جوامع بشری با دموكراسي به سعادت انسانی نائل نمیشود
معنی دمكراسي و تابع رأی اکثر مردم بودن يعني گمراهي جامعه بشريّت، چه مردم این حقیقت را قبول کنند و چه نکنند. اسلام با ايدهها و مقاصد به حق در زمان پيامبر اسلام)ص) عملي شد و ظواهر اسلام در حدود يك قرن بعد از آن بزرگوار در جامعه ماند. ولي بعد از آن حكومتهاي پادشاهی، قيصري و كسرایي روي كار آمدند. اكنون نيز دنياي متمدّن با نام دمكراسي مدعی تأمین سعادت بشریت است، اما هيچ يك از اين حکومتها قادر نبودهاند و نيستند كه سعادت بشر را تأمين كنند.
سعادت بشر را فقط حيات طيّبه تأمين ميكند: یعنی شناختن حق و عمل به آن. عقاید حقّه، اخلاق فاضله و اعمال صالحه با دموكراسي همخوانی ندارند. به طور کلی جوامع بشری با دموكراسي به سعادت انسانی نائل نمیشود. در اینجا ممكن است سؤال شود كه چرا بينش اسلامی بر مبناي این سه اصل (عقاید حقّه، اخلاق فاضله و اعمال صالحه) ذکر شده است و بينش دنيای متمدّن امروزی بر مبنای دمكراسي و مكتبهاي ساختهي دانش بشري است؟ چرا اين دو مکتب با همديگر تفاهم نميكنند؟ جواب خيلي روشن و بديهي است. دنياي فعلي پايهي حكومت را بر مبناي ماديّات، مادّه گرایی، تأمين غرايز و شهوات گذاشته است؛ ولي اسلام اساس حکومتش را بر مبناي واقعيّت، معنويّات، عقاید حقّه و اخلاق فاضله بنا نهاده است و اين دو منطق و روش هرگز با هم نميسازند. دنیای فعلی با حکومت دموکراسی خود فقط از اين دنيا تمتّع میبرد و کام ميگيرد و ميگويد که مسائل معنوي افسانه است. افراد دنیای مسیحیّت بعد از عمری بهرهگرفتن از شهوات، به هنگام مردن تنها نقش صليب حضرت مسيح را به روي سينهي خود ميكشند و از حضرت عيسي)ع) برای آمرزیدن تمام گناهان عمر شفاعت ميطلبند! در صورتی که حضرت عيسي)ع) جامعه انسانی را همهجانبه به حق، حقیقت، روح و معنويات فراخوانده بود. دنياي مسيحيّتِ اروپا و آمريكا در اشباع کردن انواع غرايز و شهوات هيچ كوتاهيای نميكنند. رئیسجمهورِ رقاص و ستارهی سينمای منتخب بر اساس رأي مردم، مسائل پايهاي و امور مملكتی را با افكار محدود و مادّی گرایانه خودش تنظيم و اداره ميكند. ولي اسلام اساس زندگی را بر مبناي سعادت واقعي دنیا و آخرت انسانها پایهگذاری کرده است و اشباع غرايز انساني را در حدّ اعتدال قبول ميكند، به نحوي كه کامگیری از نعمتهای دنیوی به معنويّات الهی و اخلاق انسانی زيان و ضرری نرسانند. اسلام افراط و تفريط در غريزه را حرام ميداند و به انسان اجازه ميدهد كه در حدّ معقول و مشروع از غرايز استفاده كند. ولي هدف دنياي امروز فقط اشباع افراطی غرايز در جهت کامگیری بیشتر است، فلذا پايه، اساس و سيستم اين دو در مقابل هم است.
به همين دلیل است که من از ابتدا تاکنون در گفتههايم به یافتهها و نوشتههاي دانشمندان اروپايي و آمريكايي به عنوان مرجع استناد نکردهام، درحالیکه به علومی که دستیافتهاند اشراف دارم. ولي بعضيها فكر ميكنند كه اگر به گفتههاي دانشمندان انگليسي و آلماني استناد کنند، آن باعث تقویت و محبوبیّت اسلام ميشود. اين رویه كاملاً اشتباه است، زيرا حقايقي كه اسلام براي فرد و جامعه مطرح ميكند از افق فکری و دانش بشري خيلي بالاتر است. بنده دائماً آراء و عقايد آنها را در مسائل اجتماعي و غيره مطالعه ميكنم، اما نمیپسندم كه مطلبي از كتاب «انسان موجود ناشناخته» نوشته دكتر آلکسیس کارل را نقل كنم تا قرآن مجيد را با آن تأييد كنم. واقعاً حيف است كه حقايق وحي و سنّت با افكار معمولي و يا با يافتههاي دانش بشري مقايسه شود. زيرا كه خود قرآن و روايات سراپا مطابق حق و واقعیّتاند و حقايق قرآني و روایی پایه و اساس در جهان خلقت دارند. قرآن سراپا نور است آيا صحيح است من تاريكي را مؤیّد نور قرار دهم؟ اینها دو منطق جدا از هم هستند. مرحوم اقبال لاهوري خوب گفته است:
تا چند چو يخ فسرده بودن |
|
در آب چو موش مرده بودن |
خواري خلل درونی آرد |
|
بيداد كشي زبوني آرد |
ميباش چو خار حربه بر دوش |
|
تا خرمن گل كشي در آغوش |
مسلمان بايد دائماً حربه بر دوش باشد تا ديگران و اجنبیها مزاحم گلهاي وجود او نشوند. باید که شخصيّت داشته باشد و خودش را گم نكند. گاهي میشود که عقاب يا ماري، میخواهد گنجشكي را شكار کند. اين حیوانات شکاری موقع حمله كردن به گنجشك سر و صدا راه مياندازند، بيچاره گنجشك فراموش ميكند كه بال دارد و نميتواند پرواز كند. اگر داشتن بال را فراموش نكند تا وقتی که مار به او برسد، پرواز میکند و میرود، ولي فراموش ميكند و مار او را ميبلعد. اين استعمارگران خارجی، كهنهكاران و شيّادان، مسلمانان را با هزاران تزوير و حيله به نسیان و غفلت دچار میکنند، در صورتیكه ما مسلمانان تعقّل و تفکّر داريم؛ منطقي مانند قرآن، آئين و دين حنيفي مانند اسلام داريم، یعنی بال و پر داريم و ميتوانيم پرواز كنیم. با همهي اينها وقتي در برابر آنها قرار ميگيريم، يادمان ميرود كه بال و پر داريم و ميتوانيم پرواز كنيم و همانند آن طمعهی گنجشك به حلق آنها كشيده ميشويم. در نتیجه آنها ما را ميبلعند، وقتي كه بلعيدند تمام دار و ندار و ثروت ما را به يغما ميبرند. از مسلّمات است كه وقتي عقل و رشد ملتي به یغما رود، فرهنگ، ثروت، اقتصاد، شخصيّت و اصالت نيز به دنبال آنها از آن ملّت به تاراج ميرود و ديگر چيزي باقی نميماند. متأسّفانه تمام جهان سوم و ممالك اسلامی اینگونه مقهور استعمارگران شدهاند.