گفت: اگر ایمان نیاوری پیامبر تو را خواهد کشت. شهر فتح شده است. گفت واقعاً من را خواهد کشت؟ و رب الکعبه خواهد کشت؟ ابوسفیان گفت پس من چکار کنم؟ ابوسفیان آدمی متومل و با شخصیت بود. بزرگ مشرکان بود. دارای خانوادۀ اصیل بود. اما در مقابل پیامبر بعد از فتح مکه عاجز مانده بود. ابوسفیان به عباس گفت که تو شافع من باش شاید از من بگذرد. ابوسفیان همراه با عباس به محضر پیامبر رسیدند. عباس عموی پیامبر به پیامبر عرض کرد: که ابوسفیان است و آمده است که ایمان آورده و از در شما کسی بدون گرفتن حاجت رد نمی­گردد. رسول الله(ص) فرمودند که می­بایست به وحدانیت و توحید خداوند شهادت بدهد. ابوسفیان که از ترس لرزه بر اندامش افتاده بود گفت: اشهد ان لا اله الا الله، بعداز آن رسول الله(ص) فرمودند: که نبوت نیز هم از اساس دین می­باشد و می بایست به نبوت من هم شهادت بدهدی، همان پیامبری که امثال ابوسفیان وی را از مکه فراری داده بودند و الان هم به مرور و نقل تاریخ مجالی نیست. ابوسفیان کمی معطل شد و مکث کرد. عباس به گوش ابوسفیان گفت که بدبخت اگر شهادت ندهی تو را خواهند کشت. مجالی نیست سریع به پیامبر بودنش شهادت بده و او به گفته این گفته عمل کرد. ولی مورخین گفته اند که جمله­ای به گوش عباس گفت که عباس من از ترسم گفتم انّک رسول الله ولی قلبم باور نمی­کند. از درونم نگفتم و ایمان نیاوردم. رسول الله(ص) هم در آن زمان به ظواهر عمل کرده بود.

 آقایان اگر بنا شود که به ظواهر عمل نشود، با هر کس با آن باطن ایمانی اش رفتار شود یک نفر باطن اشخاص را بداند.

 به قول شاعر که فرمود:

 

گر حکم شود که مست گیرند

در شهر هر آن چه هست گیرند

 همه در موضع خطر واقع می شوند. ابوسفیان به صورت به پیامبر ایمان آورد. بعدها موقعی که به مدینه آمد حتی قبل از آمدن به مدینه از رسول الله(ص) در خواست کرد که با صفیه[حفضه]، پیامبر ازدواج بکند که دختر ابوسفیان بود. ابوسفیان شد پدر خانم و پیامبر هم داماد او. حالا اینها یکی از اولین مشکلات پیامبر می­باشد که اینطور افرادی در امور داخلی، حَرَم پیامبر به خانه­های شخصی پیامبر رفت و آمد داشتند. از دختران خود گزارشات و مطالبی در مورد مسائل سیاسی و یا دنیا و آخرت از پیامبر می­شنیدند و یاد می­گرفتند. معاویه پسر ابوسفیان بعد چون دختر ابوسفیان عیال پیامبر می­باشند و بنا به نص صریح قرآن همۀ عیالهای پیامبر اُمُّ المؤمنین می­باشند. معنی ام المؤمنین این است که هیچ مؤمن بعد از پیامبر با عیالات پیامبر نمی توانستند ازدواج بکنند. ازدواج با آنها به همۀ مؤمنین حرام شد.آن خانه شد ام المؤمنین و معاویه هم شد برادر مادر مؤمنان. معاویه فوراً به خودش لقب خال المؤمنین داد. دقت می­فرمائید، ابوسفیان شد پدربزرگ مؤمنان و معاویه بدین طریق با حضرت امیر مبارزه نمود. پروردگارا اسرار قضای آسمانی برای ما مجهول است.

 

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف و معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس برده گفتگوی من و تو

چون پرده برافتاد نه تو مانی و نه من

  این جریان وسیلۀ آزمایش و امتحان مؤمنین در دنیا شد.

 

متاع کفر و دین بی مشتری نیست

گروهی این پسندند و گروهی آن

 

 آقایان عزیز انسان در این دنیا دارای اختیار است«و هدیناهُ النجدین». در حیات و زندگی بشر قُله ای وجود دارد بنام اختیار. معنای آن قله اختیار است. انسان در هر پیشامد هر طرف را اختیار کند با خودش است. پیامبر در یک طرف است و نقشه کشان و منافقان در طرف دیگر. حالا مؤمنین آن عصر پیامبر را انتخاب کنند و یا ستون  پنجم نقشه کشان را؟ بعد علی(ع) در یک طرف و معاویه هم در طرف دیگر می­باشد تا افراد مدعیان ایمان را انتخاب کنند. از جمله حکمت­هایی که پیامبر با این گونه حوادث پیش آمد آزمایش مدعیان ایمان دروغین می باشد. «اَحسب الناس أن یُترکوا أن یقولوا آمنّا و هم لا یُفتَنون» ناس یعنی همۀ مردم. آیا مردم اینطور فکر می­کنند که با گفتن اینکه ما ایمان آوردیم ما به آن راضی شده و تمام می­کنیم آنها را رها می­سازیم؟ نه.!!!

 «و لقد فتن الذین من قبلهم» طول تاریخ انسانیت ما به تمامی انسانها چون به آنها اختیار بینش و اختیار گزینش داده­ایم تمامی انسانها را مورد آزمایش قرار می­دهیم. حتی امت پیامبر تا روز قیامت. این افراد که اطراف پیامبر را گرفته بودند یک وسیله برای آزمایش بود. از جمله حکمت های خداوند آزمایش مؤمن است و یا مدعی آزمایش مسلم یا مدعی اسلام می­باشد و بعدها علی(ع) و معاویه این آزمایش را به نحو احسن نمایش دادند. حضرت ابی عبدالله هم همینطور نمایش دادند. این نظام آزمایش ادامه دارد.

 اما برگردیم به آن  مقصد اصلی ام که نقل این تاریخ بود. ان شاءالله این تاریخ بی­فایده نبود. مقصد و نتیجه ام این بود که از بدو شروع اسلام یک حالت دوگانگی بین پیامبر، تفکر پیامبر و دین پیامبر و تودۀ زیادی ازمسلمانان پیدا شد. ابوسفیان به پیامبر ایمان نداشت[بنده به این مسأله هیچ شکی ندارم] پسر ابوسفیان و معاویه هم به پیامبر ایمان نداشت. اما برای مصالح[عین گربه ای که جهت شکار کمین می کند] اینها به این حالت به دین اسلام و پیامبرش کمین زده بودند که از اسلام بهره ببرند.

 یک روز یک بندۀ خدا که هم به امیرالمؤمنین علی (ع) ارادتمند است و هم با معاویه رفت و آمد داشت، مهمان معاویه شد.[من این مسأله را به عنوان شاهد مسأله عرض می کنم گرچه وقت جلسه را می گیرد اما چکار می­بایست کرد که لازمۀ یک مطلب می­باشد.] معاویه هم می­دانست که این مغیرة که همراه پسرش بود به علی (ع) ارادتمند بود. برای اینکه بتواند او را از خود راضی بکند و نسبت به خودش خوش بین بکند سخت از او پذیرایی کرد. حتی گاهاً دستور می­داد که غذا را در اتاق خصوصی معاویه با هم میل می­کردند. سه الی چهار روز مهمان معاویه بود. در یکی از این روزها مغیره به پسرش گفت که شما با بنده نیائید. من با معاویه صحبت خصوصی دارم. از معاویه اجازه گرفت و به اتاق خصوصی او رفت. آن موقع هم نزدیک ظهر بود که رفته بود. مدتی گذشت تا وقت اذان رسید. معاویه داشت آماده می­شد که نماز جماعت بخواند. مغیره گفت که بنده عرضی دارم. لطفا به عرض بنده توجه فرمائید. بعد جهت اقامۀ نماز جماعت بروید. پرسید چیست؟ بگو به مغیره او را دست به سر کرد تا ذکر الله اکبر گفته شود. مغیره یک پیشنهادی به معاویه داد. از تو یک خواهشی دارم. معاویه گفت چیست؟ تو مهمان من هستی هر چه بگویی آن را قبول می کنم. گفت علی (ع) رقیب تو بود و تو او را رقیب خود می­دانستی و دشمن او بودی. حالا علی (ع) شهید شد و از دنیا رفت. الان دیگر حکومت اسلامی با توست. امام حسن(ع) بامصلحتش که اختیار و زمام امور را دست تو سپرده است. امروزه در این مملکت بسیار وسیع اسلامی اولین شخص شما هستی. خوب تو به فضائل، مناقب، جنبۀ الهی، معنویات علی(ع) که همردیف با پیامبر و تو می­دانی که موقعی دشمن می­میرد، حَسَد نیز با آن دفن می­شود. از این بدرفتاری و لعن و  نمودن علی که دستور داده­ای انجام بدهند دست بردار. در این هنگام که اذان می­گفت صبر نمود تا مؤذن به این جمله برسد، اشهد انَّ محمداً رسول الله، حالت و رنگ چهرۀ معاویه برافروخته شد. مغیره نقل می­کند که نشنیدی؟ گفت شنیدم. گفت ابوبکر کمی بیشتر از 2 سال خلافت کرد و معاویه او را تعریف کرد. شخص خوبی بود، سنت پیامبر را زنده نگه داشت و بعد از دنیا رفت. عمَر 12 سال بعد از آن خلافت کرد. به ایجاد قسط و عدل در جامعه پرداخت[باز جملات معاویه را می گویم] فتوحاتی را انجام داد و بعد از آن عثمان خلافت نمود. اما اسامی همۀ آنها بعد از مردن آنها همراه خودشان دفن شد. اسم این مرد را می شنوی، قبل از همۀ آنها بنام پیامبر آمده است و در جای همچون ردیف اسم خداوند، اسم پیامبر را می­آورند. لا والله، لا والله الّا دفنً دَفنا، به خدا قسم نمی­شود، به خدا قسم نمی­شود مگر اینکه من این اسم را دفن کنم. یعنی نام پیامبر را. این را افراد معتبر در کتب تاریخی معتبر نقل کرده­اند. معاویه می­خواهد پیامبر را دفن کند. چرا می­خواهد دفن کند؟ چون  پیامبر از فرزندان هاشم می­باشد و معاویه از نسل امید می­باشد و قبل از بعثت پیامبر این دو نژاد با هم رقابت داشتند و رقابت به این معنی که  نبوت، فضیلت، دین دعوت به حق از نژاد هاشم بود و جهل، گناه، باطل عصم از آن نژاد بود.

 حال آقایان علم با جهل، حق با باطل، منطق با مغلطه، اخلاص با حالت منافق گرفتن یک جا جمع می­شود؟ نه.!

  این دو تیره با همدیگر نزاع و مخالفت با همدیگر در رقابت با حق و باطل داشتند. یعنی آقای ابوسفیانی که از تیرۀ بنی­امیه می­باشد با این افکار پدرزن پیامبر شده.!!! با این افکار خودش را به نام مسلمان قالب زده. پسرش معاویه هم این چنین خودش را مسلمان نامیده و از بدبختی جامعه لقب امیرالمؤمنین را یدک می­کشد. اما در باطن می­خواهد نام پیامبر را دفن کند.«الّا دفناً دفناً».

 کلیه ای جریانها را حضرت ابی عبدالله همه­اش را می­داند و از کجا می داند؟ این فرزند پیامبر  و فاطمه  و علی­بن­ابی­طالب استو. در رکاب علی(ع) جنگهایی را راه انداخته است. شمشیرها زده است و حقه بازیها و نقشه­های معاویه را حضرت آقا همگی را وجب به وجب می­بیند. دوران علی(ع) را درک کرده است. دوران 10 ساله امام حسن(ع) را درک کرده است تا اینکه به دوران خودش رسیده است. آقا موقعی که در کربلا شهید شدند به لحاظ سنی، سن یک نوجوان را نداشت که فاقد تجربۀ کافی باشد. یک مرد مشرف به حالت پیرمردی دارای تجربۀ چند دهه می­باشد. به ظاهر و باطن قرآن آشنایی کامل دارد. امیرالمؤمنین تاریخ نشان داده و شما هم می­دانید که از عهدۀ معاویه نتوانست در آید. واقعاً عجیب است. مثل علی(ع) معاویه را از میان بردارد. ببینید ملت چگونه ملتی هستند. جامعه چگونه جامعه­ای است.انحطاط فکری در جامعه به کجا آمده است.

 یک بندۀ خدایی از یک پیرمردی پرسید که پیامبر آیا بعد از اتمام نماز ذکر و تعقیباتی را قرائت می نمودند یا خیر؟[مروج الذهب مسعودی نقل می کند] آن پیرمرد گفت: من در صف اول که پیامبر نماز می­خواند خیلی نماز خواندم، اما به نکته ای که شما گفتی هیچ توجهی نکردم، می­دیدم که ریش مبارک پیامبر تکان می­خورد اما هیچ نشنیده  بودم که چه فرمودند.

 عزیزان رشد فکری اکثریت مسلمانان این است که من جداً معتقدم که اسلام آن روز زنده است که اکثریت مسلمانان رشد فکری دست یافته باشند.

 «و لقد آتینا ابراهیم رُشدَهُ مِن قبل و لیکون من الموقنین...» اصلا به خود رشد قرآن تأکید دارد که الان دیگر مجال بحث نیست. آقایان ملت بدون رشد فکری، ملت مادی، موقعی که پول باشد عقل و دین از بین می رود. هوسران دوران جاهلیت را به تازگی کنار زده اند. اسلام هنوز عمیقاً رشد نکرده است. بعد از پیامبر معلم شایسته مسلمانان که علی(ع) است کنار زدند. یک دسته از افراد جاهل همین ملت به مسلمانان مسلط شدند. چندین مرتبه عُمر گفت که «لَو لا عَلیٌّ لَهَلک العُمر» چندین مرتبه ابوبکر گفت:«عقیلونی، عقیلونی لَستُ بِخَیرِکُم و عَلیٌّ فیکُم»آن آموخته­های اندکی که از پیامبر یاد گرفته­اند در طی این 25 سال یعنی دوران خلافت سه خلیفه اول مردم آنها را به فراموشی سپردند. نقل حدیث منع شد. تفسیر نمودن قرآن اسباب بازی شد و آقا ابی­عبدالله(ع) تماشاگر همۀ اینهاست. در زمان معاویه سخنی نگفت و تحرکی نکرد. چرا صحبت نکرد؟ برای اینکه معاویه حضرت علی(ع) و امام حسن(ع) را از میدان کنار زد.

 دوران امامت ابی­عبدالله(ع) آن موقعی که معاویه در رأس کار است زمینه ای وجود ندارد که آقا ابی عبدالله سخنی بگوید. با اینکه گاه گاهی صحبت نموده­اند ولی صحبت مقاومت نیست. اما برای اسلام بخت روی آورد. اما برای مسلمانان پروردگار عنایتی نمود و معاویه از بین رفت و یزید سر کار آمد. نه سیاست می­داند و نه جامعه شناسی می­داند و نه به قدر ظاهرسازی علم دین می داند. نه فن معاشرت می­داند و نه به آئین مردم­داری آشناست. یک جوان احمق و پرغرور و سرآپا شهوت و هوس می­باشد. این فشار آورد که حسین(ع) به من بیعن بکند. آقا اگر بیعت می­کرد جریان روشن بود. در قلب مبارک آقا یک درد مهم بود که بحث بیعت باعث شد غنچۀ آن درد باز شود. آن درد چیست؟ بنی­امیه اگر به حکومت اسلامی ادامه بدهند، بنی­هاشم به فراموشی سپرده خواهد شد. به علی بن ابیطالب، بنی­امیه 80 سال صعب و لعن نمودند. در دمشق مردی از مسجد بیرون آمد، مردی نمازخوان، یکدفعه در قسمتی از کوچه به زمین نشست. مأموران مخفی دستگاه بنی امیه و معاویه نسبت به امور جامعه خیلی مسلط بودند. آمدند سراغ آن مرد و گفتند: به چه علت در اینجا نشسته­ای و چه می­گویی؟[آن شخص زیر لب چیزهایی می­گفت] گفت: در قنوت نمازم ذکر واجبی را فراموش کردم الان قضای آن را انجام می­دهم. گفتند ذکرت چیست؟ [خداوندا به تو پناه می­برم که بنده ناچارم برای محبان اهل بیت بگویم] جواب داد ذکرم این است که به ما در قنوت نمازهایمان واجب کرده­اند که یکصد مرتبه علی(ع) را لعن نمائیم. من انجام این ذکر را  در قنوت فراموش کردم، نشسته ام و قضای آن را بجا می آورم.[در تاریخ مسعودی هست که اشاره می­نماید] عمل این مرد را به معاویه گزارش نمودند. معلوم است آن شخصی که آمده مأمور امنیتی نبوده و معاویه دستور داد که  آن مکانی را که آن شخص نشسته بود را مسجدی بنا نهادند و اسم آن مسجد را مسجدالذکر گذاشتند. یعنی مسجدی برای اهل ذکر می­باشد.

 دقت می­فرمائید؟!! حسین بن علی(ع) جوهای حاکم بر جامعه همچون این را می­بیند.سخنی که معاویه به مغیره را گفته را حسین بن علی شنیده است که «لا والله، لا والله الّا دفنً دَفنا». قسم به خدا، قسم به خدا که من آرام نمی­گیرم مگر اینکه اسم خداوند را دفن کنم.

 آقایان شما با همان قدرت استدلالی که دارید اگر بنی­امیه نام پیامبر را دفن می­کرد، از اسلام اسمی باقی می­ماند؟ از اهل بیت(ع) مطلبی باقی می­ماند؟ از علی(ع) نامی باقی می­ماند؟ از امام صادق(ع) اسم و رسمی باقی می­ماند تا مکتب تشیع در معیت پدر بزرگوارش امام باقر(ع) تأسیس نمایند؟ دنیای اسلام می­شد دنیای ابوسفیان، دنیای معاویه و دنیای یزید. اکثریت مردم[مسلمان] آنهایی هستند که در کوفه دیدید. اکثریت آنهایی هستند که با حسین بن علی(ع) بیعت نمودند و بعد آن جنگ را  با او نمودند و او را کشتند.

 رشد، وفا، ادب، اخلاق مردم که یکی از فضائل اخلاقی، وفای به عهده بود پس از دعوت از آقا حسین بن علی(ع) زیر قول خود زدند. حال حسین بن علی چکار کند؟ اگر بنده و حضرتعالی بودیم چکار می­کردیم؟ امکان داشت که همیّت و غیرت حسین(ع) در ما نبود، ولی عقل چه می گوید؟ من یک جمله ای از ابی عبدالله(ع) قرائت می­کنم که بناداشتم که چندین خطبه یا روایت از آن حضرت بخوانم[اما طبق ساعت مقرر که می­بایست برنامه تمام بشود هم خودم خسته می­شوم و هم شما را خسته خواهم کرد لذا در شبهای بعد و شب عاشورا این مباحث ذکر خواهد شد.]

 این حدیث دربارۀ بنی­امیه می­باشد چرا که صحبتم دربارۀ بنی­امیه بود:

 «أنا و بنی امیه تُعادینا» من و بنی امیه با همدیگر ناسازگاری و عدم سازش دارم. الان بقیه بنی هاشم، من و بقیه بنی امیه، یزید می­باشد. آیا من و یزید با همدیگر می­توانیم سازش نمائیم؟ آیا نقطۀ مشترک می­توانیم پیدا کنیم؟ صد در صد نیست. مثل دو ضد مقابل هم، أنا و بنی امیه تُعادینا فی الله، ما در کجا ناسازگار هستیم دربارۀ خدا. ما معتقدیم که حکم ازآن خداوند است. حاکم خدا می باشد. تمام انسانها بندۀ خدا هستند، اما بنی امیه و یزید می­گویند من و میمونم ابوقیس می­باشد. قریضۀ جنسی آزاد من هست که با هرکس عمل زنا انجام بدهم. من حوض را پر از مشروب می نمایم، بعد لخت شده و به وسط حوض می­روم و به آن اندازه مشروب می­خورم  که سطح حوض پایین می­آید. خوب سخن ابی­عبدالله درست است که می­فرمایند: من و بنی امیه با هم تضاد داریم و هیچ نقطۀ مشترکی نداریم، مخصوصاً که نمایندۀ بنی امیه یزید می باشد.«فَنَحنُ وَ هُم کَذلِکَ الی سوم القیامه» می فرمایند: نه اینکه الان به این صورت می­باشد در گذشته هم به این صورت بود . از الان تا روز قیامت هم به این شکل خواهد ماند.

 بنی امیه یک جادۀ باطلی دارند. ما هم جادۀ الهی و حق داریم[اشاره می نمایند که] بنی امیه 80 سال حکومت نموده­اند و در روایات ظهور حضرت حجت(ارواحنا الفداء) آمده که از بقایای بنی امیه گروهی با ایشان جنگ به راه می­اندازند و مردم را تحریک می­کنند که با ایشان جنگ کنند.«الی یوم القیامه» همین مورد می­باشد می فرماید: جبرئیل از آسمان آمد و با خود پرچم حقی آورد و در مقابل ما آن را نصب کرد، یعنی به هر جا قدم بگذاریم آن پرچم با ماست.[این مسأله به دستگاه خلقت مربوط است]«..فجاء ابلیس بِرأیتِ الباطل» ابلیس هم به روی زمین پرچمی باطل آورد و آن پرچم را در کجا نصب کرد؟ «فَضَکَضَها بین اَضهُرِهِم» در پشت  بنی امیه نصب کرد، در پشت آنها منظور پشتوانۀ آنها می باشد. پشتوانۀ بنی امیه باطل است. اگر باطل از پشت سر آنها بردارید آنها سقوط می­کنند. اینها را باطل زنده نگه داشته است.

 آقایان بدبختی تا کجاست که در جامعۀ مسلمین باطل قوی پرچم باشد و نیرومند و نقطۀ اتّکا باشد که بنی امیه به آن تکیه بزند و زمین نخورد. جملۀ عجیبی است از آن بزرگوار«...و أنَّ أوَّلَ قَتلَةٍ سَقَطَت عَلی وجهه الارض مِن دَمِ المنافقین، دم عثمان بن عفان» قبل از حادثۀ کربلا این جمله را فرموده­اند: اولین خون منافقی که در دوران اسلام به زمین ریخته شده آن خون عثمان می­باشد و عثمان از طایفۀ بنی­امیه می­باشد که همه از آن مطلع هستید، هم خون عثمان را محکوم می­کند و هم معرفی می­کند که از بنی­امیه می­باشد.

 اینجا داستانهایی نقل است که جمال محبت از آن است. ابی­عبدالله از نظر دستگاه خلقت و ارادۀ خداوند نمی­تواند سازگاری داشته باشد. پس حسین (ع) می­شود مرد خدا و افرادی که در مقابل هستند می­شوند مردان غیرخدا و ادعای اسلام می­کنند، نمی­کردند یا خِیل اِرکَبوا و بالجنةِ أبشری» ادعای دین می­کنند. لاکن در زبان و در ظاهر اما در باطن از دین خبری نیست. آقا امام حسین(ع) با آنها نمی­تواند سازش بکنند. حال سازش به کنار، بنی امیه می­گوید بیا و با ما بیعت کن، آن هم با شخصی مثل یزید!!!« اذا بُلیت الاسلام بِراءٍ مِثلَ فَعَلی الاسلام. السلام» از فرمایشات حضرت ابی عبدالله(ع) است که می­فرمایند: اگر اسلام گرفتار شود به یک چوپان و رهبر و آن رهبر هم یزید باشد که در آن موقع می­بایست با اسلام خداحافظی کنیم. اینجا سلام، سلام وداع است. اسلام ما با تو وداع می کنیم. آقایان حسین(ع) با بنی امیه نمی­توانست سازش بکند و این دو تیره و طایفه نمی توانستند با هم بمانند. یا می بایست نام حسین(ع) باقی می­ماند و یا یزید.!

        آقا یک اقدام فوق العاده نمودند در زیارت جامعه این جمله را خوانده­اید که من در شرح زیارت جامعه در ماه مبارک رمضان گذشته توضیح دادم. « و ساسَةِ العباد» ای امامان شیعه، شماها سیاستمداران جامعۀ مسلمین هستید. در عصر خودش اولین سیاستمدار حسین بن علی(ع) بودند. بنی امیه می بایست سقوط کند. اگر بماند برای اسلام مانند غدۀ سرطانی است، اسلام کُش است، انسانیت و اخلاق کُش است. ولی بنی­امیه اشتباه نمود از آقا بیعت خواست و مطلب دست آقا آمد. آقا بیعت نکردند ولی به نقشه­ای که آقا طراحی کرد نگاه کنید. در مدینه  به دست حاکم مدینه به قتل نرسیدند. در مکه بوسیلۀ تروریستهای حاجی و مأموران یزید آقا حاضر نشدند کشته شوند. به محض اینکه مطلع شدند که قصد ترور دارند آقا حج تمتع خودشان را تبدیل کردند به عمره و از مکه خارج شدند. خطبه هایی ایراد نمودند که شبهای بعد بحث آن را خواهم کرد. آقا به طرف کوفه آمد. اهل کوفه او را بوسیلۀ نامه دعوت کرده و تأسیس اسلامی را وعده داده بودند. آقا شاید و یا حتماً از روس حدس[ من علم غیب نمی گویم چون نباشد با علم غیب رفتار نشود] آقا با عقل حسین(ع) می دانست که بنی­امیه نمی­گذارند در کوفه حکومت بکند در راه  از فرزدق جریانهایی را شنیده بود که متأسفانه الان مجال ارائۀ آن نیست.

    اما آقا چکار کرد؟ آقا بنی­امیه را به یک منطقه­ای کشاند که در آن منطقه[کوفه] علی (ع) پنج سال حکومت کرده­اند. اهل کوفه ولواینکه برای کشتن آقا می­آیند اما حسین(ع) را می­شناسند. یک جایی نبود که بنی­امیه بگوید آقا خارجی است و آنها قبول بکنند که خارجی می­باشد. آقا در دروازه حکومت پنج ساله علی(ع) اتراق نمودند. البته ایشان را مجبور نمودند ولی آقا آنجا راحت بودند و اتراق نمودند.

 بنی امیه از دقت و نقشه آقا بی اطلاع بودند. آقا در کنار  فرات اتراق نمودند. البته به الزام ولی دیدند و پسند نمودند .

 دیروز عرض کردم، آقا از یک لغت ساده عربی یک فرهنگ شهادت اسلامی درست نمودند. کربلا اسم است و لفظ مفرد و بسیط. آقا به چه شکل معنا نمودند؟!

 «أعُوذُ بالله مِنَ الکربِ وَالبَلاء» این یک اعلامیه­ای بود که آقا برای آنان که قدرت فهم و درک دارند داد. آقا تدریجاً عابدین و زاهدین کوفه را طی 10 روز دعوت نمودند که یک عده هم آمدند. اهل کوفه مطلع شدند که آقا آنجا تشریف دارند و یک عدۀ دیگر برای جنگیدن با حضرت آمدند. حسین(ع) همه هست و نیست خودش را سرمایه­گذاری کرد. خودش، بچه­هایش، برادرانش، خانواده اش، آن مسلمان وفاداری که  تعدادشان اندک بود. اما جان عالم فدای آن بشود که نظیر آنها پیدا بشود.« ما لَهُم شبیهون فی الارض» آقا سرمایه­گذاری کرد و دولت یزید گمان نمود که او قالب شده است. اما آقا شخصیت یزید را چنان کوبید. شخصیت بنی­امیه را چنان رسوا نمود که دیگر در بنی­امیه حال حیات و بقا باقی نماند[ که توضیح آن بماند برای شبهای بعد] اما برای آقا مشکلات فراوانی بوجود آمد که حد واندازه­ای نداشت. آقا در گودالی افتاده و نفس­های آخرشان می­باشد. جان را تسلیم می­نمایند و آن تیر سه شعبه در قلب مبارکشان است گرچه رد نموده­اند ولی خون جاری است. زخمهایی که بدن آقا برداشته به حساب نمی آید. آقا یک وقت متوجه شد که لشگر یزید از طرف دیگر به خیمه ها حمله­ور شده است. سربازان بی آبرو به سراغ خانمها رفته­اند. سراغ دختران یتیم رفته­اند. به آقا همیّت و غیرت دست داد با زحمت دست مبارکشان را به طرف شمشیر دراز کردند، فَوَصَبَ لِلقیام[ وَصَب در لغت به معنای خود را انداختن است] آقا خودشان را با تمام قوا پرت کردند شاید که بتوانند بلند شوند. فَسَقَطَ، آقا دوباره به روی زمین افتاد و دیدند که دیگر قدرت نظامی از دستشان رفته.فَنادی، آقا با صدای بلند خطاب فرمودند، یا شیعةَ آلَ سفیان: دقت کنید ای شیعۀ آل ابی­سفیان، ای کسانی که راه خاندان آل ابی­سفیان را می روید«انتم تقاتلوننی وأنا اَقاتلکُم» شما با من جنگ دارید و من هم در مقابل از خودم دفاع می­کنم.« والنساءُ ما عَلیهنَّ من هَرج» خانمهایی که آشنایی با جنگ نداشتند و در این موضوع نقشی نداشتند آنها را من دعوت نموده و آورده بودم. آقایان وقتی که این کلمات را از آقا شنیدند یک نفر با صدای بلند فریاد زد که حسین کفر کلیم است. حسین نمی تواند طاقت بیاورد که خانمها و بچه ها در مقابلش شکنجه بشوند برگردید و کار حسین(ع) را تمام نمائید و بعد به خیمه­ها حمله کنید. جمعیت به طرف حسین که یک نفر بود شمشیر به دست و نیزه به دست برگشتند.

 آقایان آن نظامیان برای خوش رقصی به دستگاه حکومت آنهایی که شمشیر و نیزه نداشتند ظرفهای خود را پر از سنگ نمودند و بدن مقدس آقا را سنگ باران کردند.

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 

3-4-3.بُعد سوم (سخنرانی جلسه سوم که عمدتاً برروی  تبعیت از فطرت  و تکوین الهی حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

    حالا بعد از یکی دو جلسه که صحبت کردم مقدمه ای بود برای توضیح و توجیح این آیۀ شریفه و حقایق جداً پنهانی که خداوند در این آیه و آیات دیگر سورۀ حجرات به مسلمانان گوش زد می­کند. قرآن مجید از لحاظ بحثی که بنده دارم به 2 قسمت تقسیم می شود: یک قسمت آیات قرآن است که مورد و مصداق و منفعت و ضرر آن در موقع نزول قرآن برای اهل قرآن و مؤمن روشن بود. اَقیمُ الصلوة، اتو الزکوة،ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر و امثال این آیات در محضر نزول قرآن به برکت توضیح پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مردم درک می­کردند حقایقی از حقایق قرآن را و افرادی نادر لاکن بسیار شایسته و ارزنده تربیت پیدا کردند که ما اسمهای آنها را به صورت افسانه بیان می­کنیم. مسلمان، همان مسلمان فارسی و اباذر و مقداد و عمار و یاسر و حالا این یک بحثی است که بنده دیگر وارد آن بحث نمی­شوم. اینها یک سری از آیات قرآن است. یک سری از آیات قرآن است که در تفسیر به آنها ملاهم می­گویند. ملاهم، جمع ملهمه است. ملهمه یعنی پیش گوئیهای قرآن مجید از آیندۀ دنیای اسلام و مشقتها و مصیبتهایی که مسلمانها برای خودشان ایجاد کرده اند مانند عنکبوت که تار می­دوزد و خودش در میان آن زندانی شده و دیگر از آن نمی تواند خارج شود.

 قرآن از این سلسله مطالب، اشارات، آیات و بیاناتی دارد. بنده فکر می­کنم که آیه ای که در اول سخنرانی تلاوت کردم و توضیحات امشب و جلسات آینده نشان می­دهد که این آیه هم جزء ملاهم است. آیندۀ مسلمین را پیش بینی می­کند و از یک خطر مهم و از یک پیش بینی بسیار با اهمیت و حیاتی در زمان خود خبر می­دهد. آیه شریف(همان که در اول سخنرانی فرمودم) در مدینه نازل شده است و سورۀ حجرات مدنی است و بعد از هجرت پیامبر به مدینه این آیه و باقی آیات نازل شده است. اول تشکیلات مسلمانان است. مسلمانان دربارۀ اسلام، دین جدید خوشبین و خوشحال هستند.

  

الای ایهاالساقی ادرکاساً و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

 

 مشکلات آیندۀ عصر خودشان بعد از پیامبر و مشکلاتی که در تاریخ، به مسلمانان پیش آمد می کند، از آنها اطلاعی نداشتند.

 حالا بنده در این آیه اندکی توضیح می دهم. آیه را اول ترجمه می کنم. ای مؤمنان  اولاً نمی گوید«یا ایُّها النّاس». ای مردم، ای انسانها. نه می گوید، مردم با امتیاز، مردم با خصوصیتی که مورد پسند خداوند است. کدام خصوصیت مردم مورد پسند خداوند است؟ ایمان.

 «یا ایُّها الذین آمنوا» ای مؤمنان که علاوه بر انسانیت، دارای مکتب و دارای ایمان و دارای نیروی معنوی هستید، از یک مطلب خودتان را نگه دارید، از یک خطر مهم که در آینده به شما پیش آمد می کند شما را گوشزد می کنم. آن چیست؟ لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ که دستور است و لا، لای ناهیه است و اطاعت آن واجب است و از خداوند و پیامبر جلو نروید. حالا در اول مطلب انسان تعجب می کند، مگر مؤمن به خدا و پیامبر جلو می افتد. مگر مؤمن به خدا پیشتاز می­شود و از آن جلو می رود و از آن جلوتر می دود؟ آیه راجع به دین است، دین یعنی اسلام. اِنَّ الدّینَ عِنداللهِ الاسلام،(همانا دین نزد خدا اسلام است.) برای خداوند متعال دربارۀ بشر دو نوع تشکیلات و دو نوع سازمان وجود دارد. ان شاءالله که عرائض را خوب به ذهن شریفتان بسپارید که در جلسات آینده به دردتان می­خورد و هر کس هم که الان نباشد و بعدها بیاید ممکن است که عرائضم را ناقص بفهمد.

 برای پروردگاردو نوع تشکیلات وجود دارد. یک تشکیلات عبارت است از تکوین عالم خلقت، دستگاه خلقت. یک تشکیلات که برای بشر فرستاده است دین است و اسم دین در قرآن مجید، اسلام است. اِنَّ الدّینَ عِنداللهِ الاسلام. می گوید ای انسان دربارۀ عالم آفرینش و تکوین از خدا و پیامبر جلو نروید. پیشتاز نشوید، عجله در تصمیم و قضاوت، عجله در اینکه خصوصیات اسرار و روابط و سایر چیزهای موجودات این عالم، کشف و معین کردن از خدا و پیامبر جلو نروید. بگذارید خداوندی که خالق است و خداوندی  که از نیستی به هستی آورده است، خدائی که مدبّر جهان آفرینش است، بگذارید او به شما بگوید از خدا و از پیامبرش یاد بگیرید.

    اگر نمی دانید، از پیامبر که در جامعۀ شما است بپرسید و پیامبر از خدا وحی می­گیرد و به شما بگوید.این آیه بنده احتمال قوی می­دهم، هم راجع است به عالم تکوین که الان توضیح می­دهم وهم راجع است به دین. دربارۀ دین از خداوند جلو نروید. قبل از پیامبر قدم جلو برندارید. بلکه بعد از خدا و پیامبر، با تعلیم پیامبر و وحی خداوند، شما راجع به دین فکر کنید و هم عمل کنید. قسمت دوم می ماند. اما راجع به قسمت اول که در عالم تکوین از خدا و رسولش جلو نروید، بنده در ضمن مثالها مطلالب را تفهیم می کنم. آقایان محترم از جمله مخلوقاتی که هم قرآن تأکید می­کند در سورۀ «جنّ» و هم در سوره های دیگر اشارات زیادی دارد، جریان حضرت سلیمان که در جاهای مختلف قرآن وجود دارد،. موجودی در این عالم وجود دارد، موجودی مخفی از دید بشر. موجودی که انسان آنرا نمی بیند، صدای آنرا نمی تواند بشنود. موجودی که انسان نمی­تواند حرکات آنرا درک کند و موجودی که انسان نمی­داند به چه رقم زندگی می­کند و به چه رقم تولید مثل می­کند و در کدام دریا و کوه زندگی می­کند. انسان از آن هیچ اطلاع دقیقی ندارد. ولی قرآن به اسم آن می­گوید«جنّ». جن در لغت معنی ستر، پوشش و پرده است. موجودی که از ادراکات انسان در پوشش است. مخفی است از ادراکات انسان، لاکن هم می داند، هم جاندار است و هم مطالبش را به رفیقان خود می تواند انتقال دهد. هم مکلّف است و هم دارای دین است و هم در جامعۀ آنها هستند که به دین پشت می کنند که همۀ اینها مضمونهایی از آیات قرآن است که بنده عرض می­کنم.

 این به این معنی نیست که بنده جن را می­شناسم و یا در روی جنّ مطالعه کرده­ام. من از نظر قرآن مجید اینها را توضیح دادم. حالا دربارۀ خلقت جن، انسانها چقدر داستانها درست کرده­اند. دربارۀ خلقت جن، انسانها اظهار عقیده می­کنند و از همۀ اینها مهم این است که، آیا با جامعۀ انسانها ارتباط دارد یا نه؟ اگر ارتباط  دارد، ارتباط آن چقدر است و اگر ارتباط دارد آن به ضرر ماست یا به نفع ما؟ آیا یک موجود هولناک و خطرناک است که از ترس آن ما شبها نمی­توانیم در یک اتاق به تنهائی بخوابیم؟ یا یک موجود هولناک نیست؟

 می گوید ای انسانها دربارۀ این مورد از خدا و پیامبر جلو نروید. افسانه درست نکنید. جن شناسائی را روی افکار و نظرهای خود درست نکنید. راه ندارید به آن اجازه بدهید که خداوند بوسیلۀ وحی به شما یاد بدهد. خلقت، کیافیات، مغالیات، فایده و مقدار تاثیر در نوع انسان چقدر است. آیا ضرر دارد یا به نفع آن است و امثال آنها.

 حال من این را مثال گفتم و آیه می گوید به خدا و پیامبر جلو نروید. اما برگردید به جامعۀ خودمان، دربارۀ جن، عقاید و افکار، برداشتهای مختلف و حملۀ جن به انسان و دفاع انسان، دربارۀ اینها، جامعۀ بشریت چقدر بازی درست کرده است. حتی مؤمنان دوبار. این  کسانی که به دعای یک بیکار مؤمن علاقه دارند مؤمن نیستند؟ آنهائی که از جن می­ترسند، مؤمن نیستند؟ آیا این ترس چه دلیلی دارد؟ مؤمن نمی داند آن تکه کاغذ که دعا نویس می­نویسد و می­گوید من بر جن سلطان هستم و می­گوید اگر من این دو کلمه را روی این تکه کاغذ بنویسم، فلان خانم وضع حمل را زود انجام می­دهد. اگر ننویسم ممکن است سقط جنین کند. هر کس از خانم ها اولادی به دنیا آورد آن اولاد یک همزاد دارد و دفع آن همزاد در دست من است. و این دعا وابسته است به آن 5 تومان یا 10 تومان یا 50 تومان. اگر آن 50 تومان به دست من بیاید و اگر آن خطوطی که قابل خواندن نیست، در روی این کاغذ بکِشم و به تو بدهم همزادی که با اولاد تو به دنیا می­آید، آن مزاحم شما نمی­شود، خانم و آقا هم باور می­کنند. اگر هر آینه 50 تومان را ندهی و من نقاشی را نکِشم، در آنجا آن همزاد، هم با خانم راحت می­خوابد و هم با آن اولاد. هم بچه را دیوانه می­کند و وقتی که موهای سر اولاد کم شد می­گوید، وای تمام این بلاها زیر سر همان همزاد می­باشد. چشمش ضعیف شد و احتیاج داشت به طبیب، وای همزاد این کار را انجام داده. غذا کم خورد و خیلی زیاد گریه کرد، وای همزاد این کار را انجام داده است.

 بنده به اصل دعا منکر نیستم. اصل دعا را قبول دارم و بعداً توضیح می­دهم. لاکن این افکار مخصوص، به تعداد اجتماعات یا به تعداد انسانها دربارۀ این موجود مرموز مخفی درست کرده اند. آیا دلیل اینها چیست؟ کسانی که به اینها معتقد هستند، برگردد به خود ببیند آیا یک دلیل محکمی دارد یا نه؟ برگردد به آیات قرآن نگاه کند، آیا از این آیات چیزی به دستش آمده است یا نه؟ آیا از رسول الله(ص) چیزی به دستش آمده یا آیا از وحی چیزی به دستش آمده یا نه؟ اصل جن را باور کرده است و بقیه را در حول حوش آن حاشیه نوشته است.

 نمی دانم جن در عالم خارج، موجودی پشم آلود می باشد؟ سرپا هست؟ من از افراد زیادی شنیده­ام، خود بنده هم دیده ام و کسی دیده است آیا یک فرد عادل است؟ نه. یک افسانه جامعه درست کرده است. این به آن و آن هم به این. عقرب یک موجود است. دارای سم و زهر است. اما یک داستان از دوران بچگی خودم. من وقتی که کوچک بودم و وقتی که پیرزنها به منزل ما می­آمدند( یا من در جاهای دیگر شنیده­ام) که وقتی لفظ عقرب بکار رفته می­شد، پیرزنها ترسیده و می­گفتند: الان عقرب این لحظه حاضر شده و من را نیش می­زند. و این لفظ که ترکی بود(در بالا گفته شد) را می­گفتند. معنی آن این بود که عقرب در گوش تو سرب ریخته تا تو صدای من را نشنوی و من را نیش نزنی. این چه معنی دارد که انسان لفظ عقرب را ببرد و عقرب حاضر شده و من را نیش بزند.

 این راجع است به دستگاه خلقت و راجع است به عالم تکوین. اما این تفکر مؤمن از کجا نشأت گرفته است؟ نماز می خواند و روزه می­گیرد و این تفکر را داراست. حالا من این مقدمه را گفتم تا مطلب ساده شود.«قُل مَن کانَ عَدُوًّ لجبریل فَاَنهُ نَزَلَهُ عَلی قَلبِک  (بقره – 97)» اسلام پیش­بینی می­کند و در عصر پیامبر هم واقع که پیامبراکرم به جبرئیل احترام می­کرد و قرآن هم تأکید می­کند که جبرئیل یک فرشته برجسته روحانی پاک، الهی و عظیم و حتی یک فرشتۀ مسلط به جهان طبیعت.معلم انبیاست. یک مرتبه از مراتب وحی گاهی به واسطۀ خود جبرئیل یا تابعان جبرئیل به تمام انبیاء و گاهی بوسیلۀ خود جبرئیل به پیامبر، وحی نازل می شد. و جبرئیل در ادراکات پیامبر متوسل می شد و خود را نمایش می داد در قیافۀ یک انسان. و آن شخصی که جبرئیل خود را در قیافۀ آن، خود را نمایش می­داد، قیافۀ یک جوانی بود بنام«دِهیَد» که از قبیلۀ بنی­کلاب بود و جوانی بود خوش سیما و جوانی بود متعادل در هر حال، پیامبر با جبرئیل دیدار می­کرد بدون تردید و وحی را از آن می­گرفت. اما یهودی ها فوق­العاده و سخت ناراحت بودند. اوقات مسیحی ها خیلی تلخ بود. چرا؟ برای اینکه جبرئیل به پیامبر عرب وحی می­آورد. از آن جهت با جبرئیل دشمن بودند. به جبرئیل توهین می­کردند و بد می­گفتند تا اینکه جبرئیل را ببینند. و علت این آن بود که با دین پیامبر، دین مسیح از بین می­رفت و نسخ می شد. اِنجیل از اعتبار می­افتاد و قرآن مجید جای آنرا می­گرفت و چون خود را از اول مستقل و برتر و غیره می­دانستند از این جهت با جبرئیل دشمن بودند که بعد از عیسی چرا دین دیگری آورده­ای؟ چرا وحی می­آوری؟ وحی آوردن تو، جامعۀ ما را به هم می­زند. اینها دشمن جبرئیل بودند. حالا دلیل این دشمن بودن چیست؟ یک تفکر جاهلانه، سیاسی، چرا؟ چطور دین ما و دین من؟مسیحی تو بندۀ خداوند هستی. اگر کمی تعقل کنی می بینی تو در عالم تکوین، علاقمند به تکامل هستی. میل داری به کمال دست یابی و به سعادت برسی. میل داری رشتۀ دانش و علمت پیشرفت کند. اگر جبرئیل یک دین جدید بیاورد حتماً از دین قبلی کاملتر است. تو با دست یافتن به کمال، آیا ضرر می­بینی؟ با جبرئیل چرا دشمن می­شوی؟ نه. با خود جبرئیل کار ندارد، با وحی جبرئیل کار دارد. وحی که به خودش کمال می­آورد. آن کمال واقعی و تکوینی مبارزه می کند با جنبۀ سیاسی، دنیا طلبی و آقایی آن. باید زیر بار اسلام برود. باید جزیه بدهد. باید قرآن را قبول کند و آن عظمتی که قبلها بود از بین برود. پس با جبرئیل دشمن شده اند و این افراد به خدا و پیامبر تقدم جسته اند. در عالم تکوین موقعیت جبرئیل را درک نمی کنند. حقایقی که جبرئیل می آورد موقعیت آن را درک نمی­کنند. طبق هوسهای خودشان می­خواهند جریان ادامه پیدا کند و جریان ادامه پیدا نمی­کند.

 من این مثالها را چرا عرض کردم تا شما عزیزان مورد توجه قرار گیرید که آیۀ« لا تقدموا بین یدی الله و رسوله»، به عالم خلقت هم شامل است. در عالم تکوین و خلقت از خدا و پیامبر جلو نروید. از خودتان دربارۀ موجودات ناشناخته نه چیزی اضافه کرده و نه از آن کم کنید. مثل افسانه های جنّ و جریان دشمنی با جبرئیل و اینها همه مثالهای ساده بود که من عرض کردم. مثل غول بیابانی، مخصوصاً طایفۀ خانمها از آنها می­ترسند. آیا غولی وجود دارد یا نه؟ این غول، ساختۀ ذهن بشر است. اینطور نیست؟« لا تقدموا بین یدی الله و رسوله». مثل ترسیدن از میّت. ترسیدن از میت که خطا و اشتباه است و در قرآن هم فراوان است. عزرائیل روح یک نفر را می­گیرد و آن یک نفربا خود، تمامی علم و ادراکات و حسهای پنجگانه را از دست می­دهد. میت وقتی که از دنیا می رود، از آن می ترسی. آن وقتی که زنده با تو سخن می­گفت و با تو دعوا می­کرد اما وقتی روح از بدن خارج شد و تبدیل شد مثل یک تخته سنگ تو

 از آن می ترسی به قبرستان نرو ازمیت می ترسی. آیا ترسیدن از میت مأخذی از قرآن دارد؟ ترسیدن از میت آیا مأخذی از گفتار رسول الله(ص) دارد؟ هیچ. اما انسان حاشیه نوشته است. انسان بر خدا و رسولش حرفهای اضافه گفته است. دربارۀ خورشید، دربارۀ ماه، دربارۀ ستاره زهره، دربارۀ بقیۀ ستارگان انسانها معتقدبه خرافه اند، البته اهل یقین چون عامۀ مردم این را نمی دانند. اهل اطلاع به یک مسائل معتقد هستند که واقعیت ندارد.

 جنگ جمل بود که علی (ع) به جنگ می رفت. یک کسی از نجوم چیزی سرش می­شد. به حضور آقا آمد و سلام داد و گفت:آقا الان به جنگ نروید ساعت خراب است شکست می خورید. قمردرعقرب است. آقا در جواب گفت: من می روم و ان­شاءالله پیروز می­شوم و صدقه­ای در راه خدا می­دهم. و همینطور هم شد. من این را عمداً عرض کردم که شما بدانید در بین ما هم چنین افرادی هستند. الان در هفته نمی­شود که بدون مبالغه 50 یا 60 بار به من زنگ بزنند و از من بپرسند که آقا الان ساعت خوش است یا نه. عزیز، من هم مثل تو یک انسانم. شاید کمی از علم نجوم اطلاع داشته باشم.

 کرۀ زمین یک ستاره است. ماه و ستارگان هم یک ستاره و اگر نوری از خورشید نگیرند همۀ آنها تاریک است. این ماه در 29 روز و چند ساعت در فضا یک دایره را طی می­کند دایره وار که به آن مدار قمر می­گویند.مدار قمر یک دایره است. 360 درجه می­باشد و علمای نجوم آنرا در عالم خیال به 12 قسمت تقسیم کرده­اند و ماه در هر قسمتش تقریباً 5/2(دو و نیم) روز می­ماند ماه. تا از آن رد بشود و آنرا(آن خطی که ماه دور آن حرکت می­کند)نامگذاری کرده­اند. حَمَل- ثور- جوزا- سرطان- اثر- سنبله- میزان- عقرب- قوس- جد – دل- گود. یک قسمت از مداری که در بالا گفته شد اسم آن عقرب است و اسم یکی هم حَمَل است یعنی برّه و اسم یکی هم ثور است به معنی گاو نر می­باشد. ماه در برج حمل یا در ثور است یا در برج عقرب است فرق نمی­کند که ماه راهش را می رود و حرکت می­کند. آیا در آسمان عقرب است؟ گاو نر است یا برّه هست؟ نه. ماه در آن 5/2 دو نیم روزی که حرکت می کند ستارگانی در برابر آن هست. با فاصله و راه زیادی واقع هستند جلوی ماه. انسان نشسته است در روی زمین و با تلسکوپ به آسمان نگاه می­کند. می­بیند ماه واقه شده است در مقابل مثلاً 10 تا ستاره در 5/2 روز و انسان آن 10 تا ستاره را در روی زمین در عالم خیال به هم دیگر وصل کرده و به شکل یک عقرب در می آید در عالم خیال. این معنی عقرب است نه اینکه در آسمان عقربی وجود دارد. نه اینکه در آسمان گاو و برّه وجود دارد، نه. ماه در آن 5/2 روزی که در مقابلش ستارگانی وجود دارد که اگر به همدیگر وصل کنیم به خط موهوم به شکل گاو یا برّه درمی آیند. شما لابد در حیاط خوابیده و یا در پشت بام خوابیده­اید اگر می بینید وقتی که ابرها می­آیند اول به شکل یک انسان در می­آید، بعد متلاشی شده و به شکل یک گوسفند در می­آیند بعد متلاشی شده و به شکل یک گربه در می­آید و انسان هم در مقابل ماه که ستارگانی وجود دارد به آنها خط موهوم کشیده و آن را تشبیه می­کند به یک احدی از موجودات. حَمَل یعنی بره- ثور یعنی گاو نر و سرطان هم مثل اینکه خرچنگ باشد(اگر اشتباه نکنم) خوب ماه یا درعقرب است یا در حمل یا در ثور و سرطان و غیره. حالا این ستارگانی که انسان یا منجّم با خط موهوم می کشد و به همدیگر وصل می کند در وضعیت من چه اثری دارد؟ حالا من از شما یک سوالی دارم. آیا به اینها باورگنندگان، آیا آنها مؤمنان نیستند؟ حالا امروز مسافرت نکنم قمردرعقرب است. معامله نکنم قمردرعقرب است و غیره و مثالهایی که شما بهتر از بنده می دانید. خوب ما می ترسیم آیا دنیای بشریت هم می­ترسند؟ روزی که قمردرعقرب است با تلفن و تلکس، هواپیماهایی که در فضا می­روند، قطارها و ماشینها حرکت می­کنند در روی زمین و هوا، معاملاتی که انجام می­دهند به آنها چه می­شود؟ هیچ مثل غیر روز قمردرعقرب. اما به یک عدۀ معدود می رسیم که مؤمنان هستند آنها می گویند قمردرعقرب است. بعضی از اهل علم متأسفانه تحت تأثیر افکار عامه قرار گرفتند قمردرعقرب است و محال است در شهر ما و امثال شهر ما روز قمردرعقرب عقد(ازدواج) خوانده شود و این توهّمات را آنوقت به نام خالق - خداوند– می چسبانیم، خداوند قمردرعقرب را نَحسَش کرده است پس پرهیز کنیم.

 «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه» در این عالم خلقت موجودات روابطی با یکدیگر دارد آن چیزی که شما درآورده اید.

 آن چیزی که شما درآورده اید پندار و خیال می­باشد. به خدا و پیامبر پیشقدم نشوید. در کجا خدا و پیامبر گفته است قمردرعقرب شُوم می­باشد. در آن 5/2 روز تمامی کارهای دنیای بشریت بایستی فلج بشود و انسان در تمامی زیان، مرض و ضرر واقع شود ولی مطلب که به این صورت نیست. پس یک قسمت این آیه به دستگاه خلقت و تکوین مربوط است. عالم تکوین و دستگاه خلقت را از واقعیت آن اضافه و کم قرار ندهید. تأثیر دستگاه خلقت را به خود و جامعه موقعی که خدا و پیامبر مطلبی را نگفته، شما از خودتان مطلب استخراج نکنید. به آثار خوب و بدش و امثال اینها قائل نشوید. لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه. این مثالها را گفتم و وقت زیادی از مجلس را هم گرفت. حالا شما ببینید که بشریت چقدر خرافات درست کرده اند. خرافات یعنی افکاری در بشر پیدا شود که مطابق عالم خارج و وجود نشود که این افکار مساوی است با پندار. چقدر مثال عرض کردم دربارۀ خرافات مثل (جنّ – جبرئیل و قمردرعقرب) برای اینکه به یادتان بیاید من این مثالها را عرض کردم و ساعت خوش است یا بد. در بعضی روایتها هستند که منجّمان را ملامت می­دهند برای همین بود که قمردرعقرب است و این قدر در تاریخ می­نویسند تا در مردم وحشت ایجاد کنند. ساعت نَحس است یا خوب. آن مقدار که دلیل و برهان اعتبار است قبول می­کنیم وآن مقدارکه دلیل نیست قبول نکرده و خرافات درست
نمی کنیم. جلو نروید.  البته بنده اصل مطلب را منکر نیستم. همان حدیثی که در اول دربارۀ علی(ع) گفتم درمورد آن منجّم که حدیثی است معتبر و بگذارید ادامۀ این حدیث را بگویم. علی از آن منجّم پرسید. کدام ستاره وقتی که با ستارۀ دیگر نزدیک شدند گاو نر و ماده با هم جفت می شوند؟ منجّم همینطور معطّل ماند و گفت: یا علی من نمی­دانم و تا به حال نشنیده­ام. بگو ببینم کدام ستاره با کدام ستاره وقتی که نزدیک هم شدند نر و مادۀ آهوی بیابان با هم جفت می شوند؟ منجّم گفت: نمی دانم و آقا همین طور 2 الی 3 تا مثل این از منجم پرسید و منجم گفت نمی­دانم.آقا گفت با نمی­دانم به خودت  اجازه صدور رأی نده و مگو که منجم هستم. این حدیث را معمولاً فقها نقل می­کنند تا علم نجوم را رد بکنند اما بنده این حدیث را نقل کرده و از آن بهره می­برم این را که آقا اصل تأثیر کواکب در عالم طبیعت را قبول دارد و شاهدید که گفت در عالم کدام ستاره با کدام ستاره نزدیک شد در عالم کدام اتفاق می­افتد و اصل آن واقعیت دارد. ولی آنکه واقعیت دارد به آن مقدار، اطلاعی ما از آن نداریم.

 منجم از روی تجربه و حدس می­گوید نه از روی علم و برهان. حالا این مقدار مثال کافی است. چون ما بحث تکوین نمی­کردیم. انسان از این جهت گرفتار خرافات شده است. در عالم خلقت بدون تعلیم خدا و بیان رسول، انسان در عالم طبیعت برای اشیاء خواص و آثاری درست کرده است. و با جهل بازی می کند. قرآن نهی می­کند و می­گوید این کار را نکنید. عمر و نیرو و خودتان و روابطتان را با این اشیاء خراب نکنید. این یک شعبه اش.

 گفتم که این آیه به دو تا ملهمه اشاره می کند. انشاءالله عرائض من در امشب و شبهای آینده به قسمت دوم این آیه ارتباط دارد. پروردگار برای موجودات دین فرستاده است و دین برابر است با اسلام« اِنَّ الدّینَ عِنداللهِ الاسلام»، حالا من این را گفتم و مجبورم به یک نکته اشاره کنم و آن نکته این است عزیزان، دین یعنی چه؟ آیا در این مورد فکر کرده­اید؟ حالا در هر حال معنی دین آسمانی چیست؟ و دین چرا آمده و خداوند چرا دین را فرستاده است؟ و ما دین را قبول کرده­ایم، معنی آن چیست و نتیجۀ دین در حیات بشر چیست؟

     آیا سوأل من قابل قبول کردن است. حتماً که قابل سوأل کردن است. الان آیا شما جوابی به بنده می دهید. اصلاً دین چیست و نتیجۀ آن در حیات بشر چیست؟ اما معنی دین. دین یعنی برنامۀ جامع و پاسخگوی احتیاجات بشر و زندگی بشر در این دنیا و اگر انسانی دین را به  آن مقدار که در درون خود تحقق بدهند به آن مقدار کمال دست یافته و به تکامل می­رسند که نتیجۀ آن را در آخرت می بینیم   ( در جهان آخرت). حالا این را از کجا می­گویم. شما دقت کنید به این که من ترجمه را می گویم؛«فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیه. روم- 30 » ای انسانها پابرجا و محکم و استوار و تمام توجهت را متوجه کن به دین. مگر دین چیست؟(فطرت به معنی ایجاد)- دین ایجاد خدایی می­کند با اینکه دین قوایش است. دین خاصه وجود انسانهاست. بطور کامل درخواست وجود تمامی انسانها است. حالا مراجعه کنیم به خودمان و ببینیم که وجودمان چه چیزی را درخواست می­کند؟ و یک آیۀ دیگر از قرآن، خداوند می­گوید: من داده­ام به شما هر آنچه که از من خواسته­اید. این به آن معنی نیست که من آیۀ امَّن یجیب را بخوانم و بعد خواسته­هایم را بگویم. نه به این معنی نیست و خیلی چیزها از خداوند خواسته­ایم و خداوند نداده است. مریضم خدایا به من شفا بده آن مرده است. فقیرم خدایا من را غنی کن، بدتر هم شده. جاهلم، عالمم کن در جهل مانده است. این سوال، سوال تکوین و خلقت است. سوال فطرت و سوال وجود خارجی انسانها است. شما این وجودی که دارید، وجود شما نمی تواند بایستد نه در ماده و نه در معنا. آیا این وجود بدون غذا به بقا می­تواند دست پیدا کند؟ نه می­افتد. بدون هوا و اکسیژن می­تواند نفس بکشد؟ نه فوراً خفه می شود. بدون مسکن و زمین آرام(اگر زمین زلزله کند بمدت نیم ساعت) آیا شما می­توانید بمانید؟ نه. این سوال، سوال تکوین و خلقت است چون بدون اینکه زبان شروع به حرف زدن کند و بدون اینکه خودش متوجه شود، وجودش این را از خدا طلب می­کند. خدایا من احتیاج به غذا دارم. احتیاج به هوا دارم ، خدایا منِ جاهل که نیاز به علم دارم آن علم را به من بده. خدایا منِ انسان اجتماعی برای زندگی صحیح به من راهنمایی لازم است، که اسم آن وحی است. انسان زبان فطرتش با خدا صحبت می­کند اما وجودش هم نمی­داند. اگر بدانیم که حمد و تسبیح وجودمان را در بارگاه خداوند بدون زبان، آنوقت این مطلب را درک می­کنیم که با همان وجودمان از خدا طلب کرده و خدا هم آن را می­دهد.خداوند سفره­ای در این عالم باز کرده حتی قبل از اینکه انسان خلق شود غذای آن را می­دهد از نظر وجودی. پس بنابراین انسان در بارگاه خداوند فقیر و نیازمند است. سوال می­کند و با سوال به کمال دست می­یابد. از جمله احتیاجات انسان در زندگی این عالم برنامۀ جامع است. تنها ماند برنامۀ کامل سعادت. زندگی من در این عالم چیست؟اگر خانواده شد، برنامۀ سعادت خانواده چیست؟ اگر زندگی اجتماعی شد که هم اکنون هم است برنامۀ سعادت زندگی اجتماعی چیست؟ دین برنامۀ جامع سعادت بخش اجتماعی و فردی جامعه بشر و انسانهاست. آیا نیست چیزی که انسان به آن محتاج بشود و در سعادتش دخیل باشد و در دین وجود نداشته باشد.

 بنده گاهی اوقات واقعاً متاسفم که دین را بد معنی می­کنیم. حتی در معنی دین هم به خدا و پیامبر پیشقدم می­شوند. اگر بنده دین را طبق آیه توضیح نمی­دادم اگر از شما می­پرسیدند هر کدام از شما یک تعریف دربارۀ دین می­گفتیم. آقای عزادار، حسین می­گوید: دین فقط کربلاست. آقای مداح می گوید: دین فقط آقا امام حسین است. آیا مطلب این است؟ نه. دین برنامۀ جامع سعادت بخش زندگی بشر است در است عالم. انسان به هر چیز احتیاج دارد و به هر مقدار که در تکامل بشر مفید است، دین در آن برنامه وسیعش به آن نیازها ناظر است و به همۀ آنها پاسخگو است. یک تأسف این است که بشریت دین را خراب معنی کردند و در نتیجه از دین صرفنظر کرده­اند. بلکه دین را خراب کرده­اند. آیات تورات را برداشته­اند و از آیات انجیل حذف کرده و رفته اند پاسخگوی احتیاجات خودشان شده­اند. اقتصاد­دان، روانشناس، جامعه­شناس و طبیب جسمانی هی شعبه به شعبه برای خودشان دکان باز کرده­اند. دین همۀ آنها را اداره می­کند و به همۀ آنها جواب می­دهد. اما دینی که خداوند فرستاده است و پیامبر آن را یاد گرفته است و در پشت سر آن وسیلۀ پیغمبر است: تو باید دین و آیات قرآن را به مردم توضیح بدهی و مردم باید از تو قبول کنند. حالا الحمدالله دین در دست ماست.«آیه» به قرآن نه گذشتگان و نه آیندگان هیچ رقم دستبرد نتوانسته نزده اند.خداوند می­گوید تمامی نیرو قُوایی که در من بود قرآن را نازل کردیم برای ذکر و تمامی ما و دستگاه الهی از قرآن و دین حافظیم و محافظت می­کنیم. اما بشریت دین را چکار کرد؟ مثلاً برای ادارۀ اجتماع،« إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ  مائده -55 ». ای جامعۀ بشریت، ای مؤمنان؛ مدبّر و کارگردان شما خداوند هست. اما خداوند رابطۀ مستقیم با بشریت ندارد پس، وَ رَسُولُهُ. پس پیغمبر حاکم است. اما بعد از پیامبر چه کسی است؟ وَالَّذینَ امَنوا، کسانی که ایمان آورده­اند الَّذینَ یُقیمُون الصَّلوةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکوة وهُم راکِعون. و کسانی که نماز را پابرجا نگه می­دارند و در حالی که در نماز و رکوع هستند صدقه می دهند منظور علی (ع) می باشد.

 ببینید مطلب را چقدر جالب توضیح می­دهد. از این آیه دو نکته بدست می آید. یکی اینکه، ولیّ شما کسی است که نماز را پابرجا نگه می­دارند. خواند نماز غیر از برپا نگه داشتن نماز است. این یک نکته و نکتۀ دوم این است که در حال نماز صدقه می­دهند.(نه اینکه طرف از او بخواهد و التماس کند) نه وقتی که در رکوع هستند صدقه می­دهند.

 این قرآن و این تفاسیر، برگردید و ببینید بعد از پیامبر چه کسی کارگردان شما هست؟ خوب حالا کسی به این مطلب نگاه نکند و بگوید حاکم مسلمین باید با شورا و رأی مسلمانان و اجبار تعیین بشود. سعادت جامعه را خداوند در این آیه و آیاتی مثل این آیه در قرآن می­فرماید و تطبیق می­کند با شخص علی (ع). اما اینها چکار کردند. در سقیفه جمع شدند و انصار می گفتند: منا الامیر، منا الامیر. امیر باید از ما باشد چون یار و یاور پیامبر شدیم. مهاجران هم می گفتند: منا الامیر، امیر باید از ما باشد چون خانه و مال و از طلبمان گذشتیم و دوش به دوش پیامبر حرکت کردیم و به مدینه آمدیم. هر قبیله می­گفتند: منا الامیر. حالا رسول الله(ص) رحلت فرموده­اند و جنازه مبارک هنوز دفن نشده. آیا گفتن منا الامیر،منا الامیر، آیا این مسئله «تقدموا بین یدی الله و رسوله» نیست.

    بنده جداً عقیده دارم این است که این آیه جزء ملاهم است و از آیندۀ مسلمانان در مصر پیامبر پیش بینی می­کند و اینکار را نکنید و در پشت سر این آیه می­گوید و اتقوالله و جامعه را با تقوا اداره کنید و دینی  که خداوند فرستاده، با آن جامعه را اداره کنید. آن دین کمال و برنامۀ جامع شما را تعیین می­کند.

 حالا این یک مثال بود بنده ان شاءالله دربارۀ شریعت و آنیکه دربارۀ دین چقدر تقدم جسته­ایم در شبهای آینده توضیح خواهم داد و عرائض امشبم مقدمه بود برای عرائض شبهای آینده.

 بالاترین خطری که برای انسان بعد از پیغمبر پیدا شد و مواجه شدن با معنی این آیه بود. به خدا و پیامبر جلو افتادند، سلیقه ها به کار گرفته شد. منافع را در نظرشان گرفتند. افکار مشوش جاهلان حکومت کرد. صحنه سازیها و نقشه کشیها تمام ابعاد مسلمین را گرفت. منتهی بدبختانه الان هم تمام نشده و برای هر روز یک رنگ بخصوصی وجود دارد. آیا به خدا و پیامبر تقدم نجسته­ایم؟!

 ابی عبدالله در کربلا شهید شده است. همه می­دانند و معتقد هم هستند که درود خدا بر او و خاندان او باد. اما آنیکه خودش گفته یا عمل کرده که نمایندۀ پیامبر است.آنیکه پیامبر گفته دربارۀ حمزه سیدالشهدا قبل از ابی­عبدالله لقب سیدالشهدا را پیامبر به حمزه(ع) داده بود. آیا پیامبر دربارۀ آن چکار کرده و چه دستوری داده است؟ آیا آن دستوری که پیامبر داده است! حضرت سجاد که آقازادۀ حسین است دستور داده است؟ یا امام صادق و امام باقر گفته­اند دربارۀ شهادت ابی عبدالله؟ آیا ما آنی هستیم که آنها گفته­اند یا به آن خیلی زیاد تقدم جسته­ایم؟!

 سلیقۀ من، برداشت من، چیزی که من خوشم می­آید.عَلَم من باید از عَلَم آن هم عرض بیشتری داشته باشد و هم تطویل باشد. هم یک نفر نتواند آنرا بلند کند و هر کس که آنرا بردارد بیچاره فَتق پیدا کند. ها! اینها به لا تقدموا بین یدی الله نیست؟ باید بلندگوها چون به فلان دسته و هیئت مربوط است، در بیرون نصب بشود و شب تا ساعت 1 و 2 بعد از نصف شب با آن مطالب ناهنجار و ناگفتنی وبی مصرف نگذارند مردم بخوابند؟ آیا پیامبر هم اینکار را انجام داده است؟ با پیامبر قرآن نازل شد و آیا خودش قرآن را با صدای بلند قرائت فرمودند؟ نه. به والله نیست.آیا به اصحاب دستور داد که قرآن را با صدای بلند بخوانند تا نگذارند مردم شبها بخوابند، گوشها کَر بشود، مریضها حالشان بدتر بشود؟ اینها تماماً به حساب دین است.

 آقایان محترم ریا و حساب شخص پرستی، هواپرستی، سلیقه های عامیانه و جاهلانه است. بدبختی در اینجاست که اینها را ایجاد کنندگان جاهل و از اینها تأییدکنندگان از آنها هم جاهل تر است. ابی عبدالله با 72 نفر تاریخ را عوض کرد. بنی امیه را ریشه کن کرد و نفوذ بنی امیه در جامعه را از بین برد با 72 نفر .اما ما با 72 میلیون نفر، از کارهای آقا1000/1 یا 100/1ش را نمی توانیم انجام بدهیم. چرا؟ چون تقدموا بین یدی الله و رسوله شدیم. برای اینکه از خدا و پیامبر جلوتر افتاده­ایم. سلیقۀ خودمان، خواسته خودمان، رسم به این صورت می باشد. از قدیم به این صورت است.

 حالا من دراین باره صحبتها دارم. از پدر و پدرانمان به یادگار مانده است. مرحوم حاج آقا اینطور نذر کرده است. حاج آقا نفهمیده است. ببینید چقدر مصیبت! حالا من فکر می­کنم که وقتمان به پایان رسیده. انشاءالله در شبهای آینده توضیح خواهم داد.

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 3-4-4. بُعد چهارم (سخنرانی جلسه چهارم که عمدتاً برروی  مقید بودن به اخلاق الهی حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

 عرائضمان درباره و خصوصیات این آیه کریمه است که قرائت کردم. آیه را ترجمه می­کنم به خاطر اینکه، یک نکته از این آیه بدست می­آید، یعنی قسمت اول آن را ترجمه می­کنم. ای مؤمنان از دست خداوند متعال و پیامبر، پیشی و تقدم مجوئید، از ارادۀ آنها، از دستور آنها، آن چیزهائیکه راجع شما به عنوان وظیفه تعیین کرده­اند از آن جلو نیفتید. البته آیات دیگری هم هست که می­گوید عقب هم نمانید. حالا در مورد عقب افتادگی در این جلسه صحبت نمی­کنیم. در ترجمۀ این آیه یک نکته جالب عملی به دست می­آید که برای بشر حیاتی است. از خدا و پیغمبر پیشرو نشوید، پیشتاز نشوید، جلو نیفتید، پس معلوم می شود برای خدا و پیغمبر یک راهی است، برای خودش یک برنامه است دربارۀ انسان و یک مسائلی را خدا و پیغمبر از انسان و مؤمنین مطالبه می­کند و می خواهد. چون برای خداوند برنامه­ای وجود دارد که اسم آن شریعت و دین است و آن را از مؤمنان می­خواهد پس یعنی بیان شریعت و دین به عهدۀ خدا و پیغمبر است از آنها جلو نیفتید همینکه لغت دین را شنیدید، لغت ثواب شنیدید، لغت عذاب شنیدید و امثال این مسائل از خدا و پیغمبر جلو و پیش افتاده نشوید. دین را با سلیقۀ خود معنی بکنید، ثواب را به دلخواه و سلیقۀ خود معین بکنید، عذاب و عقاب را به دلخواه معنی بکنید. اگر این کارها را بکنید از خدا و پیغمبر پیش افتاده­اید و خدا و پیغمبر به موجب همین آیه از شما ناراضی است.

 پس برای خدا و پیغمبر راه و طریقی، صراط مستقیمی به تعبیر قرآن هست و می­بینید که به من و شما یاد داده­اند که در نمازها، در هر رکعت نماز سورۀ حمد را بخوانیم و در هر رکعت سوره واجب است که سورۀ حمد را تماماً بخوانیم و آن سورۀ شریفه را همه می­خوانند در نمازها این آیه در آن می­باشد:«اِهدنا الصّراطَ المُستقیم . فاتحه - 6» پروردگارا از دستم بگیر، خدایا مرا کمک کن تا من با صراط مستقیم حیات و عمرم را منطبق کنم و از صراط مستقیم به کنار نروم. البته شاید به ذهن بعضی خطور کند منظور از صراط مستقیم چیست؟ عجله نفرمائید الان توضیح می­دهم. لاکن می خواهم از این آیه، این نکته را عرض بکنم که برای خداوند راجع به بشر، برای خداوند راجع به انسانیت برنامه­ای وجود دارد در این عالم بنام «صراط مستقیم »، برنامه­ای وجود دارد برای انسانیت بنام دین.

   این مسأله را یادآوری می­کنم که دیشب تا حدی توضیح دادم، دین به آن رقم که تعبیر کردم یعنی برنامۀ جامع حیات بشر. یک برنامه­ای به قول خود قرآن«لا یُقادر صغیرة و لا کَبیرة». در موارد احتیاج و روش انسانی نه راجع به امر کوچک صرفنظر و ترک کرده و نه برنامه­های کارهای بزرگ را ترک کرده است. دین برای تمام جزئیات برنامه دارد. رسول اکرم(ص) در اواخر عمر قبل از رحلت به منبر رفت و به مردم صحبت کرد. به من مردم گفت من آیا تمام خصوصیات و رموز، احکام، اعتقادات، اخلاقیات دین را به شما بیان نکردم، من تمام آن را بیان کردم حتی«عَرش الختش» حتی اگر یک نفر با انگشت خود یک خراش کوچک بیندازد، دیه و مقدار بازدهی آن را من معین کردم. این به معنای دین جامع است. آن دینی است که مطابق فطرت است که دیشب توضیح دادم. پس برای خداوند دین، صراط مستقیم و برنامه ای جامع وجود دارد دربارۀ انسانیت و بشر و این دستور را در آیه ای که خواندم اینطور بیان می­کند.

 ای انسانها دربارۀ دین از خدا و پیغمبر پیشرو نشوید. دربارۀ دین یک قدم جلوتر نروید. دربارۀ دین یک لفظ اضافی از خودتان حرفی نزنید. دربارۀ دین از خودتان حرفی نزنید. دربارۀ دین خودتان نه اضافه کنید و نه کم کنید. مستقیم بمانید و صبر کنید که برنامه از ناحیۀ خداوند بیاید و برای شما مؤمنین دین خداوندی را پیغمبر اسلام ابلاغ نماید. حالا انصاف بدهید که اگر مطلب این است که قطعاً این است، آیه ای که خواندم دربارۀ این مطلب صریح است. ببینید که جامعۀ ما که بنام جامعۀ مؤمنین است یا در هر کجا که جامعۀ بشری وجود دارد بنام جامعۀ مؤمنین، اینها آیا به آن رقم مقابل می شوند که دین می­گوید؟ دین چیست؟ مجموعۀ دین عبارت است از اعتقادات و عقاید بشر. یا به تعبیر دانشمندان جهان بینی بشر. طرز جهان بینی را انسان باید مطابق دین باور بکند و یک قدم جلو نیفتد. بخش دیگر دین عبارت است از اخلاق، یعنی انسان در اخلاق آنچه را که خدا و پیغمبر گفته راجع به آن پیشقدم نشود. دین عبارت است از احکام عملی، واجبات و محرمات، مستحبات و مکروهات. در عمل کردن به این انسان نباید یک قدم از خدا و رسول جلو بیفتد. حالا اگر من یک در یکی از موضوعات مثالی بگویم، موضوعات دیگر از دست می­رود. بنده از اولین کلمه شروع می­کنم.

 قسم اول دین عبارت است از اعتقادات و باورها و عقیده­ها، حالا موقعی که با هم صحبت می­کنیم دربارۀ واقعیتهای این عالم، دربارۀ خدا، صفات پروردگار، دربارۀ اسماء حسنی حضرت خداوند، دربارۀ کارکرد و نتیجۀ کار خدا، دربارۀ عقل خدا، دربارۀ اسماء و صفات خدا. اگر دو تن از مؤمنین با هم بحث کنند، ببینید چه مقدار فاصله پیدا می­کنند، چه مقدار عقیده­های مختلف در می آید، چه مقدار از دین، دین دیگری را در می­آورند، چه مقدار از واقعیتها  و اعتقادات  دور می افتند. اینها همگی در مورد این آیه است. مؤمنین از خدا و رسول جلو نیفتید. ببینید دربارۀ خداوند پیامبر چه گفته است؟ گفته است«ما عرفناک حق معرفتک» خدا یا پیامبر تو را شناخته است، اما آن اندازه که حق معرفت و شناسائی ذات مقدس را ادا بکند، به آن حد پیامبر نرسید. از چه جـهت  [ به چه دلیل] چون مخلوق است، مخلوق به تمام هویت و ذات کنه خالق قطعاً نمی­تواند برسد. اما خود خالق خودش را معرفی کرده است دربارۀ دین، چه گفته است. مثلاً«افي الله شکٌّ فاطرالسموات و الارض» آیا در اصل وجود خدا، نه خصوصیات آن، نه در عمق ذات مقدس آنها مطلب دیگری هستند، در اصل وجود خداوند آیا قابل شک است. قابل تردید است؟ افی الله شک؟ این استفهام[به قول ادیبان] استفهام انکاری است، یعنی وجود خدا در جهان آفرینش قابل شک نیست، قابل تردید نیست. پس وجود خدا امر بدیهی است، اما برای چه کسی؟ به کسی که بتواند فطرتش را نسبت به خدا و پیغمبر جلو نیندازد، پیشتاز نشود، تسلیم بشود به توضیح و شرح و بیان خدا و پیغمبر. خداوند در قرآن چگونه معرفی می­کند، «هو اقرب الیکم من هَبل الورید». خداوند نزدیک است به شما بندگان نسبت به شاهرگی در گردن شما است.

 می دانید که در گردن انسان دو تا رگ بزرگ در طرف راست و چپ وجود دارد بنام شاهرگ، افرادی که عصبانی می­شوند، این رگها نفخ می­کنند و خون در آنها قابل رؤیت می­باشد. آن دو شاهرگ به این خاطر است که از قلب انسان خون به مغز برسد. پس شاهرگ جزو وجود انسان است. شاهرگ وسیلۀ تفکر انسان است، وسیلۀ تعقل انسان است، وسیلۀ ادارک انسان است. اگر شاهرگ را قطع کنند قابل بخیه زدن نیست و خونریزی می­کند و انسان می­میرد.

 آیه قرآن می­گوید: خداوند به شما بنده ها از شاهرگ شما نزدیک­تر است. حالا من واقعاً سؤال می­کنم؟ آقایان عزیز ما آیۀ خداوند را واقعاً این رقم شناخته­ایم؟ واقعاً معتقدیم که از شاهرگ ما به ما نزدیک است؟ قرآن که اینطور به ما معرفی می­کند! ما دربارۀ خدا، چه مقدار از خدا و پیامبر جلو افتاده­ایم.

 یک عده به نام صوفی شده­اند و با خداوند عشق بازی می­کنند. مثل اینکه آن را به آغوش گرفته و جمال آن را می­بیند و بعد اشعار عاشقانه می­خواند. اگر اجازه بدهید من دیگر اشعاری راجع به این موضوع نخوانم چون واقعاً وقت را می­گیرد. یک عده آن رقم شده­اند و عدۀ دیگر مؤمن هستند و در مورد شناسائی خداوند خودشان را می­زنند به عوام بودن. می­گوید دست ما به آن نمی­رسد، وقتی می خواهد خدا را صدا بزند آنقدر داد و فریاد می­کند، مثل این است که یک شخصی را در جای دور صدا می­زند، مثل اینکه کسی را که گوش آن کر است صدا می­زند. من در همین اواخر در تفسیر، وقتی که این آیه آمد توضیح دادم، قرآن می­گوید:« ادْعُوا۟ رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْيَةً و....( اعراف – 55)» مؤمنان خداوند را دائماً صدا بزنید، خداوند را فراموش نکنید، اما حالت تضرع و ذلت قلب، با کرنش و تعظیم خدا را بخوانید، گردن کشی نکنید، دادوفریاد نکنید و آرام صدا بزنید و خُفیَه، می­دانید چرا آرام؟ انسان هر مقدار آرامش پیدا کند، آن مقدار توجه و تمرکز آن قوی می شود، آن مقدار انسان حالت معنوی را زیادتر دریافت می­کند و از اینطرف چون نزدیک است به ما از رگ گردن، آنها دورتری را ندا می­کنند.

 فَنادی ربَّه راجع به حضرت یونس است. فَنادی ربَّه، یونس ندا کرد، با صدای بلند آن را صدا کرد. چرا؟ چون از خداوند فاصله گرفته بود. « وَذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغَضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَن لَّاا إِلاهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ . انبیاء - 87 »

 یونس معرفت تام داشت. پیامبر معصوم بود. گناه نمی­کرد. لاکن جمعیت و ملت به دین آن، موعظه، دعوت و توحید آن گوش نکردند. از دست جمعیت خسته و فرسوده شد. چون از دست ملت خودش خسته شد که به آنها مبعوث شده بود، از آنها اعراض کرد، راهش را گرفت و رفت.خداوند متعال می­گوید: انبیاء نباید به این شکل باشند، نبی و پیامبر نباید از ملت جاهل اعراض کند. نباید از ملت جاهل کناره گیری کند. یونس سر خویش را گرفت و رفت، شهر و منطقۀ خود را ترک گفت. وذالنون یعنی یونس. اذ ذَهَبَ مُغاضباً رفت. اما از دست مردم عصبانی بود، مدتهای مدید، سالیان دراز، حقایق دین را به مردم عرضه کرد. مردم مانند ما مسلمانان در برابر خدا و یونس و پیغمبر جلو افتادند. از خودشان سلیقه­ای دین درست کردند در تمام شئونات.

 یونس عصبانی از دست ملت رفت. پروردگار متعال نعوذ بالله اگر جسم می­شد[ به فرض محال] این آیه لبخند زنان معنا می­داد: فَظَنَّ اِن لَن نَقدِرَ علیه. یونس اینطور فکر کرد، اینطور خیال و گمان برد که ما به آن [ خدا ] سخت نمی­گیریم. او می­رود و ما هم به او می­گوییم که برو، نه نباید برود. تو مسئولیت نبوت قبول کرده ای، تو مسئولیت رسالت قبول کرده ای. این مسئولیت را به اتمام نرسانده ای کجا می­روی. فکر کرد که ما به او سخت نمی­گیریم، تنگ نمی گیریم. یونس رفت و آیه بقیه داستان را نمی­گوید. اما تتمۀ آیه بقیه آیه را مشخص می­کند. فَنادی فی ظُلمات، یک چشمش را باز کرد و دید در وسط تاریکیها است. نه یک ظلمت، در میان ظلمتها است. همان جریان است که روایتهای معتبر نقل کرده و از خود آیه نیز می­شود استنباط کرد.

 یونس رفت و خسته شد و در کنار دریا شاید دریای احمر بود نشست، دست و صورت را می شست و رفع خستگی می کرد و به آب تماشا می­کرد. یک مخلوق خدا از ناحیۀ خدا دستور گرفت که به ساحل بیا و یکدفعه این بندۀ خدا را ببلع و یونس تا چشمش را باز کند [ اوضاع را درک کند] ماهی آن را بلعید. معلوم است که، ماهی که انسان را ببلعد، الان هم در تلویزیون دیده­ایم و علم ثابت کرده، شاید ماهی­هایی وجود دارد که طول آنها 14 و 15 متر می­شود، چند تن وزنش است. ماهی آن را بلعید، یونس رفت به شکم ماهی، شکم ماهی نیز تاریک بود. خود ماهی نیز داخل آب بود، آن هم یک تاریکی دیگر این دو ظلمت. نزدیک غروب بود و  فضا هم تاریک بود. این سه ظلمت و خداوند از این عمل، از اعراض او،  از ملت خوش آیند نبود. آن ظلمت معنوی، این چهار ظلمت.

 یونس در ظلمات غرق شد. اما چه کرد آقایان محترم؟ «لا تقدموا بین یدی الله و رسوله»، اگر به ظلمت افتادید، اگر در قضا و قدر الهی، در نظام عالم، در برابر حوادث، اگر به فشار افتادید، به زحمت افتادید. اگر ضربه خوردی، مبادا این فضولی را بکنی که پروردگارا مگر من به تو چه کرده ام، پروردگارا من صاحب چه تقصیری بودم. بیچاره سرتاپای وجود تو گناه است. وجود من گناه است.

 

سیه روئی ز ممکن در دو عالم

نشد هرگز جدا و الله اعلم

        به قول مرحوم شیخ عبدالرزاق لاهیجی که از بزرگترین حکما ومتکلمان اسلام است در کتاب گوهر مراد یک جملۀ جالب دارد. من شاید جملۀ آن کتاب را 30-35 سال پیش دیده ام اما از بس جالب است برای بنده.

 جمله: خاک را با خالق پاک چه مناسبت، پس انسان عبادت کن به خاک. انسان از خاک است[ با خاک] رب الارباب، عزیز، سبحان، قدوس، مُهیمن و صاحب بقیۀ صفات و اسماء با انسان که از خاک است چه ارتباطی دارد؟ ولی فضول است، در عرف فضول مآب بزرگ شده، در جامعه بی تربیت و بی ادب بزرگ شده و رشد نموده، نه خداوند حق خدا را درک نمی کند. بعد لغو حرف می زند، خدایا من چه کرده ام! من صاحب چه گناهی هستم، چرا اینجور بدبخت شدم، سرنوشتم چرا اینطور شد. آقایان محترم.

 

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف و معمّا نه تو خوانی و نه من

 

  برگردیم به سراغ ابی عبدالله(ع)، می بایست گلایۀ ابی عبدالله چطور می­شد؟ حسین(ع) از خداوند چه مقدار گله کرده است؟

 یک روز عایدات آقا کم شده. آقا مهملی کرده و رفته از بانک با رباء پول گرفته و می­خواهد با آن تجارت کند،[حال] نزول یا همان بهره آمده روی آن الان افتاده و گناه را به گردن خدا می­اندازد، پروردگارا من چه کرده­ام؟ ای جاهل بگو ببینم تو دربارۀ خود چه کردی؟ چرا قدمت را آهسته برنداشتی؟ چرا با عقل و منطق کار نکردی؟ چرا از خدا و پیغمبر پیشی گرفتی؟ ربا را ندانستی حرام است و یا دانستی و کردی؟ طمع، تجمل در زندگی که انشاءالله بعداً به آنها می­رسم.

 اما حضرت یونس افتاد در شکم ماهی، فشار را دید. از حیات خود شاید قطع امید می­کند، شاید به مرگ خود کم کم مطمئن می­شود. اما طرز صحبت کردن آن چه شکل است؟«فَنادی في ظُلُمات» چون از رحمت الهی فاصله گرفته بود در آن حدی که بود. این علت است که بلند فریاد زد در شکم ماهی. نَدی به فریاد بلند گویند. چون از حیث معنویت فاسله گرفته بود. چه گفت، اویلین جمله­اش این است: اَن لا اِله الّا اَنت، پروردگارا معبودی جز ذات مقدس تو در عالم هستی نیست. یونس عبد و بندۀ توست چه در شکم ماهی و چه در اوج نبوتی که در جامعۀ مردم دارای احترام بود. به چند نفر از آنها فرق نمی کند. بندۀ خداست- چه مؤدب است. فَنادی في ظُلُمات اَن لا اِله الّا اَنت. بعد گفت:«سبحانک». عزیزان انشاءالله من و شما از این آیات درس بگیریم. گفت : پروردگارا تو منزّه هستی، تو پاک و بی­عیب هستی. اگر من این قدم قهر به ملت را بر نمی­داشتم، به این گرفتاری دچار نمی­شدم. قدم را من برداشتم. تو مرا به عنوان نبی فرستاده بودی. شأن نبی این است که از جامعۀ خود فاصله نگیرد. من غفلت کردم و آن قدم اعراض از جامعه را برداشتم. سُبحانک، تو پاک هستی، تو منزّه هستی، تو بالاتر از این هستی که در کَجی و ناروائی باشی و ظلم از تو صادر شود.« اِنّی کُنتُ من الظالمین» پروردگارا اعتراف می کنم در شکم ماهی که من یکی از کسانی هستم که به خودش ظلم می­کنند، می­باشم.

 یونس آن پیغمبر بزرگوار، آن پیغمبر عظیم الشأن، ببینید چه جمله ای جالب می­گوید:« اِنّی کُنتُ من الظالمین». خدایا افراد بشر خودشان برای خودشان ظلم می­کنند در حق خودشان، خودشان را از کمال عقب نگه می­دارند، افراد بشر به حق ربوبیّت تو ظلم می­کنند. در تمامی جاها اراده تو را نگه نمی دارند و ملاحظه نمی­کنند. خدایا من هم یکی از آنها هستم. من از آنهایی هستم که به خودشان ستم می­کنند و من راجع به جامعه از آنها اعراض کردم و به خودم ستم کردم.

 حال وقتی یونس طبق این آیه هم به عبودیت اعتراف کرد در هر حال، آن هم عبودیت به معنای واقعی که اگر شرح بدهم خودش یک منبر می­خواهد. خودش را عبد درک کرد و درک می­کند همیشه. و اعتراف کرد به اینکه من به خودم ستم کردم از آن اعراض و از قوم دور شدن. یونس تا اینجا که این آیه را می خواند و قرآن نقل می­کند،«فَاستَجَبنا لَه وَ نَجَّیناهُ مِن الغَم». خداوند می­گوید: به صدا و ندای یونس ما جواب دادیم. فَاستَجَبنا لَه، ما جواب مثبت دادیم، ما اجابت کردیم و دعای او را مورد قبول قرار دادیم. چکار کردیم؟ نَجَّیناهُ مِن الغَم، آن را از ظلمات که آن ظلمات باعث شده بود که غم، یونس را احاطه کرده بود، او را از غم نجات دادیم. به همان ماهی امر و الهام کردیم، جناب ماهی از ته دریا بیرون بیا. از ته دریا بیرون آمد و به نزدیک ساحل رسید، دهنش را باز کرد و یونس به بیرون آمد. چهار دست و پا یونس به بیرون آمد و شد یونس، و برگشت به طرف ملت و جامعۀ خود. آن مقدار که توان داشت به انجام وظیفه مشغول شد.

 [غایت من این بود آقایان محترم] که خداوند متعال رابطۀ خود را با مؤمن به چه شکل بیان می کند. آیا این رابط را ما حفظ کرده­ایم؟ اساساً آیا این رابطه را یاد گرفته­ایم؟ آقایان طبقات محترم کاسبین، طبقات محترم اداری، کارمندان دولت، البته من اکثریت را می­گویم نه اینکه همه به این شکل هستند، یا آن طبقاتی که طرفدار اسلام هستند که این خیلی عجیب است! یک بی سواد، یک نوحه خوان به خودش حق تصرف و اظهارنظر قائل است دربار اسلام.

 

تو که ناخوانده ای علم سماوات                            

تو که ره نابردی اندر خرابات

تو که سود و زیان خود ندانی                             

به یاران کی رسی هیهات! هیهات

    دربارۀ دین اظهارنظر می­کند، رابطۀ خودش با خداوند اظهارنظر می­کند. هر مسأله پیش می آید می­گوید در عقل و فکر من[نظر من] اینطور است. بنده فقط این سوأل را دارم و هیچ ایرادی هم نسبت به آنها نمی گیرم و می­گویم شما این دین را، ارادۀ خداوند دربارۀ بشر، برنامۀ جامع زندگی را در کجا یاد گرفتی که اینقدر در هر مطلب فضولی می­کنی؟ کجا یاد گرفتی؟ یکی می­گوید من قطب خانگاه هستم، از مردم عادی برتر هستم. آخه جان من، تو ناخوانده­ای علم سماوات، تو دین را در کجا تحلیل کردی؟ در کجا یاد گرفتی؟ از کدام آیات حقایق را ادارک کردی که این حرفها را می­زنی؟ اگر دین از تو جلوتر می­بود و تو از دین پیشی نمی­گرفتی، تو کجا و اشعار صحیح و غلط را با هم مخلوط کردن و خواندن کجا؟ یا آنهایی که عزادار حسین است، خداوند هر کدام را که مخلص است اجر دهد. ولی سوأل من این است، دین را در کجا یاد گرفتید؟ در نزد چه کسی؟ در کدام کلاس؟ کدام عالم مُتَبَهِّر و قوی پنجه را پیدا کردید و از آن اسرار دین را فرا گرفتید؟[مثال] جای آن داشت که امام حسین اینطور می­گفت! بیشعور اگر جای آن بود خودش می­گفت، تو چرا وکیل شده ای؟ تو چرا نمایندۀ آن شده­ای؟ وکیل بی موکل؟ جای آن داشت؟ پس «لا تَقدّموا بَین یدی الله و رَسُولِه.»

    [خاطره] خداوند رحمت کند، من از اشعار مرحوم شهیدی ندیده بودم. من وقتی که در دوران طلبگی وقتی از قم به زنجان می آمدم. در تابستان، حالا من  انشاءالله ریاء نمی­کنم در این جمله، یک نکته به یادم افتاد این را بگویم و بعد جریانهای شهیدی را عرض کنم. من بعد از سه، چهار ماهی که در قم ماندم این لباس را پوشیدم(لباس روحانیت) از دبیرستان تمام کرده بودم. اینطور شد که من طلبه شدم و حالا به جزئیات این مطلب کاری ندارم. مرحوم آقای حاج شیخ صمد زنجانی(رحمةالله علیه) آمد اتاق بنده و این عمامه را بر سر بنده گذاشت، با گفتن بسم الله. آقایان محترم عرضم این جمله بود، به خداوند قسم می خورم عمامه را که آقا به سر بنده می­نهید من بین خود و خداوند در قلبم یک نیت کردم. خدایا مرا کمک کن که من اسلام و قرآن و علومی که متناسب با اسلام و قرآن است، آنها را خوب بفهمم و یاد بگیرم و من هم عهد می­کنم با تو، اشتباه ممکن است بکنم ولی عمداً برای دنیا، برای مال دنیا و عظمت و مقام دنیا، من هم به دین تو خیانت نکنم و خداوند را شاهد می­گیرم من به طور عمد برای جلب منافع در طول دوران زندگیم در زیر این عمامه و لباس من هیچ قصد نکردم و انجام نکرده­ام که به دین ضرر بزنم.آقایان مسأله خیلی مهم است و خداوند هم عنایت هایی کرده دربارۀ من، نه از این جهت که به من وکالت یا وزارت داده که از آنها چندان خوشم نمی­آید، اما بحمدالله آنچه را که در اسلام وظیفۀ خودم بود آنها را درک کرده­ام.

 مرحوم آقای شهیدی هر موقع که من در تابستان به زنجان می­آمدم در زمان آقای غروی در مسجد آقا سید فتح الله، به منبر می­رفتم. یا در جای دیگر مرحوم آقای شهیدی می­آمد و گوش می­کرد[به سخنرانی] بعد شبها که مخصوصاً در ماه مبارک رمضان که من به آن مسجد می­رفتم، ایشان همراه من تشریف می­آوردند تا منزل. یکبار من به ایشان عرض کردم که چرا با بنده می آیید؟ نسبتاً پیر هستید، خسته می­شوید پیاده می­آیید. گفت نه برای من وظیفه است ( دیگر من هم آن وظیفه را توضیح نمی­دهم که چرا آن حرف را زدند). یکروز با همدیگر می رفتیم، جان کلام این است، مرحوم آقای شهیدی به من گفت فلانی: من معتّل مانده­ام. نمی­دانم به شما دعا کنم یا نفرین کنم؟ من اول این حرف را جدّی تلقی کردم. عرض کردم که آقا مگر من چه کار کرده­ام که به من دعا کنید یا نفرین؟ گفت: که تو، من و یک عده را متحیّر کرده­ای. ما را سرگردان کرده­ای. انسان که متحیّر و سرگردان شد در الفاظ محلی ترک زبانان هست که اینطور می­گویند« مَنی سرگردان قویان سرگردان قالاسان» من دانستم که این آقا حرفی دارد ولی حدسی نزدم. گفتم که یک مقدار روشنتر عرض کنید، گفت فلانی، هر موقع که به سخنرانی تو گوش می­کنیم به ما می­گویی عاقل باشید، بفهمید، صاحب رشد باشید، دین­شناس باشید، افق فکری را بالاتر ببرید، دربارۀ خدا، دربارۀ پیغمبر، دربارۀ دین، دربارۀ وظائف اجتماعی و اینها. اما دیگران که سربسته عرض می­کنم آنها می­گویند که بخوابید، نفهمید، اسمتان عوام است عوام بمانید، عوام متولد شوید، عوام زندگی کنید و عوام بمیرید. من از آن مرحوم نقل می­کنم. حال من هم مانده­ام معتل که به حرف کدامیک از شما گوش بدهم؟ من هم مزاح کردم و گفتم که آقای شهیدی، صلاح در این است که شما به حرفهای آنها گوش دهید. آن مرحوم خندید تا منزل بنده.

 آقایان عزیز دین برای این است که انسان رشد پیدا کند. انسان از حالت ابهام و تزلزل و سرگیجه بیرون بیاید. دین برای انسان تولد و حیات جدید می­دهد.«فَلَنُحینَّهُ حیاتً طَیِّبه» هر کس از خدا و رسول پیشی نگیرد ما به حیات طیب عطا می کنیم. اگر کسب را از غیر خدا طلب کند.

 

 

با وجود بی نوائی رو سیه بارم چو ماه                                      

گر قبول فیض خورشید بلند اختر کنم

 من به مرکز منظومۀ شمسی، یعنی خورشید اعتنائی ندارم. وقتی که به مرکز، رئیس و جاذبیت منظومه اعتناء نداشت، آیا می­آید فلان بَکر یا فلان وزیر یا وکیل یا بر فلان سرمایه دار اظهار حاجت کند؟ نه. دیگر این کار را نمی­کند. پس خداوند با بنده­اش هیچ فاصله­ای ندارد. یک آیه دیگر را می­خوانم گرچه اصل عرضم ماند،[حال مانعی ندارد فردا شب هم هست].

 آیۀ:«اُذکرونی اَذکُرکم»، خداوند می­گوید در این آیه من را یاد کنید، از من غفلت نکنید تا من شما را یاد کنم. مفهوم آیه چیست؟ یعنی هر قلب، هر مؤمن خدا را از یاد ببرد، خداوند او را فراموش می کند. افسارش را به گردن خودش می­اندازد و وای از روزی که پروردگار بنده­ای را فراموش کند[او را سرخود بکند]، عنایت و توجهش را از او بردارد. این آیه اینطور می­گوید. آیۀ دیگر«نَس الله فَانساهم اَنفُسَهم» جمعی از مؤمنان در اکثر شب و روز خدا را فراموش می­کنند، نصیان می­کنند به خداوند، خداوند جزای او را می­دهد. جزای آنها چیست؟ آن کسی که نصیان می کند خودش را نسبت به خودش مورد نصیان قرار می­دهد. یعنی انسان خودش را فراموش می­کند، دیگر از نکبت، سقوط و بدبختی وجود ندارد که انسان خودش را فراموش کند. بس کجا مشغول می­شود، به تمام عالم خارج از خود.[مثال] وقتی که در خیابان راه می­رود، به تابلوها نگاه می­کند، به اجناس مغازه­ها، بی جهت دست به کمر زده یا فرو رفته در جیب، ایستاده و نگاه می­کند که این کارش باعث سد راه شدن، به این و آن تنه می­زند یا تنه تحویل می­گیرد[اگر از او سوأل شود] آقا می­خواهی جنس بخری؟ نه.

 می­خواهی چیزی بفروشی؟ نه. آیا سرمایه­ای در جیب داری که چیزی بخری؟ نه. پس در مقابل این شیشه­ها چرا عمرت را تلف می­کنی؟ ای کسی که خدا را فراموش کرده­ای، اسم این انسان، انسان لااُبالی است. یعنی بی­تفاوت. وقتیکه خودش را فراموش کرد انسانی می­شود بی­تفاوت. تمام عالم خارج و بیرون از خودش را نسبت به خودش طرف می­کند. حتی نعوذبالله بعضی­ها پیدا می شوند که من یقین دارم در تمام عمر حتی  یک مرتبه خود را در نمی­یابند که، من که هستم.

 علی (ع) می­فرماید:« خداوند رحمت کند به بنده ایکه، بداند از کجا نشأت گرفته و آمده و الان کجاست و به کجا می­رود». یعنی به خودش متوجه شود و خودش را فراموش نکند. این فرد مورد مرحمت خداوند قرار می­گیرد. اما انسانیکه خداوند را فراموش کرد، خداوند انسان را از یاد می­برد و وقتیکه از یاد برد در اصطلاح قرآن غافلند.«اولئک هم الغافلون» اهل غفلت هستند. انسان وقتی که خودش را فراموش کرد به چه چیزی مشغول می­شود؟ مثلاً به آبگوشت، به کارهای بیهوده. و این بدترین بلاهاست. خوب خودش را فراموش کرده، خدا را فراموش کرده، اما لفظ خدا در زبانش هست چون مؤمن است و در جامعۀ ایمانی زندگی می­کند. بنده وقتیکه منبر را تمام می­کنم، می­گویم«نسئلوک اللهم و ندعوک یا الله». آقایان هم می­گویند یا الله. ما لفظ را می­گوییم اما به حقیقت آن نه من متوجه هستم(نعوذبالله)[اگر به خودم بهتان نگویم] و نه عزیزان متوجه هستند که معنای این چیست؟ واقعاً معنای آن چیست؟ یک دانشجوی مثلاً رشتۀ فیزیک یا شیمی می­خواند، در آن تجزیه و تحلیل مواد غذایی یا اگر فیزیک بخواند در طبیعت این عالم لابراتوار و آزمایشگاه[مکانهای دیگری] وجود دارد که شکستن اتم به چه طریق ممکن است، تا آنجا دقت می­کند و بحث می­کند و یاد می­گیرد.

 طبیعت یعنی عالم پست، قرآن اینطورتعبیر می­کند.«ثم رَدَدناهُ اسفل السافلین . تین – 5 » ما آدم و نژاد آدم را از بهشت به پست ترین جایگاه عالم هستی، یعنی کرۀ زمین برگرداندیم. به اسرار مادی این عالم پست، جهت یاد گرفتن آن میلیاردها دلار خرج می­شود، اساتید تربیت می­شوند، آزمایشگاهی درست می­شود، دانشجو تربیت می­شود. اما ای آقایان ما در جامعه چه مقدار وقت صرف کردیم، یا از عمرمان چقدر مایه گذاشتیم که دربارۀ خداوند یک مقدار تحلیل کنیم!

 خداوند به ما عقل داده، راه شناسائی داده، خودش در قرآن، خودش را به ما شناسانده است.خوبترین عالِم ما کسی است که وقتیکه به منبر تشریف می­برد، از مسائل حیض سخن بگوید یا از شکیّات نماز سخن بگویند. این عالِمین هم می­گویند و آقایان هم 60 سال راجع به شکیات مطالبی می­شنوند در هر ماه رمضان، و نمی­تواند از شک بیرون بیاید.

 «کَلّا لو تعلمون عَلِم الیقین، لترونَّ الجهیم. تکاثر - 5» چرا از خداوند پیشی می­گیرید. خداوند شما را برای شک، خلق نکرده بود. تمام شکیات نماز را انسان می­تواند در یک ساعت یاد بگیرد. یک مطلب مهم و چیز مهم نیست. انسان، تو به شک خلق نشده­ای، انسان، تو به یقین خلق شده­ای و اهل یقین شوی. آیا ما خداوند را آنطور که خدا و پیامبر گفته می­شناسیم که اهل یقین شویم؟ خصوصیات اهل یقین چیست؟ خود آیه را می­خوانم: «کَلّا لو تعلمون عَلِم الیقین، لترونَّ الجهیم» اگر شما از عالم شک و وهم و تخیّل وعالمِ ادراکات حسّی خارج بشوید، این لباسها را از تن بَرکَنید. از اینها اوج بگیرید. بالا بروید می­رسید به عالم یقین. آیا رسیدن به عالم یقین اثر و خاصیتی دارد؟ بله. نمونه­ای دارو. نمونۀ آن عبارت است «لترونَّ الجهیم» در این عالم [به عنوان مثال] در تکیه سیدلر می نشینید یا در منزل می­نشینید یا در اداره و یا بنده در مکتب درس می­نشینم، ولی خداوند متعال و جهنم را می بینم. اهل یقین جهنم را با چشم قلب می­بینند. اما ما عمری را در شکیات طی می­کنیم.

    من یکبار به یک دوست مُعمّم که وفات فرموده­اند (خداوند رحمتش کند با مسائل شرعیه خیلی سر و کار داشت) به ایشان عرض کردم و این جمله را گفتم: آقا به خلق الله اینقدر درجا نزنیم. بندگان خدا را اینقدر معتل نگه نداریم. شک کلاس اول آموزش دین است، برای اسلام کلاسها و حقایق و مسائلی وجود دارد غیر متناهی، اجازه بدیم و اجازه بدید که این مسائل شکیات را در یک زمان محدود یاد بگیریم و بعد برویم سراغ یقینیّات. واقعاً به ما وظیفه نیست یقین در عقاید، یقین در اخلاق، یقین در اعمالی که نسبت به حال ما مفید است. انسان وقتیکه در نماز الله اکبر می­گوید، لفظ الله می­آید و مَثَل معروف است که بعد از آن هر چه را که گم کرده­ای در نماز پیدا می­کنی. هم خودش را فراموش می کند و هم خدا را فراموش می­کند و با این نماز معتقد است که من اهل بهشت خواهم شد.

 ان شاءالله بنده دعا می­کنم  که همه اهل بهشت شوند. ولی قرآن چه می­گوید:«ان الصلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر» نماز انسان را از فحشا و منکر عقب می­راند و نگه می­دارد. این اثر نماز است. آیۀ صریح قرآن است.

 پس ای مؤمنان از خدا و رسول جلو نیفتید، الحمدالله من اهل نماز هستم. بله صورت نماز را انجام می­دهیم. اما نمازیکه قرآن گفته، خداوند خواسته، نمازیکه  از فحشا و منکر نگه دارد، آیا آن نماز نصیب ما شده است؟ پس قسمت اول مسأله خداوند است. مسأله از نظر قرآن نه به ما مطرح شد و نه ما به دنبال آن رفته­ایم، بلکه دربارۀ خداشناسی ما از خدا و پیغمبر پیشی گرفته­ایم.

 عرض کردم یک عده صوفی شده­اند. از بایزید بسطامی نقل شده. به تذکره­های آن نگاه کنید. من حتی نمی­خواهم توضیح بدهم و یا حتی اسم کتاب را هم بگویم. بایزید می­گوید: من با خداوند صحبت کردم، مکالمه کردم و جواب فلان مطلب و سوأل را خداوند به من بیان کرد. عاشق که معشوق را به بغل گرفته و با آن عشق بازی می­کند. یک عدۀ دیگر هم آقایان محترم به قول امام صادق(ع) حدیثی است در بحارالانوار، که می­فرماید: اگر از آن مورچۀ شاخدار بپرسیم که خداوند چطور موجودی است؟ می­گوید: خداوند من موجودی است که در سر آن دو تا شاخ وجود دارد. بعد امام توضیح می­دهد که، می­دانید چرا این جواب را می­دهد؟ جهت آن این است که آن شاخ تکیه­گاه او است. دانه را با آن شاخها به لانه می­برد، از دیوار به وسیلۀ آن شاخها بالا می­رود، دشمن را بوسیلۀ آن شاخ نیش می­زند و دفاع می­کند، احتیاجاتش را بوسیلۀ آن شاخ برطرف می­کند. آن وقت خداوند را قیاس می­کند با خودش. اینطور می­داند که خداوند نیز دارای 2 شاخ است. پس اگر از ما بپرسند که خداوند چطور موجودی است؟ خزائن آن تمامی ندارد. کدام خزائن؟ آن هم فقط حرف است که فقط می­گوئیم. فقط در لفظ می­گوئیم. به تعداد افراد، انسان دربارۀ خداوند صحبت می­کنند. پس خدا و رسول که گفته­اند آن خداوند نیست. از فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) است که می فرمایند: هر آنچه که شما در فکرتان بنام خدا می­شناسید، آن را در ذهن خودتان خلق کرده و آن به خود شما مربوط است. خداوند در اندیشه و خیال نمی­گنجد[حالا من بحث توحید نمی­کردم] از باب مراد اینها را مثال زدم و خواستم از آیات و متن قرآن بهره بگیرم که ما به خدا و پیغمبر در اعتقادات پیشی گرفته­ایم و جلو افتاده­ایم. راجع به رسول هم همینطور هستیم. راجع به پیامبر، آیا ما وقتی گذاشتیم که پیامبر را بشناسیم. پیامبر یعنی چه؟ اصلاً نبوت یعنی چه؟ امتیاز یک نبی از افراد معمولی اصلاً در چیست؟ چون راجع به این وقت صرف نکرده­ایم، آن است که می گویند فلان حدیث را از پیامبر عقل من آن را قبول نمی­کند. فلان مطلب را گفته­اند راجع به پیامبر یا ائمه (علیه السلام) با عقل بنده سازگار نیست. آقا شما عقلت را در فیزیک مصرف نموده ای اگر هر آینۀ عالم باشی! فیزیک یعنی ماده، یعنی ترکیب و تحلیل ماده. شیمی یعنی یک خواص مجرّب و مجرّد از عالم ماده. تو عمرت را در اینها صرف کرده­ای. تو دربارۀ ماورای طبیعت، دربارۀ موجود غیرمادی، دربارۀ ادراکات فوق عالم مادی اصلا ره نابرده­ای؟ پیامبر در آن عالم سیر می­کند؟ تو نمی­توانی پیغمبر را بشناسی، که به این زودی بگوئید فلان چیز را عقل من قبول نمی­کند و من قبول ندارم. ما در کجا مکتب امام شناسی گذاشته­ایم؟ آیا هیچ شنیده­اید!

  امام معصوم(ع) را عرض می­کنم، ائمه ایکه نمایندگان خاص پیامبر هستند و معصوم می­باشند، در موقعی که حضرت قائم ظهور(عج) فرمایند، مردم گویند «یأتی به دین جدید و کتابٍ جدید» ، آقا و سفیرانشان شروع می­کنند به توضیح دادن اسلام. وقتیکه آقا اسلام را به ما توضیح داد و همین قرآن را به ما عرضه کرد، در آن موقع اکثریت مردم روی زمین می­گویند که این مرد و این بزرگوار دین تازه آورده است، این اسلام نیست. ما اسلام را یاد گرفته بودیم و عمل می­کردیم ولی این نبود. بعد می­گویند«و کتابٍ جدید». می­گویند که غیر از قرآن برای ایشان کتاب تازه­ای وجود دارد. دربارۀ آقا به شک می­افتند. نه به خدا، دین جدید نیست، ما هستیم که دین را مسخ کرده­ایم. ما هستیم که دین را به سلیقه و فهم و برداشت خودمان، منفعت خودمان و شاخص شدن در بین خلق و... ما با این افکار دین را عوض کرده­ایم و مسخ نموده­ایم.

 امام زمان دین را بر می­گرداند به اصل و اساس آن و آن را ترویج می­کند در جامعۀ انسانی.[حال من قصد دارم که هر شب خطبه­ای از امام حسین را بخوانم. این خطبه­ای را که عرض می­کنم اکثر مورخین نقل کرده­اند. که در شبهای آینده توضیح  خواهم داد.

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 3-4-5. بُعد پنجم (سخنرانی جلسه پنجم که عمدتاً برروی  پیمودن راه حق و عدم خرافه پرستی حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

 در هدایت این آیه شریفه که هر شب قرائت می­کنم مطالبی نه شایستۀ مقام و معنی این آیه، بلکه به اندازۀ فهم این مخلص و استعداد جلسه و مخلص مطالبی عرض می­کنم. دیروز این مطلب و نکته را اشاره کردم. منتهی یک مطلب دیگری پیش آمد و اصل مطلب در جای خودش ماند. این نکته این بود که در قسمت اول این آیۀ شریفه می­گوید: یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه. ای مؤمنان. مؤمن یعنی کسی که خدا را قبول و باور دارد و وحی خدا را نیز قبول دارد و خودش را به وحی و ارشاد خداوند محتاج می­داند که برحسب ظاهر ما جزء آنها هستیم، به این دلیل است که بنده این آیه را تلاوت کردم. به خدا و پیامبر تقدم نجوئید. به خدا و پیامبر تقدم و پیشگامی پیدا نکنید. مگر خدا و پیامبر با مؤمنان چه کاری دارد؟ مگر چه رابطه­ای دارد؟ خداوند متعال بوسیلۀ پیامبر اسلام که اسمش پیامبر یعنی پیام آورنده یا خود پیام.پیامبر اسلام از طرف خدا به جامعۀ بشریت به طور کلی و بالاخص به جامعۀ مؤمنان پیام آورده است و از آنجا سفارشها و پیامهایی آمده است که به آنها وحی می­گویند. مجموعۀ وحی کتابی است که الحمدالله با خط و خطوط قرآن آشنایی دارید. حالا اگر فرصتی دارید بنده دربارۀ قرآن مطالبی را عرض می­کنم و اگر فرصتی نشد انشاءالله در تعطیلات در مسجد سخنرانی  خواهم نمود، که مسأله بسیار مهم است. حالا در هر حال خداوند پیام فرستاده است و پیامبر هم پیام آورده است. بس با ما سروکار دارد.پیام خداوند و پیامبر مجموعۀ قرآن وحی و یا دین است که شما تعبیر کنید شریعت اسلام یا خود اسلام. خداوند در این آیه می­گوید: ای مؤمنان، ای کسانی که این مطالب را باور دارید که شِمُردم به خدا و پیامبر تقدم نجوئید. از خودتان مسائل و مطالبی بر طبق عادت درست نکنید. انسان گاهی بعضی مسائلی را مطرح می­کند که به آن مسائل هیچ دلیلی ندارد. فقط دلیل آن عادت است و چون سابقاً انجام داده(انسان کاری که انجام می دهد که نژاد بشر سابق کاری انجام داده) بدون اینکه یک دلیل عقلی و شرع پسند داشته باشد.اگر انسان به این رقم در عالم رفتار کرد بعضی سخنانی که خدا نگفته و پیامبر هم از جانب خدا نیاورده است چه راجع به علم خلقت و تکوین و چه راجع به اخلاقیات و آداب نیک و بد و چه دربارۀ اعمال انسان قضاوت می کند و آن را شرع پسند و عقل پسند معرفی می کند. در حالیکه ممکن است اینطور نباشد.

 خیلی روشن است خداوند در قرآن در آیات بعدی این مطلب را تصحیح می­کند. از زبان مشرکان نقل می­کند که پیامبر از آنها ایراد می­گیرد و می­گوید: هم عادتها و هم رفتارهایتان و هم عقایدتان غلط است که بت را پرستش می­کنید که در شبهای گذشته عرض کردم.

 مشرکان در جواب پیامبر می­گویند: « إِنَّا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَي ءَاثَرِهِم مُّقْتَدُونَ. زخرف – 23» می­گویند تو تازه آمده­ای و مطالب تازه­ای داری اما ما از پدران، پدر و پدرانمان اطاعت می­کنیم. ابائنا جمع است و به همۀ آنها شامل می­شود. پدرانمان هم این رفتار خاص را کرده­اند. در برابر بت خضوع کرده­اند. از بتها حاجت خواسته­اند و در برابر بت بندگی و عبادت کرده­اند. ما آبا و اجدادمان را این رقم پیدا کرده­ایم و ما اینها را از آنها درک کرده­ایم و انّا علی آثارهم مُقتَدُون.

  تحقیقاً ما از اثر آنها، از روش آنها پیروی کرده­ایم.حالا آقایان این دلیل است که آبا بت پرست است ما هم بت پرست شویم؟ پدرانمان یک طوری غذا می­خوردند ما هم بایستی اینطور غذا بخوریم؟ من از دهان مشرکان می­گویم. فلان قبیله چطور با قبیلۀ دیگر دشمنی می­کرد، ما هم اینطور با این قبیله ها دشمنی و دوستی می­کنیم.

 اکثر جوامع انسانی گرفتار این توهمات هستند که پدرانمان چون به این شکل زندگی کرده­اند و مرده­اند  و چون زمان گذشته و از دنیا رفته­اند پس اهمیت دارد و ما هم باید به آن شکل زندگی کنیم.

 از اشتباهات بشر این است که  به مرور زمان اهمیت قائل بشود. هر موجودی که در زمان پیشین قرار بگیرد، عده ای آن موجود را مقدس می­دانند. و از جمله پدربزرگها یک راهی طرح کردند. بنده فکر می­کنم اگر مثال نگویم مطلبی که در دل دارم، آن مطلب خیلی زیاد روشن نشود. در خانواده ما که پنج، شش نژاد است که در روز فلان فقط آش شیر درست می­کنند.حالا من هم به خودم لازم می دانم که آش شیر درست کنم.  روزی یک سید محترم نزد منآمد و با حالت ذلت به من گفت: من حلیم نذر کردم و هر سال مقداری می­پزم و پدر و پدرانمان نیز می­پختند. بنده الان نه پول دارم که گندم بخرم، نه پول دارم که گوشت بخرم و نه پول دارم که روغن بخرم. پول گوشت و گندم را یکی به من حواله کرده و از شما پول روغن را می­خواهم.

    خوب آقایان بنده دیدم که فرد مستحق است و من پول روغن را به او دادم اما خدا شاهد است که بنده خیلی ناراحت شدم و به همین دلیل است که در ذهنم مانده است و به او گفتم من شرعاً جایز نمی­دانم که این را به روغن داده و در حلیم استفاده کنی چون این پول در دست من امانت است. حالا بحث اصل احسان، یک چیز دیگری است که من بعدها بحث آنرا می­گویم، گفتم اگر در خانه روغن نداری بده به روغن واستفاده کن. اگر در خانه نان نداری تدریجاً به نان بده و استفاده کن. اگر لباس نداری به لباس بده و بپوش . خوب حالا آقایان من پول را به او دادم اما دلیل این کار آن آقای محترم چه بود؟ چون پدران وی حلیم می­پختند و او هم وظیفه دارد که حلیم بپزد؟خوب حالا شما فکر کنید ببینید این را آیا عقل می پسندد؟ آیا شرع این را می­پسندد؟ شما شاید ندانید اما من می­دانم این را نه عقل می­پسندد و نه شرع، شرعی که من مدت طولانی در مباحث تفسیری خود در مسجد راجع به آن بحث کردم. اسلام معتقد است که شخصیت جامعۀ اسلامی وابسته به اهمیت و عزت اشخاص است. اسلام معتقد است که اگر در هر جامعه انسانهای عظیم و بزرگ و نیک بیشتر باشد آن جامعه به آن مقدار عظمت پیدا می­کند. هر مقدار ذلت و خواری به افراد راه پیدا کند به آن مقدار جامعه منحط شده و سقوط می­کند و روی این حساب کلی که عرض می­کنم که اصل قرآنی است و اسلام و پیامبر و ائمه هم سخت سفارش کرده­اند که نه خود آن را کوچک بشمارید و نه وقتی که به یک نفر کمک می­کنید آن را تحقیر سازید.

  یک وقتی سائلی به محضر آقا امام رضا(ع) آمد و در خانۀ آقا را زد و خادم آن حضرت در را باز کرد به خادم گفت با خود آقا کار دارم. آقا آمد و از پشت در به آن مرد گفت کارت چیست؟ گفت من فردی هستم مستحق، فلان مقدار و سرمایه لازم دارم اگر نتوانم آن سرمایه را بدست آورم به حال گدائی خواهم بود. حضرت به خادمش فرمدند: آیا در خانه پولی داریم؟ گفت: یک صرّه (یعنی کیسۀ پول کوچک) آقا فرمود: برو و آن را بیاور. خادم گفت اگر آن را به این فرد بدهیم خودمان چیز دیگری نداریم. آقا فرمود: می گویم برو و آن را بیاور، خادم رفت و آن کیسۀ پول را آوردو به آقا داد، آقا از لای در بدون اینکه صورت و چهرۀ شخص را ببیند پول را به او داد، خادم علت این کار را پرسید؟ آقا در جواب فرمود: اگر من قیافۀ آن شخص را می­دیدم آن شخص من را می­شناخت و وقتی که همدیگر را می­دیدیم او در نزد من تحقیر و خوار می­شد. سوال و درخواست کمک ذلت می­آورد مخصوصاً سوال مالی، سوال دربارۀ علم، انسان را تقویت می­کند اما آن هم در جای خود، ولی سوال مالی به آن  سائل ذلت و خواری می­آورد.

 بنده این مثال را چرا عرض کردم  چون اسلام می خواهد مسلمانها و مؤمنان عزیز گردند، اسلام می خواهد مسلمانان و مؤمنان عزیز باشند. حالا چه سودی دارد که راه گذشتگان را ادامه دهم که خود را به ذلت بیندازم. آیا این صحیح است؟ این مثال ساده­ای بود که من عرض کردم. این رقم افراد، افرادی هستند که از خداو پیامبر جلو افتاده و تقدم جسته­اند. من در روز عاشورا حلیم بپزم و به مردم پخش کنم در غیر اینصورت خداوند از ما راضی نخواهد بود و بدی به ما خواهد رسید. نه به حضرت عباس بد نمی­بخشد، مخصوصاً با این شرایطی که ذکر کردم دربارۀ آن بنده خدا. آقایان جامۀ ما و خود ما گرفتار خرافات چه راجع به دستگاه خلقت و چه راجع به عالم تکوین و چه را به اخلاق و عملی­مان هستیم. قرآن از این کار نهی می­کند. خوب نهی می­کند ما چکار کنیم؟ یک نکته ای من دیروز گفتم و این نکته را الان ادامه می­دهم، قرآن مجید می­گوید: به خدا و پیامبر تقدم نجوئید، یعنی از خودتان یک چیز را اختراع نکنید به نام عمل خوب، عمل مستحب، عمل صالح. مبادا این رقم ترویج را (منظور هدایت پیامبر) باطل کنید. به آن مقدار که خدا و پیامبر گفته شما به آن مقدار هدایت پیدا کنید و در سعادت این عالم راه را بیابید و بروید، اگر درست می­خواهید بروید. و من در دو شب گذشته گفتم  که اسلام برنامۀ جامع برای سعادت همگانی آورده است هم در دنیا و هم در آخرت. هیچ مسأله­ای نیست که اسلام نسبت به آن مسأله جوابگو نباشد. بهترین راه این است که مردم از اسلام یاد بگیرند نه به نام اسلام اضافه و کم بکنند. این یکی از دردهای جامعه امروزی ماست که گاهی قلب بنده را به درد می­آورد. به همین خاطر این مسأله را امسال طرح کردم در تمام شئونات.

 و اما جریان خدا و پیامبر، مگر به انسانها چه راهی را نشان داده اند؟ آن راه، صراط مستقیم است. یک آیۀ دیگر می خوانم. هر کسی راهی را می­رود در آن راه از هر کسی تقلید نکند چون فلان شخص معروف فلان کار را می کند. چون فلان شخص ثروتمند فلان کار را انجام داده است. چون فلان جوان تاجرزاده یا آقازادۀ مدیر کل این کار را انجام داده است به نام دین و اسلام. پس من خودم را شبیه به آن بکنم. قرآن می­گوید: «لاتتبع السبل» از هر جاده و راهی تبعیت نکنید و اگر هر کدام از راه دیگری بروید و «تَفَرَّقَ بِکُم عَن سَبیله»، درآن موقع افراد جامعه متفرق شده و راههای متعددی در جامعه درست می­شود و افراد جامعه از راه خدا گمراه می­شوند. راه خداوند را بیاموزید و در مقام عمل آن راه را بگیرید و بروید. راه خداوندی و بیان خداوند را یاد بگیرید و آن را ادامه دهید. در قضاوت از روی راه خداوندی قضاوت کنید. ادب را از راه خداوندی یاد بگیرید و خود را مؤدب و با ادب کنید. پس تبعیت راه خدا بر ما لازم است.

 خوب راه خدا کدام است؟ راه خدارا قرآن مجید با بیان خاصی گفته است که عقل ما آن را درک کند. شاید اکثر افراد جامعه خودشان آنرا بفهمند که الان عرض می­کنم. شاید کسی هم که نفهمد مراجعه می­کند به کسی که آن راه را می­فهمد و می­شناسد. آن کدام راه است؟ و یُحقُّ الله الحَقَّ به کلماتِه و یُبُطِلُ الباطل. خداوند اینطور قضاوت می­کند و خودش هم اینطور عمل انجام می­دهد. هم در عالم تکوین(دستگاه خلقت) و هم در عالم تشریع(دین).

   خداوند متعال علاقه دارد و اراده اش متعلق شده است که به حق ثبات دهد تا حق در جامعۀ مسلمین و در جامعۀ بشریت، حق در کرۀ زمین ریشه دار شده و ریشه بدهد.« یُحقُّ الله»، لفظ یُحقُّ به این معنی است که خداوند ریشه دار بکند و غیر متزلزل بکند چه چیزی را؟ حق را.

 یُبُطِلُ الباطل، باطل را پوچ بکند، باطل را به طرف نیستی ببرد. این ارادۀ پروردگار است و این صراط مستقیم است که در هر نماز می­گوییم:« اِهدنَا الصِّراطَ المستقیم.»

 هر انسان ابتدا باید حق را پیدا کند و ثانیاً بعد از شناختن آنرا ثبات داده و ریشه­دار بکند. بنده وقتی که در ایام تحصیل در قم بودم در پامنبری یک فرد تحصیل کردۀ معمّم نشسته بودم که خدا او را رحمت کند که فوت شد و آن طرف می خواست دربارۀ عقاید و توحید روشن فکرانه صحبت کند و در آن مجلس جوان هم زیاد بود و قبل از انقلاب  و مسأله دانشگاه مصیبتی شده بود راجع به دین. در ضمنِ منبرش گفت: اتم وقتی که تبدیل می­شود به انرژی (انرژی یعنی نیرو، یعنی قدرت، اتم یعنی شکننده. وقتی که اتم تبدیل شد به انرژی شما دیدید که یک کیلو اتم یا کمتر از یک کیلو در جنگ جهانی دوم یک شهر 000/500 نفری را چکار کرد و تمامی دریای فلزات را ذوب کرد.) این نیروی اتمی منظورم بود. آن مرد گفت: نیرو و انرژی که در اتم وجود دارد همان خداوند است. که اتم تبدیل می شود به قدرت ، نیرو و انرژی، آن انرژی جهانی و فراگیر. البته منظور از جهانی یعنی عالم ماده. که عالم ماده جهانی و فراگیر و کوبنده عبارت است از خداوند متعال. باور بکنید تا وقتی که آقا صحبتش تمام شد من کم مانده بود سکته کنم. چون با جمعیتی که از هر کتابی یک مطلب و از هر گوینده­ای مطلب دیگری می­شنوند و در این مجامع اینطور صحبت کردن باعث گمراهی اشخاص می­شود. وقتی که آقا از منبر پایین آمدند و من فوراً به پیشش رفتم.(البته آن موقعی که من در قم بودم آن آقا واعظ محترمی بود و من اسم آنرا نمی­دانستم و نه او اسم بنده را می­دانست. بنده هم طلبه بودم و یک مقدار از طلبه­های دیگر درجه­ام بالاتر بود.) بعد از سلام و احوالپرسی به آقا گفتم: آقای عزیز اتم ماده است. اتم در عالم طبیعت واقعیت دارد. اگر اتم تبدیل شود به انرژی، انرژی هم ماده است. هر چه قدر هم قوی باشد، هر چه قدر هم کوبنده باشد. بجای یک شهر، یک مملکت را از بین ببرد ولی نیرو و قدرت مادی است و خداوند سُبحانَ الله از ماده دور است و از ماده برتر می­باشد. از رنگ و ماده، خداوند متعالی است. این قدر خداوند در قرآن گفته سُبحانَ الله و الحمدالله و ذکر بگویید. وقتی که صبح از خواب بیدار می­شوید، بگویید سُبحانَ الله. وقتی خورشید غروب می­کند بگوئید سُبحانَ الله. سُبحانَ الله هِی تُسبَحون. و در روایات است که صبح و شب 40 مرتبه سُبحانَ الله گفتن جزء مستحبات است. چرا این را گفته­اند. چون وقتی که کسی، خداوند را مادی تصور بکند در جواب آن بگوید: خداوند، تو پاک و منزّه هستی و تو از همۀ اینها بالاتر هستی.

 من وقتی که به آن آقا توضیح دادم ، دیدم خودشان نیز خجالت کشیدند و من از ایشان درخواست کردم که وقتی دوباره در این مسجد به منبر بروند مطلب را اصلاح بکنند و بگویند:

  

ای برتر از خیال و قیاس و گمان وهم

و از هرچه دیده ایم و شنیده ایم و خوانده ایم

  حالا بنده دربارۀ توحید بحث نمی­کردم، می­خواستم راجع به این آیه از هر بابی از زندگانی مثال بزنم.تبعیت کنید از صراط مستقیم یعنی از راه حق. حق را چه کسی درک می­کند؟ عقل، عقل، عقل.

 آنهایی که گرفتار حس و احساس می­باشند اینطور صحبت می­کنند مثل آن آقا. ماده تبدیل می­شود به انرژی و قدرت بی پایان یعنی خدا. ولی مسأله به این صورت نسبت و مسأله را درک نمی­کنند. چرا مسأله اینطور نیست و مسأله را درک نمی­کنند. چون وظیفۀ آنها این است با تلسکوپ و میکروسکوپ تمامی ذرات این عالم را مورد مطالعه قرار می­دهند. وقتی که مورد مطالعه قرار دادند و آن مسائل فرمایشهای درست آنها را قبول داریم. واقعیت این است که اتم به انرژی تبدیل می­شود و شکننده است. اما انسان وقتی که خواست از خدا و پیامبر تقدم جوید در آن موقع اظهارنظر می­کند. می­گوید انرژی یعنی اتم. اتم تبدیل می­شود به انرژی و انرژی یعنی خدا و این اشتباه عظیم است. انسان گاهی عالم می­شود و مرتکب اشتباه و خطا نیز می­شود چون آقا در مسائل دینی و عقلی دست خالی است.

 آقایان این مسأله عقل را فوق­العاده با اهمیت بدانید که به ما توصیه کردند در هر مسأله­ای عقل را به کار بگیرید و فکر بکنید در مورد اسلام و دین و اگر به بن بست رسیدید مراجعه کنید به یک عالم دین شناس و اشکال خود را از او بپرسید. گاهی آقایان طلاّبی که به منزل می­آیند هر روز و ما با آنها درس می خوانیم به آنها می­گویم که ما هم یک بدبختی داریم یعنی جامعۀ روحانیت. الان نیست که یک هنرمند در یک تکیه و مسجد بنشیند و به آن تکیه یک محراب درست بکنند و احکام مسجد را در آن رعایت بکنند. الان ازمنزل بنده بالاتر تکیه­ای بود که خرابش کردند و اسمش را عوض کردند. و مهدیه تکیه بود، عوض کردند و اسمش را گذاشتند مسجد مهدیه و آن هم یکی هم مثل این. اینها همه «لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه» است. خدا و پیامبر کجا را مسجد گفته­اند، حالا خدا شاهد است که بنده بنا نداشتم صحبت کنم فقط به ذهنم می­آید و مثال عرض می کنم، ثواب نمازی که در آن(= تکیه) خوانده می شود ثواب خواندن نماز در مسجدرا به آن نمی­دهند. مردم هم فکر می­کنند که ثواب مسجد را می­برند در حالیکه به این صورت نیست و در طول زمان بنده فوت می­کنم و شماها نیز رحلت می­فرمائید و ز یادها می­رود که فلان مسجد زمانی تکیه بوده که الان به مسجد مبدّل گشته است. چرا ما به خدا و پیامبر تقدّم می­جوئیم. برای مسجد احکامی وجود دارد و برای تکیه حدود معینی وجود دارد. مساجد خانۀ خداوند است.« وَ اَنَ المساجد لللّه و لا تدعوا مع الله اَحَدا. جن - 18» مساجد و مسجد مختص به خدا است. این«لام» الله «لام» اختصاصی است و مسجد فقط برای خداوند است. ای غیر خدا در مسجد مداخله نکن، ای غیر­خدائی و غیر متعصب به خدا ، در مسجد خدائی، کار غیر خدائی جایز نیست.

    عمده دلیل همین آیه است و روایات متعددی هم هست که من الان فتوا نمی­دهم دربارۀ روایات، می­خواهم نکتۀ این آیه را بگویم، آقا خسته است و می­آید در مسجد می­نشیند و پاهایش را دراز می­کند تا اینکه خستگی او از تنش برود، خوب آقا برو این کار را در منزلت انجام بده. آقا وقتی که مجالی پیدا می­کند در مسجد می­خوابد و خوب آقا برو و این کار را در قهوه خانه انجام بده. چون مسجد برای خدا است، دنبالۀ آیه چقدر لطیف است: «و لا تَدعوا مَع الله اَحَداً» و صدا نزنید کسی را در ردیف خداوند غیر از خداوند تبارک و تعالی. مسجد خانۀ خدا است، و صدا نزنید غیر­خدائی را در مسجد. غیر­خدائی را صدا نزنید یعنی چه؟ یعنی اینکه دربارۀ قیمت نخود و لپه و غیره در مسجد صحبت نکنید و اگر این کار را در مسجد انجام دهید چیز دیگری را در ردیف خداوند قرار داده اید. در مسجد آداب عبودیت خداوند را رعایت کنید. در مسجد حضور پیدا بکنید، مسجد را حریم و حرم الهی قلمداد کنید. در هر حال هم انسان از آن قسمت از گذشتگان تبعیت می­کند و از مسجد هم گاهی اشکالاتی وارد می­شود از حیث عمل و با این اعمال از خدا و پیامبر جلوتر می­افتیم و زمانی هم درست کرده بودند که در مساجد نخود و لپه و برنج و امثال این می­فروختند و امثال بنده زبانشان لال بود چون اگر حرف می­زدند تفنگ در مقابلشان بود. آنوقت این را بنام اسلام نیز ترویج داده بوند. «وَ اَِنَّ المساجد الله و لا تدعوا مع الله اَحَداً» که به حمدالله به تدریج متوجه شدند و نظم تا حدی حاکم است. گاهی در زمان رژیم سابق، سربازان را در بعضی مساجد جمع می­کردند، یادتان می آید وقتی سربازان از ده بر می­گشتند آنها را در مسجد جای می­دادند و می­خوابیدند چون جا برای سربازان نبود، اینها همگی برخلاف مسجد هستند. وقتی که در مسجد، مجلس فاتحه ای است و بیایند در آن مجلس، در مسجد پارچه­ای با میخ یا با چسب بر دیوار مسجد بزنند و موقع برداشتن آن پارچه گچ مسجد نیز از بین برود این کار حرام است. «وَ اِنَّ المساجِد الله و لا تدعوا مع الله اَحَداً». بنده نمی­گویم حرام است بلکه برخلاف مسجد و آیه است. الان در مسجد رسول الله(ص) ما همۀ اینها را از بین می­بریم. فقط یک مسألۀ کوچک است که بنده گاهی به آنجا می­روم که صدایم درنیامده است. در مجلس فاتحه خوانی چه لزومی دارد که تو دست را به سینه بگذاری و از آنها تشکر کنی. کسی که مرده دستش از این عالم  قطع شده. واقعاً این مجالس جای عبرت است؟ اعلامیه را به دستش می­دهند و آن هم به طمع آن500 تومان یا 1000 تومان یا 1500 تومان از تمامی کسانی که از تهران- کرج- سایان یا غیره آمده­اند تقدیر و تشکر می­شود. واقعاً این مجالس جای عبرت است و بواسطۀ این مجالس با یکی دوست می­شود و جای خود را در این عالم محکم می­کند. واقعاً این مجالس چه سودی برای آن میت دارد؟بدبختانه یکی از شهرهایی که در مجلس فاتحه خوانی بیشتر قرآن می­خواندند همین زنجان بود که الان از بین رفته است. بنده یک زمانی در مسجد رسول الله برای فاتحه­خوانی به مسجد رفته بودم. سرم را بلند کردم و دیدم که فقط من هستم که قرآن می­خوانم. با اینکه جمعیت انبوهی در مسجد گرد آمده بودند.این مسجد برای میت است یا برای تجملات و غیره؟

 پروردگارا تو خودت می­دانی که من از اول نمی­خواستم اینگونه مثال عرض کنم. ولی چکار کنیم که تعقل نمی­کنیم . انسان عقل خود را بکار ببندد و انسان بداند که این عالم گذراست. انسان عقل خود را به کار گیرد و بداند آخرتی وجود دارد. برزخی وجود دارد و در عالم برزخ بداند از مناسب به انسان کمال لازم دارد و عقل بزرگترین سرمایه است که خداوند به بندگان خودش داده است. انسان با عقل می­تواند حق را از باطل تمیز دهد و این مقصد من بود که به آن رسیدم. هر موضوعی که به بنده و شما پیشآمد می­کند در 24 ساعت، اگر کمی دقت و تأمل کنیم می­فهمیم که کدام طرف مسأله حق است. آیا این طرف حق است یا طرف دیگر؟ این موضوع حقش کدام طرف
می باشد و باطلش کدام است.

 عزیزان تمامی کار ما به این شکل است. آنهایی که در کتاب می خوانیم، آنهایی که می­شنویم و در هر مورد عقل را  بکار می­گیریم، عقل حق را درک می­کند. شما آنرا استقرار و ریشه دار بگردانید تا منظور خداوند از خلقت بشر تأمین بشود چون خدا اراده کرده است:« لیحق الله الحقَّ و یبطل الباطل.» ولی بدبختانه ما اینطور نیستیم اگر اینطور می­شدیم اینقدر در جامعه ما باطل رواج پیدا نمی­کرد که خیلی و اکثریت آنها باطل است. حالا من بیایم و دربارۀ اینها بحث کنم نه وقت وجود دارد و نه معنی برای اینکار وجود دارد. از عقیده و ادب شروع کنید تا همه چیز در مورد همه چیز عقل را بکار بگیرید و حق را بشناسید.

 حالا در آیه­ای که در اول  منبر می­خوانم در ادامه اش این آیه وجود دارد. «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ....... حجرات - 2» ای مؤمنان، ای کسانی که ایمان آورده­اید. صدایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید. قرآن نهی می­کند. البته در زمان پیامبر، وقتی که پیامبر با لحنی آرام و رسا صحبت می­کند کسی بخواهد به حرف پیامبر بپرد یا کار دیگری بکند، با صدای بلند قرآن آن را نهی می کند و می­گوید این کارها را نکنید حرام است. از جمله خصوصیات سورۀ حجرات این است که در سورۀ حجرات به انسان ادب و ادب آموزی یاد می­دهد که رفتار در جامعۀ انسانی چگونه باشد که اول آنرا از اینجا شروع می­کند. در محضر پیامبر صدایتان را از صدای پیامبر بلندتر نکنید.

 آقایان وارد کردن سلیقه به جای دین این را باعث شده است که به طرف سقوط برویم. اصلاً علت عمده این است. بجای اینکه روشنگران بگویند دین مخدر است نه والله دین به انسان بصیرت می دهد. رسول خدا این را در قرآن می­فرماید: ای انسان خدا به تو گاهی خلوت با خودت عطا می فرماید، آن خلوت با خودت چیست؟ آن عبارت است از نماز. نماز خلوت با خداست. نماز حریم خداوند است و با خدا روبرو می­شود و می­گوید ای خدا من تنها به تو بنده هستم و تنها از تو مدد می­جویم. حالا اگر نماز این باشد ببینید چقدر ما از نماز دروغ می­گوییم. وقتی که صبح از خانه به بیرون می­رود با تلفن و دیدار و غیره می گوید اگر این کار من را بکنی از خجالتت بر می­آیم، حالا من در اصل کمک کردن به یکدیگر کاری ندارم. اینکه به غیر خدا توکل کند می­گویم آن بد است. رسول الله از علی(ع) استمداد جنگ می­کرد. خوب چه اشکالی دارد و علی هم تبعیت می­­کرد. پس در هر کاری تأمل کنیم و بعضی اوقات هست که دارو را به بشر می­دهند، بنده دارو را به شما می­دهم. قبل از هر کاری تأمل کنید. مثلاً از بنده آقایان خواهش می­کنند که بیایم و در اینجا صحبت کنم، من باید فکر کنم آیا حق است یا باطل؟ اگر حق شد می­آیم و اگرباطل شد اصلاً نمی­آیم. در تمامی کارها حساب کنید.« حاسِبوا قَبلَ اَن تَحاسَبوا.» این حدیث است از موسی بن جعفر(ع) که می­فرماید: یک زمانی به حساب شما می­رسند. الان شما در این دنیا قادر هستید که به حسابتان برسید. معنی حدیث: به حساب خود برسید قبل از اینکه به حسابتان رسیدگی شود. چقدر خوب است که انسان در هر پیش آمد به حساب خود برسد. آیا حق است یا باطل؟ خیر است یا شر؟ ضرر است یا منفعت؟ و وقتی که تشخیص داد حق است انسان قدم برمی­دارد و آن را ریشه­دار و پایدار می­کند و وقتی که تشخیص داد باطل است در آن موقع انجام نمی­دهد و چنان که اینطور شد و 5 مورد، 10 مورد به اینکار عادت کرد دیگر در ذهنش ملکه می­شود و تمامی کارهایی که انجام می­دهد تمامی اینها حق می­شود و تمامی کارهایی که از تمامی عضو بدنش انجام می­گیرد تمامی آن حق می­شود. آن موقع انسان می­شود مرد خدا و تَواصَوا بَالحَقِّ وَ تَواصَوا بَالصَّبر. حتی قرآن قرآن هم به این قناعت نمی­کند. وقتی که به همدیگر می­رسید سلام دهید و احوالپرسی کنید و بعد همدیگر را به حق و صبر توصیه کنید. بگذارید در کرۀ زمین حق ریشه بزند و غیر حق در زمین ریشه کن بشود.

 گر راه روید این راه شما، یعنی راه، راه قرآن. در ظلمت شب این ماه شما، ماه شما قرآن است و این موضوع بود که حق از بین رفته  و باطل جای آنرا گرفته است.

 به آقا رنج و درد می داد. اگر حق عمل بشود در جامعه چه در ادب و غیره آن جامعه می­شود جامعۀ الهی. اما اگر درجامعه باطل ریشه بدواند آن جامعه، جامعه­ای می­شود غیر الهی.

 پس همۀ این مثالهایی که عرض کردم مصداق این آیه« لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه»می باشد که  همۀ اینها از خدا و پیامبر تقدم جسته­اند.

 بنده میل داشتم در مورد مورد جو  باطل حیات و عمر ابی عبدالله یک مقدار طولانی از تاریخ نقل کنم. اما چکار می­شود کرد وقت نداریم.

 ان شاءالله بماند برای شبهای دیگر. نسبت به دین، جامعۀ ما در حال لالائی است. بدترین فرد کسی است که نگذارد جامعه رشد پیدا بکند از نظر عقل. بهترین فرد کسی است که بگذارد در جامعه عقل ریشه بدواند. یکی از آنها حسین بن علی (ع) بود.

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

 پروردگار متعال انسان را یک موجودی عمیق و پیچیده خلق کرده است، واقعاً یک انسان معمولی عمری را صرف می کند.  50،60 سال درباره وجود انسان و یا درباره خودش، شخصیت انسانی خودش از نظر جسمی و روحی یا از نظر ارتباط جسم با روح بررسی نماید افکار گذشتگان را مورد مطالعه قرار دهد و از حالات علما و بزرگان گذشته جویا باشد، بنده این را از روی عقیده قاطع عرض می نمایم انسانهای محدودی پیدا می شود که وجود انسان را مورد تحلیل قرار بدهند، یعنی اسرار، قوا، مبدأ و منتهی این موجود را مورد تحلیل و بررسی قرار بدهد نمی گویم محال است، ولی افراد محدود و مستثنی قادر به انجام این امور هستند. چه زیبا گفته است:

 

وجود ما معمائی است حافظ

که تحقیقش فسون است و فسانه

 حال این وجود و موجود که هر کدام از ما که انسانیم و هر کدام از ما از نظر انسانیت انسان ناقص نیستیم، از جمله خصوصیات این انسان که در زبان عموم رایج است و جریان دارد و اکثر مردم حتی افراد بی سواد آن لفظ را بکار می بردند بدون اینکه در معنی آن توجه و دقت کنند، بدبختانه یکی از عیوب ما انسانها این است که الفاظ، کلمات و تعبیراتی را یا فطرتاً از درون خود می تراود و می گوئیم یا از کس دیگری یاد می گیریم، اما در مرتبه دوم متوجه نمی شویم که آیا آن لفظی را که بکار بردیم معنی آن را می دانیم؟

 مفهوم و تحلیل آن کلمه اعم از اینکه از کجا پیدا شده؟ نتیجه و ضرر آن چیست؟ مورد مصرف آن احساسات و عواطف، خوب لفظ احساسات و عواطف، مخصوصاً لفظ احساسات را من فکر می کنم اکثر مردم بکار می برند. ولی اگر از او بپرسند که احساسات یعنی چه؟{جواب می دهد در قبال سوالی که از او می پرسند به عنوان مثال} در کلانتری یا دادگاه از شخص می پرسند که چرا فلانی شخص را مورد ضرب و شتم قرار دادی؟ می گوید ما یک اختلاف جزئی داشتیم که گرفتار احساسات شدم و چند مشت حواله اش کردم و بدبختانه مشت دوم به گوشش خورد و به زمین افتاد و فوت کرد. آقا شما یک شخصیت محترم داری چرا با الفاظ زشت و بد دوست خودرا مورد خطاب قرار دادی؟ آره به خدا خودم هم الان خجالت می کشم اما دچار احساسات شدم و به این شکل او را مورد خطاب قرار دادم  آقای عزیزو جوان محترم، احترام به پدر یک واجب عقلی و شرعی است، حتی اگر پدر کافر باشد، غیر مسلمان باشد و فرزند مسلمان، ان فرزند حق ندارد توهین کند حتی در موارد مباح اطاعت از پدر به فرزند واجب است، مگر یک مورد استثناء دارد و آن هم عبارت است از اینکه پدر آن اولاد را وادار به انجام کار حرامی بکند یا کار واجبی را ترک نماید، فقط در این صورت {از منظر شرع قدس اسلام}هیچ موضوعیتی برای پدر ندارد. اما غیر از این دو مورد هر کجا پدر اراده نمود و به فرزند چیزی گفت، فرزند واجب است که از اطاعت نماید چرا که شأن اُبوَّت حقی را به فرزند ایجاد می نماید. آقای عزیز چرا در مقابل پدرت گستاخی نمودی؟ و ناسزا گفتی؟{در جواب می گوید} آقا احساسات به من غلبه کرد و تحریکم کرد تا من این فعل را انجام دادم و مثالهایی از این قبیل ... که خیلی برای من ما اتفاق می افتد. حالا در معنی احساسات، آن شخص که آن را به کار می برد آیا دقت کرده است؟ یا معنی عواطف چیست؟ احساسات جمع حس است و عواطف جمع عاطفه می باشد. در انسان هم حس وجود دارد و هم عاطفه که این دو از اسرار خلقت می باشند و از رموز وجود انسان می باشد لاکن هر واقعیتی در ذات انسان وجود دارد آن واقعیت دو طرفه است یعنی هم می تواند برای انسان مضر باشد و هم منفعت او را در بر داشته باشد. احساسات هم جزء این مسائل است. اما عین احساسات چیست؟ انسان گاهی با چشمش یک چیز را می بیند، بهترین وسیع ترین اشیاء کثیر این عالم را می بیند و با گوشش گاهاً الفاظی را از دیگران می شنود. انسان وقتی یک شی ء را دید ممکن است که نفس انسان از آن شیء متأثر گردد و منفعل شود، منظور از نفس روح انسان می باشد، ممکن است روح انسان در برخی موارد حالت تأثر یعنی اثر پذیری را انفعال یعنی شکستگی روح و درهم و برهم بودن روح پدید آید و انسان آن حالت تعادلی که دارد را از دست بدهد و وقتی که تعادل را از دست داد این انسان را می گویند که گرفتار عواطف و احساسات شده است.{چطور؟ مثالهایی که عرض کردم و یا این مثال که} هوا سرد است و 20 الی 25 درجه زیر صفر می باشد و برف شدیدی هم در حال بارش است و یک پیرمرد یا پیرزنی در آن جا گرفتار شده و لباسی بر تن ندارد، حال کدام انسان قصی­القلبی از آنجا رد می­شود تعادل روحی خود را بر هم نمی­زند؟ می بینید که افرادی پیدا می شوند و با دست پاچگی به تمام معنی نمی داند راه و روش معقول چیست که این بنده خدا را از این وضعیت خارج نماید. به این عمل می گویند گرفتار شدن به احساس. چرا که موردی را دیده و گرفتار احساس شده و عقل از کار می­افتد و نمی­داند به چه صورت رفتار نماید تا بر خیر آن شخص تمام شود، در صورتیکه اگر گرفتار احساس نمی شد یعنی تعادل روحی فکری و حرکتی خودش را حفظ می کرد و آن شخص را کول می نمودو نزدیکترین درب را می زد و می گفت ای صاحب منزل من این بنده خدا را در این وضعیت پیدا کردم اگر جای گرم و نرمی دارید این مدتی در اینجا بماند تا با هم به دنبال یک چاره ای جهت رفع حال این باشیم و... اگر فعل اولی را انجام می داد(یعنی با دستپاچگی هر چه تمام) آن شخص ممکن بود که از بین برود ولی اگر فعل دوم را انجام بدهد آن شخص امکان زنده و سالم ماندن وی زیاد می شود. این معنای احساس و عواطف بود که خدمتتان عرض کردم. گاهی حس شنیدن و دیدن و غیره انسان را تحت تأثیر و شکنجه قرار می دهد و باعث می شود که انسان تعادلش را از دست بدهد.

 {و مثالهایی از این قبیل که دیگر مجالی برای ذکر کردن نیست} حالا شخصی که بگوید من گرفتار و دچار احساسات نمی شوم او را می بایست شاگرد اول جامعه حساب کرد واقعاً هر شخصی که گرفتار احساسات نشود آن شخص شخصی است بسیار عظیم و بزرگوار دارای سعه صدر و عظمت روح، دارنده صفات فاضله انسانی مثل حلم صدر می باشد. اما متاسفانه افرادی به این شکل در جامعه خیلی کم وجود دارد این بیت از حضرت امیر(ع) است که می فرماید:

 می گوید گاهی من در کوفه رد می شودم یک شخص پست و بی اعتبار بدون دلیل موقعی که از کنار من رد می شود به من فحش و ناسزا می گوید {اما من چکار می کنم} من از آنجا رد می شوم می روم و بعد خودم را موعظه و نصیحت می کنم که علی او تو را خطاب قرار نداده بود افرادی که اسمشان علی است زیاد می باشد به تو نگفت تو به خودت نگیر.

 اگر انسانی هر آنچه را که می شنود به آن واکنش نشان داده و ترتیب اثر دهد آن شخص دچار عواطف و احساسات خواهد بود. خوب نتیجه این احساس عواطف است احساس منجر به عاطفه می شود یعنی عاطفه عبارت است از محبت نما، این است اگر عقلش را بکار نبود آن مورد {تحریک کننده ای} که پیش آمد می کند آن شخص از خودش محبتی را بروز می نماید که تابع عقلش نیست.{مثالهایی که ذکر شد اگر تأملی شود نتیجه ای به دست آید آن هم این است که هیچ یک از آنها تابع عقل نیست.} عاطفه یعنی حالتی در انسان است که باعث جنبش معنوی و ادراک معنوی می شود که محبت واقعی برای آن شخص گرفتار شده نیست بلکه محبتی است محبت نما... ان شاءالله به معنی و مفهوم عواطف و احساسات توجه نمودید. این عواطف و احساسات جزء خلقت ما انسانها می باشد که پروردگار متعال در خلقت ما به ودیعت نهاده است. برای اینکه اگر انسان از این عواطف و احساسات در موضع خودش درست استفاده کند برای افراد انسان مفیدترین عامل بوده و حتی برای خانواده و جامعه مفیدترین و بهترین عامل می باشد. اما به شرطی که در زمان و موقع ضروری­اش مورد استفاده قرار گیرد. مثل بقیه غرائض است اگر یک جوانی ازدواج بکند بعد از آن مرتب آن حالت جنسی را مصرف نماید و با زن خود نزدیکی کند در عرض چند سال گرفتار بیماریهای مثل ضعف اعصاب، کم بینایی چشم، بی تعادلی و بی حوصلگی و دهها مرض می شود اما اگر انسان با آن غریضه بصورت متعادل و معقول برخورد نماید هم بهره مند خواهد شد و هم زندگی خوب و خوشی خواهد داشت که سربسته عرض کردم، تمام حالات روحی و جسمی انسان به این صورت است، حالا بنده عمداً عواطف و احساسات را ذکر کردم که با بحث های این شب ها مرتبط است. اگر عواطف و احساسات بی بند و بار و تحت هیچ نظم و نظامی و معقول بر طبق واقعیت نباشد. آن عواطف باعث جنگ و جدال، ضرر مال و جان و دهها فساد به دنبال خود دارد.اما اگر در مورد این عواطف و احساسات انسان سعی کند که به خودش مسلط باشد، آن موقع انسان می داند که چه باید بکند.

 چون خدو انداختی در روی من                                                 نفس جنبید و تبه شد خوی من

 که از امیرالمومنین علی(ع) نقل می کنند که دشمن در میدان جنگ نزدیک بود که به دست مبارک شان کشته شود که آب دهان خود را به صورت حضرت علی(ع) انداخت. خوب کار بسیار زشتی را مرتکب شد. اگر من و شما هم باشیم کار زشتی را مرتکب شد. این داستان را مولوی در مثنوی معنوی آورده است( ر ج مثنوی معنوی دفتر اول) که حضرت امیر(ع) می فرمایند نفس تکان خورد و جنبید و احساس عواطف را تحریک کرد، اگر انسان معقول نبود آن ضربتی که به او می زد اگر تابع عواطف بود چندین ضربه به او وارد می کرد، موقعی که از روی اسب می افتاد او را در زمین له می کرد و بعد جنازه اش را به طرفی پرت می کرد، اما آقا چکار کرد؟{خوب}در آقا هم عاطفه و احساس وجود دارد اگر بگوئیم که در او عاطفه و احساس وجود ندارد او انسان ناقصی است در آقا هم عاطفه و احساس وجود دارد ولی عقل حاکم بر او می باشد. آقا بلافاصله شمشیر را پائین آورد و بعضی مورخین اهل تسنن نقل کرده اند که آقا شمشیر را به غلاف کرد، برخی افراد آقا را احاطه کردند و گفتند چرا این کار را کردی؟ این جوان بی ادب و ناپخته که این کار را کرد چرا جوابش را ندادی؟ آقا در جواب فرمودند: ای سربازان علی شما گرفتار عواطف نشوید که بدبختانه شدند. در جنگ صفین چرا علی (ع) شکست خورد؟ افرادش گرفتار عواطف شده و دچار خر مقدسی شدند.

 «یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا» از خدا و پیامبر پیشی نگیرید که بدبختانه پیشی گرفتند. تمثال نماینده و ولی پیامبر مثل علی(ع) دستور دادند که آن قرآنهایی که بر سر نیزه ها است را بزنید به زمین بیاندازید. هم قرآنها را و هم اشخاصی که قرآنها را برداشته اند را بزنید و دستش را قطع کنید تا دیگر نتوانند قرآن را بردارند. اشخاصی که بر اثر عبادت پیشانی آنها پینه زده بود و اهل نماز بودند. بله {ای انسان} تو از قرآن فقط خط سیاه آن را احترام گذاشتی به قول مرحوم ملاصدرا که می فرمایند. ما نری من القرآن الا­سواده یعنی اکثریت مردم از قرآن چیزی نمی فهمند مگر خطوط سیاهی که نوشته شده است، قرآن و باطن قرآن آن نیست که فکر می کنند. قرآن چیست؟ «من لدن حکیمٍ علیمٍ ، قرآن از پیشگاه و محضر خداوند حکیم و علیم مثل قطره باران تنزل پیدا کرده است» پله پله پائین آمده تا به ما فقط خطوط سیاهش رسیده است. غیر از خطوط سیاه چیز دیگری می بیند، بخوانید و گفته اند و ما هم می گوئیم که ثواب دارد که این خطوط مرتبه اسفل­السافلین قرآن است. که ما از قرآن فقط یک کتاب مجلد که دارای خطوط سیاه است می بینیم و آن الفاظ و کلمات را می خوانیم. این تفکر مقدس مآبانه باعث شد که از خداوند و رسولش پیشی بگیرند  به سخنان علی گوش ندادند و آن گذاشتن قرآن بر سر نیزه ها بود که احساسات این ها را تحریک کرد.{با این جملات به خودشان تلقین کردند} اینها قرآنها را بر سر نیزه زده اند، معاویه اهل قرآن است و می گوید حکم ما بایستی قرآن باشد، پس ما به سخن علی گوش نمی دهیم. عواطف و احساسات آنها بوسیله محبت دروغین به قرآن تحریک شد، نفس آنها منفعل شد و روحشان دچار شکست گردید و نتیجه این عملشان شکست سپاه حضرت علی(ع) در جنگ صفین شد و جریان حکمین و در آخر سر بر علیه خودشان و دین و مذهب شان رأی دادند و شکست خوردند، اما خود علی(ع) چکار می کرد؟ ایشان می فرمودند که بزنید و قرآنها را به زمین بیندازید، من قرآن ناطق هستم به آن خطوطی هست و من بعداً می گویم و آنها را می نویسید، اما آنچه که در باطن من هست از دستتان رفت. علی (ع) می خواست آنچه را که در باطنشان بود مردم آن رنگ را به خود بگیرند، اما مردم اکثریت گرفتار عواطف و احساسات شدند، مثل خوارج نهروان، بیشتر سربازان صفین، بیشتر افرادشان در جنگ جمل به این صورت بودند.

 در جنگ جمل که عایشه {سردمدار گروه مقابل بود}منتسب به پیامبر بود. ایشان همسر پیامبر بود یعنی اینکه حضرت پیامبر گاهاً از ایشان بهره ی جنسی می بردند. حال این منتسب بودن به پیامبر آیا دلالت دارد به این دارد که ایشان از رنگ و بوی نبوت، ولایت هم بهره ای ببرد؟ هیچ اما جمعیتی گردآگرد ایشان را گرفت که مثل افرادی از اصحاب پیامبر همچون طلحه و زبیر، که زبیر پسر عمه ی پیامبر و امیرالمومنین(ع) بود که به عایشه پیوستند گر چه به مطاع این دنیا دلبسته بود ولی گرفتار عواطف و احساسات شدند. گرفتار عواطف و احساسات شدن و آنها را در امور باطل صرف کردن از نتایج این امر می باشد.

 اما اگر همین عاطفه و احساس اگر تحت تدبر عقل، دین و شرع واقع شود ان موقع عاطفه بهترین مطلب و مرضوع می باشد. آن موقع این شخص تعادل عقلی خود را از دست نمی دهد چرا که عقل حاکم بر عملکرد او می باشد. مثل علی (ع) که در میدان جنگ شمشیرشان را غلاف نمودند و گفتند که چرا او را نکشتی در جواب فرمودند که من برای جنگ و کشتن و از بین بردن انسانیت نیامده ام من برای اجرای توحید و به دستور پروردگار جنگ می کردم اگر هر موقع من آن شخص را که به صورت من آب دهان انداخت من بوسیله آن محکوم به پیروی از عواطف و احساسات می شدم.

 چون خدو انداختی در روی من                                                 نفس جنبید و تبه شد خوی من

 آن موقع اگر شمشیری می زدم نصف شمشیر برای خدا و نصف دیگر جهت خودپرستی خودم می شد.{حال} علی و خودپرستی؟ علی(ع) محکوم عواطف گردد؟ بر این امور از طرف علی(ع) چقدر شاهد مثال وجود دارد که اگر من همه آنها را نقل کنم در این مثال نمی گنجد. برخورد علی(ع) با حسن مجتبی(ع) در مورد عسل!! که ایشان را توبیخ کرد می بیند پسرش است عزت و عظمت پسرش را از دست می رود اگر مهمان گرسنه از آنجا برود با اینکه اینها را می بیند برای حفاظت حق عموم امام حسن(ع) را توبیخ می کند مهر پدری را محکوم می کند مودت و علاقه به فرزند را در آنجا زیر پا می گذارد اگر اینگونه باشد در یک جامعه افراد یک جامعه علاقه و احساساتشان تابع عقل باشد به آن حماسه می گویند این را بارها شنیده اید حماسه حسینی، حماسه علوی، این به آن معناست که امیر المومنین همیشه در جنگ از عقل استفاده نمی کرد عواطف و احساسات را در خدمت عقل قرار می داد. اگر عواطف و احساسات در خدمت عقل باشد منشأ خیر و حتی منشأ این می تواند باشد که اختلاف طبقاتی را حل کند در یکی از غزوه های معروف در تاریخ یک خانم متوجه می شود که پسرش از اسب افتاد با عجله رفت بالای سرش و گفت می دانم که می خواهی در رکاب پیامبر باشی من خوشحالم و دعاهم می کنم برایت اگر چیزی لازم داری بگو برایت بیاورم پسر گفت حاجتی ندارم ولی خیلی تشنه ام لب هایم خشک شده است برایم آب بیاور.خانم با عجله یک کاسه آب آورد، پسر چشمش را باز کرد و به مادرش تحنیت و مبارک باد گفت و بعد گفت مادر من فلان دوستم قبل از من آن طرف تر افتاده اول به او آب بده بعد به من بده اینجا منبع عاطفه است مادر تشنگی بچه را می بیند ولی بخاطر حکومت عقل و برای مراعات انصاف و فقط عدالت اجتماعی و نقش فضیلت، و برای جلب رضای خدا و پیامبر به اولادش گفت چشم. کاسه را برد بالای سر آن فرد طرف چشمش را باز کرد و گفت انصاف نیست من آب بخورم او دوستم قبل من و از من تشنه تر است می شود اول به او آب بدهید بعد به من بعضی ها سه نفر را نقل کرده اند بعضی ها هفت نفر را گفته اند خانم به سر آخرین نفر رسید دید فوت شد و به ترتیب برگشت به نفر اول پسر خودش دید فوت شده است. این عاطفه است پسرش را با آن وضعیت دید و رفت که آخر سر هم آب نصیب هیچکدام نشد. این خیر و برکت است و ادب و تربیت و حکومت عقل است. یکی از اسرار موفقیت و رموزی که آقا ابی عبدالله هم چنان زنده اند احساس دارد آقا و عاطفه دارد لکن در تمام جریان و حرکت کربلا از مدینه، مکه، سفر و منازل تا کربلا وتا وقت شهادت اصحاب و خودشان با اصحاب، دشمن، دوست، سوال کنند و... آقا همچنان گاهی با عواطف برخورد کردند اما عاطفه توام با تعقل. من فکر می کنم این مطلب خودش معجزه است چه کسی قادر است این عمل را انجام دهد آقا وقتی از مکه خارج می شد حاکم مکه مامور فرستاد در برابر آقا که ایشان برگردند  و می گذارم که بروید آقا فرمودند نه من با حرف تو بر نمی گردم کار من یک نیت و عملی است و در کار شما هم نیتی است شما به عمل خودتان مشغولید من هم به عمل خودم. این مطلب ما را از هم جدا می کند. این مسئله را در مکه مطرح کرد مکه ای که خانه خداست در ایام حج از تمام بلاد اسلام در آنجا افرادی حاضر بودند وقتی آقا به منی ، عرفات و رمی جمرات نرفتند، و حج را به عمره تبدیل کردند و با عمره از مکه در آمدند این مسئله در بین تمام حاجیانی که از اطراف دنیا آمده بودند مطرح شد. حسین رفت!!! محققان تحقیق کردند و این دهن به دهن در بین مردم بیان شد که آقا اینجا احتمال کشته شدن داشتند و ماموران مسلح در بین محرمان بودند قرار بود که آقا را در یکی از این مکان ها به شهادت برسانند.

 ضرورت ایجاب کرد که آقا از مکه بیرون بروند و دنیا فهمید که آقا از مکه رفت و برای چه بیرون رفتند اگر حسین این کار را نمی کرد در جایگاه منی، مروه رمی جمرات یا غیره ماموران می ریختند به سر امام و به شهادت می رساندند وفرارکردند و هیچ اثری نبود از حسین یک تاریخ نویس می نویسد که امام حسن مجتبی(ع) را معاویه به شهادت نرساند . بلکه امام حسن(ع) مسموم بود و گرفتار مرض سل  ودلیل اینکه ایشان استفراغ خونی کرد به جهت بیماری بود و آقا پرهیز نکرده بود و بیمار شده بود باور کنید اگر حسین بن علی با این نقشه، عواطف و احساسات را در کار عقل نمی گرفت و عقل را حذف می کرد، جنبه حکومت عقل در حسین(ع)، حرکت آقا و برنامه اش را طوری تنظیم کرد که آقا در هیچ یک از موارد از احساسات بد بهره نبرد در همه زمینه ها از عواطف مسلمانان بهره برد. عواطف را به مسیر صحیح و احساسات را به منزل صحیح آقا سوق دادند و این وسیله موفقیت معنوی و کوبیدن شخصیت یزید شد. درست است آقا جان داد و شهید شد اما شخصیت یزید، خاندان بنی امیه در طول تاریخ مورد مزمت قرار گرفته و آبرو و حیثیتش از بین رفت به برکت شمشیر حکومت کرد و مدتی بعد همه اش ریشه کن شد  همه با برنامه ابی عبدالله (ع) بود. اقا از مکه با نظر عقلانی حرکت کرد. فامیل های  آقا، اصل مطلب را درک نکردند و به ایشان می گفتند نروید اگر می روید اهل بیت را نبرید. آقا به آنها محبت می کند و با زبان خوش با آنها برخورد کرد و آمد آنها را قانع کرد. منازلی را سپری کردند. همراه با آقا جمعیت کثیری از مکه حرکت کردند چون فکر می کردند آقا می خواهند در کوفه حکومت کنند. آقا در راه از عواطف آنها هیچ گونه بهره نبرد، آقا می توانست از احساسات آنها استفاده کند، با آنها غذا بخورد حماسه و اشعار برای آنها بخواند تا احساسات و عواطف آنها تحریک شود می توانست آنها را وادار کند تا از آقا طرفداری کنند و حرکات بد و وقایع حکومت یزید را برملا کنند  بوسیله تحریک احساسات شان، اما عجیب این است آقا اصلاً از عواطف و احساسات در اینجا استفاده نکردند در راه خطابه­هایی می خواند حماسی و محرک احساسات حسین می خواهد باقی بماند حسین هم از راه برهان عقلی و هم از راه آیات قرآن این مطلب را مسلم می داند که حق در عالم باقی می ماند.  خداوند در قرآن در آیه 17 سوره رعد می فرماید: هر انسان که افتاده در سیل مسلمان ها اما کف آب است نه خود به مسلمان هاست. نه به خودش مسلط است و نه به دینی که خدا و رسول آورده اند عمل می کند برای اینکه یا جلو می افتد یا عقب می ماند برای اینکه اکثر مردم مسلمان دارای عواطف و احساسانند، اما آنکه برای مردم و بشریت خیر دارد و منفعت و به انسانیت حیات می دهد او در سرجایش می ماند. واقعاً آیه جالبی نیست؟ که خواهش می کنم به نکات آیات توجه بنمائید احساسات و عواطف آقا می شد که تحریک شود، با بی بند و باری عواطف و احساسات، آقا شاید مدتی زنده می ماند اما آن موقع برنامه آقا تبدیل می شد به زَبد و طبق آیه قرآن آن را از بین رفتنی می داند. آقا خواست یک رقم برنامه و یک رقم افرادی را انتخاب کند که مصداق آخر آیه باشد. «اما ینفع الناس» افرادی انتخاب کرد که برای جامعه نافع است بشر دوست است قلب در مهر خداست، قلب در دین است، مضمحل در محبت ولایت پیامبر و ولایت اهل بیت است آقا آنها را انتخاب کرد. آنها همگی دارای احساسات  می باشند. آقا در بین راه افراد خود را دنبال زهیر بن قین می فرستند ، اول راضی نمی شد که بیاید همسرش او را تشویق کرد که پیش آقا برود زهیر رفت به خیمه آقا، آقا نمی دانم عواطف و احساسات او را چگونه خاموش کرد. او گفت من با عیالم با هم به مکه می رویم این عاطفه و احساس است، می گفت من به مکه برای عبادت می روم اما عبادت بی مغز است با وجود نهی حسین زهیر اینها را درک نمی کرد چون دچار عواطف ظاهری بود. اما آقا عقل او را بیدار کرد آن عقلی که زهیر آن را در زندان انداخته بود عقلی که احساسات و عواطف را بر آن حکومت داده بود. واقعاً جامعه ما ورشکست شده عقلی است. آقا عقل زهیر را بیدار کرد و عقل به عواطف غلبه کرد زهیر بعد از بازگشت از پیش حسین به همسرش پیشنهاد داد خانم من تو را طلاق می دهم و بعد از طلاق تو با فامیلت از اینجا برو، همسرش گفت تو نمی رفتی چه شد؟ او آگاه شد و عقلش برگشت و با حسین آمد و قوی ترین شهامت را در کربلا به نمایش در آورد. اقا از عواطف بی بند و بار مردم را در جایی تحریک نکرد غیر از یک و روز عاشورا. آقا نه به کسی وعده ثواب داد و نه وعده اینکه از جهنم رها می شوی و نه وعده سعادت و آخرت به کسی داده بودند. تا اینکه عواطف تحریک نشوند، و مردمی که در آنها حکومت عقل واقعی است آنها بمانند. چرا این آقا وقتی با حر ملاقات کرد و در شب عاشورا به جمعیت اعلام کرد من بیعتم را برداشتم. بیعت عبارت است از تقید اجتماعی، من از قید امامت شما را رها کردم چرا ایشان این کار را انجام داد، برای اینکه این مردم گرفتار عواطف هستند گرفتار احساسات هستند هی به هم نگاه می کنند و همدیگر را تحریک می کنند و با آن تحریکات این ها قدم بر می دارند لکن آقا می خواهد برنامه اش در طول تاریخ هزاران سال پس از امام حسین(ع) کوچکترین نقطه منفی پیدا نشود. آقا افرادی انتخاب کرد که آنها مستقیم و مستحکم آن اندازه در آنها عقل قوی و عقل حاکم بر عواطف هست که زیارت نامه ماثوره از ناحیه مقدسه از ناحیه امام زمان(عج) این جمله است به ابی انتم و امی، پدر و مادرم فدای شما، حضرت حجت مثل ما نیست که هر چه به زبانش می آید بگوید مبالغه کند نه به خدا آن شهیدان همگی انسانهای کامل اند همه انسانهای عقلی اند و همه انسانهای با صفا و حکیم هستند. آقا به واقعیت آنها نگاه می کند و با این جمله آن ها را زیارت می کند .تنها به ابی عبدالله نمی گوید جمع است به همه می گوید، پس یکی از برنامه های آقا این بود، در این برنامه اش مطلقاً بر عقل حکومت می کند و دین و شریعت اسلام حکم می کند به رضا و قضای الهی راجع می شود و افرادی که سبک مغز هستند و گرفتار عاطف و احساساتند و بواسطه احساسات از جای خود بلند می شوند و هزاران بار می گویند حسین بر تو خدا بر روی زمین شهدای کربلا شبیه و نمونه ندارند. در بقیه موارد در تاریخ با شور و غزل و حماسه افراد را تحریک می کنند و عواطف به جوش می آیند و عقل مصلحت بین می شود و در جنگ جهانی دوم 50 میلیون اد کشته شد چون همه با عواطف رفتند با عاطفه میهن پرستی و وطن پرستی. من به میهن و وطن جسارت نمی کنم این خیلی مهم است میهنی که انسان را به سعادت رهنمون نکند در آن عقلش تربیت نشود و دین حق و خود حق رشد نکند آن ارزش ندارد و وطن جایی است که انسانیت و کمال و فضایل تعقل و تفکر برای افراد در آن رشد پیدا کند و در هر حال این یکی از رموز اهل بیت بود.

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 

3-4-7. بُعد هفتم (سخنرانی جلسه هفتم که عمدتاً بودن دائماً در حالت خوف ورجا  حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

 چه افراد بی سواد و عامی و حتی چه افراد تحصیل کرده و دارای اطلاعات، یا افرادی که اطلاعات کافی ندارند ولی خودشان را اهل مطالعه می­دانند. در جامعه ما مدعی هم زیاد داریم که گاهگاهی حرفهای غلط و مطالب بی اساس می­گویند و اگر بپرسی که چرا گفتی و اشتباهی داری در جواب گوید که من اهل مطالعه هستم. در هر حال هر طبقه ای از طبقات جامعه را اگر حساب کنیم بطور اکثریت مسأله دین را جدا و کنار فکر می­کنند از حیات و زندگی در این عالم. فکر می کنند انسان متولد می­شود، بعد رشد کرده و نوجوان، جوان، انسان کامل، بعد پیر و بعد از مرگ و برای حیات این عالم برای انسان احتیاجاتی هست که آنها را واقعیت می­دانند. غذا، خوراک و وسایل آشامیدنی، لباس، مسکن، ازدواج. در مقابل دشمن مقاومت کند و از خود دفاع کند، اینطور مسائل را واقعیت می­دانند و من انکار نمی­کنم این واقعیت را، من فکر عامه مردم را تحلیل می کنم، فلذا آن مقدمات و مسائلی که به این واقعیت ها پنداری مدد می­رسانند، به دنبال آنها در حرکتند. وقتی صبح از خواب بیدار می­شود فقط فکرش این است که مغازه را زود باز کنم که مبادا یک مشتری از دست رود، چون باز کردن مغازه وسیلۀ سرمایه، وسیله عایدات است. عایدات و سرمایه است که زندگی انسان را می­چرخاند که ما اینها را واقعیت حیات می­دانیم و من هم انکار نمی­کنم. ما در این عالم اسیر این عوامل هستیم. حال تند یا کند، در آن هم بحث نمی­کنیم و فکر می کنیم، ما به این واقعیت ها خلق شده­ایم و تمام همت و نیرو و اراده­مان را به مسائلی از این قبیل مصرف می­کنیم و دین در حاشیۀ زندگی ماست. اگر کاری نداشته باشم، نماز ظهر و عصر را می خوانم، اما چه موقع؟

 تار بافته­اند و خودشان مانده­اند در وسط آن تار و گرفتاریهای روزمره او را ملول کرد. دیگر مسائل دین برای او بی­ارزش می شود چون نماز، روزه ، بی ارزش شده، حج که حاشیۀ زندگی در این عالم است. به بعضی می­گویند مستطیع هستی که به حج بروی؟ در هر صورت گوید بلی. پس چرا به حج نمی­روی گویند که آقا حالا زود است. معنی این حرف این است که دین در حاشیه قرار گرفته است. دین جزء حاشیۀ زندگی ماست و زندگی برای اکثریت مردم عالم و مسلمانان عبارت است از تأمین احتیاجات این عالم آن هم نه بقدر لزوم، بلکه به ضمیمۀ هوسها و هوای نفسانی که ضمیمه می شوند که انسان راجع به این دنیا و زندگی کردن در این عالم دائماً توسعه طلب هست، نه  به سرمایۀ معین قناعت می­کند و نه به خانۀ معین و ضروری قناعت می کند و در سایر مسائل چون ماشین و.. قناعت می­کند و در تمامی آنها همیشه انسان رو به توسعه است و نه انسان حتی در مقامات اجتماعی قناعت می­کند.

 [مثال] حتماً پسرم بایستی پزشک و طبیب شود. اینها نظر ماست راجع به حیات در این عالم که آن را اصل و ایده آل می دانیم و تفکر و تحصیل ما و خانوادۀ ما به خاطر این مسائل هستند. پس دین در حاشیه است. اگر به آن حاشیه مجال و وقتی باشد، تشویقی باشد یا حتی از آن به ما جهت عایدات دنیا باشد ما به دنبال آن می­رویم والّا دین برای ما جزء اصول حیات است، اصول زندگی و واقعیتی از واقعیتهای این عالم به نظر اکثریت مردم نمی­آید. لاکن اگر در خاطرتان باشد بنده دو شب قبل به این مطلب اشاره کرده و اندکی توضیح دادم. دین برنامۀ دائمی و جاویدان و جهانی برای بشر است. دین برنامه است برای بشر و معنایش همین است که الان عرض کردم. منظورم معنا و توضیح آن بود برای یک مقصد. معنای دین این است که انسان تو در این عالم متولد شده ای، انسان تو در این عالم رشد کرده ای، مراتب مختلف سن را طی کرده­ای تا پیری و مرگ، دین تمامی شعب و شاخه ها و ابعاد حیات و زندگی تو را به تو نشان می­دهد که تو چطور بتوانی این حیات را تأمین بکنی.[مثال] تو کسب و کار را به چه شکل تأمین کن! تو سرمایه کار را به چه شکل تأمین کن! تو حیات این عالم را به چه شکل تأمین کن! تو مقامات علمی را به چه شکل تأمین کن و بقیه ایده آل های بشری را به چه شکل تأمین کن. منتهی دین یک نظر خاصی دارد. دین می گوید به شکلی تأمین کن که اگر به آن شکل و رقم تأمین کردی این عالم به تو مزاحمت ایجاد نمی کند[یعنی طبق دین تأمین کن]. تو در این عالم به زحمت نمی افتی. تو در این عالم با آسایش و اطمینان ادامۀ حیات می دهی و به پایان می­رسانی.

  راجع به این نکته امشب موضوعی را از موضوعات قرآن و از حقایق بی پایان اسلام می­خواهم مطرح بکنم. مثلاً آقایان در منبر ضمن روضه به شما می­گویند که انسان باید خودش را بین خوف و رجا نگه دارد. نه با امید مطلق و نه با یأس مطلق. در اسلام هم امید مطلق مورد مذمت است مثل اینکه انسان به دارائی که دارد به آن امیدوار باشد. مثل اینکه به یک شخص گویند آقا بافلان طبیب و یا شخص فقیر یا غیره خوب رفتار کن که در غیر اینصورت ممکن است دچار آه و نفرین مظلوم او بشوی. در جواب گوید نه من دارای حسابهای بانکی و دارائیهایی هستم. من می توانم که اگر به مرضی مبتلا شدم درمان بکنم. اگر در اینجا نشد به خارج می روم. این دارائی و خارج برای او نقطۀ اتّکا است بدون قید و شرط. اما همین فرد به یاد نمی­آورد که اشخاصی سالم برای درمان رفته­اند ولی میت آنها برگشت داده شده است. به این نکته متوجه نیست که توضیح خواهم داد که یک واقعیت علمی است. انسان نباید مطلقاً امیدوار بشود بدون قید و شرط. دین می­گوید انسان نباید مأیوس بشود بدون قید و شرط.

  این مطلبی که بنده عرض می­کنم، مطلبی است قرآنی و علمی که دائماً برای ما منفعت دارد و ما را بیدار می­کند و هم برای جریان کربلا و ابی عبدالله(ع). یک نکته ای در این مطلب هست که برای آن مقدمه است. اما آیا این مطلب درست است که انسان باید بین خوف و رجا باشد؟ یعنی بین امید و ترس؟ شما این را چطور معنی می­کنید؟ یعنی اگر انسان گناهی کرد از گناهش زیاد نترسد برای اینکه خداوند ممکن است او را مورد بخشش قرار دهد. برای اینکه از جمله اسماء خداوند الغفران، الغفور، العفو، التواب و امثال بعضی از این اسماء می­باشد. اگر این اسماء بخواهند تحقق پیدا کنند پس پروردگار گناهکاران را مورد بخشش قرار می­دهد، از اینطرف اینطور فکر می­کنیم. می­گویم که انسان نباید مأیوس شود به خاطر مغفرت خداوند. انسان نباید به عمل خود امیدوار بشود برای اینکه ممکن است در عمل خود نقصانی باشد و برای آن نقصان قطعی و حتمی، کمبودهای عملی چون اندک خواندن نماز، به مقدار کمی روزه گرفته است، به حج در وقتی که برای او پیش آمده نرفته است، واجبات مالی را انجام نداده پس گرفتار جهنم است. انسان باید خائف باشد یعنی در حالت ترس باشد. هم امیدوار باشد به خداوند در اعمال خود و هم امیدوار باشد و بترسد از خداوند متعال در اعمال خود. این امید و رجا و این ترس و امیدواری که من بر طبق سلیقۀ مردم معنی کردم این در واقع می شود حاشیۀ حیات ما. من در این عالم برای خود زندگی درست کردم و به آن مشغول هستم در کنار آن بایستی در من هم خوف باشد و هم امید. هم از خداوند بترسم به خاطر نماز، روزه، دروغگویی و امثال اینها و هم امیدوار بشوم برای اینکه خداوند دارای مغفرت و غفران است و اولیاء پروردگار نیز از من شفاعت می­کنند که این شد حاشیۀ حیات.

 اما آقایان شما توجه کنید به مطلبی که بنده الان مطرح می­کنم. شما در این عالم به کدام مطلب حیات و زندگی امید مطلق ببندید. کدام انسان در این عالم به انجام کاری مبادرت ورزد و یأس مطلق به او دست بدهد، هیچ ممکن نیست. یک نفر ساختمانی درست می کند برای زندگی کردن در آن، که یک مقدار ساختمان ایده آل درست می کند. اما موقعی که با بنا و کارگر و معمار و یا شهرداری دست به گریبان است در خود فکر می­کند که اینها به دین ربطی ندارند یک مسألۀ حیاتی و زندگی این عالم است. اما من فقط یک سؤالی می پرسم و آن این است که، آن کسی که تمام امکانات را فراهم کرده است و همه چیز را تهیه کرده از پول گرفته تا غیر پول که وعدۀ آن در نظر ما پول و سرمایه است تهیه کرده است، آیا این فرد صد در­صد می­تواند مطمئن بشود که من این ساختمان را می­توانم درست کنم و به اتمام برسانم و در داخل ساختمان من و عائلۀ من می­نشیند و من مدتی در آسایش و رفاه زندگی می­کنم. واقعاً یک نفر به طور صد در صد و قطعی می­تواند امیدوار شود؟ آن کس می تواند امیدوار باشد که هم جاهل باشد و هم فوق­العاده عاجز باشد والّا مگر این عالم تسلیم به من و شما است. من یک چیزی می­خواهم، اما دستگاه خلقت چه می­خواهد. حال آقا ساختمان را شروع کرد و بتن ریزی کرد فوق­العاده قوی.15 متر در زیر ساختمان بتن ریخت و حالا این عالم تمایل به این کرد که در همان ساختمان آتشفشانی کند. آیا عالم به این قادر است؟ آیا احتمال دارد؟ هیچ شکی نیست برای اینکه عالم در مسأله آتشفشان با ما که مشورت نمی­کند. خودش یک نظامی دارد. با آن نظام کارش را انجام می­دهد. یا زمین در مسیر همان ساختمان زلزله­ای با قدرت 9 یا 10 ریشتر کرد که پنبه ساختمان را می­زند هیچ پنبه کوهها را هم می­زند. آیا این آقا با وجود این احتمال صد در صد می­تواند بگوید که من این ساختمان را به اتمام می­رسانم و با آسایش و رفاه در آن زندگی می­کنم. یا همین فرد موقع درست کردن ساختمان افتاد و سکته کرد و مُرد. حال ساختمان به چه کسی رسید دیگر از این خبری نیست و دهها امثال این حوادث.

 ما در تمامی اعمال خود، تمام آرزوها و مسائل ایده آلیستی متوجه این نیستیم که ما غالب و قاهر به این عالم نیستیم. برای افراد بشر این اندازه قدرت نیست که در مقابل نظام این عالم برابری را برای آن نگه دارد.

 حالا من به عنوان مثال عرض می­کنم. آن وقتی که محمدرضا در ایام سلطنت خود که به شیراز رفته بود برای تاج گذاری آن، ضمن خطابه اش گفت  که «کورش آهسته بخواب ما بیداریم» و یک سند جعلی درست کرده بود که خودش را از نژاد کورش می دانست.خوب آقا تو چه می دانی که بیدار خواهی ماند:

  

چه داند که فردا چه خواهد رسید

چه خواهد شد از دیده ها ناپدید

چرا تاجه عزت برسر نهاد

چرا رخت از این خانه بر در نهند

 واقعاً چه کسی می­داند. نه کورش آهسته خوابید و نه آقا توانست که بیدار بماند و آن را از یک فرد بد مثال زدم تنها آن نیست.

 آقایان محترم، اساساً  این عالم معرض حوادث است. انسان به کدام کار می تواند تصمیم بگیرد و مصمم بشود که من می توانم به پایان برم. این کار دو عیب دارد. اول عیب آن این است که انسان از پدیده ها و حوادث این عالم بی خبر است و چون بی خبر است«چه داند که فردا چه  خواهد رسید» من نمی دانم در شروع این کار در آینده با کدام حوادثها روبرو خواهم شد. حوادثی است که به انسان کمک می کند. پیش آمدهایی است که به انسان مدد می رساند و حوادثی است که انسان را خُرد می کند. کدام حادثه ها هستند من نمی­دانم و هیچ کس هم  نمی­داند. از اینطرف به حوادث علم نداریم و از آن طرف اگر کاری را شروع کردیم و برای آن کار موانعی پیدا شود در این عالم که عالم موانع و مزاحم است، انسان نمی­تواند آنها را کنترل کند- زلزله، سیل، طوفان شدید آمد، دشمن حمله کرد، ظالم غصب کرد. انسان به کارهای این عالم به کدام یک، هم به نکاتش علم بی پایان دارد و هم به دفع مزاحمت­ها قدرت دارد. هیچ انسانی به این نوع نیست. ما محکوم قوانین این عالم هستیم. ما محکوم نظام این عالم هستیم نه حاکم بر عالم، چون ما در برابر حوادث این عالم، پدیده های این عالم و در برابر مسائلی که ما آن را خیر می­دانیم و شروع می کنیم نه به آن حوادث علم داریم و نه به دفع آن قدرت داریم. پس ما باید در تمامی کارهایمان بین خوف و رجا باشیم. امیدوار بشود به اینکه شاید حوادثی پیش آمد نکرد و به مقصد نهایی خواهم رسید و بترسد از اینکه شاید حوادثی پیش آید، همۀ آنها را بکوبد حتی ارادۀ من را نیز بکوبد. پس خوف و رجا تنها به ترک و انجام و ثواب نماز ارتباط ندارد. متن حیات بشر دائماً گرفتار خوف و رجا است که افراد تیزبین دائماً متوجه هستند مگر کسی که آگاه نباشد انسان غافل[که بدبختانه اینطور هستیم] انسان غافل یعنی از رمز و قوانین و سنن این عالم بی­خبر است.

 [خاطره] من موقعی که کوچک بودم در ایام طفولیت در دبستان کلاس سوم یا چهارم که همراه والد مرحوم به مسجدی رفتیم. آن روز مصادف بود با تحویل سال و با یکی از تعزیه ها که در ذهنم نیست که کدام تعزیه بود. در مسجد مرحوم آقا میرزا نقی(رحمة اله الیه) بود که یک مرد عالم و با فضل و نعمتی بود در این شهر در وقت خودش. جریان جالب این است که آقا در منبر بودند و سال تحویل شد. من هم با چشم طفل به ماجرا نگاه می­کردم. یک نفر از حاجیان زنجان نشسته بودند در کنار والد من. همنیکه سال تحویل شد آن طرف به ساعت نگاه می­کرد. از جیبش به مقدار زیادی پول نقره درآورد بعد آن شخص پولها را از این دستش به دست دیگرش می­ریخت که در دستش عوض می­کرد و تحویل سال را تفأُل می کرد. با پول بازی کردن و به پول نگاه کردن و به این فرد، انسان غافل گویند. ای بچه از حیث شعور و معلومات و جهان بینی، آیا تو می­دانی این عالم به چه شکل با تو رفتار خواهد کرد؟ چه حوادثی به تو پیش خواهد آمد. بعد از گذشت اندکی زمان مریض شد و بعد ورشکست شد به دلایلی بعد از آن زمین گیر شد و گاهی مردم از روی ترحّم به او کمک می­کردند و این تفصیل را من از مرحوم والدم شنیدم چون من اشخاص را نمی شناختم. او موقعی که پول داشت نمی­دانست که در این عالم چه خبر است کدام میکروب تشریف خواهد آورد به ریه این بنده خدا، یا کدام سرطان به صورت خال در او بروز خواهد کرد و به  رختخواب خواهد افتاد. یک نمونه دیگر که آقازاده درست تربیت نشده­اند مفت و مجّانی پولی که به دستش می­آید در عیاشی مصرف می­کند پول کلانی در مدت سه یا چهار ماه تمام می­کند این را نمی­دانست که شکم دائماً غذا می­خواهد و در عیاشی همه را مصرف کرد و چیزی نیز در خانه نماند بس ناچار است که از دیگران استرحاماً پول قبول کند آیا این واقعیت است؟واقعاً واقعیت است. ما از حوادث این عالم غافل هستیم و اگر غافل نبودیم ومتوکل و دارای علم و شعور بودیم [می­دانستیم که ] با این عالم هیچ بازیگری نتوان کرد. خوف و رجا به اعمالی که در حاشیه هستند مربوط نیست، اصلاً عمل در حاشیه نیست، در متن زندگی است، انسان باید در غذا خوردن بین خوف و رجا باشد. غذا خوردن خوب دیگر اینکه نماز نیست پس به چه صورت خوف و رجا؟ امیدوار بشود که غذا گوارا باشد، معده با آرامش غذا را قبول کند و جذب کند تا آخر [واحتمال دارد] و امیدوار باشد ولی بترسد از اینکه لقمه به گلو پرید و رفت طرف ریه را گرفت و وارد شد به ریه، آقا تا به خود آید و یک نفر آن را دربیاورد تنفّس نتوانست بکند و نفس به تأخیر افتاد، اکسیژن به بدن نرسید و قلب ایستاد و آقا وفات کردند. آیا در غذا خوردن این احتمال هست؟ قطعاً وجود دارد. چه کسی می­گوید که نیست؟ بنده خدایی که می آمد و به تفسیر گوش می­کرد من روز جمعه از جلسه تفسیر بیرون آمده بودم در سر کوچه مسجد دیدم که بی حال روبرو آمد طرف من چند سال قبل بود، به من سلام داد و من هم جواب سلام آقا را عرض کردم واحوالپرسی کردم سرحال بود گفت: آقا دارم می میرم، من هم با او سابقه مزاح داشتم گفتم که ممکن است که شما بمیرد خدا نکند که شما بمیرید. گفت چرا آقا؟ گفتم برای اینکه از ستونهای شر یکی کم می­شود. این مرحوم هم خودش خندید و گفت که شما دعا کنید که من خوب بشوم و بعد رفت. حال نگو که معدۀ این آقا ناراحت است. معده گاهی غذا را قبول نمی­کند و به انسان حالت تهوع دست می­دهد. آن قابل معالجه است. ولی اگر انسان غذا بخورد اما معده غذا را پرت کند که کم به چشم می­خورد، غذا از معده پرت شود، بیرون که این غیر از تهوع و استفراغ است. بیچاره در همان شب گرفتار این حالت شده بود و دکتر محترمی که در کار خودش تقریباً وارد بود گفته بود که فقط یک دارو دارد، دارو را می­دهم که اگر عمل کرد که کرد والاّ رفتنی است. این مسائل، مسائل روزمره است.

 عزیزان انسان باید بین خوف و رجا واقعیت این عالم را ببیند و زندگیش را با آن توجیه کند نه با غفلت و غرور. حال من مطلب و مثالم را در اینجا تمام کردم و دین هم همین سخن را می­گوید. دین می­گوید تو در تمام واقعیتها بین خوف و رجا باش و به هیچ مسلماً تو امیدوار نشو و در هیچ وقت هم مسلماً مأیوس نشو تا قضای الهی یعنی حوادث تا ارادۀ پروردگار یعنی سِرّ مهندس عالمی که این حوادث را در آن به جریان می­اندازد و این عالم، عالم پرحادثه و پررنج است. پس انسان باید این رقم باشد و با این حساب ابی عبدالله در حرکت خودش به این واقعیت متوجه بود.

 از جمله مسائلی که باعث بقاء اسم شریف حسین بن علی و نهضتش و اساس قضیه را در عالم مورد توجه قرار داده است به این شخصیت، این است که به این نکته متوجه است که بین خوف و رجا آقا آن مسیر را گرفت و ادامه داد که نه صد در صد امیدوار است که من موقعیکه رفتم کوفه سر تعظیم فرود خواهد آورد، تمام اهل کوفه لشگر من می­شوند و با اهل کوفه با هم حمله می­کنیم به سوریه و شام و یزید را از حکومت و تخت بر می­اندازم و می­شوم زمامدار مسلمین. در آقا این تفکر وجود نداشت که کلمات، خطابه هایش پر است از این مسائل آقا.

 «خاعفاً مَرعُوبا» که پریشب من خطبه ای از خطبه­های آقا را برای شما خواندم که آقا می­گوید من از مکه در می­آیم در صورتیکه در قلب من خوف وجود دارد.

 آقایان من متأسفم که بعضی از آقایان مداح فکر می­کنند که این کلمه یعنی اینکه از یزید می­ترسم. نه تجربه نشان می­دهد که از یزید نمی­ترسیده. «خائفاً» پیش­آمدها، حوادث، آن حوادثی که جزء نظام این عالم است. حوادث این عالم به پیامبر اطمینان نداده که چون تو خاتم­الانبیا هستی تو با حوادث برخورد نمی­کنی! نه. حوادث، قوانین و مصداق، ارادۀ پروردگار است. از رسول الله پسر، نژاد و نسلی نماند و همگی در طفولیت و بچگی فوت کردند. همسر مهربان رسول الله شخص با عظمت، کارگردان مفید بر خانواده و جامعه زود از دنیا رفت و در زندگی رسول الله اثر گذاشت. اگر خدیجه زنده می­ماند دیگر آقایان نوبت به عایشه نمی­رسید، نوبت به دختر ابوبکر نمی­رسید، نوبت به دختر ابوسفیان با اینکه خانمی خوب بود نمی­رسید. حوادث این عالم به همه اثر می­گذارند.

 «سُنَتَ الله و لَن تَجِدَ سُنَّت الله تبدیلاً و در آیه دیگر تحویلاً» این حوادث برنامۀ الهی هستند در این عالم و در نظام معین. ابداً و هرگز برنامۀ خداوندی تغییرپذیر نیست. به ایوب چه مصیبتی در برابرش آورد، چه کسالت و مرضی را آورد. یونس را چه کسی برد به شکم ماهی؟ حوادث این عالم. یوسف را چه کسی به زندان افکند؟ حوادث این عالم و همانطور در مقابل آنها یعنی ضد این افراد حوادث دائماً پیدا می­شود. حوادث جزء نظام این عالم هستند. به آن دلیل است که آقا ابی عبدالله می گوید: «خاعفاً مَرعُوبا» موقعیکه از مکه بیرون می­آید حال اضطراب و خوف دارد که آیا حوادث بر طبق مُراد خواهد شد؟ یا حوادث بر طبق مُراد نخواهد شد؟ هم خائف بود و هم امیدوار بود. برای اینکه به او می­گویند که نرو. جواب می­دهند که خواهم رفت. نقل کردم ابن عباس گفت: پسرعمویش بود گفت آقا نرو. جواب دادند: نه خواهم رفت. خانواده ات را با خود نبر. نه، خواهم بُرد.پس امیدوار بود. نامه ها به او ایجاد امید کرد. دلیلی ندارد که نامه ها و امضاءهای 18000 نفری یا کمتر یا بیشتر ازیک شهر بیاید آن هم از سران قبائل، آقا در اول حمل بر فساد کند و بگوید که همۀ آنها دروغ می گویند. نه، آقا امیدوار بود و با امید می آمد. مهال است انسانی عاقل آن هم در حد حسین بن علی روحی فدا ناامید باشد و باز قدمی بردارد. عزیزان، این جهان بینی امام است در یک مورد، من فقط در مورد خوف و رجا جهان بینی امام را گفتم شما قبول کنید که اگر وقت شد توضیح خواهم داد سایر مسائل را که یک مجلس و یک دهه محرم کافی نیست. انسان بنشیند و حوادث این عالم را یک به یک بشمارد. قوانین و نظامات این عالم را یک به یک بشمرد و یک به یک توضیح دهد که این حوادث و این نظام و قوانین همگی به ما مربوط است یعنی به انسانها، به پیش آمدهای انسانها، به قول معرف غلط تعبیر به سرنوشت انسانها، که حوادث تبدیل می کنند خوف انسان را به رجا و امید را به خوف تبدیل می­کند.

 ابی­عبدالله(ع) می­خواهد در این عالم این کار را بکند. در این عالم راه می­رود و در این عالم دعوت اهل کوفه را قبول می­کند. در این عالم آقا به آن حرفهای دروغ ظاهراً اتکاء می­کند ولی در عین حال می­ترسد.اینها[اهل کوفه] با پدر من رفتار بدی کردند. احتمال دروغ هست، احتمال برگشت و احتمال مغلوب شدن و دهها از این رغم عوامل موجود است. بین خوف و رجا، آقا در راه با فَرَزدَق برخورد کرد. فرزدق شاعر معروف عرب است.لابد اسمش را شنیده اید، بین مکه و کوفه در نزدیکی یکی از منزلها  فرزدق که به طرف مکه می رفت، فرزدق شاعر ادیب، بامعلومات، دارای ادراک خوب و نیک جهان بینی است و از اسرار این عالم تا حدی اطلاع دارد. آقا موقعی که با فرزدق روبرو شد، از آقا سؤالی پرسید و گفت: حسین فرزند پیامبر تو چرا از حج منصرف شدی و عمل را تبدیل کردی به عمره و عزم کوفه کردی؟ تو چرا این کار را کردی؟ کأنَّه از لحن خطاب فرزدق معلوم می­شد که چندان این کار را نپسندید. ابی­عبدالله(ع) در جواب فرمود: اگر با عجله از مکه در نمی­آمدم مأموران مخفی یزید تصمیم داشتند که در حج یا در طواف یا رمی جمرات من را به قتل برسانند. من را می­گرفتند و به قتل می­رساندند. پس فرزدق تو اطلاع نداری. بعد آقا سؤال کرد- منظور بعد از این جملات-آقا پرسید: فرزدق از کوفه می­آیی؟ بلی. پرسید: در کوفه چه خبر است؟ تو چطور دیدی؟ فرزدق کوفه را اینطور معرفی کرد و گفت که در کوفه شمشیرها به روی تو کشیده شدند و برای به قتل رساندن تو آماده هستند. اما خوارزمی این را اینطور نقل می­کند که فرزدق اینطور جواب داد: «قلُوبُهم معک و سیوفهم علیک» قلبها به تو علاقه دارند، از تو منصرف نیستند ولی قدرت حکومت اینها را ترسانیده، ولی شمشیرها را به طرف تو می­کشند، قلب دیگر نمی تواند کاری بکند. به این کلمه دقت کنید که ابی­عبدالله فرمودند: پیش آمد تابع ارادۀ خداوند است. ارادۀ خدا در عالم طبیعت همین قوانین و سُنن خلقت است، همین حوادث هستند. یعنی مشیّت خداوند که ایجاد حوادث کرده، یعنی قوانین عالم طبیعی و اجتماعی را، من نمی­توانم به آنها غالب بشوم. ممکن است آنچه که تو می­گویی پیش آید، شمشیرها بر علیه من هم شمشیر بزنند و هم تأسف بخورند و ممکن هم است که تأسف را هم از دست بدهند و فقط به کشتن من راضی باشند. یعنی بر طبق سنن الهی است قوانین این عالم. بعد آقا فرمودند: اگر قضاء الهی نازل شود به ان راه و رقمی که ما می­خواهیم من در آن موقع خداوند را حمد می­کنم. قضاء نازل بشود معنایش این است یعنی حوادث و پدیده های این عالم اگر با من مساعدت کنند، به من لبیک گویند و به من کمک رسانند من در آن موقع خدا را حمد می­کنم. والا قضاء از آسمان بیاید معنایش این نیست که خداوند متعال از آسمان مستقیماً یک برنامه ای بفرستد و این عالم را از یاد ببرد. اصلاً قضاء الهی عین قوانین این عالم می­باشند. قضاء الهی عین حوادث هستند. حوادث اگر به شکل نیک پیش آیند من خدا را حمد می­کنم و از پروردگار کمک می­خواهم که به من توفیق دهد  که من شکر الهی را ادا کنم. اگر هر آینه قضاء الهی یعنی حوادث و پدیده­های این عالم حائل شدند و فاصله انداختند بین من و مقصد من، یعنی من نتوانستم امر به معروف کنم، به نهی از منکر قادر نشدم، اهل کوفه گوش به حرفهای من ندادند، حائل می­شوند در آن موقع قضاء یعنی حوادث این عالم بین من و مقصدم که اگر اینطور بشود من باز هم ضرر نکرده­ام. آخرش این است که من را می­کُشند. شخصی که نیت آن حق است، برنامه اش را به این صورت تنظیم کرده که در این عالم پایش را روی حق بگذارند روی باطل، به آن رقم انسان خوف و ترس وجود ندارد. آن انسان ضرر ندیده و من او هستم. و[بعد در ادامه می گوید که] شخصی که تقوا پیشۀ اوست یعنی روش حرکتش با تقوا توأم است این فرد ضرر نمی­بیند حتی اگر بمیرد. سپس آقا سلام داد به فرزدق که سلام خداحافظی بود و با خداحافظی کردند.

 آیا در آن جملات دقت کردید. آقا به صراحت می­گوید که تا حوادث به چه شکل پیش آیند. من به حوادث حاکم نیستم. محکوم حوادث هستم. اما آنچه که برای ما مهم است که در آخر خطبه آقا بیان می کند این است که می­فرماید: پا و پایگاه من حق است. اگر انسان بر روی حق پایگاه داشته باشد حوادث در برابر انسان سبز می شوند. من یادم است که در ایام زلزله و بمباران، مخصوصاً در یکی از بمباران {د رزمان دفاع مقدس} که مخابرات {زنجان} را بمباران نمودند، ما در مسجد نماز ظهر و عصر می­خواندیم. بعضی از دوستان بعدها گفتند که نماز را باطل کرده است مضطرب شدند و نماز را باطل کرده است. در بعضی از مساجد شنیدم که افراد در حال نماز به بیرون از مسجد فرار کردند، دقت می فرمائید موقعی که حوادث پیش می آیند انسان چه مقدار باید استحکام داشته باشد. در مقابل حوادث انسان چه مقدار مقاومت نشان دهد. یک انسان هم ممکن است که پیدا شود همان نماز، همان نیت، همان طمأنینه و با همان توجه به خداوند که بهترین حالات است که اگر در انسان حیات معنوی باشد.

 تعبیر بنده گاه این است که به این تعبیر هم علاقه­مند هستم که نماز به حرم خداوند وارد شدن است. نماز با حضرت پروردگار مأنوس شدن است. اگر انسان در حال نماز حالش فرق نکند، بمباران شده چه در این مسجد و یا در آن مسجد و چه غیر مسجد. من در حال نماز مکالمه و صحبت و مذاکره با خداوند هستم. دم غنیمت است، این کلمۀ شما است.

 آقایان عزیز، موقعیکه یک نفر رفیق معمولی را در خیابان می­بیند می گوید که دم غنیمت است 5 دقیقه صحبت کنیم. موقعیکه از جلوی در خانۀ شما می­گذرد دم غنیمت است و او را به داخل خانه می­بری.

 عزیزان، برای ما انسانهای مخلوق در برابر خداوند متعال انسان مکالمه و صحبت کند که آن را خودش یاد داده که به این رقم با من صحبت کنید، سورۀ حمد بخوان یا سورۀ توحید بخوان یا یکی از سوره های قرآن را بخوان، اجازه داده که با وحی صحبت کنیم. انسان نباید بگوید دم غنیمت است؟! ولو زلزله یا بمباران است! بعضی از انسانها که کاملاً در مقابل حقیقت و واقعیت پا گذاشته­اند اینقدر محکم هستند.اینها را حوادث عالم متزلزل نمی­کند. متغیر نمی­کند. و حسین عزیز آن سرور این آزادگان است. آزاده به چه کسی می­گویند؟ آزادمرد به چه کسی می­گویند؟ به آن کسی می­گویند که در آن  غنیمت است با پروردگار را به غیر خداوند متوجه نشود، از تسلیم شدن به نظام این عالم شکایت نکند. آنکه بازگاهی عامیانه می­گویند، هرچه پیش آید خوش آید.- معنایش این بود که توضیح دادم- یعنی هر حادثه­ای که در برابر انسان آمد، خوش آمده است. انسان به آن مرحبا می­گوید. چرا می­گوید خوش آید؟ نه اینکه به من خوش آید که اگر اینطور معنی کنید غلط معنا کرده­اید چون افرادی هستند که از پیش آمدها ناراحت می­شوند. این کار افراد برجسته است که هر چه پیش آید خوش آید. هر حادثه­ای که در آن مقابل من پیدا شود آن حادثه زیبا است. من باید زیبایی حادثه را درک کنم. از کجا بایستی درک کنم. بدانم این را که من محکوم و اسیر نظام و قوانین این عالم هستم. بایستی در مقابل حوادث این عالم بین خوف و رجا، بین امید و ترس من کار خودم را انجام دهم تا خدا چه خواهد. و چون آقا ابی­عبدالله به این نکته واقف است، نه واقف است بلکه این یک جسارت است. به این نکته و صدها نکتۀ دیگر را آقا به ما یاد داده است. معلم این نکات و قوانین و نظامات این عالم است. آقا بین خوف و رجا قدم برداشت تا اینکه به کربلا آمد و از اینجا شما به یک نکته­ای توجه می­توانید بکنید و آن این است که از هزار نفر متجاوز آقا یا موقعیکه با حرّ روبرو شد یا در شب عاشورا از او فاصله گرفتند نه اینکه به اصرار گفت که بروند گفت مسأله این است. حوادث و پیش آمدها منجر می­شوند به مرگ احتمال دیگری از من رفت تا امروز من نمی­دانستم[آقا گفت] تا اینکه در روز تاسوعا عمر­بن­سعد تصمیم گرفت بواسطۀ نامه­ای که از عبیدالله رسیده بود یا آقا را به عنوان اسیر ببرد و بیعت کند با یزید یا به قتل برساند. همان عمربن­سعد بدبخت تا روز تاسوعا آقا موقعیکه نماز می­خواند می­آمد و به ایشان اقتدا می­کرد طبری نقل می­کند و قشون نیز به تبعیت از ابن سعد با آقا نماز می­خواندند.

  

مَتاع کفر و دین بی مشتری نیست

گروهی این، گروهی آن پسندند

 ولی انسان نمی­داند که کدام نماز انسان را به کجا می­برد و کدام نماز دیگر به کجا می­برد. تا روز تاسوعا عمرسعد تبعیت می­کرد و اقتدا می­کرد در نمازها، آقا را حداقل عادل می­دانست و آقا را به عنوان امام جماعت و با حمد و رکوع و سجود آقا تبعیت می­کرد. اما وقتی که نامه تهدید و تشدیدآمیز عبیدالله رسید به دستش، هم از نماز و هم امام جماعت و هم حسین دست برداشت. حوادث او را کشیدند به آنجا. وقتیکه نامه را خواند، مضطرب شد چون در نامه گفته بود یا اسیر کن و بیعت بگیر و یا جنگ کن. وقتیکه این را شنید بدبخت نمی­توانست شب بخوابد. این ابیات از عمرسعد نقل شده­اند:

 من در کار و شأن خودم، در روش خودم در برابر 2 امر مهم واقع شده­ام.

 من ابی­عبدالله را به قتل برسانم که نور دیدۀ پیغمبر است، فرزند فاطمه است.

 آیا از حکومت ری دست بردارم و حسین را نکشم، که حکومت آنجا را به او پیشنهاد کرده بودند.

 و حکومت کردن در ری نور دیده و چشم من است، آرزو و اعمال من است.

 دو نوع حادثه در برابرش پیدا شده، کدام حادثه را ارزیابی کند؟ بین خوف و رجا می­چرخد. اما خوف و رجا این آقا را  به جهنم بُرد که در بین جمعیت و صف ظالمان محشور کرد. معروف شد به یکی از ستمگران تاریخ بشریت. اما همان خوف و رجا ابی­عبدالله را به کجا برد؟ به سعادت، جاودانگی. آقایان معنای دین چیست؟ روز گذشته آیه را خواندم. «اِنَّ الدّینَ عِنداللهِ الاسلام» دین در محضر خداوند این است. انسان به قوانین این عالم که عین ارادۀ خداوند است به آن تسلیم بشود، به نظام این عالم، به حوادث و پیش آمدهای ناگهانی وغیرمنتظره بدبین نشود.

 «عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» حافظ مجموعۀ این عالم را تعبیر می­کند به مجموعۀ گل. این عالم یک دسته گل است که صادر شده است از قیّوم عالم و حضرت پروردگار و این مجموعۀ گل، گاهی هم در شاخه ها و بوته­هایش خار است. اینطور نیست!؟

 گل بی خار پیدا می­شود، این عالم اینطور است. حوادث آن قطعه از تاریخ برای آقا به عنوان خار شد. بعد از ابی­عبدالله همین حوادث این عالم مختار را وادار کرد با توابّین مدینه دمار از روزگار کوفه درآوردند. من خواستم که این برنامه هم برای ما درس بشود و هم سرّی از اسرار قیام آقا را عرض کنم.

 عزیزان، انسان سعادتمند، انسانی است که همیشه بین خوف و رجا است. پس انسان باید در بین خوف و رجا باشد. چون وقتم به پایان رسید یک آیه می­خوانم و عرضم را تمام می­کنم.« لا تأسوا عَلی ما فاتِکُم و تَفرَحوا ما آتوا» چقدر آیه­ای جاندار است بعد از این توضیحی که بنده عرض کردم. اگر از دستتان یک نعمت، یک خواسته رفت تأسف نخورید. اگر یک شیء از طرف این عالم به شما اعطا و بخشش شد ( چون مقامی ، مالی ، زیبایی صورتی و ... ) در آن موقع هم خیلی شادمانی نکنید . خیلی اظهار مسرت نکنید . نه در بدیهای این عالم خشمگین شوید و نه در نیکی های این عالم طبیعت زیاد خوشحال شوید . چکار کنم که انسان هر مقدار که صحبت می­کند دل آرام نمی گیرد من این جمله را از زینب (س) نقل می­کنم : وقتی که سر مبارک آقا در تشت بود و در مقابل یزید و آن نانجیب با لبهای آقا بازی می­کرد از زینب پرسید : خداوند متعال با برادر تو چگونه معامله کرد ؟ جواب زینب چقدر زیباست . آن زینب اسیر و کتک خورده و تشنه و گرسنه جواب داد که من از خداوند متعال چیزی نمی­بینم مگر زیبایی .

 آقایان چه کسی در مقابل حوادث این حرف جدی را می­زند ؟ ظاهر سازی نکند و دروغ نگوید . با قلب سخن بگوید . شهادت حسین واقعا این کار را کرد . ولو تزریق کردن یک قطره خون حیات به اسلام . اسلام در آن زمان واقعا در حالت موت بود . شهادت آقا و اصحابش به حیات اسلام که نیمه جان بود خون تزریق کرد . و آن خونی که در رگ اسلام به گردش درآمد اسلام حیات پیدا کرد و بلند شد و تا امروز هم به حمد خداوند پابرجاست . برای ما مطلبی در اسلام نیست که مجهول باشد و متحیر بمانیم . اسلام زنده است ، مسلم خودش را می کشد . مسلمان متحیر است . ابی عبداله بین خوف و رجا بود . اما رجا و امید داشت وقتی که از مکه به کوفه می آید هر وقت که می بیند رباب ناراحت است ، هر وقت می بیند که غذا یا آب کم رسیده و علی­اصغر تشنه است آقا خودش رسیدگی می­کرد . زینب و ام کلثوم و بقیه بانوان چون پروانه در برابر رباب پر می­زدند . این حالت رجاست . حالت امید ابی­عبداله و امید را در او زیاد می­کند . اما همین عالم حالت خوف را نیز آورد وقتی که در برابر خیمه ها آمد دید که خانمها با صدای بلند گری می­کنند . آقا برنامه منظم داشت از جمله این بود که به خانمها دستور داده بود مادامی که من زنده هستم گریه نکنید دشمن به شما شماتت می­کند . آمد در برابر خیمه­ها و فرمود مگر نگفتم گریه نکنید . نگفتم با صدای بلند ناله نکنید که صدایتان را می­شنوند . از دریچه چادر یکی از خانمها گفت که جریانی است که اگر شما هم ببینید به ما حق می­دهید . آقا وارد خیمه شد و دید که علی­اصغر جان تسلیم کرده است . این حادثه هم در عالم است و این معنی خوف و رجاست . آقا دید آن طفل کوچک را به زمین انداخته­اند و او دست و پا می­زند . از شدت بی­غذایی و شدت عطش . آقا دید که این غنچه نشکفته گل حسینی لبهایش به قدری خشک شده که دیگر طفل نمی­تواند دهانش را باز کند و گریه کند .دست و پا می زند . گاهی فریادی می­کند و لبها هم بست می­شوند . آقا گفت آن طفل کوچک مرا بدهید تا من در آن آخرین نفس با دیداری کنم . به دست گرفت و از نزدیک دید که اوضاع واقعا خراب است . آقا فکر کرد که اگر با همین قیافه طفل را به جمعیت نشان دهم آن قصی القلبها باور ندارند که من می­گویم علی­اصغر تشنه است و قبول نمی­کنند . اگر خودشان ببینند شاید به این طفل آبی بدهند . روی دستش گرفت و با پای پیاده در مقابل جمعیت ایستاد . و فرمود ای اهل کوفه این بچه شیرخوار را ببینید . این طفل از شدت عطش هلاک می­شود . شما خودتان بیایید از دستم بگیرید و سیرابش کنید .

 آقایان، این حرف سنگ را ذوب می­کند . بچه را درحال جان کندن دیدند. عمر سعدی که تا دیروز با آقا نماز می­خواند با چشمش اشاره کرد به حرمله [مأمور تیراندازی سپاه] ، آقا متوجه نبود یک لحظه دید که بچه تکان خورد . کاش واقعا ممکن بود و انسان این جملات را اینگونه نمی­گفت . آقا به بچه نگاه کرد و دید که تیری وارد شده بدون توجه آقا « فذبه من الاذن الی الاذن و من الورید الی الورید » شاهرگ نازک و نورانی علی­اصغر پاره شده از این طرف گوش وارد شده و تا آن طرف پاره کرده است . هر دو شاهرگ راقطع کرده است . علی اصغر دیگر داد نزد و جان تسلیم کرده است .

 آقایان، حسین عزیز به گونه ای متأثر شد آنطوری ناراحت شد که برخی از مورخین گفته­اند مشت مبارک خود را از خون پر کرد و به طرف آسمان پرت کرد و گفت پروردگارا من این را در راه تو هدیه می­کنم . خدایا قدمم در راه حق است . خدایا در حال خوف و شدت راضی هستم و شاکرم و به نظام خلقت خوش بین هستم .

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 3-4-8. بُعد هشتم (سخنرانی جلسه هشتم  که عمدتاً برروی صبر و صبور بودن حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

 البته متناسب همین آیه و مباحثی که در شبها انجام می­دهم در قرآن مجید آیه دیگری وجود دارد که مورد توجه من است.« اِنَّ الدّینَ عِنداللهِ الاسلام ». کانه یک نفر میگوید دین یعنی چه ؟ و دینی که از ناحیه خداوند متعال به بشر عرضه شده آنم نه امروز و دیروز و نه یک قرن بلکه ده قرن قبل از این . حضرت آدم و حوا وقتی که آن شجره مخصوصه را در بهشت میل کردند و خداوند متعال دستور داد  از مقام بهشت و بلند سعادت «احبطوا منها جمیعا» همگی پایین بروید و به درجات پایین تنزل کنید آیات دیگری در قرآن این تنزل به عالم پایین را نام گذاری کرده است. « ثم رردناه اسفل السافلین»  ما انسان را به پست ترین مراتب خلقت و به تاریک ترین عوالم هستی تنزل دادیم . انسان آمد به این عالم . پس انسان نزول کرد به پست ترین دستگاه خلقت یعنی دنیا . دنیایی که ما آن را جمیل و زیبا می­دانیم و لسان قرآن آن است [مطلب بالا] پروردگار که آدم را به این عالم حبوط داد در دنبال آن یک وعده داد «اما یأتینکم منی هدیً فمن تبع هدای فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون » گفت که شما رفتید ای آدم و نسل آدم به عالم طبیعت و دنیا . این عالم برای شما غربتکده است . شما به عالم غریب رفته اید . در این عالم طبیعت و دنیا جسم شما و غرایز مادی و حالاتی که متعلق به جسم است کم کم با این عالم مأنوس می­شوید اما شما یک حقیقت دیگری وجود دارد بنام روح . این با عالم طبیعت سنخیت و انس ندارد . سعدی غزل جالبی در بوستان دارد که ابتدای آن این است : آهویی را کرد صیادی شکار ... تا آخر که غزلی طولانی است و من خلاصه می­کنم . آن حکیم بزرگوار می­گوید یک آهوی زیبای بیابانی را یک نفر شکار کرد . لکن اورا نکشت و هیچ جای او را زخم نکرد . مردی بود که در دستش تفنگ و شلیکی کرد و آهو دست و پایش را گم کرد و او توانست آن را شکار کند . آهو را شکار کرده به منزل آورد . در منزل جایی برای اسکان آهو پیدا نکرد . در طویله ای که احشام نگهداری میکرد ، برد . به قول آهو که سعدی نقل می­کند :

 

من انیس مرغزاران بوده ام

در زلال روضه ها آسوده ام

 من در مرغزاران زندگی کرده­ام یعنی چمنهای پر گل و زیبا و در سایه باغهای وسیع استراحت می کردم و از آب گوارای چشمه ها می­نوشیدم . اما این مکانی که به آن وارد شده­ام ، در اینجا یک خر با خر دیگر بر سر یونجه دعوا می­کنند. گاه گردن همدیگر را گاز می­گیرند. گاه به همدیگر لگد می­زنند. یک گاو به گاو دیگر شاخ می­زند. یک گاو به خر دیگر لگد می­زند . آهو با دیدن این صحنه ها زندگی طبیعی که خلقت به او در بیابان داده بود را به خاطر آورد و رفت در یک گوشه طویله گرفت خوابید. بقیه حیوانات غذای خودشان را می­خورند، اربده می­کشند. از آب کثیف سطل می­نوشند. بعد هم جناب الاغ عرعر می­کند و صدایش را بلند می­کند و به آهو نگاه می کند که او در طرف دیگر بیچاره و غریب نشسته و با حسرت به این وضع می­نگرد. بعد اینها به او متک بار می­کنند و می­گویند:

 «گوهر آورده است تا ارزان دهد»

 اینها از آن ابیات است که من تکه تکه برای شما خواندم. یک الاغ به الاغ دیگر می­گوید آقا گوهری آورده است و ارزان می­فروشد و ما مشتری گوهر او نیستیم. آن یکی گاو می­گوید ناز می­کند و می­خواهد که ما از آن پذیرایی گرمی بکنیم. غلط می کند. خودش بیاید و از این آخور و یونجه و از علف خاردار و جو میل بفرماید. دیگری می­گوید بیاید و روی این پِهن ها بخوابد و من اطرافش را با پهن گرم و نرم می­کنم. در صورتیکه بوی پن آهو را اذیت می­کند.

 آقایان، گاه موجودی از حیث وجود و سنخیت در یک جامعه و در میان موجودات دیگر رنج و درد می کشد ولی موجودات دیگر رنج و درد این را نمی­فهمند و شروع به مسخره کردن و متلک انداختن و علاوه بر رنج و درد عدم انس با نفرات دیگر ، بیچاره ناچار به تحمل می­شود . سعدی این ابیات و غزل را که آورده تمثیل است . مثال ساده ای بود برای درک مطلب . منظور سعدی همان روح آدمی است . واقعیت آدمی آن واقعیت غیر از تن است  و به عالم دیگر مربوط است. و می بینید که خداوند در قرآن می­فرماید:« و نفخت فیه من روحی» من در آدم روحی دمیده­ام که آن روح از سنخ من است. موجود عالم بالاست و مربوط به آنجاست. رابطه ای با بدن از حیث قوا و غرائض ندارد. این دو را پروردگار معجون کرده است. این معجون در این عالم یک گرفتاری دارد و آن این است که با جسم مشغول  می­شود و می­گوید:« انهی الا حیات الدنیا نموت و نحیا»حیات من، زندگی من، سعادت من، شقاوت من، رشد من همگی در این دنیا هستند. در این دنیا به بار می نشینیم و باید حداکثر استفاده را از این دنیا بکنیم. و در این دنیا می­میریم.

 یک بندۀ خدائی بود که خداوند باپیغمبر محشورش گرداند. از دوستان بنده بود که در رقم فضلاء بودند. همردیف آن افراد که الان به عنوان مرجع معرفی شده­اند از حیث معلومات و با بعضی از آقایان محترم هم بحث بود و فوق­العاده با من مأنوس بود. علم و دقت نظر ایشان را بنده ستایش می­کنم و سخت به ایشان احترام می­گذاشتم.ایشان بعد از تکمیل تحصیلات در قم نماندند. نرفت در جای دیگر مطلبی را انجام دهد راجع به دین و خودش. شغل دیگر انتخاب کرد یک شغل دولتی قبل از انقلاب. روزی من دوستانه سؤال کردم که آقا برای شما حیف بود؟ شما از ذخائر اسلام هستید. شما از ذخائر علم و دین هستید. چرا دنبال آن شغل رفتید؟ ایشان در جواب به من گفتند: دنیا به من خیلی ستم کرده. من در طول 20 سال در قم خیلی محرومیت کشیده ام. می خواهم از دنیا طلب و انتقامم را بگیرم. در دنیا بهره ام فراموش نشود. حالا دیگر قضیه را عرض نمی­کنم که گرفتار شدند و منجر به فوت ایشان شد[ و نمی خواهم که شما بشناسید که من چه کسی را می­گویم و لاکن هم نمی توانید بشناسید]. منظورم این بود که منطق یک عده این است که من در این دنیا به کام برسم و از این دنیا حداکثر استفاده را ببرم. از نعمات این دنیا من باید از همگی بچشم تا ببینم کمال این دنیا چیست. اما متوجه این نکته نمی­شویم که یک فرد این حرفها را می­زند و دنبال این کارها می­رود که اکثریت قریب به اتفاق بشر اینگونه هستند. در انسان موجود محبوسی است یک غزالی است که آن غزال را شکار کرده­اند و با طبیعت مادی انسان مأنوس کرده­اند.آن غزال انسان، آن طاووس کبریایی انسان یعنی روح آدمی که در وجود انسان فعلاً منزوی است مثل آن آهو که در طویله منزوی بود الان می­نگرد که اسن وجود مادی انسان طویله است. آیا غیر از طویله است؟ سعدی حکیم چقدر زیبا تشبیه کرده است. آیا آن روح چه سنخیتی دارد با روده؟ چه سنخیتی دارد با مثانه و معده و غریضۀ جنسی که انسان دهها و صدها فساد به راه می­اندازد که حداقلش این است که لذت مادی می­برد. و یا آن روح شریف چه ارتباطی دارد با غریضۀ غضب انسان که واقعا موقعی که غضب مسلط شد انسان دیوانه می شود و عقلش را از دست می­دهد و مانند حیوان درنده آن کاری را که حیوان انجام نمی­دهد آن را انجام می­دهد. من فقط این را به عنوان مثال عرض می­کنم نه ذکر مصیبت سیدالشهدا. آن رفتاری که با آقا کردند کدام حیوان درنده با شکار خود می کند؟ بدن و قوای مادی بدن و غرائض طبیعی انسان واقعاً طویله است. اگر انسان شستشو ندهد، اگر انسان ضدعفونی نکند، اگر انسان غرائض را تربیت نکند آن غرائض به او لطمه می زند.

 آن بنده خدائیکه که به رفیق خود می گوید بیا با هم به مسجد برویم و به سخنرانی فلان آدم گوش دهیم- از فلان آدم منظور مطلق آقایان محترم است نه سخنان خودم- بیا به مسجد برویم و به تفسیراتش گوش دهیم و از حقایق خلقت الهی و نظام آفرینش و با مسائل خودشناسی و انسان شناسی آشنا شویم. رفیقش در جواب به او می گوید برو تو شیخ و مرتجع شده ای و خودت را به مقدس مآبی زده ای.

 ببینید این افرادی که اینگونه حرفها را می زنند عینا این است که واقعاً گرفتار طویله هستند.حالا به همان انسان بگوئیم که بیا تا با هم تفریحی بکنیم یا مثالهای دیگر از این قبیل، رفیق نمی­گوید که تو شیخ شده ای یا مسجدی یا مرتجع. می­گوید بله من با تو رفیق هستم و دست دوستی با دوست دیگر می­دهد.

 آقایان این رقم افراد گرفتار طویله بدن هستند. گرفتار گند هستند. و قلب آنها چرک و بدبو و گندیده است. اما شامّه آنها با آن کثافت مأنوس شده است.– در ذهن من الان یک مثل است- انسان وقتی شامه اش با کثافت مأنوس شد که این مثال برخلاف اخلاق منبر است که بنده نمی­گویم و اکثر افراد شامه شان با کثافت مأنوس است. ذائقه و چشم آنها مأنوس است با این عالم طبیعت. آن پرنده الهی وحشی، آن غزال زیبای روحی و روحانی الان در طویله بدن محبوس و گوشه­نشین است و از خوراک و حرکات خودش، از مرغزار و چمنهای خودش محروم است.. باغ و بوستان روح چیست؟ علم.از نوعی که علم حق و مطابق منطق و واقعیت است. باغ بوستان آن روح روحانی چیست؟  عبارت است از غرائض و حالات روانی زیبا.  انسان باید موجودات این عالم را بشناسد و از آن لذت ببرد. از معرفت خداوند لذت ببرد. از جملات امیرالمؤمنین است در دعای کمیل که می­گوید پروردگارا من اینطور فرض می­کنم که اگر تو مرا از محضر خودت برانی، من را به جهنم ببری و با دشمنان در یکجا بیندازی قدرت و اراده ازآن توست. پروردگارا اینگونه فرض می­کنم که اگر من طاقت آتش جهنم را داشته باشم اما« کیف اصبر علی فراقک» که عرضم این کلمه بود کهه خدایا من به جهنم بروم و طاقت آتش را داشته باشم که همین طویله بدن را خواهد سوزاند. « کیف اصبر علی فراقک»  اما خدایا من به محبت تو چطور طاقت بیاورم که از تو دور شده و از محبوبم غریب افتادم. من نمی­توانم دوام هجران از دست دادن محبوب و معشوقم که ذات مقدس توست را داشته باشم. من نمی­توانم آن را داشته باشم. این اندازه محبت به خدا غذای آن روح انسانی است. از آنروز که ما روح را منزوی کرده­ایم و هیچ طعام روحی، علمی و معرفتی به آن نرسانده ایم سنخیت وجود ما به موجب این مقدمه غیر از سنخیت وجود پاکان بشریت است. در همین جوامع افرادی هستند که بدن را فقط به مقدار ضرورت و برای تدبیر روح و بقاء  حیات این عالم آماده می کنند. و تمامی خدمت آنها به روح است. روح را تصفیه می­کنند، به روح جلا می دهند تا روح در این بدن محبوس نشده بلکه روح حاکم و غالب بر بدن شود. که در اینصورت همان آیه قرآن که «اِنَّ الدّینَ عِنداللهِ الاسلام» تحقق می­یابد یعنی اینکه انسان بواسطه دین تسلیم خداوند گردد. حال تسلیم خداوند شدن یعنی چه؟ یعنی اینکه انسان با مطالعه وجود خود ببیند که خداوند متعال بدون مشورت با ما انسانها را چگونه خلق کرده. برای روح قوایی است مثل عقل. علم حق قوۀ روح است. ادراکات صحیح، آشنایی با واقعیت، قوه و نیروی روح است. محبت و رابطه با خدا واولیاءالله از قوای روح است. محبت و رابطه با اولیاء خدا اینها از قوای روح هستند.قوای بدن کدامند؟ قوای بدن آنها هستند که شمردیم و شما بهتر از ما می­دانید. قوه بدن غذا خوردن ماست. قوه بدن آشامیدن است که تبدیل کند آن را در مثانه به صورت ماده غلیظ ادرار و دفع کند. غذا را تبدیل کند بصورت یک کثافت و آن را دفع کند. بدن این است و این نظام خلقت است. خداوند نمی­گوید بدن را رها کن بلکه بر نگهداری آن که جزء خلقت است توصیه می­کند. اما ای انسان روح تو هم جزء دستگاه خلقت است آنرا تعطیل نکن. قوای آن را نمیران. بصیرتش را نگیر. آنرا واقع بین و حقیقت شناس تربیت کن و خار و ذلیل نکن. تسلیم خدا شدن معنی­اش این است که از خدا چیزی می­شنوند! با خداوند درس می­خواند! نه. آن دستگاه خلقتی که خداوند در این جهان گسترانده و همیشه هم بوده انسان به نظام و برنامه خلقت تسلیم شود. انسان تسلیم شود به  اینکه برایش روحی است و بدنی. یعنی اینکه بدن قوائی دارد و باید از این قوا در حد تعادل بهره برد. قوای روح باید تکامل و ترقی کند تا انسان تسلیم خدا شود.  انسان تسلیم شود به اینکه برایش روحی است. تسلیم شود به اینکه برایش بدنی است. نمونه ای را خداوند در قرآن نقل می کند. ابراهیم که پیامبر خدا بود خداوند به او خطاب کرد. مسلم و تسلیم شو به دستگاه خلقت من.« قال اسلمت» ایشان هم فرمود تسلیم شدم. ابراهیم مسلمان است. یعنی تسلیم بر نظام و واقعیات این عالم است. واقعیاتی را در اندرون وجود ما قرار داده در این عالم که ما به آنها تسلیم نیستیم. مثلا کم کم به مقصد می­رسم. عزیزان گرچه بحث در قسمت اول خیلی قابل بحث است ولی در شبهایمان مجال کم است.

 از جمله قوای روح، قوای معنوی است. در این عالم حوادث و مشکلاتی است برای انسان. به قول علمای طبیعت، عالم طبیعت، عالم تنازع و بقاء است. عالم تزاحم و کشمکش است.طبیعت این عالم این است که یکی خورنده و دیگری خورده شده است. یکی ظالم است و دیگری مظلوم. یکی ضعیف و دیگری قوی. در این عالم آرامش نیست.مسلمان کسی است که وجود و قوای خود را شناخته و نیروهایی که در مقابل کشمکش و تضاد حوادث این عالم انسان را محبوس نگه می­دارد، بشناسد.

 آیه ای که اول بحث قرائت شد انسان را از تقدم بر خدا و معصوم نهی می­کند و انشاءالله بعد دیگری از این آیه را شروع خواهیم کرد.  خالق انسان به انسان یک نیروهایی داده که در مقابل حوادث بایستد. انسان در باطنش قوای مرموز و نهفته ای دارد که اگر به آنها خدمت کند و آنها را بیدار کند و نگذارد پژمرده شوند. یکی از قوا صبر است. آیا در معنای صبر دقت نموده­اید؟ این کلمه زیاد استفاده می­شود. صبر یعنی در باطن انسان نیرویی هست که اگر آن نیرو تربیت و تقویت شود در انسان یک تصمیم محکم ایجاد می کند. یک عزم راسخ و نیروی معنوی که اگر انسان به مرتبه صبر برسد و جزء صابران شود این انسان به حوادث عالم می خندد و می گوید که:

 

مرگ اگر مرد است گو نزد من آی

تا در آغوشش رسم من تنگ تنگ

او زمن دَلقی ستاند رنگ رنگ

من از او عمری ستانم جاودان

 صبر یعنی استقامت و محکم بودن، پایداری که خلال ناپذیر باشد. در قرآن هم آیاتی است که بر صبر تأکید می کند.«ان الله مع الصابرین» یعنی پروردگار متعال گام به گام و قدم به قدم با اهل صبر راه می­رود یا در حیات او را کمک و مدد می­رساند. .«ان الله یحب الصابرین» خداوند اهل صبر را دوست دارد. اما دوستی که یکطرفه نمی­شود. پس اهل صبر هم خدا را دوست دارند. صبر یک نیروی فوق­العاده عظیم است که من به شما و خودم سفارش می­کنم این نعمت الهی را تحلیل کنید. اول معنایش را درک و سپس تمرین کنید تا درون خودمان واقعیت پیدا کند. صبر یعنی اینکه انسان وقتی که شاهد مشکلات است، نظام فکری و عقل را از دست ندهد. معنای صبر این است که انسان در حوادث زندگی اول مطالعه کند و ببیند که مقدار سنگینی حادثه چقدراست. ضربه­ای را که می خورد بسنجد و سپس به واسطه عقل خود و بکارگیری آن، راه حل معقول را بیابد.این عالم هم عالم درد است و هم عالم دوا. هم عالم خار است و هم عالم گل. این عالم هم هیچگاه به بلاهای انسان اعتنا ندارد و کار و برنامه خودش را تنظیم کرده و عمل می­کند. انسان باید تسلیم نظام عالم شود و نه عالم تسلیم نظام انسان.اگر انسان صبر کند و نیرویی از خودش منعکس کند [مثال] نعمتی را خداوند داده بود و به تمام نعمات

 مالک است از دست آن گرفت[ باید بگوید] من شاکرم. صبر یعنی انسان بواسطه تعقل، اندیشه و مخصوصا اگر عالم باشد علم نیز به کمک او می­آید و بواسطه این عوامل در مقابل حادثه­ای که پیش آمده ببیند که آیا می­تواند جلوگیری کند؟ وقتی که مقاومت کرد در این عالم اسراری است. موجودات ناشناخته و حقایق مخفی و مرموز است که خداوند می گوید من آنها را به مدد اهل صبر می رسانم. به قول خواجه بزرگوار:

 

صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند

بر اثر صبر نوبت ظفر آمد

 من با دلالت این شعر و با توضیحاتی که قبلا عرض کردم ، حافظ را جزء خداشناسان و اسرار خلقت دانان می دانم.

 حافظ در دیوانش یک غزلی دارد که می گوید:

 

ای دل مخوان زاشعار الّا غزل حافظ

دل را نکند بیدار الّا غزل حافظ

 این مرد اینظور می­گوید: صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند صبر وغلبه که انسان صبور غلبه می­کند . حادثه نمی تواند آن را بشکند . صبر و غلبه هر دو با هم از قدیم رفیقند . براثر صبر نوبت ظفر آید . [من آیات زیادی را یادداشت کرده بودم راجع به صبر، که الان وقتی ندارم که بخوانم ] نمونه ای از آیات را برای شما خواندم یکی از اسرار عمل ابی­عبدالله که زنده ماند میلیونها طوفان حوادث ، طوفان لعن و صبّ ، میلیونها طوفان شمشیر و اسلحه ، طوفان گرسنه و تشنه ماندن ، طوفان هم و غم که نتوانست آقا را مذمحل کند . آقا ماند ، حسین ماند اما یزید رفت و فراموش شد . اما حسین در قلب هر انسان آزادیخواه قبری دارد و محبتی دارد . از جمله عواملی که باعث بقا ابی عبدالله است همان صبر است . صبر. هیچ دقت کرده اید ؟ من گاهی در قلبم از این فرستنده های رادیو و تلویزیون گلایه می­کنم . اینها حماسه ها را به راه می اندازند . فیلمهای حماسی نشان می­دهند . چه می شود که اینها افراد عالم حسین­شناس برجسته که البته مردم هم به آن خوش­بین باشد که متأسفانه در مردم یک بدبینی پیدا شده است در جامعه . افراد خوش نام، خوش بین و بیطرف اما محقق و این محقق روزی دو ساعت با مردم صحبت کند . از اسرا بقا حسین ، رموز عمل حسین، حسین و اهل بیتش را به مردم بشناساند. آقایان هیاهوی بدون معرفت چندان نتیجه نمی­دهد. حداقل یک نتیجه معنوی و ثواب نمی­دهد . اما اگر انسان رموز ابی­عبداله را بداند خودش از آن درس می­گیرد . ابی­عبدالله بزرگترین معلم بشر است. انسانها، در مقابل حوادث یکی از ابزار مهم صبر است .

 خوب فردا تاسوعا است و آقا یقین پیدا کرد که خواهد مُرد . آقا موقعی که به کربلا وارد شد به اصحاب جاهایشان را نشان داد که تو در کجا شهید می­شوی و تو در کجا . آقا یقین پیدا کرده بود که با این شرایط حتی معجزه نیست که اگر انسان صاحب فراست غیراز ابی­عبدالله آنهم یقین می کرد که در آن شرایط موجود نمی­تواند بماند و او را خواهند کشت . اما این آقا و اهل بیتش دو مطلب دارند یکی صبر است و دنبال صبر نظم در عمل است که من فعلا در آن بحث نمی کنم  که می ماند یا در اینجا یا در مسجد بحث می کنم آن صبر در آقا خودش را گم نکرد . مضطرب نشد . آقا مانند یک عالم (نعوذبالله) که بالاتر است از عالم مانند متفکر مثل یک حکیم مانند آن کسی که به تمام اسرار جهان آشناست بقدری منظم صبرش را به راه انداخت . چطور به راه انداخت؟ شما از من بهتر می دانید . آقا هیچ کلمه ای برای احساس خطر یا ضعف بیان نکرده است . آقا در این ده روزه یک کلمه نگفته که احتیاط بکنید . البته آقا مرد است و در مرد بودنش نظیر ندارد . برای اینکه به یک نفر حقه نزد با شعار عواطف آن را تحریک نکرد . آقا با صراحت گفت که کشته می­شویم و آنهم با بدترین وضع و فردا شب هم هزار نفر را مرخص خواهد کرد . بروید چون در آنها این صبر نبود . دست یکی را با شمشیر بزنند و موقعی که دستش قطع شد بگوید که غلط کردم من توبه کرده و با یزید بیعت می­کنم . اگر یکی از این اعمال در جریان کربلا واقع می­شد در پرونده آقا چقدر نقطه سیاه پیدا می­شد . چقدر دشمنان داخل و خارج درطول تاریخ حسین (ع) را محکوم می کردند ولی به خدای عظیم قسم یک انسان نیست که حسین را محکوم کند یا از حسین (ع) یک نقطه ضعف پیدا کند . این آقا چقدر حوصله داشت . چقدر منظم بود و چقدر خود را گم نکرد . چقدر برنامه­ها را در جای خود انجام داد . آقا در تو چقدر صبر است ؟ ولله این سخن درست است که در تاریخ به ما گفته اند و به ما رسیده است که «ولقد عجبت من صبرک ملائکه السماء» موجودات غیبی ، کروبیان عالم ، آن لشگر بی­اندازه نامرئی خدا بنام ملائکه آنها به صبر و حالت بردباری ابی­عبدالله تعجب کردند . انسان خاکی ، انسانی که بدن دارد که توضیح دادم بدن دارای غرائض حیوانی است مثل طویله از آن بدن طوری رها و علاقه اش را قطع کند بقدری جنبه انسانیت را در خودش زنده کند . آقا در مقابل کشتار دسته جمعی لبخند زده و خم بر ابرو نیاورد . مگر این حدیث معتبر نیست که به ما نقل کرده­اند «کلما اشتدت علیه البلا اشرق وجه لونه الشریف » هر مقدار مشکلات زیاد می­شد ، آب را می­بندند کوچک و بزرگ را می­کشند . رحمی نمی­کنند نامردان فحش می­دهند و به آقایان اهانت می­کنند اینها همگی هست ولی رنگ آقا برافروخته می­شود  و می گوید یعنی می­خواهید بوسیله اینها روحیه من از بین برود و من در هدفم متزلزل بشوم؟ من راهی را که می­روم آنرا کج کنم بخاطر حملات شما [که در اوایل منبر گفتم]انسان در برابر ناملایمات و حوادث این عالم به معنای اسلام تسلیم بشود . یعنی غنچه نیروی صبر را نوگل و شکفته کند و از آن گل نیرو بگیرد و در برابر دشمن بایستد . خواب می­ایستد اما ممکن است از آسمان تگرگ آمده و بر سر انسان بخورد و سرش بشکند . نظام این عالم این است ولی در مقابل ، وسایل پانسمان هم در این عالم است که سرش را پانسمان می کند و در عرض دو روز خوب می شود . اصلا معنای عالم طبیعت و دنیا معنایش اینست . آقایی که ممکن است از آسمان تگرگی آید و سرش را بشکند . به آقا آن رقم تگرگ وارد شد در این عالم یعنی در حدود 30 هزار نفر لشگر از دشمن که همگی مسلح و مست شراب و مست ریاست یزید بودند . آقا ضربه خورد اما صحبت در این است که آقا به یک رقم با حوصله و دقت نظر ضربه خورد . آقا 5 روز زود یا 5 روز دیر از دنیا می­رفت . آقا آن ضربه را خورد اما خودش زنده شد و حیات ابدی پیدا کرد . در میان جمیع ائمه که همگی برابر و معصوم هستند و اطاعت آنها بر ما واجب است حسین (ع) برنده است . واقعا برنده است مثلا به آقای ذاکر پول می­دهند و می­گویند روضه حضرت صادق را بخوان . در کجا دیده­اید که یک نفر روضه حضرت صادق را بخواند اما از حسین بهره­ای نگیرد و روضه ابی­عبدالله را نگوید . این یک واقعیت است که من عرض می­کنم . یک نفر قضاوت می­کند درباره حسین از نظر مذهب که شیعه است . یک نفر قضاوت می­کند درباره آزادی و کمال انسانیت . به ولله که در خود چین، کمونیستها به حسین احترام می­گذارند . مگر حسین به چین چه کرده بود ؟ هیچ . حسین در خودش شخصیت انسانی را زنده کرد و از آن غرائض خفته و نهفته بهره برد و چه عالی تربیت کرده بودند پیامبر و علی و فاطمه ، حسین را .

 مگر مجانی است این حرف [ که من طبق معنای آقایان ذاکر معنا نمی­کنم ] «الحسن و الحسین ریحانتین» رسول­الله فرمودند حسن و حسین دو دسته صاحب بوی خوش و دو دسته گل هستند برای من منظورش اینست ابروان حسین زیبا بود ؟ یا چشمان حسن زیبا بود ؟ نه ولله جدا من معتقد نیستم . حسین معطر است با عطر صبر ، معطر است با عطر عقل ، معطر است با عطر علم .

 [انشاالله مجالی بشود یا در این مکان یا در مسجد جملاتی از دعای عرفه یادداشت کرده و توضیح دهم که ببینید حسین به چه شکل معطر است ] یک ضربه خورد مثل ضربه تگرگ اما در مقابل آن صبر و استقامت برای آقا دو نعمت بزرگ داد . یکی اینست که فوق­العاده برنامه درستی را طرح کرده طبق عقل و منطق در برابر هر حادثه با یک روش معین یک عکس­العملی را انجام داده و آن طرفداران دنیا که آمده­اند درباری آقا بشوند. آقا در حدود 1000 نفر را از خودش دور کرد . گفت من افرادی را می­خواهم که آنها تسلیم بر دستگاه خلقت بشوند یعنی به قوای روحی خودشان حیات داده باشند. به آنها گفت که اگر بروید آزادید و آنها رفتند اما موقع آمدن زهیر بن قین را، با اصرار دعوت می­کند و می آورد چون می­بیند که این انسان ، انسانی وارسته است و در مکتب حسین بهره می­دهد . نامه می­نویسد به حبیب ابن مظاهر . حبیب بعضی ها نقل کرده­اند که در حال جنگ از بس پیر بود و ابروهایش به روی چشمش می ریخت و مزاحم بود یک دستمال به روی پیشانی خود بسته بود . به آن پیرمرد نامه می­نویسد که : من نامه می نوسیم از خودم که حسین ابن علی هستم به حبیب ، حبیبی که فقیه هست . فقیه یعنی آن کسی که در دینش بصیر است در تربیتش عمیق است . تربیتی شده که از میدان خارج نمی­شود . اهل صبر است . این رقم افراد را از مناطق اسلامی سوا کرد ولی بدبختانه خیلی کم بودند . آقا قبل از عاشورا دو سال قبل به مکه آمده بود که در آن زمان یزید بیعت نمی­گرفت.  آقا در آنجا یک خطبه طویلی خوانده است که فوق العاده مورد علاقه بنده است  و بنده متأثرم از آن خطبه و در ضمن آن خطبه از علمای بلاد اسلامی و اهل صبر منطقه های اسلامی و اهل تقوی همه را دعوت کرد . اما کسی جواب مثبت نداد . چون در این حد تربیت نشده بودند .

 عزیزان انسان متعادل حسابی، در تمام جامعه ها کم است . به سخن نوحه خوانان گوش ندهید که می گویند : رضوان مکان ، ملک پاسبان نگاه نکنید به جملاتی که روی سنگ قبرها می نویسند ، خلد آشیان . اینها افسانه و تشریفات دنیاست .

 

اسرار ازل را نه تودانی و نه من

وین حرف معما نه توخوانی و نه من

 آن مقدار که بنده می­خواستم صبر را توضیح دهم متأسفانه وقت یاری نکرد و در دو شب بعدی فکر نمی کنم قابل بحث باشد و وقتی هم نداریم.

  اما عزیزان صبر از بزرگترین نعمتهاست . زینب وقتی که بیتابی می کرد . مواقعی که آقا تنها به میدان جهاد می رفت و تمامی عزیزان شهید شده بودند آقا دید چشمان زینب در حدقه حرکت می کند زینب نزدیک است که سکته کند . دستشان را آوردند و در روی قلب آن خانم جهان گذاشتند و گفتند ای قلب زینب آرام بگیر . زینب عزیز تو هم آرام بگیر و صبر کن . این کلمه صبر را که بخاطر زینب آورد . نکته دراینجاست زینب دید که بله در باطن یک نیرویی هست که اگر از آن استفاده کند بی تابی نمی کند . زینب عرض کرد آقا طوری صبر کنم که تو از من راضی باشی . در بعضی از حدیثها هست که زینب بقدری صبر کرد که صبر در مقابل صبر زینب عاجز ماند . اشک چشمانش را پاک کرد و خانم بعد از این مطلب وارد میدان عمل شد و شد عقیله بنی­هاشم و تمام آن کاروان را اداره کننده بعد از زین­العابدین، زینب بود . صبر چه سرمایه بزرگی است . صبر زینب در کوفه، ایجاد شورش می کرد . صبر زینب در شام، ایجاد شورش می­کرد . با آن صبر خطبه می­خواند و صحبت می کرد و نقاط ضعف آنها و نقاط قوت حسین را مطرح می­کرد .

 اینها صبر و مقاومت می­خواهد در برابر پیشامدها . حالا گریه و گله کردن بماند برای بعد که منطق زینب را عرض می­کنم . اگر خانم در یک جایی گریه می­کردند، برای تأیید صبر گریه می کردند نه برای عواطف. آقا ابی­عبدالله از آن نیروی باطنی که در طرف مقابل از نیروی ظاهری استفاده می کرد همچون اسلحه و لشگر که کمبود داشتند. آقا دست زد به باطنیت انسان و آن قوای مرموز انسانیت را در آنجا به کار گرفت . سرفراز بیرون آمد و غالب شد . دستگاه یزید شخصیت آقا را از بین برد . اما آقا چکار کرد ؟ آقا شخصیت، حیثیت و ابهت خاندان بنی امیه را معدوم و رسوا ساخت . چه کسی است در تاریخ انسانیت به یزید را لعن نکند و به حسین صلوات نفرستد ؟ این بواسطه صبر ابی­عبدالله است . دیگر وقت مجازم رد شد . این شب شب تاسوعا است و اسم شریف عباس را ذکر می­کنند . آن مرد صبر آن مرد شهامت رفت که به خیمه ها آبا بیاورد . مشکی برده و مسلح رفته و تا به آب وارد شد آن خنک بودن آب تمامی خستگی عباس را برطرف کرد . عباس متوجه تشنگی خود شد دستانش را به سمت آب برد و مشتی از برداشت و موقعی که نزدیک دهان برد ذکر عطش­الحسین و اصحاب و اهل بیت را بخاطر آورد که عباس آیا تو آمده­ای که آب بخوری . عباس در مقابل آب خوردن صبر و مقاومت کن . آب نخور بگذار مردانگی تو که حقیقت ایثار اینست عزیزان . بگذار ایثار تو هم در پیش خداوند مورد قبول واقع شود و هم عبرت تاریخ آینده شود . آقا آب را به زمین ریخت و به نفس خویش ملامت کرد. عباس تومی خواهی آب بخوری در حالیکه آقا خودش و تمام بچه ها منتظرهستند که تو به آنها آب ببری در تل زینبیه.

 «به دریا پا نهاد و خشک لب برگشت از دریا» این چقدر صبر و تحمل و مسلط شدن به نفس می خواهد. این فضائل است که اینها را زنده نگه داشته که این فقط یکی از آنهاست. آقا از شریعه بیرون آمد و مشک را پر از آب کرد. آقا با خود فکر کرد که من از نزدیکترین راه بروم که آب زود به لبهای عطشان دختران حسین برسد. در کنار شریعه یک نخلستانی بود. از آنجا رد شد که احتمال قوی می داد در آنجا سربازی نباشد، جنگجو نباشد. و این ایستاده­اند در مقابل مسیر آب و شریعه. نگو که دشمن بدبخت در کنار درختان کمین کرده­اند. عباس(ع) رد می­شد که دیگر معنای ندارد من همه را عرض کنم چون شما همه می­دانید. یک شمشیر می­زدند به دست راست آقا. آقایان به صبر نگاه کنید. عباس چه گفت در جواب آنها و عکس العملش چه بود؟« والله ان قطعتموا یمینی انی احامی ابداً ان دینی» قسم به خدا که اگر دست راست من را قطع کردید من باکی ندارم. من مقاومت و صبر دارم و همیشه از دینم دفاع می کنم. چه موقعی که دست راست باشد یا نباشد. چه موقعیکه دست راستم قطع شود یا دست چپم قطع شود.

 دقت می فرمائید این مقاومت و این سخن گفتن جدی را. حتی بعداً که دست چپ آقا را قطع کردند تاریخ نقل می­کند که آقا مشک را بین زین اسب و سینه نگه داشت تا نیفتد. آقایان این غیر از معنای صبر و مقاومت است.این مرد بزرگوار محال است که در تاریخ گم بشود و از بین برود. مردیکه ملائکه و انبیا به او غبطه می­خورند.اما عباس این نیست و همتش بر باد رفت. یک نامرد با تیری مشک را زد و زمانیکه آب مشک ریخت ارادۀ عباس تضعیف شد. من داشتم آب می­بردم، نه دست است که در جنگ به حسین کمک کنم نه مشک هست که به آقازاده­ها آب ببرم. از بچه ها شرمنده شدم. عباس دیگر از آن به بعد عجله و قدرتش را کم کرد. آقایان یک تیری به سینۀ عباس خورد. عباس تا آخر حاضر نیست که تسلیم بشود و ضعفی نشان دهد که اینها دلیل صبر است. آقا خواست یک تیر را شاید با زانوهایش رد کند. وقتیکه سر مبارک را به پایین آورد، در آن موقع بود که عمود آهنین بر سر مبارک خورد.«فنقلب العباس عن فرسه» عباس به زمین افتاد و ندا کرد که اخی ادرک اخاک الغریب: ای برادر نازنین، متأسفانه عباس به هدفش نرسید و با حال غربت می خواهد جان بدهد. من در آخرین نفس تو را ببینم.

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 4-9. بُعد نهم (سخنرانی جلسه نهم  که عمدتاً برروی  نظم حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

 شب شهادت امام حسین (ع) است، مشقت های طولانی و رنج های دراز ابی عبدالله برای نجات اسلام و مسلمین مخصوصاً برای رشد تفکر اسلام متاسفانه عاجلاً به نتیجه نرسید. امام را شهید میکنند و اهل بیتش را اسیر و تمام بدن یارانش را قطعه قطعه میکنند. از بس که جامعه ما از متن و واقعیت اسلام و آنچه که پیامبر آورد و از مردم خواسته از آن دوریم و بقدری حاشیه زده ایم به اسلام، اسلام اصیل و محض نیست شده در جامعه و من وظیفه شرعی میدانم که این مسائل را مطرح کنم. نکته ای در مورد چرا  اباعبدالله به این مظلومیت شهید شد. امام حسین که خیمه های او سوخت و غارت شد و بدنش قطعه قطعه شد و اسب تاختند و اهل بیتش به فجیع ترین و شرم آورترین وضع اسیر شد. و طوفان قدرت بنی امیه و بعداً تبلیغات بنی امیه آقا چگونه رها شد و زنده ماند. عواملی که اباعبدالله به آنها تکیه کرد و باقی ماند اولاً نشان میدهد ایشان یک انسان واقع بین و موقعیت شناسی بودند نه در رسالتش جنجال کرد نه وعده ثواب داد نه از شهادت افرادش در روز و شب عاشورا تمجید کرده است آقا درست مسلط و آگاه است از قوانین خلقت. پروردگار این عالم را با برنامه خاص ایجاد کرده است و با برنامه ای منظم اداره میکند اگر انسان بصیر باشد و هدفهای متعالیش را با حیات این عالم منطبق کند با قوانین این عالم این انسان موفق میشود این انسان به هدفش میرسد. هدف اباعبدالله حیات نبود تا زنده بماند بلکه مرگ را برای خودش سعادت میدانست و می فرمود من می خواهم از خانه غرور و ظلمت و این دنیا خلاص شوم و با عالم غیب و عالم باطن و دوزخ و بالاتر از آن آشنا شوم اصلاً علاقه ای به حیات ندارد هدف ایشان خاندان بنی امیه را از گودی اسلام خارج کند اگر آنها میماندند حتی نام پیامبر نمی ماند و بجای نام پیامبر نام ابوسفیان بر زبانها میماند. نام پدر او به سر کار میآمد و اسلام آنقدر  در این عالم نشأت پیدا میکرد. و مسئله دوم ازمایش خود و اصحابش و بقای اسلام بود تا تاریخ بفهمد که اسلام بقدری مقتدر است افرادی مانند عباس (ع)، مثل علی اکبر جوان، حبیب بن مظاهر و... تربیت کند. جمعیت ابی عبدالله(ع) کم است اما عجیب رنگارنگ است.

 از تمامی سنین در سپاه ابی عبدالله(ع) انسانهای متعالی وجود دارد پیرمرد، جوان نورس، جوان کامل، و... است. جوانی که تازه ازدواج کرده است. نمیدانم نَفَس حسین چیست؟ که از هر جمعیتی نمونه ای در رکاب خود دارد. خانم پیر ، خانم جوان ادیب و مودب واسلام شناس مثل سکینه در آنجا وجود دارد.  خود جعیت  حجت و دلیل برای دنیای بشریت است. نه پیری، نه کاملی و نوجوانی و... بهانه نیست در برابر حقیقت در نظام این عالم. از هر کدام نمونه های است و تک تک آنها کاملترین وظیفه و برنامه را انجام دادند.

 از جمله این خصوصیات پروردگار متعال عبارت است ازاینکه جهانی که مادرآن زندگی میکنیم با برنامه و نظم خلق کرده است. و سراپا نظم و برنامه است این عالم طبیعت و ماده هرج و مرج و درهم و برهم بودن و بی بندوباری نیست. اگر  کره زمین در زیر پای من و شما چموشی و لرزان میشد و هی حرکت شدید میکرد، برای انسان دیگر حیاتی را در این عالم باقی نمی ماند، حیوان و نبات و گیاه، از بین میرفت، و دنیا تبدیل به ویرانه می شد. و در مقابل این هرج و مرج احتمالی کم نیست قرآن هم می فرماید«...... سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ...... لقمان- 20 » ای، انسانها پروردگار این عالم را با نظم و برنامه و کنترل می چرخاند. خداوند مُسخر کرده بر شما انسانها هر موجودی که در کره زمین است موجودات کره زمین بدون استثنا تحت تأثیر انسانیت و جامعه بشری است. کجا زمین را دیده اید وقتی که یک کشاورز یا با ابزار علمی یا بیل و...می کند و شخم میکند زمین مقاومت کند و ابزار او را ببلعد هر کجا که کاری میکند زمین مسخر است برای او برای ساخت و ساز و... از نباتات آن استفاده میکند در هر منطقه به همه موجودات مُسخر است برای انسان، معادن، دریاها، حیوانات و عالم مسخر انسان است و خداوند میفرماید این کار را من کرده ام. ببینید رابطه انسان با کره زمین چقدر منظم است. طلوع و غروب خورشید چقدر منظم است. تربیت حیات موجودات به آن وابسته است. این عالم چقدر منظم است. حرکت وضعی و انتقالی زمین منظم نیروی جاذبه خورشید منظم و دافعه زمین منظم است. رمز حیات است.

 بیانات مختلفی از نظم این عالم در قرآن کریم آمده است.« یامَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ. الرحمن - 33 » ای انسانها اگر قدرت و استطاعت بیابید، نفوذ کنید در مدارهای آسمان و کرات فوق فضای زمین اما نفوذ نمی توانید بکنید مگر با قدرت، علم ، دانش ، تعقل، تفکر، قدرت و رشد بشریت. برای بالا رفتن افکار بشریت  از این صریح تر آیه ای میتوانید پیدا کنید؟ ما بنام مسلمان و مخصوصا به نام شیعه از قرآن چقدر بهره برده ایم؟ موانع و مفاسد خیلی زیاد است و باید به خدا پناه برد. قرآن عظیم مطاع خواسته از جامعه، امام علی در نهج البلاغه خطاب به  امتش فرمدند: که به قرآن توجه کنید بخاطر خدا با قرآن مانوس شوید و مبادا دیگران به قرآن عمل کنند و شما فقط با الفاظ آن سرگرم باشید.( رج نامه 47 نهج البلاغه ترجمه شهیدی دکتر سید جعفر) { تذکر به مداح برنامه: در کربلا خانم لیلا حضور نداشتند و در تاریخ از ایشان در کربلا نام برده نشده است و دیگری اینکه، حضرت حجت (ع) دست به گردن و افسرده است آقا متأثر و غمگین اند اما این تعبیر علامت ذلت و دلیل بیچارگی است، یعنی اینکه دست من بسته است. نه آقا دست الهی داشت دستش باز است و نظام عالم به دست های باز، قلبهای باز نشان خواهد داد} این عالم منظم است دلیل نظم این عالم دو آیه ای است که قرائت کردم. ولی در سور ملک، تبارک، آیاتی است که صراحتاً مسئله نظم را مطرح میکند. «تبارک الذی بیده الملک و.... الذی خلق الموت و الحیات ملک – 1و2» به انسانها می فرماید من حیات را خلق کردم مرگ را هم من خلق کردم. اگر یک نفر بپرسد علت ایجاد حیات و مرگ برای انسان چیست؟ می فرماید بخاطر این است تا شما را بین حیات و مرگ که در این فاصله قرار دارید پروردگار شما را امتحان کند. از بوته آزمایش چگونه بیرون خواهید آمد کمالات و کرامات جسمی و معنوی روحی را چگونه بروز و ظهور خواهید کرد.

 آیا از طویله بدن بیرون می آید و از مزاج مادی آن باطن نورانی را بروز میدهید؟آیا آن بیچاره را حبس می کنید در بدن «الذی خلق سماوات سبعا. روم » آسمان را درجه به درجه خلق کرده است. آیا از هفت آسمان ما خبری داریم؟ نه«و زین السماء الدنیا به زینت کواکب صافات - 6»  ما زینت داده ایم آسمان دنیا (یعنی نزدیک به زمین) را با ستاره ها، آسمان نزدیک به زمین مرکز تمام ستاره های این عالم است. تعداد ستاره ها در افق و فضای نامتناهی به اعتقاد محققان و منجمان یک بسته با داده های نسبی به شمار در نمی آید. تمام چیزهایی که در این عالم است برای ما قابل شمارش نیست، انسان از آسمان فوق این آسمان خبر ندارد. قرآن می فرماید بالای این آسمان عالم شش تا آسمان نیز وجود دارد عظیم تر از این که انسان به آن دست نیافته. هنوز بعد از قرن ها در حال کشف اطلاعات آسمان زمین است. این جهان عظیم و مادی که عقل از درک آن عاجز است اما از نظم و قانون بسیار دقیقی اداره میشود.حساب دقیق در کجا ممکن است در جهان منظم از زمین وفضا گردشش منظم نباشد خطا میرود. اما چون در عالم نظم است. همه حسابها دقیق است عالم سراپا نظم است. همه چیز انسان در سلب و ایجاب خدایی تفاوتی نمی بینی. منظومه شمسی که به ما مربوط است منظم اداره شود. منظومه های شمسی بالاتر غیر منظم شود؟ نه اینگونه نیست در ایجاب و خلق خدایی تفاوتی وجود ندارد همگی برابرند و تحت برنامه و با محاسبات دقیق ریاضی میگردند. آیا در دستگاه خلقت سستی و بی نظمی میبینی؟ خدا می فرماید بارها و بارها مطالعه و جستجو کنید ، آزمایش کنید چقدر تکرار کنید تا بصیرت تو بیشتر شده و به حالت اعجاب در آیی. انسانِ شایسته کسی است که مثل جهان خلقت منظم باشد هم در رابطه با فرد و هم جامعه دین مطابق خطرات و خلقت است و مثل آینه است در برابر دستگاه خلقت و همه چیز را نشان میدهد. پس انسان در دستگاه خلقت منظم باید از راه اراده و اختیار هم حالت فردیش منظم باشد هم حالت خانوادگی و اجتماعی اش منظم باشد. امیر المؤمنین در وصیت به امام حسن(ع) فرمودند: من درخواست میکنم از ملت شیعه و مسلمان که در امر زندگی و حیات این عالم منظم باشند.نظم دلیل موفقیت و انطباق انسان با دستگاه خلقت است نظام خلقت در روش خود موفق است اگر انسان هم منظم باشد قطعاً موفق است. در دستگاه آفرینش ناموفقی وجود ندارد همگی موفق است. انسان اگر تو هم منظم باشی موفق خواهی بود.

 یکی از خصوصیات امام حسین(ع) نظم است. بقدری منزه، منظم و دارای برنامه است که نظیرش در تاریخ نیست. قدم به قدم پیش میرود. در هر قدمش یک دلیل و حجت و برهان و خطاب و بیان وجوددارد از مدینه درآمد اگر در آنجا شهید میشد خون آقا فراموش میشد. و قدرت و دولت بنی امیه و دربار آن زمان با با قدرت نظامی و اقتصادی مردم را  منحرف میکردند.به مکه آمدند در مکه آقا از ایام حج بهره بردند، حاجیان از تمام نقاط اسلامی به آنجا آمده بودند و از همه کره زمین احرام بسته بودند. حسین(ع) یک به یک از آنها دعوت خواست و مسئله به زبانها افتاد. آقا حج را تبدیل به عمره کرد و از مکه قبل از منی و عرفات خارج شد. این خود یک غوغای عجیب ایجاد کرد، حسین(ع) نوه پیامبر و فرزند علی (ع) به احرام خود پایان داد و از احرام نمیشود خارج شد مگر در زمان ضرورت از جمله ضرورات ضرر جانی و مالی فوق العاده مهم است. همه میپرسند چرا امام خارج شد زیرا ضرر جانی داشت.در منطقه و عالم اسلام غوغا ایجاد کرد این عمل را حاجیان در مملکت های خودشان مطرح کردند در کدام مملکت اسلامی آن زمان. صحبت از حسین(ع) که بود. مسئله دیگر دعوت خام مردم کوفه بود، آقا از این زمینه چقدر منظم بهره می برد. نامه های کوفه هی مرتب میآیند آقا همه نامه ها را  بصورت خیلی منظم جمع می کند تا این کاغذها برای روز عاشورا سندی باشند، تا مردم هر جا سوال کردند آن را نشان دهد. ایشان درطول مسیر در منازلی استراحت می کردند تا اینکه حر راه را بر امام بست و بگو مگو شد در آخر امام فرمود  مرا آزاد کن به مدینه بروم، گفت نه،  فرمود بروم به مکه، گفت نه، فرمودند به شهر غریب میروم و درآنجا زندگی میکنم گفت نه. اگر اجازه نمیدهی من میروم به مرز مملکت اسلامی گفتند نه. گفتند در یک جایی خلوت امام را شکار کن و درجایی خلوت پیاده کن در منطقه ای خلوت یا بیعت کند با ما یا مرگ را برگزیند. در منزلی آقا ایستادند. آقا در کربلا ایستادند و از آنجا هم بهره می گیرند آقا از واژه کربلا واژه کرب(غم) و بلا(مصیبت) را استخراج میکنند زمینه آماده می کنند انسانی به این قدر منظم و دقیق کجا دیده اید؟ ابن عباس پسر عموی آقا اصرار می کرد که اگر تصمیم داری بروی خانم ها را با خودتان نبرید، ظاهراً اگر ما در آن شرایط بودیم قبول میکردیم و گفت: سلامت برگشتن شما غیر ممکن است، جریان غیر عادی است وضع سیاسی است و وضع سیاسی مملکت و تفکر یزید خطرناک می باشد. این خانم ها زیر دست و پا می مانند. آقا آن زمان مسئله را تحلیل نکردند زیرا مصلحت نمی دانستند آینده بر زبان مردم بیفتد و از نظم و برنامه حسین بیگانگان مطلع شوند. گفتند ابن عباس رسول الله(ص) به ما فرمودند: تو باید بروی و اهل بیتت را هم با خودت ببری. و به من امر کرده اند و من از امر و ارشاد پیامبر پیروی میکنم.

 معنای این مطلب بعداً معلوم شد که در جریان کربلا این خانمها دنیای بشریت و اسلام آن زمان چه غوغایی ایجاد کردندو همین خانم ها نمیگذارند خون حسین پایمال شود جداً بنده فکر میکنم و معتقدم اگر خانمها نبودند اباعبدالله و یارانش شهید می شدند؟ شما تعقل کنید بعد از موت انسان چه فرقی میکند که در خاک دفن شود یا اسب از روی من برود؟ اما ضمانت آنها این قضای الهی بود و احمق بودن دستگاه خلافت آن زمان. و شهادت حسین نشان میدهد که دستگاه حکومت هستی ارزش اداره هفتاد نفر را نداردکه بر آنها غلبه کند. بدن آقا تکه تکه شد و آن در تاریخ باقی ماند که آن جسارت ضد بشر ان حالت دشمن انسان و انسانیت بودن دستگاه خلافت یزید بود. آقا که از همه جماعت و جمعیت در لشکر خود بهره برده بود از نظر انسان از تمام مصائب بهره برد. برای اینکه بهره خود را نشان دهد خون علی اصغر را به آسمان پرتاب کرد. خدایا تو شاهدی و اهل بیت آقا بعداً از این مسائل بهره بردند و از چشمه ها اشک ها گرفتند.زمان کمی بعد از عاشورا جمعیت اکثر کوفه توبه کردند بنام گروه توابین مختار رهبر آنها شد. مهم این است که مختار قیام کرد. برنامه تکمیل میشود.

 قیام کربلا و طرفداران یزید و سران لشکر او را کشتند. بسی غوغا در مملکت اسلامی شد، باطن بنی امیه پدیدار و در بین مردم مورد نفرت قرار گرفت و بنی امیه مورد تاخت و تاز قرار گرفت محبوبیت ابی عبدالله بالا رفت. دنباله این را امام سجاد و اهل بیت انجام دادند. نکاتی که در صحیفه سجادیه است روششان را با دعا انجام داده خون خواهی کرد نه جمعیت و اسلحه جمع کرد آقا دعا می خواند اما در جملات دعا ببینید چه می خواند دعای توابین می خواند چه زمانی وقتی که اهل کوفه توبه کرده اند. آقا راه و رسم توبه را در قیافه دعای توابین به مردم نشان می دهد.آقا دعای شاکرین میخواند یعنی خانواده ما بقدری بزرگند با همه این مشکلات بی پایان بسیار به خداوند سپاسگذارند. ما از خداوند هیچگونه گله ای نداریم. ما گله مان از خاندان بنی امیه است آقا دعای پناه به خدا از ظالمین می خواند. آقا آرام نیاستاد. اما برنامه معقول، غیر خطرناک بنی امیه را میزند اما با این روش. و هر جا میرفت و میدید سر گوسفندی را میبرند آقا میایستادند و میپرسیدند به این حیوان آب داده ای یا نه و اشک ایشان جاری می شد، می پرسیدند چرا ناراحتید آقا؟ پدر مرا سر بریدند بدون اینکه آبی بدهند چقدر در اینجا سیاست است. آب حق حیات بشر و حقوق بشر است. اما برروی ابی عبدالله(ع) را دریای فرات را بستند.

 خانم رباب یکسال در مدینه زنده ماند در آن یکسال زیر سایه نرفت و در قبرستان بقیع زیر نور آفتاب میرفت و مینشت و میگفت من نمیتوانم در سایه بنشینم حسین من در بیابان جسدش ماند این نظم خانواده است. نظم پدر بر فرزند. نظم سکینه بر امام. زینب با چه نظم و برنامه ای علاوه بر اینکه خود را حفظ کرد آن عقیله و خاندان را حفظ کرد. با منطق و دلیل و شرع، در شب عاشورا آقا مهلت گرفته بود که این شب با خداوند خلوت کند. ابا عبدالله این راه و روش را به ما نشان میدهدکه با خدا خلوت میکند. خدایی که ساخته فکر ماست؟ نه ابی عبدالله با چشم قبلش خدا را میبیند.اراده خداوند در قلب شریف ایشان پیاده شده است. امام فرمودند پروردگارا کور و نابود شود چشمی که تو را نبیند.

 یعنی با چشم قلب، خدایا شناخت تو کی احتیاج به دلیل دارد؟ دلیل ساخته تفکر انسانی است و ساخته برهان و حجت است. این دلیل که اسمش برهان است چه کسی به آن واقعیت میدهد. آنچه که خدا خودش به آن واقعیت میدهد. آیا اینها ما را به خداوند میرساند؟ اینها ساخته و مخلوق خداوند است. امام نسب را فرصت میخواهد و خودش میداند با خداوند چگونه معامله کند. دفتر هستی یک صفحه اش انسان و انسانیت است و صفحه دیگر آن انواع حیوانات است. من کج فکرم اگر برگردم عالم خلقت را ورق بزنم آن وقت عیب  از من است. اباعبدالله آن شب میفرماید خدایا من جزء زیبایی از تو چیزی نمیبینم من از حمله دشمن و مرگ چیزی جز زیبایی نمی بینم. در خطبه خودش میفرماید من ثنا میگویم خدا را زیباترین ثنا را. قبل از مرگ زیبا ترین ثنا را امشب من میگویم به تو.

 مسئله مرگ برای آقا خیلی آسان حل شده بود. خدایا من تو را حمد میگویم چه در مشکلات چه در شادیها. در تحت اراده پروردگار انسان شاد میشود و اگر بخواهد انسان غمگین میشود.

 خداوند یا افراد بشر را می گریاند یا می خنداند یا زنده می کند یا می میراند. عامل خداست ایمان قوی و بینش بی نهایت قوی و روشنایی باطن میخواهد که انسان حقیقت مطلب را درک کند که پروردگار شادی دهنده و غم دهنده است. هم شادی و هم غم برای تربیت انسان است. پس حسین راضی و خوشبخت است و چقدر درا ین منظم است. انسان یک حالی پیدا کند که این جمله را بگوید خدا من تمام زیبایهای تو را طالبم نه یکی دو تا من همه را میخواهم. خلوتی شود و انسان با خدا خلوت کند. حتی از اهل تسنن نقل کرده اند که شب عاشورا در خیمه مقداری آب بود هر کس  خواست از خورد  و استفاده کرد و اولین کسی که غسل گرفت خود امام(ع) بود. آقایان شما این عمل را کی انجام میدهید. آقا چرا این عمل را انجام داد؟ چون فردا لباسهای آقا را میبرند و بدون لباس می ماند باید بدن تمیز و نظیف باشد و هر کس امام را میبیند بگوید حسین(ع) چقدر نظیف و منظم است. گاهی در مسائل سیاسی میگویند کربلای ایران اما بعضی از این جمله ها جسارت است. نظیر کربلا نه آمده و نه میتواند بیاید مگر دوباره بشریتی خلق شود و چرخ زمان به عقب برگردد و دوباره حسین(ع) و یزیدی جدید تا خلق شود. آقا شب عاشورا یک خندق عریض در دور تا دور خیمه ها کندند برای چه؟  برای اینکه دشمن به خیمه ها هجوم نکرده و متعرض خانم ها گردد. ابا عبدالله(ع) چقدر نظم و حوصله دارد این انسان بی جهت آن شب خاشاک را دسته کردند و ریختند در خندق و فردا که دشمن حمله کرد بلافاصله خاشاک را روشن کنند. بنای دشمن این بود که محاصره کند. اما این تفکر اباعبدالله(ع) این کار را خنثی نمودو برنامه ای که آقا داشت کاملاً بر اساس نظم و نظام چیده شده بود.

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 

3-4-10. بُعد دهم (سخنرانی جلسه دهم  که عمدتاً برروی پایبندی به مشیت الهی حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

   در موضوع اینکه از نظر شریعت اسلام و قرآن مجید به حکم آیه ای که هر شب قرائت می کنم و دیگر آیات قرآن، هیچ موجودی حق ندارد در ایمان و اخلاق و عمل پیشقدم خدا و پیغمبر باشد، خلاصه معنا و تعبیرش این است هیچ مسلمان حق ندارد بنام اسلام و بنام ایمان سلیقه خود را تحمیل کرده و به آن عمل کند و بگوید دین است و مذهب و خواسته اسلام است و در نتیجه از خداوند متعال طلب اجر و پاداش کند. مسلمان باید تحت اراده پروردگار و تحت ارشاد، بیان و تبیین پیغمبر اکرم (ص) و بنا به عقیده شیعیان بعد از رسول اکرم(ص) به حکم روایات متواتر 12 امام معصوم(ع) دستورات و فرمایشاتشان و کیفیت توضیح و توجیه مسائل دین بر عهده آنهاست.

 چه دین در مورد عقاید، اخلاقیات و مسلک و روش اخلاقی و دین به معنای مقام عمل انسان. مسلمان باید به چیزی عمل کند که پیامبر و ائمه (ع) ارشاد کرده و گفته اند. بدبختانه جامعه های بشری قبل از آمدن ادیان برای خودشان یک ملیتی دارند قوم و نژاد خاصی از یک جایی اشتقاق پیدا میکند مثلاً ایران در اکثریت قریب به اتفاق از نژاد آریا است، بطوری که آلمان هم نژادش  همان است و این نژاد برای خودش سلیقه مخصوص و خاص دارد چهارشنبه سوری -13بدر-آتش بازی و یکی از سلایق است. نژاد ایران زرتشتی بود و این آثار تاکنون هم مانده است. بنام ملیت این رسوم را انجام میدهند.مسائل آن ملیت و سلیقه های مختلف در این مسائل در تاریخ گذشته، سیاست ها و حفظ موجودیت ها و خصوصیات ملیت و بقیه مسائل، جلب کرده است. بعد از دوران اسلام متاسفانه منطقه ها مملکت ها و مرزهای جغرافیایی، آن آداب و رسوم را در منطقه خود محبوس نگاه داشته اند و چون اسلام حاکم شده تدریجاً نژادهای بعد و نسلهای بعد به اسلام علاقه مند شده اندو آنها را وارد کرده اند در مسیر باشند .

 نوروز چیز بدی نیست اینگونه رسوم خوب است. اما رنگ دین بدهیم عید غدیر در نوروز واقع شده و رنگ مذهب بدهیم این معنای تقدم و پیشتازی بر خدا و پیامبر(ص) است. سلیقه ها را وارد دین کردن اگر نگویم بدعت است حداقل غیر معقول است قطعاً ائمه(ع) و رسول الله(ص) خوششان نمی آیدحتماً پروردگار متعال اینها را به نام دین قبول نمی کند.

    مستحبات را ائمه به ما گفته اند و در روایات معتبر به ما رسیده و در عمل خود ائمه نیز نشان داده اند به ما مستحب است انسان از صبح تا غروب غذا نخورد، به یاد حال شهیدان کربلا روزه هم نگیرد فقط با آب افطار کند و کمی که آب خورد و افطار کرد بگوید «صلی الله علیک یا ابا عبدالله» شما این روز تشنه لب شهید شدید هم خودتان هم خانواده تان، اما بجای آب خوردن حلیم می پزند و در شکمشان پر می کنند. حلیم خطرناکترین غذا برای معده انسان است من نمی گویم این کار حرام است اما غیر معقول است، با طبیعت روز عاشورا این اعمال جور در نمی آید آب بدهند خوب است چون  دادن آب مستحب است. امثال این مسائل در جامعه ما رواج پیدا کرده است. یکی پرچم بنام اباعبدالله برمی دارد بعد چیزی می دوزند و گلدوزی می کنند... و بعد وزین و سنگین می کنند بنام عَلم و در عَلم هم به طول و عرض و وزن آن را افزایش دهند و ... و کسی مانند قهرمان در خیابان خود را نمایش دهد و آن را حمل کند. کربلا از یاد می رود تعصب و معرفت اباعبدالله(ع) از یاد می رود و کار بدست این آداب و رسوم می افتد. مسئله عزاداری با بنیان ملیت و هوس انسان به کجا منتهی می شود« لا تقدموا بین یدالله و رسوله» : بر پیامبر و خداوند تقدم نکنید و پیشتاز نشوید، مصمم شوید و دستور بگیرید و بر طبق دستور الهی و ائمه(ع) و رسول الله(ص) عمل کنید. یک سؤالی مطرح می شود، اگر به خدا و رسولش انسان تقدم نکند و اطاعت کند نتیجه اش چیست؟ نتیجه آن قطعاً کمال انسان است. کمال خردی، اجتماعی و تعادل جسمی و روحی.

 «کلوا واشربوا و لا تسرفوا»، غذا و مایعات بخورید لکن اسراف نکنید و از حد معقول و احتیاج بدن فراتر نروید. آیا شما قبول ندارید اگر انسان این آیه را مراعات کند و با این آیه زندگی کند این انسان صددرصد میتواند تعادل جسمی و سلامت و تعادل خلقتش را نگاه دارد؟ تنوع در غذا، چقدر به مزاج انسان صدمه میزند. آیه بالا در تمام زندگی انسان می فرماید که بر خدا و پیامبر تقدم نجویید. غذا را مراعات کنید همان گونه که خداوند میفرماید و خرج کنید همان گونه که آنها دستور میدهند.

 با انسان متعادل این عالم هماهنگی می کند. عالَم با انسان متعادل و مطیع خدا و رسول اکرم(ص) همراهی کند و طوری به انسان مدد می دهد گرچه این عالم مشکلات و تنازع در بقاع و تظاهر هم دارد برای اینکه به مقصد عالی موفق می شود که برسد. از جمله این نکته است که خداوند متعال حاکم براین عالم است و سَر مهندس دستگاه خلقت است و در عین اینکه موجودات را ایجاد کرده است و قوانین در این عالم برای اداره این عالم مقدر فرموده است و تمام قوانین و برنامه خلقت و تمام نظام این عالم و جمیع علل و معلولات در جای خود مقدس، محترم و قابل اجراست بدستور و اراده خداوند می باشد. اما به این نکته توجه کنید که اباعبدالله در راه خود به این نکته متوکل شد که، برای پروردگار اراده و مشیت آزاد است و مشیت خداوند حاکم است بر این عالم هستی و وجود، با عنایت به اینکه در این عالم قوانین محفوظ است. قانون علت و معلول را قرآن تایید و قبول می کند و در این عالم با قانون علت و معلول هستی می گردد. لکن طوری نیست که خداوند را محدود کنند و آن طور که یهود می گوید. و فقط در این عالم منزوی و تماشاگر باشد. نه مشیت خداوند مغلوب قوانین مخلوق خودش نمی شود: معنا ندارد یک موجود مقدس وحی و قاهر ایجاد ند اشیاء و خلق کند مخلوقات را بعد خودش اسیر آن مخلوقات شود.

 مشیت و اراده او محدود گردد. نه مشیت و اراده خداوند آزاد است. نحوه آفرینش انسان نیز جزئی از آن است که حضرت عیسی بدون این قوانین بوجود آمد. و ناقه الهی و...پس قوانین این عالم نمی تواند بر خدا حکومت کند. مشیت پروردگار آزاد است حاکم است در این عالم «یَفعَل ما یَشاء و یَفعَل ما یُرید» هر چه اراده کند آن تحقق می یابد و لو بر خلاف قوانین. این قوانین قانون است برای این عالم نه در برابر خدا. به پیامبر می فرماید ما قرآن و وحی را برای تو می فرستیم به تو قول میدهیم وحی در درون تو باقی می ماند و قرآن و وحی را فراموش نمی کنی .پس پیامبر از فراموش کاری و وحی محفوظ است و مشیت الهی خواسته تا پیامبر فراموش نکند و همچنین در ادامه می فرماید: پیامبر این به آن معنا نیست که تو در اختیار ما نیستی.اگر مشیت خداوند بخواهد وحی را از تو می گیریم و از یادت می بریم. این مشیت یک کلمه بسیار عجیبی است و به این نکته هر مسلمانی باید معتقد باشد وگرنه در حیات مادی این عالم قبل از آخرت انسان شکست می خورد.

 «و لا تقولن بشی انی فاعلُ ذلک غدا الا ان یشاءالله» ای مومن وقتی با خودت یا دیگران حرف می زنی و می گویی من فردا فلان کار را خواهم کرد بگوئید ان شاء الله، بگویید اگر مشیت خداوند متعلق باشد من انجام می دهم. و دلیل آن روشن است علم و قدرت انسان محدود است. فردا برای انجام آن کار مقدماتی لازم است اما بنده و شما فراموش می کنیم که آن مقدمه را فراهم کنیم. اگر تمام مقدمات را فراهم کردیم و مانعی پیدا شد.علم انسان محدود است. شرایط علمش را نمی داند و قدرتش محدود است و همه موانع را انسان نمی تواند برطرف کند. خداوند است که به دفع این موانع قادر است و اوست که به علم انسان بسط می دهد و انسان را یاری می کند. وقتی که یکدفعه به یاد انسان مسئله ای می افتد که آن خداست که با یادش می آورد. این کلمه ی بسیار دقیقی است که ما بی توجه می گوییم. من از شما سوال می کنم کسی که مومن است و کار خوب کرده و خوب هم عمل کرده است و هیچ مخالفتی با خدا نکرده و مطهر و صالح و پاک از این عالم رفته، من می پرسم جای این فرد در عالم دیگر در کجاست؟ بهشت است به موجب وعده های قرآن مجید اگر در مقابل این فرد صالح ناصالح از دنیا برود جای او کجاست؟ از آنجایی که ما می دانیم جهنم است. در سوره هود به این آیات توجه کنید:« قل لا املک لنفسه شرراً و لا نفعا الا...» به انسان بگو که به ضرر و نه به نفع خود مالک نیست مگر مشیت خدا خداوند بخواهد. و از نظر غیبی به من کمک کند. مقلب القلوب هم خداوند است. و خداوند در قرآن فرموده : «افرادی که شقی هستند و خودشان را دینی و متعهد ببار نیاورده اند جزء اشقیاء هستند اینها از شدت فشار آتش تا زمانی که آسمان و زمین زنده است منظور آسمان و زمین آخرت در آن ماندگار خواهند بود.

 در روز قیامت آسمان با نور الهی روشن است. معنی آیه این است مادامی که آسمان و یا زمین است هست اهل شقاوت در جهم اند. شقی کیست؟ کسی که به خدا و پیامبر تقدم جوید یا عقب بماند و با برنامه دین خود را تطبیق ندهد و در آخر آیه می فرماید« الا ما شاء الله.»

       یعنی مشیت خداوند مربوط است که شمر را از جهنم بیرون بیاورد. آتش غیر خدا اختیاری ندارد اگر مشیت خداوند باشد این کار انجام می شود در این سوره هود در خصوص اهل بهشت هم هست که این افراد در بهشت همیشگی هستند تا زمانی که آسمان و زمین پابرجاست در آنجا زندگی می کنند. خداوند ما را با رحمت خود می برد فقط با مشیت خداوند می روند به بهشت. جملاتی که معصوم (ع) در دعای کمیل می فرماید ترجمه این است: خدایا اگر من فرض کنم که من را با دشمنانم در جهنم قراردادی این مشیت توست و تو غالبی «المهیمن» و اسماء مقدس الهی نشان می دهد که خداوند هیچ گاه در برابر خلقت محدود نیست این تفکر یهودی است که دست پرودگار بسته است.

 خداوند خودش جواب می دهد و می گوید که دستان شما بسته است، اما دست خداوند باز است و غالب بر خلایق و همه چیز  است. هیچکس از مشیت الهی نمی تواند سردر  بیاورد. « اِنّ الله شاء یرانی قطیلا».: مشیت خداوند این است که من کشته راه خدا شوم و اهل بیت من اسیر شوند. مگر یکی از اسماء خداوند حکیم نیست الحکیم المتعال ای خدایی که از فکر انسانهای معمولی و غیر معمولی بالاتری و حاکم و نافذ هستی.

 مشیت خداوند خواست که امام حسین(ع) شهید شود این مشیت بر طبق حکمت است. هیچ وقت آن کاری که تاریخ و گذشت زمان کرد و آن بیاناتی که خود عزیزانی به ما گفته اند یک نمونه آن حکمت این است که نژاد بنی امیه از بین برود. و یکی دیگر اینکه خاندان عصمت و طهارت اهل بیت پیامبر و نشان در جوامع بشر حفظ شود. امام حسین(ع) فرمودند: شان هستی و روش حیات زندگی من خداست و فقط برای خداست ودر جهت مشیت خداوند است. مشیت خداوند به هر چه متعلق باشد همان انجام می شود. در مشیت هم مصلحت هست و هم امتحان و آزمایش و صبر است. مشیت حاکم و قادر است به همه نقشه ها و تفکرها و برنامه ریزی های بشر.

    و کلمه عجیب این است: ما نابینا هستیم و ما از عالم خلقت بی اطلاع هستم اما ابی عبدالله(ع) بصیر، بینا و کارشناس در هر زمان است. برای خداوند یک مشیت معین در دستگاه خلقت است. مشیت الهی در هر زمان برای این عالم است. پیامبر مبعوث می شود تشکیل حکومت می دهد این شأن حق است. پرودگار چه سر و حکمتی دارد بعد از پیامبر دست علی (ع) بسته شد.

 مشیت دقیق الهی را من و شما نمی فهمیم. شاید غیر از اولیاء خداوند هیچکس نمی داند مشیت و مصلحت خلقت بر حفظ نظام عالم برای حفظ تعادل این مشیت کار می کند. پروردگار انسان را خلق کرد طوری که انسان خلیفه خدا باشد. برای انسان پیامبران و وحی فرستاد و توحید داد و با ملائکه الهام کرد و برای انسان مقدمات صلاح و خوشبختی را فراهم کرد. در مقابل ابلیس را هم خلق کرد و مشیت متعلق به آن طرف و این طرف است.

 انسانهای کمی می توانند بفهمند توفیق و نورانیت فوق العاده باطنی و با اسرار قرآن آشنا باشند، بفهمند. توفیق و نورانیت فوق العاده باطنی و با اسرار قرآن آشنا باشد که این مشیت چرا اینگونه است. کسی که شیطان را مسلط بر آدم میکند و اجازه عدم تسلط را میدهد خداوند طبق مصلحت و حکمت کسی که خلقت آیا مشیت اش اشکال دارد که در برابر حسین(ع) یزید قرار بگیرد و یزید وسوسه کند، یزید ذلت آقا را بخواهد. آقا در مقابل یزید بگوید من دارای مجد، شرف و عظمتم. من اساساً مشتاق مرگم مرگ برای من مبارک است. اما در باز بودن دست یزیذ مشیت الهی بی دخالت نبود: طبق مصالحی که هست بحث من امشب بسط مشیت و وسعت مشیت الهی درباره تمام عالم خلقت و مخصوصاً در مورد روح انسان است. امام حسین فرمودند: اگر مشیت الهی و قضای الهی از آسمان(عالم غیب) نازل شود به کره زمین و بی هیچ خیر برای ما باشد ما نعمت الهی را شکر می کنیم و تسلیم مشیت الهی هستیم و شاکریم. و اگر مشیت و قضای الهی مانع شد ایجاد پرده کرد بین من و امیدم اگر قضا و مشیت مانع شود که بین من و مقصدم من باز هم شاکرم و تسلیم هستم. در حسین هم روح متعالی بی نهایت وجود دارد هم برای ما درس است که از مشیت حق غفلت نکینم. با حال بندگی و التماس از خدا بخواهیم مشیت اتش را در مورد خیر و سعادت و نیکبختی و خیر دنیا و آخرت معنویت و نورانین قلب متعلق شود.

    نماز در اسلام مهم است چراکه ما بنده خداوندیم و تحت اراده خدا و مشیت او هستیم. پس یکی دیگر از مواردی که به شهادت امام حسین مربوط است مشیت الهی است. هر انسان متعالی مشیت الهی را می داند. ولی مهمترین مسئله این است که انسان تسلیم این مشیت الهی باشد. با دعا، حالت ذلت و با سجده در درگاه الهی و متوسل شدن به پیامبر و ائمه ناله و ناله باطنی و اشک چشم وظیفه داریم که مشیت خداوند را درخواست کنیم بر طبق سعادت خودمان و صلاحمان. ولی مشیت وقتی بر صلاح متعلق شود گاهی در این عالم زحمتی دارد مشیت الهی بود که یک عرب بی سواد و درس نخوانده خاتم الانبیاء باشد. و قبل از مشیت ما نمی دانستی کتاب یعنی چه؟ تو نمیدانستی ایمان یعنی چه؟ خداوند به پیامبر در قرآن فرموده این آیه صریح قرآن است. وقتی مشیت متعلق شد ما آمدیم از نقطه بی حد و حصر. پیامبر مشیت ماست به تو شرح صدر دادیم که در عالم به هیچ کس ندادیم. مثل اقیانوس بی نهایت قبلش صدر یافت و دارای علم بی نهایت شده مشیت الهی در این عالم معجزه می کند. مشیت الهی حق طبق حکمت امام را به کربلا آورد و مصلحت بود که آقا شهید شود. والا پروردگار میتوانست مانع ایجاد کند.

     حسین از امتحان صد در صد با شهامت و سرافزار بیرون آمد. با منطق و با مکتب واقعی و ناب اسلام حسین از امتحان در آمد یک مشیت هم هست که باید حسین زنده بماند از یاد نرود باید این آقا وسیله پیشبرد اسلام و مسلمین و سبب از بین رفتن بنی امیه گردد.

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 

3-4-11. بُعد یازدهم (سخنرانی جلسه یازدهم که عمدتاً برروی انتخاب راه صحیح حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین، باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

    بدون تردید از آن زمان که آدم به این عالم آمده و دارای فهم و شعور و فهم متناسب با یک انسان واقع میشود همت و قدرت و ادراکاتش را مصرف میکند که در این عالم ادامه حیات بدهد و زندگی کند. انسانها به حالت طبیعی به زندگی و به حیات در این عالم علاقمندند. و به قدر شعور و ادراک و این قدر که فکر میکند مصلحت و مفسده را می داند، برای خود راهی انتخاب می کند تا در حیات این عالم بهتر و زیباتر و راحت تر و وسیع تر انجام بدهدکدام انسان است به حسب طبیعت به این مطلب مقید نباشد؟و چون تلاش و کوشش برای ادامه حیات در این عالم است، و جالب این است که اکثریت انسانها علاقمندند به طول حیات در این عالم یعنی ادامه داشتن زندگی طولانی و حتی در اواخر پیری هم از دنیا سیر نمی شوند و گله مندی انجام می دهند از اعضاء و جوارح خود، برای رفع این دردها معالجه می کنند و ... معمولاً اکثریت انسانها اینگونه اند. مشیت الهی و قاهر و اینکه سازنده عالم رب العالمین خصوصیات جهش و جنبش و ترقی و تنزل و خصوصیات گردش و قوانین این عالم را خداوند اداره می کند.

 تربیت به معنای رشد دادن، و سعادتمند قرار دادن و از نقصان به کمال رساندن است. و این خداوند متعال است، خداوند هم رب و هم دارای مشیت  مطلق است. من فرضاً به فلان راه می روم اما آیا حوادث با من مساعدت کنند هوا، فضا و مکان و ... کمک کنند ویا مانعی ایجاد کنند این دست یگانه قادر مطلق و خداوند است بنام مشیت.

  آیه  ای از قرآن در ادامه آیات دیشب که قرائت کردم « آن کاری که پروردگار انجام می دهد و به مشیت مربوط می شود و کار خدا است سؤال نمی شود از کار و فعل خداوند حق بازخواست ندارد، چون تمام عالم ملک خداوند است و مالک مطلق است. نه اینکه قرار دادی و تشریفی بلکه در تکوین عالم  در تمام موجودات با اراده او در این عالم بروز و ظهور کرده اند اگر اراده اش را از وجود هر موجودی بردارد تمام هیکل ها پوچ و پوک هستند. خداوند از هر انسان سؤال می کند از انبیاء سؤال می کند که شما تبلیغ نبوت را درست انجام دادید؟ از امت ها سؤال می کند که آیا انبیاء خوب انجام وظیفه کردند یا نه؟ خداوند دارای غلبه و هیمنه بر عالم هستی است و در برابر خداوند هیچ موجودی حق حیات ندارد. پیامبر حقایق قرآن مجید را درک کرده اند و مقرب ترین انسان به خداوند است و محبوبترین انسان است به خداوند که از القاب پیامبر یکی حبیب الله است؟ اما همین پیامبر در مقام عبودیت و ذلت و خشوع و خضوع ذاتی و قلبی در برابر خداوند مورد توجه است وقتی می خواهد پیامبر را به ما معرفی کند مبادا از حدش بگذریم. و خداوند فرموده در هر نماز دو یا یک بار انسان شهادت دهد نه اینکه شهادت دهد به عظمت پیامبر و علم غیب او و... بلکه شهادت می دهد بنده و عبد خداوند است ، مطلق می باشد و قوی ترین مخلوق و نورانی ترین مخلوق و صاحب مقام خاتمیت عبدهُ و رسوله می باشد.

   عبد است و بعد از عبودیت فرستاده و پیامبر خداست. عبودیت در پیامبر مقدم است، چرا ما اینقدر در نماز این را تکرار می کنیم؟ از این مسئله به راحتی رد نشوید در نمازی که حریم و حرم خداست و معراج مؤمن، نمازی که انسان را شستشو می دهد و بهترین عمل است در میان تمام عبادت ها به دلیل آنکه شما در اقامه و اذانی که می گویید: حی العلی خیرالعمل شتاب کنید و عجله کنید به بهترین عمل  این به ما روشن می کند که نماز در میان تمام واجبات، اهمیتش بیشتر است و دارای نورانیت و صفای بیشتر است. و به انسان روح و جان می دهد و صفا می دهد و ... در این نماز تکرار می شود در طول عمر ما اشهد محمد عبدهُ و رسوله. به این عظمت بنده خداست. بنده در مقابل رب، مالک، خدا مولای تمام انسان هاست حتی برای رسول الله(ص) هم مالک است و انسانها در برابر او ملک و مخلوق هستند.

 خداوند در مورد پیامبر می فرماید: او بنده ماست و چون در مسیر بندگی ایستاده به او تعلیم وحی می کنیم فرض محال است اگر این پیامبر و عبد شریف به زبان بیاورد سخنی بی اراده، در مورد ما حرف بزند و بعضی حرفهای ناروا را به زبان بیاورد که در شأن خداوند نیست و چیزی بگوید در مورد وحی که ما نگفته ایم اگر این کار را انجام بدهد ما همان بنده و عبد را با دست قدرت خداوند از بین می بریم(شاهرگش را قطع می کنیم) دست قدرت خداوند کوبنده ترین دست است.

 وقتی خداوند با این صراحت در مورد بهترین مخلوقات و مقام خاتمیت رسول الله(ص) صحبت کند وضع من و شما چه می شود؟ اگر ما از خدا و رسول جلو بیفتیم و بنام دین و مذهب با سلیقه خودمان با احتمال درمورد دین حرف بزنیم. به عنوان مثال من مثلاً چنان نظر بدهم که ولی خدا و اوصیا و اولیاء باید فلان کار را می کردند و ملائکه باید فلان جور باشند !!!

 مطالب دینی فقط مسئله نماز و شکیات و غیره نیست مطالب دینی مطالبی است بسیار بزرگ که برای انسان مبهم است، برزخ یعنی چه؟ حیات برزخ یعنی چه؟اساساً مرگ یعنی چه؟برنامه انسان در این عالم از نظر خداوند متعال کدام برنامه است؟ تأمین مایحتاج زندگی و ... چگونه است؟ انسان در این عالم تحت نظر است. کرام الکاتبین و ملائکه محترم تمام خصوصیات انسان را ضبط می کنند. کتابت ملک بر سنخ آن است خداوند در قرآن می فرماید: ملائکه و فرشتگان بندگان خداوند هستند اما بندگانی زیبا و دارای کرامت و ارزش و اگر خداوند به آنها امر کند اصلاً سرباز نمی زنند. مثل انسان نیستند و اصلاً معصیت ندارد. و اطاعت در وجود آنها است و بندگان خود باخته خداوند هستند و بندگان ساجد و راکع خداوند هستند و در حال تعظیم و خاکساری و کمال ذلت هستند در برابر خداوند، اما برخی با مطالب ساختگی در روضه ها و مداحی ها با اسرائیلیات مردم را گمراه می کنند. شماها نباید در اسلام مداخله کنید و سعی کنند واقعیات را درک و تبین کنید. اسلام ، امر به معروف و نهی از منکر را حالا چه افراد گریه کنند و بدانند یا نه. ولی برنامه است که هر کی برای ابی عبدالله(ع) گریه کند یعنی بقدری حسین(ع) را بشناسد و از جریان کربلا بقدری جریانات عاطفی و سیاسی و غیره را بداند و گریه کند نه اینکه ظاهری گریه کند، ولی هیچ وقت دروغ مقدمه صادق نمی شود و راست نیست و باطل مقدمه حق نمی شود در اینجا باطل و دروغ محکوم است. ما در این عالم راه و روش داریم که زندگی کنیم اما خداوندِ دارایِ مشیتِ مطلق می گوید که من قادر و قاهرم هر طور که بخواهیم با شما رفتار می کنم پس راه را درست برویم مشیت مطلق برای خداوند است ولی خود خداوند در کتاب وحی قرآن به ما اطلاع می دهد که مشیت من بر بنی و بشر، مشیتِ مشروط است. مشیت خدا در برابر منظومه شمسی مشیت بدون قید و شرط و مطلق است.

 اگر این مطلب از نظر علمی درست و حق باشد اراده خداوند قادر و اینگونه مشیت شده است و آن هم مجبور است اینگونه باشد. اما مشیت خداوند در مورد انسان مقید و مشروط است شرط آن این است که در قرآن آمده است می فرماید: انسان اگر راهی را که من می گویم تو بروی با وحی ای که من داده ام عمل کنی و به حقایق وحی معتقد باشی و درک کنی، آن موقع مشیت من در مورد تو متعلق می شود به سعادت تو. 

 اگر تو برخلاف راهی که من گفته ام بروی و فکر و عقیده و عملت برخلاف برنامه من باشد مشیت من متعلق می شود که تو موجود شقاوتمند شوی پس مشیت خدا درباره انسان، مقید است به اختیار انسان، انسان کدام راه را انتخاب کند هر راهی را انتخاب کند برای آنها راه مشیت مخصوصی است «ماشاءالله و جَعلهُم اُمَه واحِده.  مائده - 48 » اگر مشیت خداوند متعلق باشد تمام انسانها و مسلمانها را امت واحده قرار می داد یعنی بین جامعه بشری اختلاف نمی شد. اگر میخواست و مشیت او بود تمام اختلافات از جامعه بشریت برداشته می شد و همه متحد میشدند. اما خداوند در مقام عمل و فعل آن عملی را که مشیت متعلق است آن را انجام می دهد. نخواسته وحدت باشد.

 ادامه داشتن اختلاف در جامعه بشری نشان دهنده چیست؟ اگر اختلاف باشد هر کی یک راه انتخاب می کند طبق سلیقه و ادراکات خودش منفعت و ضرر خودش راه را انتخاب می کند و این دو راه با هم تظاهم و مزاحمت می کند. و قهر آیین دو انسان اختلاف می افتد اراده خدا این است. هر قدر که قیافه های انسانها متفاوت است فهم ها و روحیات و عواطف فکرهاشان هم متفاوت باشد. یعنی پستی و بلندی دارد و در همه یکسان نیست.

     اختلاف طبیعت های افراد بشر، اختلاف در راهی است که خودش انتخاب می کند ایجاد می شود. اختلاف این راه ها اختلاف در حیات و زندگی را بوجود می آورد. پس در بشر اختلاف همیشه است. هیچ پیامبری امکان نداشت که اختلاف را از بشر از بین ببرد و نشد. متعالی ترین حکومت قوی ترین حکومت آنچه که حضرت پروردگار پشت سر آن است و با نیروی الهی حکومت و قدرت نشان می دهد در زمان حکومت امام زمان (عج) است. در آخر خود امام زمان شهید می شوند و بعد دوران رجعت میشود هر کس یک چیز میگوید. از خودتان حرف در نیاورید و شایعه ایجاد نکنید نتیجه آن وضعی است که در جامعه میبینیم. در هر مسئله اسلامی که دقیق می شویم اکثر مباحث اشتباه است پس در بین بشر اختلاف است.  هر راهی انتخاب کنی برای آن مشیت است اگر در صراط مستقیم رفتی خداوند به تو بهشت را وعده می دهد و به وعده خود خلاف نمی کند. و اگر مشیت خدا باشد اهل بهشت را از بهشت بیرون می کند و اهل جهنم را همین گونه خداوند به پیامبر  در سوره یونس آیه 99می فرماید: اگر مشیت رب تو متعلق شود تمام انسانهای روی زمین ایمان می آورند و یک نفر کافر پیدا نمی شود در عالم ولی این مشیت انجام نشده چون انسان را موجودی مختار آفریده است با اختیار. اگر هر آینه انسانها در درون خود زمینه ایمان فراهم کنند و آگاهی ایجاد کنند و دارای معرفت شوند و کسب علم و حجت و برهان کنند خداوند آنها را مؤمن قرار میدهد اگر غیر این باشد مشیت الهی و ایمان به آنها تعلق نمی گیردو مشیت جهالت و ذلالت است. مسئله اختیار برای انسان بسیار مسئله ساز و مشکل آفرین است.

 آیه دیگر: جمعی به بهشت و جمعی به جهنم می روند هیچ گاه بشر نمی تواند بر خداوند غالب شود. ومشیت خداوند به هر کس متعلق باشد و به هر کجا آنها را داخل رحمت خود می کند نه (سوره شوری) برای ظالمان نه ولیّ است نه کمک، دلیل آن این است که افرادی که در راه انتخاب، راه ظلم را انتخاب می کنندچه ظلم در مورد نفس خود چه در مورد افراد جامعه.

 آن افرادی که به حق دین خداوند ظلم کنند و به نفس خود و حق اجتماع  برای اینها نه کمکی است و نه مددی. برخی می گویند که در نمازشان حضور قلب ندارند چه کنند؟ برای اینکه راهی که انتخاب کرده اند غلط است. ما راه عدم تمرکز را انتخاب کرده ایم وپراکندگی حواس را انتخاب کرده ایم شما آیا به خودتان متوجه اید یا به مقصدتان یا به چیزهای دیگر. به هر چیز دقت نمی کند. چون در راهتان به این پراکندگی دقت کرده اید و راه خودتان را این قرار داده اید در روزمره خود پراکندگی حواس و شعور انسانی ذات خود را با عدم تمرکز تربیت کرده ایم. انسان با این اعمال نمی گذارد در وجودش متمرکز بماند چون اهل تمرکز نیست و به خود و توجه ندارد و در واقعیت دوای این درد این است که ( اختیار انسان باعث عدم تمرکز، پراکندگی حواس و نابسامانی می شود) باید مدتی را که با هوس خود پیش رفته و عدم تمرکز را برای خود شأن دانسته را رها کند و متمرکز یک نقطه شود مثلاً  متوجه حکم مقدس الله شود و آن را در مرکز درکش ظبط کند وقتی به آن مشغول شد در ذهنش دیگر به چیز دیگر توجه نمی کند چون متمرکز است به درونش و به خودش توجه می کند.

 عدم تمرکز در نماز و عبادت و خدا فقط راهش این است تا درست شود. اگر انسان تمرین کند حواس پرستی، نابسامانی و ولگردی فکری و لاابالی گری ادراکی را ترک کند انسان به درون خودش نگاه کرده و به یک جا تمرکز می کند. اگر تا یک سال این راه را به خود زحمت دهد و انجام دهد. و تمرین تمرکز کند این انسان انسان متمرکز می شود. اگر مردم بخواهیم  تمرکز کنیم در نماز باید انتخاب کنیم راه تمرکز را آن موقع مشیت خدا متعلق می شود و مشیت خدا اجازه می دهد تمرکز در وجود ما ایجاد می شود. ایجاد کار خداست اما ایجاد زمینه از ماست. قرآن می فرماید: ما به تمام طبقات مدد می رسانیم کار ما مدد رسانی است و تکمیل کارهای نیمه کاره بنده هاست. اگر تمرکز را تمرین کنید ما شما را مدد می رسانیم و اگر غیر این باشد ما در همان راه شما را یاری می کنیم. و تا آخر عمرتان بی توجه می مانید. لباس حق و عظمت پروردگار برای تمام قامت ها و چهره ها دارد.

 من از شما می خواهم در مورد اختیار و انتخاب خودتان مواظب باشید دقت کنید و نگهبانی کنید و ببینید در حیات این عالم کدامین راه را می روید. غیر از راه خدا و پروردگار نروید. غیر راه انسانیت و فضیلت نروید. انسان کامل و صالح و شایسته شوید. ما سر دو راهی انتخابیم... در مورد ابی عبدالله اظهار می کنند من سگ حسین هستم نه اگر آقا به سگ نیاز داشت با خودش می برد آقا انسانهای رشید را انتخاب کردند. و انسانهای بسیار متعالی و صاحب منطق را با خود بردند و کسی که این حرف را می زند اهل منطق نیست لکن با این تعبیر به سگ اهانت می کند فکر می کند که چون در عالم شرح و دین به سگ دست بزند نجس می شود و این دلیل نمی شود که سگ یک موجود بد، حقیر و موجودی ذلیل و پست است. سگ اصحاب کهف هم سگ بود قرآن از آن یاد می برد و با اصحاب کهف نام او را هم می برد و هم مرتبه با آنها نام می برد. ما نباید با سلیقه خودمان این حرفها را بزنیم. 4نوع سگ وجود دارد که اگر بکشید دیه دارند. اظهار ذلت در برابر ابی عبدالله، انسانها حرف می زنند. به ابی انت و امی خودم و خانواده ام فدای تو. چقدر کلمه خوبی است این را صادقانه می گوید.

 ما چندین ساعت به امام حسین خدمت کرده ایم اما چند ساعت هم حالمان تفاوت نکرده است ما باید از این حالت در بیاییم معرفت و منطق پیدا کنیم و راه درست انتخاب کنیم و راه درست راه خدا و رسول و راه عقل و حکمت است. و آنجا برای انسان هم مشیت محقق می شود و آن موقع انسان مورد توجه امام حسین و خدا و پیامبر می شویم. الان عزاداری ها به شعارهای توخالی تبدیل شده است شعار بی مغز و اثر تربیتی نمی گذارد. در جامعه این بدبختی یک ملت است در دنیای اسلام که یک عمری افراد در در دربار ابی عبدالله خدمت کنند و لو خوی حسین و خاصیت و رفتار ابی عبدالله بر آنها اثر نگذارد و آنها را عوض نکند. اگر با اخلاص و تمرکز در خانه آنها را بزنید مس وجود انسان به طلا تبدیل می شود. ابی عبدالله تمام نشده، عقاید، برنامه و حرف امام حسین(ع)، تربیت و نورانیت وی تا زمان ظهور امام زمان (عج) باقی است. ختم ندارد. چرا برای آقا ختم می گیرید.(الرحمن می خوانید در شب دوازدهم) ابی عبدالله در همه زمین ها و جاها و روزها زنده است. و در تمام زمان ها هر روز باید از یاد نرود آقا و در هر مکان و جا آقا زنده است. و حق بزرگی بر گردن ما دارد.

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 3-4-12.بُعد دوازدهم (سخنرانی جلسه دوازدهم که عمدتاً برروی منطبق کردن خود با حقایق اسلام ومبارزه با عادتها و رسوم جاری در جامعه، حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

         اولین آیه سوره حجرات تنها آیه ای است که در قرآن مجید در مورد این موضوعی که بحث می کنم توضیح داده است. یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدیه الی و رسوله و ...، من در نماز عید قربان این آیه را مطرح کردم و اولین بار است که در منبر مطرح می کنم. برای ادیان و آیین های آسمانی و بالاخص خود قرآن مجید، و رسول الله(ص) و اهل بیت (ع)، یک زبان و بیان مخصوص است، دین به انسان با یک نظر خاص می نگرد، دین افکار و عقاید انسان را با نظر خاصی مطالعه می کند و نظر می دهد. دین به اخلاق و آداب و سنن و رفتار بشر برنامه های مخصوص و دستوراتی دارد. اما خود جوامع انسان و افراد بشر در جامعه خود زندگی می کنند و این زندگی را از گذشتگان و آبا و اجدادشان به یادگار می آورند، معاش  و خانواده و جامعه اشان، برای خود انسان ها به اعتبار اختلاف مناطق و اختلاف مسکن ها و مملکت ها برای هر انسان و هر جامعه ای عاداتی هست و رسومی است و در هر جامعه ای خط زندگی ویژه ای هست. و هر انسان به خوبیِ برخی مسائل و به بدیِ برخی مسائل معتقد است، از حیث عقیده برای انسانها مبنا و اساسی است. از حیث آداب و رسوم برای انسانها عقیده و اساسی است. آیا با چیزی که من مثلاً در مورد ستاره ها و غیره فکر می کنم با آن چیزی که واقعاً هست تطبیق می کند یا نه؟ معمولاً عامه مردم با این حقایق و تطبیق کاری ندارند فقط با حدسیات و افکار کار دارند. هم یکدسته از عادات را از گذشتگان به ارث می برند و هم با مقتضای این عالم و راحتی و خوشی از لحاظ مادی از یک سری رسوم پیروی می کنیم. مثلاً عدد 13 شوم است، چهارشنبه سوری هست ایرانیان عادات و رسوم خاصی دارند. بطوری که در دنیای اروپا هم عادتهای خاصی مخصوص خودشان و هر منطقه عادتی خاص دارد. خوشی و ناخوشی ما به عقیده خودمان سعادت و بدبختی ما همه با عرفیات ما و آنچه که مردم می گویند و رسوم گذشته ما برقرار است. یکی از مشکل ادیان این است بلکه عمده مشکل ادیان این است که جامعه دین را بشناسد و بعداً خودشان را با دین منطبق کند یعنی از رسوم دست بردارند در زمان بعثت پیامبر رسم بر این بود که هر قبیله باید یک بت داشت و به اعتبار توانایی آن قبیله به آن بت ستایش و پرستش میکردند. رسول الله(ص) یک قوانین اعتقادی آورد، انسان باید به حقایق و ریشه حقایق به حضرت پروردگار معتقد باشد برای عالم مدبر واحد است بیان پیامبر و اسلام با عرف مردم و رسم مردم جوش نخورد، و این جمله معروف که بعنوان حدیث نقل می کنند ولی حدیث نیست: اگر نفس و روح و فکر بشر و جامعه متوجه یک نقطه شد انسان باید احتیاط کند و انسان تبعیت کند از جامعه و از آن نقطه دست بر ندارد برای اینکه اگر از آن دست بر دارد، معنی این جمله این است (توجه نفوس مردم به یک مسئله مانند حدیث و روایت معتبر است و انسان باید به آن احترام بگذارد و اگر مخالفت کند ضررش را می بیند).در زمان پیامبر همه نفوس معتقد به بت بودند پیامبر می فرماید«النفوس کن نفوس» ولو باید پیامبر یک مرتبه بر تمامی بت ها تعظیم می کرد و دست به سینه برابر آنها می ایستاد ولی دیدید در عمل چه کرد تمام توجه نفوس را از بین برد و از تمام نفس ها انتقاد کرد و تمام بت ها را از خانه خدا بیرون آورد به برکت علی(ع) و محو کرد ودر مقابل بت ایستاد در صفا و تکرار کرد الله اکبر که الان هم این کار را می کنند آنچه که مورد توجه مردم است، آن را شکست و یکی از مشکلات مهم انبیا جمیعاً و پیامبر(ص) این بود که نفوس مردم را بشکند. عادتهای آنها را از بین ببرد و بجای آنها حقایق را بیاورد و واقعیات معقول و مشروع را بیاورد. این مسئله به پیامبر (ص) خیلی زجر داد و در این مطلب پیامبر صد در صد پافشاری کرد گرچه متأسفانه در طول تاریخ هنوز نتیجه نگرفته است. و چقدر شما خانم ها و آقایان انجام می دهید کارهایی را که مطابق با عقل و شرع نیست. جواب می گویند چه کنیم رسم ما این است اگر نکنیم برای ما می خندندو متأسفانه خنده ابله ها برای خودش حجت است اما قضاوت عقل و حکومت دین الهی برای ما اعتبار و حجیت ندارد.  چقدر کارها ،مجمع ها و عزاداری ها و عروسیهایی می گیریم بنام رسم نه بنام وحی و این فاصله زیادی دارد با دین سفره انعام شده است خانمها از اجداد خود یاد گرفته اند و جزء واقعیات شده است و یکدسته مقدمات و ماخرات و یک وعده بازیچه ها برای آن درست کرده اند بعنوان مدرک و پخش می کنند در بین جاهلان و الان شده جزء مستحبات حداقل جزء مطالبی است که خداوند می پسندد این مسئله برای دین بسیار سنگین و مشکل آفرین است. بعد از رحلت پیامبر بعضی از افرادی که به قرآن مسلط نبودند و به وحی مسلط نبودند و روح قرآن شناسی و وحی شناسی در آنها نبودند وقتی زمامدار جامعه شدند بنام اسلام درکیات خود را تحویل افراد دادند و دین بازیچه هوس و فکر فلان کس شد. و ادراکات  آنها جزء دین شد و نوبت  رسید به معاویه و او دست به تفسیر آیات قرآن زده و دستور جعل حدیث را صادر نموده و به محدثین از بیت المال رشوه داد تا طبق خواسته اش حدیث نقل کند و آن حدیث را بنام دین در رسوم و عادات مردم بوجود آورد.  الان 14 و 15 قرن از عمر اسلام گذشت و این بلای خانمان سوزی دینی و کمال انسانی الان هم رو به پیشرفت است. الان متأسفانه برنامه سازان ما آنقدر که برنامه های و فیلم های شبیه هزینه می کنند افراد کارشناس، مخلص و دارای تحقیق و اسلام شناس و دارای اعتبار در بین مردم، را به برنامه ها نمی آورند تا واقعیات ابی عبدالله و جریان کربلا و مقام امامت و اسرار شهادت را برای مردم بیان کند. واقعاً از این جهت جامعه ما رو به خرابی می رود. در هر منطقه به یک لغت و تعظیم عادت کرده اند. وقتی می روند برای زیارت ضمن ذکر بیان اینگونه می گویند حضرت ابوالفضل وقتی به خدمت امام حسین می رسید دست به سینه شده و تعظیم می کردند. انسان می داند این دروغ است اما چرا اینگونه می گوید؟ چون ما اینطور عادت داریم در زمان های قدیم وقتی رعیت پیش ارباب می رفت چه می کرد؟ دست به سینه می شد و خم می شد. انسان فکر می کند در مقابل هرکس تعظیم کنند باید این کار را انجام دهد جاهل اینگونه است. نمی داند که تعظیم دینی یک منطق دارد. تعظیم در برابر خان و ارباب منطق دیگر دارد ما گرفتار عادتیم. ما فکر می کنیم که می گویند حضرت ابوالفضل در زمان امام بود و پرچمدار بود و مورد احترام امام بود. عباس آن مرد بزرگواری است که امام فرمودند جانم به فدای تو ای برادر و ما برای اینکه فاصله بین عباس و حضرت امام حسین(ع) را بیان کنیم می گوییم حضرت عباس نوکر امام حسین (ع) است. این لغت نوکر عادت ایران است. از دوران اشرافیت و خانی مانده است ما نباید عادت خودمان را منطبق کنیم با جریان ابی عبدالله(ع). عباس (ع) می فرمود یا سیدی یا مولاتی. اگر عباس فرمود و این کلمات قبیح است و شما اینها را از مخلص باور کنید قبل از اینکه دشمن به ما بخند. ما عادت کرده ایم مثل بقیه عادتها که در ایام عاشورا و تاسوعا مراسمی برگزار کنیم و افرادی بیایند  و هر چه که می دانند درست یا غلط را به ما بگویند. اما معمم و روحانی باید اول خودش را پالایش کند و رسم جامعه را کنار بگذارد و به اسلام با چشم اسلام نگاه کند. قرآن مجید را با زبان و بیان قرآن مطالعه کند کربلا را با زبان و بیان ابی عبدالله نگاه کند نه با سلیقه، رسم لغت ها و فرهنگ خودم را تحمیل آن بزرگواران کنم. عباس مرد بزرگی است ما نباید به ایشان جسارت کنیم. مریم کنیز حضرت فاطمه بوده اصلاً زبان اسلام و قرآن این زبان است. و حتی رسول الله از حضرت مریم اسم می آورد و در مقایسه با حضرت  فاطمه (س)، فاطمه مقدم و بالاتر از حضرت مریم است ولکن تعبیرها فرق می کند. ای مؤمنان از خدا و پیامبر آن تقدم بجویید از آنها پیشتر و جلوتر و فهم خودتان را تحمیل کنید بر دین، متقی شده تقدم بر خدا و پیامبر برخلاف تقوی و منطق دین نشوید. ما باید منطق اخلاق اسلامی و منطق اخلاقی قرآن را یاد بگیریم. قرآن مجید به ابی لهب انتقاد می کند. اما چقدر مؤدب حرف می زند با اینکه دشمن پیامبر است و تا آخر با پیامبر سازش نکرد. اما قرآن در انتقادش مؤدبانه و با مراعات بیان واقع این مطلب را می گوید. دست ابی لهب بریده باد چون با دست همواره پیامبر را اذیت می کرد. دعا می کند و راه دعا را نشان می دهد. بعد از همسرش جمیله انتقاد می کند و می گوید همسر ابی لهب باربرهیزم است. خار و خاشاک را از بیابان جمع می کرد و زیرپای حضرت می ریخت و آتش درست می کرد و پاهای حضرت را می سوزاند. این انتقاد قرآن است در برابر یک مشرک سرسخت و دشمن خدا و پیامبر اسلام ما باید در برابر شهدای کربلا مؤدب باشیم. مؤدب به آداب دین، اخلاق و اسلام و تمام این شعرها باید تصفیه شود و پالایش گردد. مراجعه شود به اهل فن و حسین شناس واقعی. و این شعرها تصفیه شودهر کس هرچه می خواهد می گوید و هرکس هم که مداحی می کند می گوید این مطلب را فلان جا نوشته اند مسلمان باید خود را با دین منطبق کند نه اینکه غلط فکر کند، بیاندیشد و عمل کند و با اخلاق غلط تربیت شود و لجاجت کند و بگوید حتماً آن چیزی که من می گویم آن باید شود این تخریب دین است نه آبادانی دین. این کلمه رایج است که بخاطر امام حسین است عیبی ندارد در راه حسین اشکالی ندارد که فلان مطلب را بگویم آقایان دقت کنید هیچ کس در راه امام حسین حرف نمی زند. هیچ کس برای حسین و به دستور حسین حرف نمی زند.

      حالا در دستگاه امام حسین هر کی هر حرفی می زند و خلافی می کند، هیچ چیز نمی توان گفت  اصلاً حضرت امام حسین شهید شدند برای این کار دوباره اسلام زنده شود و  طوفانهای خرافات، و از تجملات مهمل اسلام نجات پیدا کند و حقیقت اسلام بروز کند. از امام حسین روایاتی است مختلف: برخلاف عادت رسم مردم رفتار می کرد خود اباعبدالله،مروج دین است نه مروج عادتهای مردم. آقا عادتها و رسوم ما را امضاء نمی کند در حق خودش در جامعه ما هست. مثلاً به هم می رسند می گویند وقت بخیر، صبح بخیر، در زمان ابی عبدالله رسم بود به هم می گفتند حالتان چطور است؟. آقا می فرمودند: سلام بر حرف زدن مقدم است باید اول سلام گفت. آقا رسم جامعه را شکست و آقا واقعیت دین را می خواست تا حاکم کند بر رسومات جامعه.

        ما هم در جامعه کنونی عادتمان قبل از اسلام را هنوز شاهد هستیم و ما رسوم و عادات خود را چرا به دین تحمیل کرده ایم بخاطر ابا عبدالله تصمیم بگیریم آنچه که واقعیت دین است آن را وارد مرحله عمل خود کنیم و به آن معتقد باشیم و آن راه را برویم. چرا اسم اباعبدالله باقی ماند، 72نفر فاقد تمام تجهیزات کامل و ... با 80خانم و جوان و ... در منطقه محروم کربلا به با 80هزار نفر سرباز بنی امیه که تصمیم داشتند اسم امام را از بین ببرند خودش هم به بدترین وضع شهید شد به همراه یارانش اما چه چیز باعث شد که باقی ماند امام حسین ؟ و این قدر طرفدار دارد در تاریخ انسانیت. و در فرهنگ بشر بصورت نثر و شعر چقدر اثر گذاشته است. خوش ذوقترین افراد بشر درباره حسین شعرها گفته اند که تأثیر باسزایی دارد. آقا به تاریخ و فرهنگ بشر حکومت می کند قبر ایشان در قلب هر سینه است. علت ماندگاریش این بود که اهل عرف- اهل عادت نبود اهل منطق بود و تمام حرکاتش، گفتارش، جنگش و صلحش را منطبق کرد بر واقعیات عالم.

 آقا برنامه خودش، حیات و زندگیش را با واقعیات این عالم منطبق کرد، فکر، عمل، تربیت اخلاقش و هم افرادی که در عصر امام قادر شدند خودشان را با واقعیات این عالم تطبیق  کنند آنها را انتخاب کرد و نگه داشت. همه راه عشق را نمی توانند بروند. افرادی که خود را با واقعیات این عالم، منطق قرآن و کسانی که لباس عادت را از تن بیرون کرده اند و خود را با اسلام منطبق کرده اند را برای خود نگه داشت. اگر افراد اینگونه نبودند این دعا چیست؟ به ابی انت و امی... امام معصوم به آن جماعت گفته اند ای کشتگان کربلا، پدر ومادرم خدای شما. وقتی به این جمله و عظمت این شهدا انسان فکر می کند بهت می کند علتش این است که آنها پاکیزه اند شستشو داده اید خودتان را و لباس عادت و رسم را در آورده اید شما مثل جامعه فکر نکرده اید و علاوه بر این که پاکیزه اید از هر عیب و اگر هم داشتید با توبه از شما رفت با این اراده شما، بجزء شما طهارت و پاکی شما نفوذ کرده بر خاک، آن قبری که شما دفن شده اید آن هم پاک است و آن بیابان هم پاک است و این آلودگی ها و خصاصتهای طبیعت و رذالت های ماده در آنجا نیست و همگی نور هستند و ملکوتی و معنوی اند. چقدر شایسته است ما به امام  اقتدا کنیم و لباس عادت، رسم و فرهنگ های غلط را از خود دور کنیم و خود را با آقا منطبق کنیم امام در یکی از منازل راه کربلا به یاران خود می فرمایند: به این دنیا نگاه کنید ای یاران من، عادات را کنار بگذارید و غفلت را کنار بگذارید و ببینید روزگار ما چگونه است دنیا تغییر یافته از (با استناد به حدیث پیامبر که به افراد بسیار قلیل تربیت خالص دادند و از عادات و رسوم و اعمال جاهلیت را ترک کردند، الان آسمان چرخیده و مانند اولین روزی شده که خداوند آن را خلق کرده است یعنی بعد از خلقت در آسمان و زمین به تبع آن فساد پیدا شد. اما آن روزی که خداوند آسمان را خلق کرد فساد بود. آنچه از دست قدرت خدا بیرون می آید و عامل دیگر در آن اثر نکرده است آیا در آن موجود فساد است؟ سراپا زیبایی است. و الان هم اینگونه شد دنیا برای من خداوند به کمال اول خلقت دست یافته بود من هم الان این حال را ایجاد کرده ایم و مثل علی – سلمان- ابوذر- عمار تربیت کردم که آنها به مرتب خود به غیر از علی که جایگاه خود را دارد همه شان اولیاء الله هستند و خلیفه الله هستند من کسی مثل عمر را آوردم آقا در دل خود می گوید که حیف بر پیامبر که واقعیت عالم را به بشر گفت و هم عمل کرد و هم یاد داده افراد دلبخواه تربیت کرد اما الان روزگار عوض شده بجای پیامبر یزید نشسته، بجای حق باطل نشسته، از جامعه منظم و اخلاقی خبری نیست، از نفوذ خداست در زمین و قلب و نفوس مردم خبری نیست، پیامبر کاری کرده بود که مردم خدا را از باطن های خود حس می کردند و از عمق جان خود خدا را لمس می کردند. الان دنیا منکر شده است و نیکی ها و حقایق هم به ما پشت کرده اند (یک انسانی الهی آیا این انسان در این دنیا چه کند جزء آه، غصه و غم و رنج و ملال چیز دیگر می تواند ببرد) نمانده از دنیا مگر قطعاتی، و غیر قابل توجه، یعنی جزء شهادت را می دهد. مسلمانها نمی بینید به حق عمل نمی شود کسی مایل به حق نیست غیر از این است که از باطل خودداری نمی کنند و آن را ترویج می کنند الان مؤمن، مخلص حق طلب الان به ملاقات خدا طالب است، دنیا تنگ آمده است، چقدر زیباست ملاقات خدا و اجداد بزرگوار و خانواده ام و یزید فکر می کند من از مرگ می ترسم من را نشناخته اند آنها گرفتار رسم و عادتند حیات انسانی برای آنها این عادات است فقط جسم مادی؟ بدبختی این است که انسان علاقمند به این بدبختی ها و گرفتاری هاست. امام حسین دنبال واقعیات و معنویات و دعای باطن و ملکوت است. و مرگ را رستگاری می داند برای خودش. زندگی در این محیط برای آقا زندان است.

 آقا فرمودند: مردم بنده کوچک دنیا هستند، دین هم دارند اما دین ملعبه و یاوه گویی است در زبان آنها. نماز بی خاصیت، روزه بی معنا، خداشناسی و معرفت بی مغز و از اعتقاد به آخرت خبری نیست و فقط دین را در زبان جاری می کنند. دور دین می گردند اما چقدر؟ بقدری که معاش اجازه می دهد. اگر کار مهمی پیش آمد از نظر خودش نماز و روزه را قضا کند بنظرش مانعی ندارد اگر مردم با معاش امتحان شوند آن زمان دین دار کم است.

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 3-4-13. بُعد سیزدهم (سخنرانی جلسه سیزدهم که عمدتاً برروی مضطر بودن حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

      ادب عاشورا اقتضا می کند امروز خصوصیات شهامت و عظمت و عزت آن خاندان جلیل و لعامت حکومت بنی امیه را توضیح دهم. لکن یک مسئله همیشه بنده را گرفتار تردید میکند و آن این است متأسفانه جامعه ما طبق عادات خودشان و رسوم خودشان بصورت اکثریت و بسیار زیاد مسجد را نمی شناسند و خود را در مسجد جهت صحبت و گوش کردن به گوشه ای از زوایای با عظمت اسلام آماده نمی کنند الا در دو یکی عاشورا و تاسوعا- دیگری شب و روز 21رمضان آن موقع در مساجد جا نمی شود. در بقیه ایام افراد نمی دانم چه می کنند و همیشه برای من سؤال مطرح است آن این است که می گویند من مسلمانم و به نام اسلام اعمالی را انجام می دهد، لکن معلوم نیست این اسلام و دین و مشروعیت اسلام را از کجا و کی یاد گرفت و از چه کسی، بعضی از افراد کمی هستند که همیشه در مسجدند و سؤال و جواب می کند اما اکثریت اینطور نیست. آقایان یکی از عادتهای قبیح ما این است برای ما که فقط در این ایام و ایام خاص به مسجد برویم. در قرآن مجید آیه ای است که پیامبر از ملت خود در روز قیامت شکایت می کند «ربِ انا قوم اِتَخِذَ و هذا القرآن مهجورا» ای پروردگار من قوم من این قرآن را مهجور کردند. نه خوب یادگرفتن و نه خوب عمل کردند. اما خود را با دیانت و متدین می دانستند قرآن را یاد نگرفتند از سنت پیامبر هم که خبری نیست از سنت ابی عبدالله هم که چه بود بنده بود یا خودخواه بود؟ در مقام بندگی در چه حدی بود؟ و در حرکات بی نهایت این آقا چگونه برخورد کردند؟ سنت پیامبر و ائمه هم که برما روشن نیست چون بدنبالش نرفته ایم اما متدین هستیم. تو این آیه را باید بدانی و به آن عمل کنی. در عاشورا حلیم می دهند چون رسم است. من نمیگویم خوردن حلیم بداست اما خلاف شأن عاشورا است. در روز عاشورا مستحب است شرعاً سنت امام باقر(ع) و تمام ائمه بعد از حسین (ع) این بود که در روز عاشورا غذا نمیخوردند و روزه هم نمیگرفتند فقط با آب افطار می کردند و هنگام خوردن آب به امام حسین(ع) سلام می دادند.

 سلیقه ما برای ما دین است. اما مطلب امروز ما  علت بقاء و اینکه امام حسین (ع) چرا بعد از شهادت فراموش نشدند. در مقابل این طوفان قدرت نظامی، تبلیغاتی و اقتصادی، قدرت رعب و ... دست بدست هم دادند و امام حسین را خواستند از بین برند. در بعضی از تاریخ ها نقل شده است اصلاً ابی عبدالله شهید نشدند بعداً بنی امیه انکار می کردند قدرت هم بود که این دروغ ها را تحمل کنند آقا هم در بیابان محدود شهید شد و خون پاکش ریخت اما وسیله تبلیغات نداشت به حسب ظاهر آقا چرا ماند؟ چرا از طوفانها و موانع و همه شداید گذشت و سربلند شد؟ حسین زنده ماند و دارای قبر و بارگاه شد. اما کیفیت مرگ یزید فعلاً در تاریخ مجهول است و بطور مسلم معلوم نیست کجا مرد و چطور؟ در علت بقای امام حسین (ع) یکی اینکه ابا عبدالله در دین واقع بین بودند مثل بقیه ائمه. و آنچه که دین واقعی بود به آن عمل می کرد. آقا نمی خواست ببیند رسوم خانواده ها چیست و رسم بنی هاشم، عرب و قریش چه بود . آقا از عادات و رسوم خودش را رها کرده بود. . این آیه قرآن منادی حقایق این امر است: «.......يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتىِ كاَنَتْ عَلَيْهِم..... اعراف -157» انسان با دست خود به گردن خود زنجیر محکمی انداخته و یک بار سنگینی که بر دوش انسان سنگینی می کند.

 آن زنجیرها چیست؟ همین عادات و رسوم. در فلان روز رجب حلوا می پزیم اشکال ندارد ثواب هم دارد اما بنام دین بپزیم بطوری که دین تأیید کند اشکال دارد. رسول الله(ص) و ائمه(ع) تمام عادات و جاهلیت عرب را زیر پا گذاشت. واقعیت دین واسلام و قرآن که مطابق واقعیت این عالم خارج و حقیقت عالم است. از جمله این واقعیت ها مسئله اضطرار است. « أَمَّن يجُِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ ....نمل – 62» ابی عبدالله (ع) مضطر شد و در تمام عمرش مضطر بودند. حضرت حجت (عج) یکی از لقب هایشان المضطر است و این نشان می دهد ائمه همگی مضطرند و خداوند با بندگان مضطرش انس دارد خلوتگاه دارد. بندگان مضطر از این عالم عروج می کنند معراج می کنند حق و مهر پروردگار را بر همه چیز مقدم می دارند ما هم می خوانیم «امن یجیبُ» را اما واقعاً من که این را می خوانم واقعاً مضطرم و یا شما که گوش می دهید واقعاً مضطرید. لغت مضطر به معنای این است یک انسان از تمام اسباب و علل و دلایل و تمام وسیله ها دستش کوتاه شده و مأیوس شود. مشکلی دارد اما برای آن راه حلی ندارد. پروردگار گرچه دراین عالم برای هر درد دوایی قرار داده اما گاهی برای بشر شرایطی پیش آمد می کند که یا دوایش نیست یا پیدا نمی کند. اسبابی که در این عالم وجود دارد را فرد مصرف میکند و سلیم می شود. وقتی مشکلی برایتان پیش می آید و همه اسباب عالم که کاری نتوانستند انجام دهند اما در اعماق قلبتان یا همان ضمیر ناخودآگاهتان در آنجا هنوز نقطه امید دارید، آن نقطه امید یک مرکز مرموز و ناشناخته است که آن عبارت است از خدای متعال آن خدایی که هنوز ما به او معرفت نداریم. اما وجود خارج ما به او وابسته است. انسان گاهی در مقام یأس و مقام اضطرار آن زمانی که از تمام وسایل جدا می شود آن موقع ضمیر ناخودآگاه و فطرت در درون بصورت مبهم، وابستگی خود را به یک مبدأ غیبی که نامش را نمی داند اما هنوز به آنجا وابسته است. به این انسان مضطر می گویند.

 مضطر یعنی انسانی که از تعلقات این عالم خودش را قطع کند و فقط در درون خود به خدا امید داشته باشد. این انسان این امیدی که در درونش مثل چراغ روشن برای خودش درک کند و اگر انسان درک کند که این امید در وقت سوختن تمام اسباب بازهم متعلق به ذات حق است این انسان نجات می یابد و این انسان مضطر است. قرآن می فرماید: دعای مضطر را چه کسی قبول می کند؟ غیر از خدا. پس ابتدائی که این باطن به آن متعلق است آن خداوند است. اما انسان بدون اختیار بدون توجه از باب ناچاری به مقام اضطرار برسد آن موقع دعا بندرت قبول می شود. این یک رقم اضطرار است. اما اسلام که عالی ترین و مترقی ترین دین است و کامل ترین مطلب را می گوید منظورش مسلم این نیست و بالاتر از این است و معنای دیگر آن چیز دیگری هم هست. انسان از راه تربیت، بینش، تفکر صحیح و از راه تمرین خودش را از معرفت به حدی برساند که بداند اسباب دنیا همه بازیچه است. انسان از راه تربیت دینی، اخلاص در عمل، از راه غلبه جذبه توحید بر انسان، انسان در حال اختیار پول دارد ولی معتقد باشد پول بی ارزش است و نقطه تکیه نمی تواند باشد. اولاد هست اما بداند که نقطه اتکاء در هر صورت نمی تواند باشد. یک موجود مستقل، قائم به ذات، غالب و قاهری که نقطه اتکاء تمام انسانها است و لو تمام سبب ها موجود باشد به آن معتقد باشد البته این امر به این آسانی بدست نمی آید: بمیرید قبل از اینکه دستگاه خلقت شما را بکشد. این مرگ چگونه است؟ انسان یک مرتبه عمرش تمام می شود قالب تهی می کند و می میرد. یک رقم موت هم داریم که اختیاری است با اختیار می میرد و با اراده، یعنی تربیت بیابید مراتب در توحید و پله به پله بالا بروید و به آخرین پله توحید برسید. اگر رسیدید آن وقت عیاناً و با چشم قلب می بینید که مؤثر و کار گشای مستقل، آنکه پشتیبان انسان است مستقلاً آن خداوند است. اگر در پول اثر هست به اجازه اوست.

       اگر در نفس و تشخیص طبیب اثر هست به اجازه حضرت حق است. سبب غیر مستقل است. یک عامل دیگر روح جهان حقیقت عالم و واقعیت مطلق در تمام اشیاء نفوذ کرده و هوالطیف اصلاً اسم مبارک لطیف معنایش این است اسماء حسنی پروردگار است. خداوند نفوذ کرده در تمام اشیاء. اما معنایش این نیست که با اشیاء آمیخته است نه!!! قاهر است و غالب، و مهیمن است بر تمام اشیاء تسلط دارد مغز طبیب را او هدایت می کند اثر پول را او هدایت می کند، اگر انسان در عالم اختیار از راه علم و عمل، عقل نظری و عملی به این مرتبه و مقام رسید که از راه اراده شد مضطر... اگر انسان این واقعیت را ببیند در عالم نه اینکه بشنود این یک واقعیت است در این عالم هستی هیچ چیز ندارد فقط دو چیز در این عالم اساسی است و مابقی هیچ، قلب بنده و مهر خدا قلب و روح انسان و ارتباط با خدا. اگر انسان این را بیابد مابقی خیال و پندار است. عالم همه پندار است. اگر انسان اینها را بفهمد و از این بالاتر برود و با قلب و علم حضوری درک کند و ببیند این انسان مضطر اختیاری می شود همه چیز را از دست می دهد اما یک چیز محال است از بین برود برای او و آن هم خداست. امام حسین در سفر کربلا تدریجاً همه چیز را از دست داد هر قدر بلا افزوده می شد رنگ برافروخته تر می شد. متأسفانه ذاکران برخی عبارات را غلط معنا می کنند. هرقدر بلا زیاد می شود و هرقدر عزیزان از بین می روند و سربازان کم می شوند، مصیبت زیاد می شود آقا بیشتر با پیوند از این عالم جدا می شود. اتکاء و نقطه اتکایش به خداوند بیشتر می شود، چرا قوی تر می شود؟ چون اسباب می سوزد و به واسطه آن خدا در دلش زنده تر و روشن تر می شود. و بخاطر همین دل آقا روشن تر می شود همیشه حالات درون در قیافه منعکس است. معلوم است آقا در درون نسبت به این شرایط یک حالت شادی دارند چرا؟ اینها نیز از دستم رفته اند پروردگارا این اسباب کمی که در اختیار داشتم و با اجازه تو باید اینها را اداره می کردم.

     آقا روز عاشورا مضطر بودند با اضطرار اختیاری، آقا از تمام عالم روابط را با قطع اختیاری قطع کرده بود. پس آقا در روز عاشورا مقمون نیست آقا لحظه به لحظه و نفس به نفس تقویت سرمایه می شود. بنیان سرمایه بنیان رابطه با خدا برایشان بیشتر می شود. یک بنده ای که فقط خدا دارد و غیر از خدا چیزی در عالم ندارد. فقط خدایی که نه از راه خیال و وهم و احساس و تشریح و تمثیل برای حسین هست خدا به معنای واقعی است. آقا حق معرفت وحق قدر الهی را دانست،و در خطبه امام می فرماید از لحاظ معنا بسیار قابل تأمل است:(لیس شأنی، شأن من یخاف الموت) الان من به مرحله ای رسیده ام و در یک رتبه و عقیده و ایمانی قرار دارم و یک رابطه ای با خدا دارم که شأن من نیست (شأن آن کسانی که از مرگ می ترسند) کسی که از مرگ می ترسد یک شأن دارد اما شأن من آن نیست برای من مسئله مرگ حل شده من اصلاً به این بدن متعلق نیستم حتی به این بدن علاقمند نیستم. نه درد بدن نه راحت بدن چه خوب است مرگ برای کسی که به واسطه مرگ هم به عزت می رسد و هم حق را بیدار می کند. منظور از عزت جامعه نیست عزت برای خداوند و پیامبر است و برای مؤمنینی است که در مرتبه بعد از پیامبر واقع شده اند و موت اختیاری انتخاب کرده اند. این چه خوب است برای امثال من که در راه عزت معنوی و روحانی هستم و بخاطر آن قدم برداشته ام و یکی از اهدافم هم احیای حق است. آن مرگی که حق با آن است آن مرگ سعادت و موت اختیاری است من قبل از اینکه با شمشیر بمیرم الان مرده ام ولی با موت اختیاری. انسان در برابر عزتِ ایمان و عزتِ باور و عزت شرح و صدر بمیرد این مرگ حیات و زندگی همیشگی است و این حیات طیب است. ابی عبدالله(ع) برای فهم مردم این را می گوید آقا در حال حیات خودش مرده بود، یعنی مثل این عالم نبود و این عالم را وهم و خیال می دانست و به حیات واقعی آخرت قائل می شود. انسان بخاطر رفع حاجت دنیا تسلیم شود در دنیا و به افراد تعظیم کند این جور زندگی مرگ آور و ننگ است... ابن زیاد و یزید آیا با مرگ مرا می ترسانید من را با چیزی بترسانید که در پیش من ارزش داشته باشد من از مرگ نمی ترسم من به مرگ حاکمم. امام علی فرمودند: من به مرگ عاشقترم از عشق فرزند به سینه مادرش، من با مرگ هم آغوشم. امام علی (ع) دارای مقام موت اختیاری بود و به تعبیر قرآن از بندگان مخلصین بودند و ابلیس و نفس اماره جرأت نزدیک شدن به او را نداشت حسین(ع) هم فرزند ایشان است و می فرماید تو تیر مرگ را می اندازی که مرا بترسانی اما تیر تو خطا می رود من از مرگ نمی ترسم، و تو با تهدیدات خود می خواهی که من از صحنه بیرون بروم اما کوشش های تو تماماً باطل می شود. من مرگ را به آغوشم گرفته وبه اینجا آمده ام. من از مرگ نمی ترسم آقا به این جهت از خود تعریف می کنند که چون در مقابل یک قدرت و حکومت واقع شده که آن قدرت آقا را تحقیر می کند و می گوید بیا با من بیعت کن و می خواهد آقا را به ذلت بکشد آقا بخاطر این مطلب در آن موقعیت خود را بابیانات زیبا تمجید می کند می فرماید: نفس و روح من بزرگتر است و همت من عالیتر از اینکه من پستی را قبول کنم اگر من در برابر حکومت و قدرت نظامی اظهار تواضع کنم نقش من بالاتر از این است من اساساً اینها را موهومات می دانم من اینها را خیالات دنیا می دانم و حقیقت نمی دانم و من هیچگاه خودم را به سمت پستی نمی برم که با یزید بیعت کنم. بنی امیه، دستگاه یزید شما چقدر قدرت دارید در برابر من آخرین شگرد و قدرت شما چیست؟ آیا بیشتر از این کارها می توانید انجام دهید. من الان در حال اضطرار هستم و به هیچ موقعیت و اسلحه من تکیه ندارم من تنها متکی به خداوندم. شما می توانید مرا بکشید اما مرگ اثری بر من ندارد. امام حسین از کلمات فوق العاده جالب و ابتکاری استفاده می کنند. آیا شما از کشتن من بالاتر هم کار دارید شما. مبارک باد کشته شدن و قتل حسین در راه خدا من به خودم تبریک می گویم زنخیرهای پلید و تعلقات این عالم را از پایم باز کنم تنها به معشوق واقعی و حقیقت مطلق این عالم که خداوند متعال است برسم. شما می توانید عظمت و بنیان  عظمت من را می توانید بشکنید؟ بعد از مرگ من مطلقاً به حضرت حق می رسم به حضور خداوند. آیا شما می توانید عزت من را محو کنید؟ نه نمی توانید برای اینکه من متکی به قدرت مطلقم، پس من به مرگ شما هیچ اعتنایی ندارم من در حال اضطرار و انقطاع هستم من در حال عزت خدایی هستم من در حال شرف معنویم، این یعنی ایمان صد در صد کامل اگر انسان بخواهد بصورت کتابت این کلمات را بیاورد عین قرآن می شود اضطرار به معنای عبودیت خالص است. حسین(ع) عبد خالص است و در قلب و ظاهر، باطن، فکر و ... هیچ غیر خدا راه نیافته است هیچ شریک ندارد. افراد مضطر وسایل و اسباب را شکسته اند فقط به سبب الاسباب متکی اند. در قرآن آمده است: «الله خیر عما یشرکون - سوره نمل» خدا بهتر است یا غیر خدا بعد مقایسه می کند در این عالم نمونه هایی از کار خدا دیده می شود که غیر خدا و تصادف و ... نمی تواند آنها را ایجاد کند و خدا را قیاس می کند بابت ها که اگر شرک درست است پس بت ها هم این کار را انجام بدهند.

 آیا شریکان خدا بهترند یا آن خدایی که آسمانها را خلق کرده است؟ و زمین را خلق کرده و در زمین یک نظام متعادل و بسیار عالی قرار داده است. آیا بت پرستی بهتر است یا مبدایی موجود غالب و قاهری که استجابت می کند از انسان مضطر، آیا بت ها بهترند یا خدا. ناامیدی از اسباب انسان را متوجه می کند به مبداء و حضرت پروردگار یا بالعکس. اسباب را به تنهایی وسیله رسیدن به هدف می کند و از خدا دور است. این اسباب پوچ است آن اسبابی که کاری انجام می دهند آن به اذن خداست. کاش ما هم یقین می کردیم که این عالم همه اش پوچ و پوچ است و واقعاً این را باور می کردیم. حسین (ع) چون خدایی بود پس حسین(ع) باقی است و جالب این است که  این سِر و حقیقت را حضرت زینب(س) نیز درک کرده بود ما از آنها باید یاد بگیریم قبر حسین مرکز عشق و علاقه شیعیان می شود و این قبر دارای مرکزیت و دارای عظمت و بقاء می شود و با این قبر تبرک می کنند مردم، خاک حسین تبرک می شود این عزت و مرگ نیست برای ابی عبدالله(ع)، در روز عاشورا هم قیام می کنند به آقا. چقدر وقت صرف می کنند و چقدر اموال صرف می شود در این روز مجد و عظمت بیشتر از این در عالم قیامت این آقا صاحب نفوذ است و دارای قدرت است و با توجه این آقا جمع بسیاری از گناهان توسط پروردگار بخشیده می شوند. عزت از این بالاتردر کس وچیزی سراغ دارید؟

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 3-4-14. بُعد چهاردهم (سخنرانی جلسه چهاردهم که عمدتاً برروی پیروی از فطرت ناب برگرفته از پیامبر(ص) و علی(ع) حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

    انسان هم دارای جسم است هم دارای روح. بدن فعالیت ظاهر ندارد گرچه از لحاظ قوای داخلی فعال است مثلاً بلافاصله غذا می خورد و معده آن را هضم می کند لکن از نظر ادراک و شعور انسان دست خالی است قرآن می فرماید: پروردگار شما را از شکم مادر آورد به این عالم طبیعت آورد و شما هیچ چیز نمی دانستید عقل و خیال انسان و حتی ادراکات حسی (چشم، گوش...) هیچ کدام فعالیت نمی کردند و انسان هیچ چیز درک نمی کرد و نمی فهمید اندک زمانی می گذرد و قوای انسان بکار می افتد و بکار افتادن قوا نیز دو عامل دخالت دارد یکی دنیای طبیعت و این عالم و عامل دیگر که مؤثر است عبارتند از غذا – حرکت (ورزش) کم کم در مرتبه اول قوای بدن به حرکت در می آید بعد کم کم می بیند و می شنود و... و این حالت ادامه می یابد و این قوا تقویت می شود. ادراکات بدنی و حسی انسان در این عالم کم کم و تدریجاً تقویت می شود و به مقام فعلیت می رسد و به حالت طبیعی در می آید. عقل انسان هم همین طور است. در اول تولد حکما می گویند عقل هیولائی یعنی عقل انسان مانند صفحه ساده کاغذ است و هیچ رنگ و ادراک ندارد، هیچ چیز را نمی داند و نمی تواند در خود نگه دارد و یا در مورد آن قضاوت کند، این عقل هیولائی کم کم رشد پیدا می کند، رشدش اینگونه است که کم کم مسائل را می شنود از راه  ادراکات و به عقل منتقل می شود. مرکز ادراک، باشعور، ادراک و تفکر و تدبر آشنا می شود. بصورت خیلی تدریجی. بقدری آرام که کم کم باید فکر کند و بفهمد. البته من تصدیق دارم افراد انسان از نظر فهم متفاوتند. بطوری که از نظر ادراکات حسی متفاوتند بعضی سریع می فهمند و بعضی کند، لکن تمام انسانها  تدریجاً قوه عاقله و عقل در آنها رشد می کند مطالبی درک و احساس می کند و کم کم خیر و شر و منفعت وضرر را می فهمد. ادراک را انسان از کجا بدست می آورد اول از کسی که او را تربیت می کند مادری که در آغوش اوست بعد از مادر این ادراک مخصوص را از پدر می گیرد بعد از خانواده، این خانواده قوم و قبیله افکاری را که به کودک تلقین می کنند چه افکاری است آن افکاری که خودشان دارند و درک کرده اند، آن که در ادراک و شعور به عقل خودشان می رسد به بچه تلقین می کنند. بطوری که خود پدر و مادر کودک هم از پدر و مادر خودشان گرفته اند این افکار را و به تعبیر علمی این فرهنگی که در خانواده است آن طرز تفکر و ادراک یک مقدار زیاد است و آن ادراک و جهان بینی که در خانواده و قوم و قبیله، مدرسه و غیره که هر فرهنگ حاکم است بچه با آن فرهنگ به بار میآید و ذخیره می کند در درون و رشد وتعالی عقل، آن فرهنگ و ادراکات را با هم جمع می کند و آن را مرکز ادراک درست می کند.مُدرک ادراک مانند رنگ است که انسان از خارج خود آن را رنگ می کند البته در اینجا مزاج افراد هم متفاوت است مزاج افراد که مخلوق خداوند است با هم متفاوتند بعضی ها از اول فرهنگ جامعه را قبول نمی کنند این افراد استثنایی هستند همانند حضرت ابراهیم(ع) که ادراکات جامعه، خانواده و قوم و قبیله بر روی او تاثیری نداشت و فطرت ابراهیم وقتی مواجه شد با جامعه و با طریق تفکر جامعه، این فطرت هیچ کدام را قبول نکرد. اولیا خدا و یا افرادی که بعداً به مقام ولایت نائل شده اند غیر از معصومان هم، اینها به فطرت خود بر گشته اند تا انسان شده اند. اما ما اکثریت قریب به اتفاق، این ادراکات عقل را از خانواده، جامعه و غیره بدست آورده ایم آن را اضافه کرده ایم به سرمایه اولیه(همان افکاری که از جامعه بدست آورده ایم) در قرآن به صراحت این مطلب را بصورت خلاصه بیان کرده است. و می گوید اگر بپرسید از افراد این جامعه که چرا بدنبال جن و طبیعت می روید، یا دنبال جن و ملک و غیره می روید و چرا عقاید و افکار مختلف دارید؟ جواب می دهند ما از پدرانمان یک طریقه مشخص می دیدیم و از طریق آنها ما این روش را انتخاب کرده ایم. تفکرها و اندیشه ها بواسطه این وراثت از طریق خانواده، کتابها و غیره منتقل شده است به اضافه تصوراتی که خود شخص به اعتبار ساختمان خود در دانسته های خود انجام می دهد. بنابراین قضاوت و ادراک انسان در مسئله جهان بینی و جهان شناسی بسیار متفاوت و مختلف است هر موجودی از موجودات این عالم را که انتخاب کنید هر کدام یک نوع تفکر می کند. حالا این اندیشه ها که هر کدام مختلف است اینها اندیشه فطرت نیستند اندیشه فطرت این است که انسان رشد کند تنها چشم و گوش بسته و از تلقین های خانواده و جامعه چیزی بدست نیاورده باشد.پدر و مادر گاهی با کارهای خود بچه ها را بد تربیت می کنند مثلاً در کارهایی که باید بچه انجام دهد آن ها را رشوه خوار تربیت می کنند و بواسطه یک ترفندی آن کار را از بچه می خواهند اگر فلان کار را بکنی فلان چیز را می دهم و یا بالعکس و این عمل در بچه تلقین می شود و وقتی تلقین شد انسان اینگونه تربیت می شود و در طول عمر این افکار بر انسان عادت می شود و ملکه می شود. ابراهیم(ع) تمام ادراکاتش از درونش جوشید و هیچ فکر جامعه را قبول نکرد و ماه و خورشید را رد کرد و گفت ذات و وجود من متوجه یک موجود غیبی است. یا خانواده، خانواده پاکی باشد مثل حسین بن علی یا امام حسن(ع). امام علی(ع) هم با فطرت صحیح و هم اینکه قبل از بلوغ و در اول جوانی خودش در حضور پیامبر تربیت شده و آن حالت فطرت را پیامبر نگذاشتند از بین برود. و کسی که در آن خانواده رشد کرده اندیشه و ادراک جهان بینی اش ادراک مصالح اجتماعی اش غیر از من و شما است ادراکات ما قابل توجیه است و دائماً در حال نوسان است. حق قابل مطالبه است انسان همواره این را می گوید و خانواده اش هم این را می گوید اما در مقابل افکار دیگر هم در ما تلقین کرده اند. مثلاً حقی را آن وقت انسان مطالبه می کند که برایش ضرری نداشته باشد.

 این منطق ها و عادت ها بر طبق عادات و تلقین های جامعه است. معنای آیه «یا ایها الذین آمنوا لا تقدمو بین یدیه الا و رسوله» راامروز بصورت روشن معنا می کنم برای خدای متعال علمی است علم مخصوص، و آن علم مخصوص یعنی مطابق فطرت و خلقت عالم مطابق حق و بلکه عین حق آن خدا پیامبر هم انسان است اما ادراکاتش، ادراکات فطری است اگر ادراک فطری نبود مانند ابراهیم (ع)، رسول الله(ص) در مکه یک روز به بتکده می رفت. روزی در مکه 360 عدد بت بود، هر بت برای یک قبیله بود، رسول الله(ص) هم قبیله دارد و در قبیله اش هم بت پرست وجود داشت مثل ابولهب، ابو جهل و ابوسفیان و ... اما پیامبر در تمام عمرش و حتی قبل از بلوغ هرگز از در آن بتکده نگاه نکرد. با همه تلقینات و سختگیری های محیط، یک انسان عامی و بی سواد به آن بت ها با گوشه چشمی هم نگاه نکرد این انسان صاحب فطرت سالم است و پروردگار به همه عقل داده، پیامبر به این عقل صیقل داده و بکار می اندازد و عقل را صاحب منطق، دلیل و حجت می کند و بت و بت پرستی را غلط می داند و قبل از اینکه مبعوث شود لقب ایشان در مکه عبارت بود از محمد امین، این از کجا آورده امانت را در یک محیط با پرورش یافته که خیانت و بدترین خیانت است ربا و محیط محیط شرک است و خیانت بر فطرت و بندگی خداست. جالب این است هرکس امانت مهم و بزرگی دارد بجای بانک و کلیدهای رمزی بانک در آن زمان در مکه به پیامبر می سپارد خودش سرمایه ندارد مواد غذایی کمدستش می آید. بعداً عامل خدیجه است از حیث زندگی مرفه نیست اما امین است. یک اتاق یا خانه معین مشخص کرده بود و امانات مردم را با مشخصات معین در آنجا جمع می کرد و هر وقت می خواستند با نشانی می آورد و می داد. بعد از بعثت پیامبر مشرکان سرمایه دار مکه به وحشت افتادند گفتند تمام اموال ما در دست اوست بعنوان امانت و با ما مخالفت می کند و ما را قبول نمی کند پس تمام اموال ما رفت. حضرت محمد(ص) آمدند در صفا اعلام کردند هرکس امانتی دارد در دست من ناراحت و نگران نباشد و بیاید امانتش را ببرد. بهت عرب  را برداشت. آن امانت این هم صداقت. پس انسان صاحب فطرت است.

 مگر پروردگار وحی خود را در هر قلب و هر انسانی می فرستد. فطرت پاک، فطرت دست نخورده این فطرت تحت تأثیر تلقینات خانواده یعنی خانواده دور و تحت تأثیر تلقینات جامعه اش واقع نشد. آن فطرت عروج کرد با برهان خودش و جالب این است اگر بپرسید پیامبر از کجا می دانست که آیاتی که می آید به او وحی است شاید تلقینات شیطان است؟ جواب آن هم الان مشخص می شود. فطرت دست نخورده طبیعی تفاوت وحی و تلقینات شیطان را تشخیص می دهد و برای نورانیت وحی یک خاصیت و بوی عطری است آن خاصیت در وجود او منعکس شده و وجود و باطن و روح پیامبر درک می کند که آن وحی است. لکن در جامعه افراد استثنایی هم وجود دارند، اما غیر از این افراد، افراد عادی جامعه است که اکثریت مردم تحت تأثیر ادراکات بیرونی است ادراکات هم ساخته های خیال مردم، سلیقه مردم، ساخته های منفعت و ضرر مردم و ساخته های وهمیات مردم است. مردم وحی و قرآن را از پیامبر گرفتند و آشنا شدند و لکن یک گرفتاری پیش آمد و آن هم اینکه، آن که وحی است طبق فطرت، این جامعه این وحی را ممزوج میکند، و مخلوط می کند با افکار خودش و خواسته های خودش و با رسم و عادت خودش این گرفتاری عجیبی شده و به وحی ضربه می زند. و در عالم بشریت و در مقام عمل، بصورت سلیقه های مردم و بصورت انگیزه های مردم.

 انسان در این عالم عادت کرده با جسم تماس پیدا کند، قلب عادت کرده به تماس جسمانی، غذا می خورد و غضبش را آرام می کند و با تملقات دروغ مردم را بخود جذب می کند این افکار به او تلقین شده و الان این طور فکر می کند که در حاجت و دعا، فطرتش مسخ می شود و فکر می کند اگر من در مسجد بنشینم و خدا هم در عالم غیب است من اینجا از او چه می توانم بخواهم؟ نمی تواند خودش را راضی کند پس تماس جسمانی می خواهد نماینده خدا الان در مسجد که خدا را به یادش می اندازد چیست؟ منبر است زنجیر است در، در مساجد و ... و مردم عامی می آمدند و آن زنجیر را می بوسیدند ما اینگونه ایم. به خدا و رسولش پیش نروید خدا خالق فطرت است و دین مطابق فطرت است.  و عادتها و رسم های شما و فال های خیر وشر شما این ها عادتهای شماست و تلقینات آبا و اجداد است. ولی افراد استثنایی پاک هست که حجتند برای خلق وبشر، اگر بشر قیمت این جهت ها را بداند من این را جدی عرض می کنم قمر در عقرب شوم است حتی بعضی علما برای این حدیث هم نقل کرده اند قمر در عقرب یک چیز ساده است چون ما علم نجوم نمی دانیم و به همین خاطر این مسائل را درک نمی کنیم و...، آقا امام علی(ع) فرمودند من می روم و مغلوب هم نمی شوم. تا اینکه در جنگ جمل آقا غالب شد و همه را از بین برد. یکسری تلقینات تخیلات، تلقینات ارثی، تلقینات جامعه و تلقینات افرادی که آنها خدمتگذار جامعه نیستند بلکه مزاحم و بدخواه هم هستند مثل برخی دعا نویسان مصنوعی و دروغین و برخی افراد دروغین که اظهار نظر عتم می کنند،مثل افرادی که بی دقت روایات را مطالعه می کنند و متن اسلامی که رسول الله(ص) معتقد است و آورده در آن دقت علم پیدا نمی کنند. آن وقت انسانی که اینگونه باشد مثال ما به آن شبیه است. اصل فطرت ما را در خاشاک و کثافت های تلقینات و شیطنت ها قرار داده ایم. مثال ما اینگونه است که ما از اوایل شروع کرده ایم اشتباهاٌ از خانواده، مدرسه و... انسان می خواهد برود به سمت فطرت، فطرت انسان را به سمت خداوند می برد اما انسان بواسطه اینکه به این راه افتاد و راه اشتباه شروع کرد انسان راه را برعکس می رود الان درون پر شده از تخیلات غلط و عادتهای نادرست، اگر بخواهیم برگردیم به این فطرت، راه را اشتباه رفته ایم باید قدم به قدم، گام به گام برگردد این خستگی دارد و زحمت دارد اگر برسیم به اول خط آن موقع لذتدارد خداوند از باب کرمش راه نشان می دهد رسول الله می فرماید:این جمله را

 درباره خدا وشناخت پیامبر و امامت سرا پا غلط هستیم. بعد از سالهای سال بنده خدا سوال می کند که من در نماز چگونه حضور پیدا کنم این از اول عادت کرده و تلقین کرده به پریشانی فکر و نا بسامانی عقل و تمرکز توبه به معنای رجوع است انسان باز گردد و فطرتش و به حالتی باز گردد که خداوند خلق کرده است انسان خودش را شستشو دهد از موهومات و تخیلات و ساخته های اجتماعی نگوید این رسم و عادت است و این رسم ماست در تکایا و مساجد اجناس گوناگون گذاشته اند تکیه یعنی جای عزاداری اباعبدالله یعنی جای توجه و اخذ مدد از ولایت حسین بن علی(ع) آمده در اینجا کشکول باز کرده، وقتی می پرسی می گویند وقف کرده اند. آقای وقف کننده تو بجای ثواب در اینجا ترویج باطل می کنی اصل کشکول در اسلام مذموم است و مورد ملامت است با کشکول هیچ چیز درست نمی شود تکیه و عزاداری اباعبدالله با کشکول چه ارتباطی دارد. و آن وقت این چیزها را بجای دین قالب می کنند. اساساٌ قبول خدا تابع بنده و بازی من و شماست؟ هر فرد انسان گرفتار خروارها افسانه ها، فسون ها و افکار باطل و تفکرات و همیات بنام دین است. در ایامی که افراد قمه می زدند اول دو رکعت نماز عاشورا می خواندند اصلاً نمازی بنام عاشورا نداریم مثال می زنم هرچه انسان پیشرفت می کند در مقاصد خودش میدان را باز می بیند و هی اضافه می کند سلیقه خود را بنام دین، در روز عاشورا مستحب است غذا نخورد و برای اظهار تعزیه روایت داریم دکمه بالای لباسش را باز نگه دارد در آن زمان علامت عزا بود و الان هم معتبر است چون حدیث داریم. در روز عاشورا انسان روز نخوابد امام حسین (ع) در روز عاشورا بلا می دید شیعه مخلص استراحت نکند چه دستور زیبایی است آقایان کدامیک از اینها عمل می شود آنچه که به ما گفته اند امام صادق (ع) حضرت باقر (ع) و ... عمل کرده اند انجام نمی شود. اما در روز عاشورا حلیم  می پزیم چون ثواب دارد معده را پر می کنیم و در مسجد که می نشینیم خمیازه می کشیم و حرف ها را هم نمی شنویم بعدش شکم را پر از آب و مایعات می کنیم چون عطش می آید. من حدس می زنم منشأ این تفکر چیست؟ چون ابا عبدالله(ع) گرسنه بودند و آب میل نکرده بودند آن روز پس شیعه ها را نگذاریم تشنه و گرسنه بمانند این نتیجه ای که می گیرد سلیقه است این فکر جاهلانه غیر فطری است اما این حرفها را واقعاً می شود زد؟ عادت مردم طرفداری مردم، بقدری به این ثواب داده که نه کسی که درست می کند و نه کسی که می خورد قبول می کنند. به دنبال او بروی و هر طور که او می رود راه را تو هم راههای گذشته رفته خودت را رها کنی و به دنبال این آقا حرکت کن.

 لفظ شیعه به این آسانی نیست معنایش این است یعنی انسان در زندگی خودش و طول حیاتش هر قدم که امام بر می دارد در زندگیش انسان قدمش را در جای پای امام بگذارد و او را دنبال کند در تمام اعمال و تمام رسوم و مو به مو دنباله رو و گام به گام امام قدم بردارد این معنای شیعه است. آیا من در همه چیز از توحید تا آخر ما واقعاً آنگونه قدم برمی داریم. آیا ما در عمل راهی که امام می رود را می رویم. اسلام دین توقیف یعنی محدود است رموزی و اسراری است که افراد معمولی آنها را درک نمی کنند. اسرار معنویات برای ما قابل درک نیست. اگر کسی هم درک کند قابل بیان و تعبیر نیست. انسان باید اهل سر و رمز باشد تا بتواند رموز و اسرار دین را درک کند. اولین مانع برای ما این عادات و رسوم است که ما خودمان آمیخته ایم بنام دین در نماز مستحب است فوق العاده ثواب دارد تسبیحات حضرت زهرا(س) اما افراد چیزهایی که به تعقیبات نماز مربوط است و در احادیث بارها اعلام شده است را کنار می گذارند و از خودشان دعای دیگر می آورند و در نماز می خوانند این دعایی که تو می خوانی جایی دارد در شرع، تسبیحات حضرت زهرا هم جایی دارد شرع حکمت است معنای حکمت عملی این است در علم اخلاق که انسان هر شیء و موضوعی را در مورد خودش انجام دهد. این انسان حکیم است. اگر انسان عملهایش را جابه جا کند این برخلاف حکمت است. اگر دعاهایش را جابه جا کند برخلاف حکمت است من نمی گویم این کار حرام و مکروه است.من ابداً اینگونه نمی گویم من می گویم هر چیز جایی دارد منظم و هر شیء را باید در جایش مصرف کرد. و آن بر می گردد کم کم بطرف فطرت و وقتی برگشت بطرف فطرت و تمام راه را طی کرد او انسان می شود ولی پروردگار خلیفه الله اول مرتبه خلیفه الله رسول الله، انبیاء، معصومان و امامان هستند ولی در همه این قابلیت وجود دارد که برگردیم به فطرتمان و راه رفته مان را به عقب برگردیم و با دقت و تأمل و مطالعه و عقل سلیم برگردیم به مقام ولایت. از شکوفه و غنچه ولایت و به مقام فعلیت برسد. امام حسین (ع) با خط مستقیم و با نزدیک ترین راه دوستان و صحابه و شهدای کربلا و آنهایی که معصیت اندکی داشتند با فطرت برگرداند با سرعت به فطرت اولیه حتی نظم و برنامه هم فطرت است پروردگار عالم خلقت را با نظم ایجاد کرده است. امام حسین(ع) چقدر کارها را منظم انجام داد. امکاناتی که از دستش بر می آمد هیچ کدام را زمین نگذاشت. مثل ما مثل نبود. من که سرطان دارم معالجه نمی شوم پس باید بمیرم نه آن طبیب متخصص دوایی که تجویز کرده میل کن بعد وفات کن در این عالم فرد منظم اینگونه است. آقا یقین دارد می خواهد شهید شود دلیل هم زیاد داریم لکن با این که یقین بر شهادتش دارد تمام اسبابی که در دسترس ایشان خداوند واگذار کرده بود از همه استفاده کرد. وسیله و سبب باشد و انسان سبب را مُحمل بگذارد این انسان ناسپاسی است و غیر شاکر است و مصداق این آیه است و غریب و من عباده شک: خداوند می فرماید در بندگان من شکرگذار بسیار کم است. شکر در مقام عمل است به هر چیز در جایش عمل کند. می داند خیمه ها را آتش می زنند و خانمها را اسیر می برند لکن آقا فرمودند شب عاشورا خندق کندند دور خیمه ها. این نظم است. امام حسین(ع) یک انگشتر پر قیمت داشت در اثاثیه اش، روز عاشورا آن را به انگشتش کردند این نظم است و این اظهار شکوه وجلالت است. اظهار مجدد عظمت است یعنی کی انگشت من را می بینی و آن را قطع می کنی این فکر را به ذهن شما می رساند که آقا دست پاچه نشده بود. انگشتر را از یاد نبرده بود و آن چیزی که پروردگار آن را جایز کرده است من با این زیور و زینت آراسته بودم. انسان صاحب فطرت است آن قدر از لباس کهنه آقا گفته اند که من خوشم نم آید از این حرف که انسان فکر کند امام حسین یک فرد ندار و فقیری است نه این را پوشید بخاطر اینکه آن را غارت نبرند و بدن برهنه نماند این نظم است. امام حسین(ع) یک کمربند هم بردند بعد از شهادتش عین عبارت تاریخ است یک میلیون درهم قیمت آن بود آن به آقا هدیه شده بود. آن کمربند را در تاریخ جایی نیست که آقا از آن در جای دیگری استفاده کرده باشد در روز عاشورا بسته بود. این مبنای این بود که من دست پاچه نیستم من معظم هستم و یک شخصیت آسمانی گرفتار در میان بدان بشریتم. اگر ما به فطرتمان برگردیم آقا نمی شویم ولی احدی از غلامان و مخلصان آقا می شویم. چرا حیثیت و عزت خودمان را از دست می دهیم و راه را اشتباهی که رفته ایم را باز نمی گردیم و اصلاح نمی کنیم ولی باید به این زحمت متحمل شویم چون خودمان این زحمت را ایجاد کرده ایم و رو سیاه شده ایم و باطل را با حق آمیخته ایم و به دین و رسومات آمیخته ایم. چقدر آقا معظم و فطری است.

   «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 3-4-15. بُعدپانزدهم (سخنرانی جلسه پانزدهم که عمدتاً برروی پیروی نکردن از خیال و پیروی کردن ازعقل حضرت ابا عبدالله(ع) تکیه دارد)

 بسم الله الرّحمن الرّحیم.

  الحمدلله رب العالمین،باري الخلائق اجمعین. دیان یوم الدین.باعث الانبیا و المرسلین. الصلوة والسلام علی سید السفراء الاهیین.العبد الموئید و الرسول المسدد،المصطفی الامجد حبیب اله العالمین ابالقاسم محمد(ص) وعلی آله طیبین الطاهرین المعصومین و العن الدائم علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین.

 قال الله العظیم: «یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِمُوا بَینَ یَدَی اللهِ وَ رَسُولِه وَاتَقوااللهَ اِنَّ اللهَ سَمیعٌ وعَلیم»

 (حجرات-  آیه 1)

   در قرآن برخی از آیات روشنایی خاصی دارند و دارای عمق بسیار زیاد در حد فهم بنده و امثال بنده می باشند والا باطن قرآن که یک چیز دیگر است، از جمله از آن آیات که خورشید های آیات هستند یکی این آیه است این آیه من گمان می کنم از ملاهم قرآن است یعنی مفاسد ومشقتهایی که در آینده بعد از پیامبر به مسلمانان دست خواهد داد و مسلمانها مبتلا خواهند شد به یک دسته انحراف و به سبیل شیطان و ابلیس، این آیات از آنها خبر می دهد آینده نگرست. از اول تذکر می دهد به مسلمانان عصر پیامبر که خودتان را کنترل کنید و دین را فقط از دست پیامبر فرا بگیرید ( دین یعنی برنامه جامع زندگی این عالم) انسان در این عالم خواه و ناخواه حیات و زندگی دارد و این زندگی و حیات ممکن است دو رقم برنامه داشته باشد یکی سعادت این عالم و سعادت عالم دیگر را این برنامه تامین کند و دومی انسان به گونه ای می رود که سعادت این عالم را در خیال خود که نمی تواند ثابت شود تامین کند و آخرت را از دست بدهد. سومین راه این است که بدبختانه اکثراً از این راه می روند هر کس یک راه برود که نه سعادت این دنیا تامین شود نه سعادت آخرت این آیه گوشزد می کند و هشدار می دهد که از خدا و پیامبر جلو نیفتید با وهمیات وتخیلات خودتان برای خودتان برنامه زندگی تهیه نکنید این باعث می شود به خسران دنیا و آخرت برای انسان از نظر قوای باطن سه قوه مشخص و مسلم است. تمام افراد بشر دارای قوه واهمه، قوه خیال و قوه عقل هستند شما کل قرآن را بگردید نه از وهم اسم درآورده ونه تمجید کرده، بلکه گاهی مصادیقی بیان کرده است. و خیال را تعریف و تمجید نکرده حتی در روایات اخلاقی از خیال گاهی ملامت هم کرده اند. اما قرآن از عقل تمجید کرده است و تایید کرده و بشر را دعوت به عقل و تعقل و دعوت به تفکر و تدبر کرده است.تفکر وتدبر هر دو عمل عقل هستند عقل در یک موضوع و مطلب دقت کند دنباله اش را بگیرد و موشکافی کند و به عمق مطلب برسد که به آن تدبر می گویند. آن چیزی که این کار را انجام می دهد تفکر و تعمق است پس دیدگاه انسان و فهم و شعور و ادراک سه نوع است: یک راه حسن ظاهر هم که چهار تا می شود. قوه واهمه قوه ای که اگر انسان چشم خود را هم ببندد در درون  خود و روح و قلب خود معانی جزئیه را درک می کند، یعنی وهم به انسان می فهماند که در این عالم خارج بعضی از عوامل معنوی یعنی غیر مادی اینها را درک می کند) این قوه هم در انسان هست هم در حیوان مثلاً وقتی غزال از دور شیر را دید فرار می کند فقط وقتی شیر با گرگ و غیر را می بیند فرار می کند چرا؟ در باطن خود ادوات شخصی درک می کند به این قوه واهمه می گویند. وقتی شما در خیابان کسی را می بینید که نمی خواهید با او روبرو شوید ناخودآگاه راهتان را عوض می کنید تا با او روبرو نشوید این قوه واهمه شما است. (عدوات شخصی را در طرف مقابل درک می کند این قوه واهمه است) گاهی محبت که معنوی است مثلاً وقتی راهت با کسی مخالف است اما راهت را کج می کنی تا با او روبرو شوی و حرف بزنی و... این محبت شخصی است و این واهمه است. واهمه یک نیرویی است دردرون انسان و حیوان که اولاً یک نیروی و امر غیر مادی است و باآن انسان درک می کند معانی جزئیه را .

 قوه دیگر خیال است خیال عبارت است انسان چشم خود را می بندد از این عالم و در درون خود صورتهایی تصور می کند. خیال درک می کند صورتهای شخصی را، خیال در ادراکش همیشه صورتهایی را تصور می کند که در عالم خارج دیده است و در ذهن خود ثبت و ضبط کرده است.

 قوه سوم عقل است که خیلی مشکل در افراد معمولی بشر پیدا می شود عقل نه با معنویات جزئی کار دارد و نه با صورت سازی و خیال. بلکه کارش این است واقعیات و حقایق را درک می کند برای وجود حقایق دلیل و برهان می آورد. کار عقل این است حق را درک کند و از باطل جدا کند و حقانیت حق را حکم کند و پوچ بودن باطل را ثابت کند. عقل در کلیات کار می کند. عقل یک نیروی خدا دادی است و منحصر است فقط به انسان و غیر از انسان در بقیه جانداران عقل وجود ندارد. امتیاز انسان با عقل است و جالب این است اسلام و قرآن مجید از عقل سخت طرفداری می کند در قرآن مجید در حدود 300 مورد با بیانات و تعبیرات مختلف عقل را ستایش کرده است و به تربیت و رشد عقل انسان ها را تشویق کرده است. «افلا تدبرون؟»، و ... قرآن می گوید تعجب می کنم و حسرت می برم بعضی از افراد بشر هستند درون آنها و روح آنها هست و عقل هم درونشان هست اما آن عقل را بکار نمی برند و تعقل نمی کنند اکثریت مردم و اکثریت قاطع در این عالم، از قوای باطن استفاده می کنند از وهم خیال فقط استفاده می کنند. عقل را بکار نمی برند و به عقل صیقل نمی دهند و پرورش نمی دهند و وقتی نور عقلی مطرح می شود. مردم خسته می شوند و کشش ندارند و می گویند صحبت سنگین است. عقل از همه چیز سنگین تر است ولی چون ما انسانهای معمولی عقل را به مقام فعلیت و رشد نیاورده ایم امور عقلی را نمی توانیم درک کنیم.

 در مورد خداوند گاهی حکما تعبیر میکنند اعظم عاقل: مرتبه غیر متناهی عقل در نزد خداوند متعال است. انسان وقتی در زندگی بر مدار خیال و وهم بگردد حقایق را نمی تواند درک کند حقیقت و واقعیت را نمی تواند درک کند. حضرت علی (ع) در جواب کمیل که پرسید حقیقت یعنی چه؟ فرمودند: تو کجا و حقیقت کجا. تو با حقیقت چکار داری تو به کار خودت مشغول شو. وقتی امام(ع) به کمیل این جواب را می دهد نشان می دهد که اکثریت مردم با وهم و خیال زندگی می کنند. خیال انسان را همیشه به حقیقت نمی رساند  اما وهم نمی رساند چون وهم معانی جزئیه را درک می کند، و هم اشتباه می کند، انسان در زندگی مستقل است به وهم و این انسان خطا و اشتباهش زیاد است و مطالب را گاهی بجای هم قبول می کند محبت را بجای عداوت، و خیال هم همین گونه است اما خیال صورت ساز است و مثل ابلیس انسان را فریب می دهد. کار خیال است و خیال هیچ گاه واقعیت را می بیند مسئله را یا بزرگ دیده می شود یا کوچک. عقل دقیق است و میزان و ترازو دارد. انسان معمولاً زندگیش را با خیال اداره می کند با نقل، این اشباهات، خطاها و ضررهای مالی، کسب، مقامات دولتی و غیره اکثراً متکی است به خیال انسان عقل را از کار می اندازد و عقل را حاکم وجود قرار نداده است. و گرفتار خیال است و خیال در واقعیت اشتباه می کند. یا ایها الذین آمنو لا تقدموا بین یدی الله و رسوله: خداوند با علم محیطی خود می داند که هم مسلمانان عصر پیامبر و مسلمانان طول تاریخ عقل خود را بکار نخواهند انداخت. کم هست انسانی که متفکر و دارای عقل سالم باشد(یعنی عقلی که اسیر خیال نیست و عقل خودش حکومت کند هم به خیال و هم بر وهم) اگر عقل حاکم باشد انسان، انسان کامل است. وقتی انسان عقل را منزوی کند و کنار بگذارد و اسیر خیال شود آن وقت با خیال شعر می گوید. مثل ایرج میرزا که محتوای شعرش معمولاً مزخرفات است. از نظر ادبیات شعر خوب است شعر امر خیالی است بلکه خیال الهام گرفته از عقل، و عقل دستور داده به خیال کم چگونه شعر بگوید که اشعار حافظ و مولانا و ... از این نوع شعر است.

 دین خدا امر عقلانی است نه خیالی یعنی قرآن و اولیاء قرآن (پیامبر و ائمه) موجودات عقلانی اند این ها می افتند به دست ما که ما موجودات خیالی هستیم. این آیه شریفه که (اول سوره حجرات) است پیامبر هشدار می دهد و می گوید ملت من بعد از من گرفتار خیالات خواهید شد. دوران نبوت پیامبر 23 بود در این 23سال مجال نشد پیامبر افراد بی تمدن، وحشی بی علم و بی فرهنگ را نشان های کامل، عاقل، متدین و متدبر کند. نمونه ای تربیت کرده مثل علی بن ابی طالب (ع) که در او هیچ غلبه خیال وجود ندارد علی عاقل است و حقیقت شناس، این ائمه معصوم(ع) عاقل اند و اندیشمند به معنای واقعی و عقلانی اند اما اکثریت قریب به اتفاق مردم، خیالباف و خیالی اند. فرد خیالی با یک دید به این عالم می نگرد و عاقل به گونه ای دیگر. عاقل حسین را یکجور می شناسد و اهل خیال هم گونه ای دیگر. من عزاداری اباعبدالله را حتی در مواقع لازم جزء واجبات می دانم اما ما حسین و سایر ائمه را از راه تخیل آنها را تعریف کنیم یا از راه واقعیت. از راه تخیل اظهار ارادت کنیم یا از راه واقعیت. علم بر می دارید از آهن که عرض خیابان را می گیرد احتمال خطا، افسردگی، پارگی وجود دارد این با عزاداری چه ارتباطی دارد. عرض ارادت به امام حسین(ع) شیعه بودن و عزا نگه داشتن آیا این چه اثری دارد با علم نگه داشتن که بزگتر از فلان علم باشد یا نه؟ آقایان عزاداری روز عاشورا میدان پهلوی است؟ میدان خودنمایی و خود فروشی است این جاها انسان از حسین(ع) دور است. آقا بنده خداست. مخلص پروردگار است آقا مروج بندگی است نه مروج غرور .این وهم خیالی است ولی از نظر عقل که نگاه می کنید خلاف منطق و دلیل و جهت است. بعد از رحلت پیامبر اینگونه شد رسول اله علی (ع) را وصیت کرد و خلیفه تعیین کرد چرا که مرد عقلانی بود اگر یک مرد عقلانی در دستگاه حکومت بنشیند ملت را سوق می دهد بطرف عقل، نماز بر مومنان واجب است ولو واجب موقوت(وقت دار) هم نمازش را سر وقت معین بخوان و هم از وقتش اضافه تر نخوان. نماز یک عمل است و هر عمل یک وقت معین دارد از آن بیشت نکن. نماز حدی دارد و محدود است. واقعیات است ؟ولو در حد خودش از نماز زیباتر ما عمل زیبایی نداریم اما محدود است نه خسته کننده، نه اینکه جای بقیه کارهای ضروری را اشغال کند در حد و وقت خودش. حج و روزه و بقیه امور نیز همین گونه است. رسول اله فهمید اگر علی نباشد چه اتفاقی می افتد و ملت حضرت علی را کنار گذاشتند و افرادی سر کار آمدندکه تربیت عقلانی نداشتند افرادی بودند که تعقل صحیح نداشتند و مانند اکثزیت مردم گرفتار خیال بودند آیا افرادی که با وجود یک فرد معصوم عقلانی گرفتار خیال شود او حق حکومت دارد؟ دین را توجیه می کند بطرف تخیل و مسلمانان معمولی دین را توجیه می کنند به طرف خیال و وهم. و هر وقت خیال و وهم در دین مداخله کرد آن وقت دین می شود ملعبه شراب تخیل را تقویت می کند و عقل را می کشد. جهل رفیق هستی است، جهل ضد عقل است در هر کس جهل باشد و عقل نه، انسان را گرفتار وهم و خیال می کند. تربیت آنها خیالی است. ابی عبدالله را باید طوری نشان دهیم که خودش بود. زینب را طوری نشان دهیم که بود. آن وقت می شویم مسلمانی که مقدم بر خدا و رسولش نشده ایم و جلو نیافتاده ایم. دو حدیث از خاطره ابی عبدالله نقل می کنم در خود آقا در کتاب شریف فرموده است. برای این می خوانم که توجه کنید حسین(ع) یک انسان عاقل است و اینگونه متین حرف می زند. از دلایل علامات عقول: اگر شما می خواهید بدانید که علمتان مورد قبول خدا است یا نه کدام عمل قابل امضاء حسین(ع) است و کدام یک را حسین(ع) امضاء نمی کند علامتش این است هر کس این سه خاصیت را که داشته باشد حسین(ع) فرموده اند: من آن را قبول می کنم و او از من است وبه من نزدیک است و گرنه معلوم است که گرفتار خیال و از حسین(ع) دور است. اولین علامت این است انسان معاشرت و مجالست کند رفاقت کند و به آنها اظهار ادب و ارادت کند این انسان را هم خودش و هم عملش را حسین(ع) قبول می کند. عاقل کسی که حقیقت بداند و واقعی ببیند و مالک برهان و محبت باشد. و با واقعیت قضاوت کند مقابل عقل جهل است جاهل کیست؟ علاماتش یکی این است هر کس زیاد حرف زد وجدل کرد نشانه دیگر از حرف و بیان خودش اول خودش اول خودش بهره مند شود یعنی اول خودش عمل کند و عالم با عمل باشد. عالم مسلط باشد به حقایق انواع تفکر، یعنی عقل را بکار اندازد و از راه عقل مشکلات پیش روی خود و مردم را حل کند این یک حدیث: حدیث بعدی این جالب و اخلاقی است مومنان پرهیز کنید از معذرت خواهی کردن می کرد. انسان کی معذرت خواهی می کند؟ وقتی که به شخص اهانت کند، جسارت کند، غیبت کند بهتان بگوید و بعد حلالیت بخواهد عاقل از نظر آقا کسی است که معذرت خواهی نکند یعنی به دیگران جفا نکند و به حقوق آنها تجاوز نکند تا معذرت بخواهد معذرت خواهی بدلیل سبک روحی و بی بند و باری است مومن حسابی فکر می کند نه بد دل شود تا معذرت بخواهد. منافق کسی است که هر روز بد دل کند دنباله اش معذرت بخواهد. شما بی خود معذرت می خواهید از اول درست رفتار کنید تا معذرت نخواهید. امشب شب دوازدهم است و شنیده ام در برخی مساجد و محافل ختم الرحمن گرفته اند یا برای امام مجلس ختم گرفته اند اینها مداخله عادت و خیال در دین است. مگر مجلس امام حسین ختم می شود و تمام می شود. مصیبت امام حسین(ع) تا ظهور حضرت حجت باقی است و از بین نمی رود این افکار عامیانه و سلیقه های شیطانی چقدر این در شان امام عزیز و بزگوار مداخله می کند. چقدر شایسته است راهی را که آقا خودشان می خواهند را ما برویم.

 «صلی الله علیک یا اباعبدالله» اللهم صل علی محمد و آل محمد.

 

 «فصل چهارم»

 نتیجه گیری و پیشنهادات

 -       نکات جدید در باب علل جاودانگی قیام عاشورا از منظر معظم له

 -     وظیفه یک فرد مسلمان در باب قیام عاشورا با عنایت به حدیث ثقلین

 -     ملحقات

 4-1: نتیجه گیری در باب علل و جاودانگی  قیام عاشورا از نظر معظم له:

      با عنایت به بخش چهارم فصل گذشته که بخش اصلی این رساله را تشکیل می دهد حضرت آیت اله صائنی (ره) جدا مطالب  عمیق و پرمغزی را با استناد به آیه اول سوره حجرات نقل کرده اند و با استفاده از همین آیه زنده ماندن قیام اباعبدالله را نقل کردند. یکی از  دغدغه های خاطر معظم له این بود که مردم را از خواب غفلت و آلودگی بیدار سازند ، مردم طوطی وار مطالب دین را یاد  نگیرند ، مردم را به تفکر در مسائل  دینی سوق می دادند. فلذا  با عنایت  به اینکه حقیر در نگارش این پایان نامه به کتاب های مختلف و متعددی را خواندم می توانم به جرات بگویم که تقریبا هیچ کس به این اندازه دقیق و روشن نسبت به زنده ماندن قیام حسین(ع)  سخن نگفته است .علل و عواملی را با استناد به آیه اول سوره حجرات  در جهت زنده ماندن یاد حسین (ع)  ذکر می کنند که همگی  را ما اغلب شنیده ایم ولی  توجه جدی به آن نکرده ایم . طبق نظر شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی  ج 2 برای حادثه عاشورا دو وجه ذکر می کنند. یکی  وجه ظلمت  و دیگری نورانیت ، به نظر ایشان و حضرت آیت اله صائنی (ره) ما شیعیان همیشه جنبه ظلمت قیام اباعبدالله الحسین(ع) را مدنظر قرار می دهیم،  جنبه ای که در آن فقط حسین (ع) و یارانش توسط سپاه عمربن سعد در یک  نیمروز به نام عاشورا شهید شده است. اما واقعیت این است که برای قیام عاشورا یک جنبه دیگری نیز هست بنام جنبه نورانیت که همگی آنها  ریشه در قرآنی بودن قیام اباعبدالله الحسین(ع) دیده می شود.

 حسین (ع) از خروج مدینه هیچ گاه کاری نکرد که یک قدم از خدا و رسولش پیشی بگیرد حتی از خدا و رسولش عقب نماند، چراکه  به تعبیر معظم له عقب ماندن و جلو افتادن کار اشتباه می باشد.  علم حسین (ع) تبعیت از دین خدا ، تبعیت از فطرت الهی ، تخلق به اخلاق  الهی ، پیمودن راه حق و عدم گرایش به خرافه و خرافه پرستی، عدم گرفتار شدن در بند  عواطف  و احساسات ، بودن دائم در حالت خوف و رجا، صبر حسین(ع) ، نظم حسین(ع)، پایبندی به مشیت الهی و از همه مهمتر قبول کردن اینکه حسین (ع) مضطر است، همگی نشان از این دارد که به بشریت بفهماند اگر شخص می خواهد پیرو حسین(ع) باشد می بایست با تمام وجود در زندگی خودش این موارد را رعایت کند . بطوریکه نه از خدا و رسولش پیشی بگیرد و نه عقب بیفتد . چراکه در هر دو صورت آن انسان خسران دیده است و طبق آیات قرآن جایش در جهنم است.

 همه جان فشانی های حسین (ع) و یارانش همچون عباس ، زهیر، حر، علی اکبر و ..... نشان دهنده این است که لحظه ای از آرمانهای حسین که تقدم نجستن از خدا و رسولش است غافل نمانند و با دل و جان آن را قبول کردند .

 امید است که خداوند ما را نیز جزء  غلامان و یاران آن بزرگواران قرار دهد.

 4-2.وظیفه یک فرد مسلمان در باب قیام عاشورا با عنایت به حدیث ثقلین:

     با عنایت به اینکه یکی از آخرین احادیث نقل شده از نبی مکرم اسلام (ص) حدیث ثقلین می باشد که اکثر علمای شیعه و اهل تسنن آن را نقل کرده اند و در سند آن جای هیچ گونه شک و شبهه ای وجود ندارد ، چنانکه شیخ صدوق در معانی الاخبار از راویان مختلف آن را نقل کرده است. همچنین علما در معنی عترت پیامبر اقوال مختلفی را نیز ذکر کرده اند ، اما آنچه هست این استه که حدیث ثقلین از احادیث مسلم و قطعی در بین مسلمانان می باشد.

    به نظر می رسد همانطور به قرآن ، آن کتاب الهی که اهمیت خاصی در بین جوامع مسلمان داده می شود، می بایست به عترت پیامبر نیز به همان اندازه اهمیت دادو بر هر مسلملن واجب است که از آنها پیروی محض داشته باشد. لذا از این حدیث در جهت زنده ماندن یاد حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) که عترت رسول الله (ص) می باشد با عنایت به زنده ماندن قرآن در بین مسلمانان، می توان استفذه هایی کرد که ذیلاً به بخشی از آنها اشاره می شود:

 الف- همانطور که قرآن طبق آیه 82 سوره اسراء شفا است، عترت رسول اکرم نیز مایه شفا و آرامش در بین مسلمانان می باشند.

 ب- چنان که قرآن تا قيامت در ميان مردم باقي مي ماند، عترت پيغمبر صلي الله عليه و آله نيز تا قيامت باقي خواهند ماند، يعني هيچ زماني زمين از وجود امام و رهبر حقيقي خالي نمي شود.

 ج- پيغبمر اسلام (ص) با اين دو امانت بزرگ تمام احتياجات علمي و ديني مسلمين را تامين کرده واهل بيتش را به عنوان مرجع علم و دانش به مسلمين معرفي کرده، اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است.

 د- قرآن و اهل بيت نبايد از هم جدا شوند و هيچ مسلماني حق ندارد ازعلوم اهل بيت اعراض کند و خودش را ازارشاد و هدايت آنان بيرون نمايد.

 ه - مردم اگر از اهل بيت پيروي کنند و به اقوال آنان تمسک جويند گمراه نمي شوند و هميشه حق در نزد آنهاست.

 و- همه ي احتياجات ديني مردم نزد اهل بيت(ع) موجود است وهر کس از آنها پيروي کند گمراه نمي شود و به سعادت حقيقي نايل مي گردد. يعني اهل بيت از خطا و اشتباه معصومند و با همين قرينه معلوم مي شود که مراد از اهل بيت و عترت تمام خويشان و اولاد پيغمبر صلي الله عليه و آله نيست، بلکه افراد معيني هستند که از جهت علوم دين کاملند و خطا و عصيان در وجودشان راه ندارد تا صلاحيت رهبري داشته باشند. و آنها عبارتند از علي بن ابي طالب و يازده فرزندش  که يکي پس از ديگري به امامت منصوب شدند، چنان که در روايت نيز به همين معنا تفسير شده است. از باب نمونه: ابن عباس مي گويد: به رسول اکرم صلي الله عليه و آله گفتم: خويشان شما که دوست داشتن آنها واجب است کيانند؟ فرمود: علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام. .

 جابر مي گويد:رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خدا ذريه ي هر پيغمبري را در صلب خودش قرار داد ولي ذريه ي مرا در صلب علي عليه السلام قرار داد.

کلید واژه : امام حسین(ع)، حضرت آیت الله محمد اسماعیل صائینی«ره»، عاشورا، زنده ماندن و تقدم جستن. 

4- 3. ملحقات:

 «فصل پنجم»

 -     فهرست منابع

 -       چکیده انگلیسی

 

 فهرست منابع و مآخذ

 1-     قرآن کریم ترجه الهی قمشه ای

 2-     نهج البلاغه ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی

 3-     عمان سامانی، گنجینه الاسرار ، به اهتمام آصفی مهدی،تهران،انتشارات جمهوری،1378.

 4-     صفایی حائری، عباس، تاریخ سیدالشهدا(ع) ، انتشارت مسجد مقدس جمکران، 1385.

 5-     اصفهانی ابوالفرج، مقاتل الطالبین، به کوشش جعفری ، بهراد، انتشارات جعفری راد، 1389.

 6-       ترجمه تاریخ طبری ج 5، باینده ابوالقاسم، انتشارات اساطیر، 1379.

 7-     علی الشاوی، باکاروان حسینی از مدینه تا مدینه ج 3، ترجمه بینش عبدالحسین،انتشارات کوثر غدیر، 1387.

 8-     انصاریان، حسین ، با کاروان نور، انتشارات دارالصادقین،1386.

 9-     آقا تهرانی، مرتضی، یاران شیدای حسین(ع)، انتشارات صادق آل محمد1388.

 10- گروه مولفان، پرسش و پاسخ های دانشجوئی، انتشارات دفتر نشر فرهنگ معارف، 1386.

 11- طبرسی، شیخ ابوعلی فضل بن حسن ، اعلام اوری باعلام الهدی، ترجمه ساکت، محمد حسین، انتشارات اساطیر، 1388.

 12- نیرومند کریم، شرح زندگانی دانشمندان و روات – رجال کشوری و لشگری استانف انتشارات عود 1385.

 13- فصل نامه فرهنگ زنجان بهار و تابستان 1383.

 14- صائنی  دکترمحمد حسین ، رساله علمای صد ساله اخیر زنجان.

 15- مکارم شیرازی، ناصر،تفسیر نمونه ج22، انتشارات دارالکتب،1385.

 16- موسوی همدانی سید باقر، ترجمه تفسیر المیزان ج 18، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،1385.

 17- شهیدی دکتر سید جعفر،قیام حسین(ع)، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، 1389.

 18- .........................................، تاریخ تحلیلی اسلام ، انتشارات سمت، 1377.

 19- قمی شیخ عباس ، نفس المهموم، ترجمه شعرانی، میرزا ابوالحسن، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1385.

 20- شیخ صدوق، معانی الخبار، ترجمه شیخی حمیدرضا،انتشارات ارمغان طوبی،1389.

 21- صائنی، محمد اسماعیل، شرح دعای کمیل، به کوشش خسروی هوشنگ ونژادیان علی اکبر، انتشارات نیکان کتاب 1389.

 22- .....................................، توحید،....................................................................................................،1391.

 23- ........................................، ولی الله الاعظم (عج)،.......................................................................، 1390.

 24 – احمدی ، زین العابدین، علما نامدار زنجان، انتشارات سلاله، 1375.

 25- نجمی ، محمد صادق ، سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، انتشارات بوستان کتاب ، 1386.

 26- بلخی ، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی ، تصحیح نیکلسون رینولد، دفتر اول ، انتشارات توس.

27- ملک زاده ، علیرضا، کشف الایات، انتشارت حکمت، 1361.

28- عبدالبلقی ، محمد فواد، امعجم المفهرس، انتشارات اندیشه اسلامی،1386.

29- پور امینی ، محمد باقر، چهره ها در حماسه کربلا، انتشارات بوستان کتاب ، 1386.

30- تومانینی، دکتر عبدالسلام، رویدادهای تاریخ اسلام ج 1، ترجمعه جمعی از پژوهشگران، انتشارات نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1385.

31- مقتل شوشتری ، گردآورنده، سلطانی نسب حمید، انتشارات آرام دل، 1386.

32- نرم افزار جامع التفاسیر2 .

33- نرم افزار سروش ایمان 2.

34- نرم افزار سفینه النجاه.

35- نرم افزار سلسله سخنرانیهای حضرت آیت الله محمد اسماعیل صائنی پیرامون علل جاودانگی قیام اباعبدالله الحسین(ع). 

 

 

 

Abstract

The basic question of the present paper is that what the especial ideas of Father of Abdollah A-Hosein (May peace be upon him)’s rising are from ayatollah Hajji Sheikh Mohammad Ismail Saieni (May God have mercy on him). And which factors caused his rising to become livelier than ever after 14 centuries and causaed all liberal and truthful people to be awaken.

What is resulted from this research is that ayatollah Saieni (May God have mercy on him) could express the code for eternity of relatives of the holy prophet using the first verse of the Chambers because as he himself put, the Quran and the relatives of the holy prophet cannot be separated from each other.

His excellency who presented 15 lectures tried to interpret this verse and connect the father of Abdollah Al-Hosein (May peace be upon him)’s rising to this verse so that he could express the Imam’s acting according to divine verses. Some especial reasons and ideas mentioned by him in this regard are as following: the Imam’s knowledge, his following from the religion and lack of believing in superstitions, his following from divine nature, his overcoming sentiments and emotions, living always between fear and hope, his patience and constancy and etc. it is also worth to note that in this paper we tried to quote the same sentences that his excellency uttered himself.

Key words: Imam Hosein(May peace be upon him), his holiness ayatollah Mohammad Ismail Saieni (May God have mercy on him), Ashura (the 10th day of Moharram), being alive and having precedence.

 

جستجوی پیشرفته

اوقات شرعی



آمار بازدید

امروز
دیروز
بازدید این هفته
بازدید آخرین هفته
بازدید این ماه
بازدید ماه گذشته
کل بازدید
33
388
6868
7206
29954
41339
2805030

پیش بینی بازدید امروز
432


IP شما:3.145.179.30