ابليس و جنود او تخيّلات افراد بشر را تحريك مي‏كنند

خداوند به انسان يك نيرويى داده است كه نام آن عقل است. عمل عمده و شاهكار عقل اين است كه واقعيّات را ادراك مى‏كند؛ يعنى عقل هر چيزى را در اين جهان آن طور درك مى‏كند كه در واقع همان طور است. نه يك ذرّه از واقعيتش اضافه درك مى‏كند و نه از واقعيّت آن كمتر درك مى‏كند، اين خاصيّت عقل است. حال اگر عقل تا اين اندازه تربيت بشود و بتواند در سازمان وجود انسان چنين كار مهمّى انجام دهد از قيدو بند خيال و وهم آزاد مى‏شود. در اين صورت است كه انسان از ابعاد خيالات و انواع شهوات و ادراكات وهمى آزاد و رها مى‏شود و واقعيّت را آن چنان كه هست، درك مى‏كند و قادر مى‏باشد كه زير بار واقعيّت برود و تحت تأثير بقيّه‏ى نيروها قرار نگيرد و زندانى و محبوس در هواهاى نفسانى نباشد. بلكه اگر عقل آزاد و راقى و فطرى باشد مى‏تواند واقعيت را آن چنان كه هست درك كند. ولى اين گونه عقل در افراد بشر به اندازه‏اى كم است كه از شدّت كمى ناياب است. همين عقل است كه قرآن مجيد به آن «لُبّ» مى‏گويد و مى‏فرمايد: «... أُولَئِکَ هُمْ أُولُو الألْبَابِ ‏ »[1]؛ لُب يعنى مغز، يعنى اندرون، يعنى بى‏قشر، بى‏پوست، يعنى اين كه انسان پوست و قشر هر واقعيتى را كنار بزند و مغز و لُبّ آن را درك كند. قرآن كريم اين گونه افراد را تمجيد مى‏كند.

پس خاصيّت عقل، درك كردن «لُبّ» هر چيز است، ليكن براى عقل دو آفت مهم هست. اوّلين آفت عقل اين است كه اگر عقل بخواهد به اين حدّ برسد، بايد تربيت بشود و پرورش بيابد. اولاً عقل پرورش نمى‏يابد و ثانيا عقل چه پرورش بيابد و چه پرورش نيابد، در برابر اين عقل صدها مزاحم و مانع وجود دارد: اميال، هوس‏ها، ادراكات گوناگون و تخيّل كه بزرگ‏ترين دشمن عقل است؛ زيرا كار عقل، درك حقايق است و مى‏خواهد واقعيّت را آن طور كه هست بيابد و درك كند؛ يك حديث از حضرت موسى بن جعفر7 در بحارالانوار هست. شاهكار امام اين است كه آن مطلب عميق فلسفى را با يك بيان ساده فرموده‏اند كه هم به درد فيلسوف عميق و هم به درد عامّه‏ى مردم مى‏خورد. امام7 مى‏فرمايد: اگر كسى در حيات و زندگى اين عالم مطالعه كند و درباره‏ى ريگ‏هاى يك بيابان اين چنين قضاوت كند كه اين ريگ‏هاى بيابان ملخ هستند (در صورتى كه ريگ هستند و ملخ نيستند) و يا اگر بيابان پر از ملخ باشد و اشتباها بگويد: ملخ وجود ندارد بلكه ريگ بيابان است، اگر درباره‏ى ملخ و ريگ بيابان اين گونه جا به جا قضاوت كند، آن مقدار ايمانش ناقص است. اين حديث همان مطلب را مى‏گويد كه من مى‏خواهم عرض كنم. من هم از اين بزرگواران ياد گرفته‏ام كه عقل عبارت از آن است كه متن واقعيّت را درك كند، و هر اندازه كه واقعيّت را درك كند، و هر اندازه‏ى كه واقع بين باشد، واقعيّت را در مى‏يابد. بطوريكه انسان مى‏تواند مانند ترازوى دارو فروشى عمل كند و واقعيات اين عالم را آن گونه كه هستند درك كند نه بيشتر از واقع خودش و نه كمتر از واقع خودش، بلكه همانند ترازوى داروفروشى كه سمّ را سنجش مى‏كند؛ چون سمّ خطرناك است و آن ترازو بايد يك ميليونيم گرم را نيز بسنجد. اگر عقل اين گونه عمل كند و واقعيّت را به دقّت درك نمايد، آن عقل، دقيق است. وليكن عقل يك آفت عجيب دارد و آن وجود خيال در وجود انسان است. فعاليّت ابليس هم در قوّه‏ى خيال انسان صورت ميگيرد. در اين جا هم منظور از عدوّ (دشمن)، همان ابليس است. ابليس داراى قشون و جنود هم هست؛ اين‏ها مى‏آيند و تخيّلات افراد بشر را تحريك مى‏كنند. وقتى كه تحريك كردند، آن مطالب غير واقعى را زينت و بزك مى‏دهند و انسان‏ها را فريب مى‏دهند و اين غير واقع‏بينى يعنى ادراك تخيّل و وهم انسان و ادراكات حسّى. انسان را به اشتباه مى‏اندازند و انسان آن غير واقع را به جاى واقع قبول مى‏كند و بدين وسيله انسان كم كم از حقيقت دور مى‏افتد. در نتيجه، دورى از واقعيّت، عادت و ملكه‏ى او مى‏شود و دورى از واقعيت را تمرين مى‏كند تا اين كه انسان از مسأله‏ى واقع‏گرايى و حقيقت‏گرايى و واقع بينى منصرف مى‏شود؛ همان طورى كه كميل به جامعه نگاه مى‏كرد و مى‏ديد كه هيچ كس به دنبال واقعيّت نيست و به على7 مي‌گفت: على جان، من به هر كس كه مى‏نگرم، مى‏بينم كه هيچ كس با واقعيّت و حقيقت سر و كارى ندارد، نه اجتماع با حقيقت سر و كارى دارد و نه حكومت. ما نه در مسائل سياسى با واقعيّت سر و كارى داريم و نه حتّى در مسائل علمى. خلاصه اين كه افراد معمولاً با واقعيّت و حقيقت سر و كارى ندارند، فلذا كميل از على7 مى‏پرسد: «مَاالْحَقيقَةُ»؛ حقيقت و واقعيّت چيست؟ شما دقت كنيد، چه كسى از خود و يا از يك فرد مطّلع و آگاه جوياى حقيقت مى‏شود؟ تمام اقشار جامعه‏ى ما عادت كرده‏اند كه كار و مسؤولّيت را به نحوى از گردن خودشان بياندازند. به عنوان مثال، يك معلّم مى‏خواهد ورقه‏ى دانش آموزى را تصحيح كند، كمى كه تصحيح مى‏كند مى‏گويد: حوصله‏ام تمام شد و يك نگاه سرسرى و سطحى به ورقه مى‏كند و يك نمره‏اى مى‏دهد، آيا اين نمره به اندازه‏ى واقعيّت اين ورقه بود؟ و يا يك فروشنده، جنسى را در ترازو وزن مى‏كند، آيا جنس به اندازه‏ى آن واقعيّت پولى بود كه گرفت؟ اصلاً با آن كارى ندارد؛ زيرا كه فكرش در گرفتن پول است! پس فكر معلم در اين است كه نمره‏اى بدهد و ورقه‏ها را رد كند و وظيفه‏اش را هر طورى كه شده انجام بدهد و بگويد امشب راحت شدم و ورقه‏ها را تمام كردم؛ آنچه كه با آن سر و كار ندارد واقعيّت است. مثلاً بنده اكنون براى شما دعاى كميل را  شرح مى‏دهم؛ حال يا به صورت واجب و يا به صورت مستحبى و اخلاقى و يا هر عنوان ديگر كه باشد، بايد اين را تشخيص بدهم كه واقعيّت «شرح دعاى كميل» چيست؟ و الّا اگر من بگويم طورى باشد كه هم مستمعان محترم خوششان بيايد و هم وقت من سپرى بشود و بروم و خلاص شوم و بگويم امروز هم راحت شدم و انجام وظيفه كردم، در اين صورت برخلاف واقعيّت عادى عمل كرده‏ام. اكثر انسان‏ها [معمولاً ]در هر مسأله‏اى اين گونه‏اند و با جنبه‏ى واقعيّت سر و كارى ندارند، بلكه در تمام كارها به دنبال جنبه‏ى هوس و تخيّل و جنبه‏ى مادى و منافع دنيوى اين عالم هستند و اين تزيين ابليس است. ابليس، لذايذ مادّى و منافع عالم طبيعت را در برابر ادراك انسان زينت مى‏دهد و انسان را اسير آن لذّت مى‏كند انسان را از واقعيّت آن منصرف مى‏كند. اين خاصيّت ودليل عداوت ابليس است. ابليس [بزرگ‏ترين ]دشمن انسان است، چرا؟ براى اينكه بالاترين ضربه را به انسانيّت انسان مى‏زند و نمى‏گذارد كه انسان، انسان تربيت بشود. [با توجه به اين كه] انسان در تخيّل و دنبال كردن لذايذ مادّى با حيوان شريك است، شيطان انسان را به مرتبه‏ى حيوان بودن تنزّل مى‏دهد و او را در مسير حيوانيّت ترغيب و تشويق مى‏كند و او را به آن بخش از حيات عادت مى‏دهد. قرآن كريم به اين مسأله زياد تأكيد مى‏كند، شما به تعبيرات آياتى كه مى‏خوانم توّجه بفرماييد، إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلإِنْسَانِ عَدُوًّا مُّبِينًا»[2]؛ شيطان از اوّل آفرينش انسان دشمن آشكار او بوده است و از اين دشمنى دست بر نمى‏دارد. دشمنيش هم از اين راه نيست كه مثلاً به انسان يك سيلى و يا يك زخمى بزند و يا بدنش را مريض كند، نه اين طور نيست. بلكه شيطان به جنبه‏ى تخيّل انسانيّت انسان وارد مى‏شود و از انسان تعقّل را سلب مى‏كند. وقتى كه از انسان سلب تعقّل كرد، انسان يك موجود وهمى و خيالى مى‏شود كه به قول مولوى:

 

با خيالى جنگشان و صلحشان

 

با خيالى نامشان و ننگشان

انسان با خيال خودش مى‏گويد من داراى چندين ميليون تومان ثروت و ساختمان، فرش و پول هستم. ولى دقّت‏كنيد كه همه‏ى اين‏ها بيرون از وجود انسان هستند؛ ساختمان در مكان خودش است.، فرش هم در منزل و پول هم در بانك است، انسان هم در مسجد نشسته است. آنچه كه در مسجد با بنده و جناب عالى هست، عبارت از بدن و روح و ملكات روح است. ولى انسان در عالم تخيّل به آن موجودات بيرون از خود افتخار مى‏كند و يا آن‏ها را به خيالش مى‏آورد و با آن‏ها ملول و غمگين مى‏شود! در سوره‏ى فرقان، مى‏فرمايد: «... وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا »[3]؛ شيطان از همان ابتداى آفرينش انسان، خواركننده‏ى انسان بود؛ براى اين كه شيطان انسانيت انسان را تضعيف مى‏كند و آن كرامت انسانى را از دست انسان مى‏گيرد. راجع به تزيين شيطان در سوره‏ى نحل، مى‏فرمايد: « تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ...»[4]؛ خداوند براى پيامبر اسلام سوگند ياد مى‏كند و مى‏فرمايد: اى پيامبر، بذات مقدّس خودم سوگند كه ما قبل از تو به ملّت‏ها وامّت‏هاى گذشته پيامبر فرستاديم. ولى آن امّت‏ها هم مانند امّت تو بودند و هيچ فرقى با آن‏ها نداشتند. «حُكْمُ الْاَمْثالُ فى ما يَجُوزُ سِواءٌ»؛ آنها هم انسان بودند و شيطان به سر آنها همان بازى‏ها را درآورد، از چه راهى؟ « فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ.»؛ شيطان عمل‏هاى آنان را در ادراك آنان زينت و بزك داد. عينا به اين مى‏ماند كه يك جوان بيچاره‏ى هجده ساله، زمانى كه خودش را نيز فراموش كرده و غريزه‏ى جنسى بر او غلبه كرده و چشم و گوشش نيز چيزى را درك نمى‏كند و نمى‏فهمد، با اين حالت به فكر ازدواج بيفتد در حالى كه گرفتار بدبختى و غليان اين غريزه است. اگر يك پير زن هفتاد ساله را با جرّاحى‏هاى پلاستيكى بزك كنند و صورت او را تزيين نمايند و آن پير زن را به جاى يك دختر هفده ساله به ازدواج آن جوان درآورند، آن جوان در ابتدا متوجه نمى‏شود؛ زيرا حالت تزيين است. از يك طرف غليان غريزه جنسى و از طرف ديگر تزيين عالم خارج، ادراك بصرى اين جوان را فريب مى‏دهد. امّا وقتى كه غريزه و غليان جنسى خاموش شد و زندگى به حالت واقعى خود برگشت، اين جوان مى‏بيند نخير، با مادربزرگش به جاى يك دختر جوان ازدواج كرده است كه ديگر كار به جايى هم نمى‏رسد! كار شيطان هم اين چنين است: «فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ »؛ عالم طبيعت اين چنين است، آن غليان غرايز حيوانى مانند محبّت مال، محبّت اولاد، محبّت رياست، خودخواهى‏ها و پيوندهايى كه از راه قدرت تخيّل به اين عالم زده است. همه‏ى اين‏ها اين عالم را در برابر ادراك انسان زينت مى‏دهند و انسان مانند آن جوان ادراك نمى‏كند. ولى وقتى كه در خودش به دقّت بنگرد و در اعمال خودش به دقّت مطالعه كند و واقع بين بشود، درك مى‏كند كه تا چه اندازه از واقعّيت دور بوده است! اين را هم بدانيد كه انسان معمولى نمى‏تواند واقع بين باشد، انسان معمولى زمانى واقع بين مى‏شود كه بتواند از طوفان تخيّل خلاص بشود، كى خلاص مى‏شود؟ وقتى كه بميرد، وقتى كه چشمش را از اين عالم ببندد. وقتى كه چشمش را از اين عالم بست، در عالم ديگر براى ابليس نفوذى وجود ندارد و نمى‏تواند تخيّل انسان را تحريك كند. در آن جا تعقّل بيدار مى‏شود و ليكن متأسفانه ديگر وقتش گذشته است؛ يعنى بيدار شدن عقل در اين جا بى‏خاصيّت و بى‏فايده است، براى اينكه ديگر اختيار به هنگام مرگ از انسان سلب مى‏شود و انسان نمى‏تواند جبران مافات كند. «فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ»؛ شيطان در اين عالم اعمال انسان را زينت و بزك مى‏دهد و انسان قبح واقعى تمثّلات و تجسّمات غرايز حيوانى و غرايز مادّى را نمى‏تواند درك كند. انسان به اين عالم عشق مى‏ورزد و زمانى بيدار مى‏شود كه وقتش گذشته است! «فَهُوَ وَلِيُّهُمُ »؛ اين معناى ولايت ابليس است. بعضى از افراد هستند كه از مال و ثروت دنيا خوششان نمى‏آيد. اين طور نيست كه اگر يك نفر از مال و ثروت دنيا خوشش نيامد، ديگر شيطان بر او ولىّ نباشد. شيطان نقاط ضعف ديگرى در انسان مى‏يابد مثلاً گاهى انسانها گرفتار عواطف بى‏بند و بار براى اولاد، خودخواهى، پيوندها و اطرافيان و لباس و امثال اين‏ها مى‏شوند و اين واضح است كه هر آن چيزى كه انسان را از واقع  بينى و حق نگرى بازدارد و او را به غفلت اندازد، عبارت از تزيين شيطان است. خداوند مى‏فرمايد:

«... وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ »[5]؛ شيطان عمل انسان را در برابر انسان زينت مى‏دهد. شاهد اين مطلب اين است كه هر انسان از عمل خودش دفاع مى كند. شما كدام انسان و يا فردى را ديده‏ايد كه يك كارى را انجام بدهد و از عمل خودش دفاع نكند؟ اگر يك فرد واقع بين از عمل بد كسى انتقاد بكند و بگويد كه تو چرا اين عمل غير واقع را انجام دادى؟ آن فرد مزبور شروع به دفاع كردن از خودش مى‏كند، كجاست آن انسانى كه عملى را انجام دهد و بعد اگر يك فرد واقع بين و يك اهل تعقّل بگويد كه اين عمل تو تزيين شيطان بود و مطابق حق و واقع نبود، صاحب آن عمل زود متنبّه بشود و بگويد: تو بر من منّت نهادى و عينك واقع بينى و حق بينى به ادراك من زدى و مرا راهنمايى و روشن كردى. من نمى‏گويم اين محال است ولى خيلى نادر است. پس تزيين شيطان فوق العاده زياد است، چقدر از افراد انسان‏ها بودهاند كه صحبت و گفت و گو كرده اند و در مقام صحبت و احتجاج حق را قبول كرده‏اند ،ولى وقتى كه از صحنه خارج شده‏اند باز عمل باطل قبلى خودشان را انجام داده‏اند! آدمى در مقام حجّت و بيان، حق را قبول مى‏كند ولى در عمل، همان عمل باطل را انجام مى‏دهد و اين تزيين شيطان است.

 

برای مطالعه کامل مطالب به متن کتاب شرح دعای کمیل فصل شانزدهم (مرحوم حضرت آیت الله صائنی ره) مراجعه شود .

 

 


[1]- سوره‌ي زمر، آيه‌ي 18.

[2]- سوره‌ي اسراء، آيه‌ي 53.

[3]- سوره‌ي فرقان، آيه‌ي 29.

[4]- سوره‌ي نحل، آيه‌ي 63.

[5]- سوره‌ي انعام، آيه‌ي 43.

جستجوی پیشرفته

اوقات شرعی



آمار بازدید

امروز
دیروز
بازدید این هفته
بازدید آخرین هفته
بازدید این ماه
بازدید ماه گذشته
کل بازدید
1692
1582
7010
7401
10387
40161
2969383

پیش بینی بازدید امروز
2712


IP شما:3.139.94.189