امربهمعروف و نهیازمنکر از دیدگاه امام حسین(ع)
در نهضت امام حسين(ع) سؤالهایی مطرح است از جمله اینکه آیا آن بزرگوار داعیهی حکومت و قصد تأسیس حکومت اسلامی داشت، ولی نتوانست؟ یا اینکه آیا آن حضرت میخواست دین را زنده نگه دارد و چهرهی واقعی خاندان ناپاک و پلید بنیامیه را بر مسلمانان معرفی کند؟
به تاريخ مراجعه کنید، اساساً بعضي از نژادها ناپاك هستند، مثلاً حضرت نوح(ع) قريب به ده قرن جامعهي خودش را به توحيد و یگانهپرستی دعوت كرد، ولي آن جمعيت به خدا ايمان نياوردند. حضرت نوح(ع) در اين مورد به پروردگار خود چنين ميگويد: « وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا ...»،[1] یعنی: [خدايا، ملّت من بعد از اين] تولیدمثل نميكنند [و از خودشان انساني باقي نميگذارند] مگر نسلهايي كه همهي آنها اهل فجور و كفر باشند. گاهي نژاد، نژادی فاسد ميشود و جمعيت بشری به حدي سقوط ميکند كه هر چه از آن طبقه متولد میشود، همه فاجر، فاسق، اهل زندقه و كفر ميشوند. در نسل بنیامیه نیز که از اعراب و در محيط حجاز است، انسانهاي صالح وجود ندارد و اگر هم باشد، خيلي اندك است. خاندان بنیامیه افراد مخصوصي بودند و خودشان را به دروغ به مردم تحمیل کرده بودند. اين جريان از آنجا آغاز شد كه در زمان عمر شام فتح شد. از جمله اشتباهات دستگاه خلافت اين بود كه عمر، معاویه را استاندار شام كرد. معاويه نیز به عنوان مبلّغ و حاكم سياسي در شام مستقر شد. پس اهل شام هر چه از اسلام ياد گرفتند، همه طرز تفكر معاويه بود و روشن و واضح است كه معاويه به آنها اسلامی مطابق با سليقهي خود تعليم داد. اين يك اشتباه بزرگ دستگاه خلافت بود و به همين جهت است كه جامعهي تشيع اصرار بر اين دارد كه جانشين پيامبر اسلام(ص) بايد معصوم باشد تا از اینگونه اشتباهات جلوگيري کند.
وقتي عليبنابيطالب(ع) بيست و پنج سال بعد از وفات پيامبر(ص) به حكومت رسيد، تصميم گرفت كه اوضاع داخلي كشور اسلامي آن روز را اصلاح كند. يكي از تصميمات علي(ع) در این راستا اين بود كه معاويه را از استانداري شام عزل كند. علي(ع) ميفرمود که معاویه نبايد استاندار شام باشد. معاويه نيز به آساني استانداري شام را رها نميكرد. او عمروعاصها تربيت كرده بود، تمام رشوهبگيران، افراد فرصتطلب و منافق را اطراف خودش جمع كرده و به همهي آنها منصب حكومتي داده بود. وقتي كه علي(ع) اقدام به اصلاحات داخلي كرد، دشمنان قسمخوردهی داخلي بر عليه آن حضرت شورش كردند و جنگهاي داخلي شديد و بنيانكن در داخل كشور اسلامي به راه افتاد.
من اين توضیحات را دادم تا معلوم شود كه نژاد بنیامیه، ناپاک و مضر برای اسلام و جامعهی اسلامی بود. بنیامیه بعد از استاندار شدن معاويه در شام قيافهي مقدسمآبانه به خود گرفتند و خودشان را همهکارهی اسلام معرفی کردند. معاويه نام خودش را «خال المؤمنين» گذاشته بود و بعد از وفات علي(ع) رسماً خودش را اميرالمؤمنين اعلام كرد و حكومت را از آنِ خود نمود. معاويه قريب به بيست سال حكومت كرد و در اواخر عمرش، جانشینی پسرش یزید را بر جامعهی آن روز تحمیل کرد.
سؤال دیگر اين است كه آيا مقصد امام حسين(ع) اين بود كه اين غدّهي چركين و آلودهی خاندان بنیامیه را از جامعهي مسلمين حذف كند و آن را جدا نمايد؟ آيا امام حسين(ع) به اين خاطر قيام كرد و واقعاً اين كار در آن روز ارزش داشت؟ پاسخ این سؤال این است که حتماً این کار ارزش داشت و ميارزيد كه ایشان خانواده بنیامیه را از جامعهي مسلمين جدا كند، و دلیل آن نیز این است که امام حسين(ع) صريحاً فرموده است: «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ لِمِثْلِهِ»،[2] مانند من حسين فرزند علي و فاطمه با فردي مانند يزيد بيعت نميكند.
همهي اينها احتمالاتي است كه برای علت نهضت امام حسين(ع) ارائه ميشود. عدهای قبل از انقلاب ایران در مورد نهضت امام حسین(ع) سخناني ايراد ميكردند. ولي من تحليل تاريخي نهضت امام حسين(ع) را به سوي حقيقتی ديگر سوق ميدهم. بنده در قسمتهاي قبل توضيح دادم كه يكي از علل نهضت حسينبنعلي(ع) تبعيت از حق بود. من در آينده شواهد قطعي ديگری ارائه میکنم که اگر انسان خودش به صورت تحليلی و تحقيقی به تاريخ مراجعه نماید و جريان نهضت امام حسين(ع) را واقعاً بررسي كند، پاسخ تمام اين سؤالها به خوبي روشن ميشود که چرا امام حسین(ع) قیام کرد.
وقتي كه معاويه در نيمهي رجب سال شصت هجري درگذشت، يزیدبنمعاویه به جای او حکومت در دست گرفت و به وليدبنعتبه که حاكم مدينه بود، نامهاي نوشت و به او فرمان داد تا از اهل مدينه به خصوص حسينبنعلي(ع) براي خلافت خودش بيعت بگيرد. دستور و بخشنامهي يزيد به حاكم مدينه اين است که: «يَأْمُرُهُ بِأَخْذِ الْبَيْعَةِ عَلَى أَهْلِهَا وَ خَاصَّةً عَلَى الْحُسَيْنِ وَ يَقُولُ إِنِ امْتَنَعَ عَلَيْكَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ بِرَأْسِهِ إِلَيَّ».[3] مضمون نامه اين است كه یزید به حاكم مدينه مینویسد: بايد از اهل مدینه براي من بيعت بگيري من جمله حسینبنعلی، که اگر از بيعت کردن خودداری كرد، گردن او را بزن و سر او را به عنوان تحفه به سوي من بفرست. حاكم مدينه اين دستور را به امام حسين(ع) نشان نداد و به آرامي و با احترام به آن حضرت پيشنهاد كرد كه با يزيد بيعت كند. امام حسين(ع) از حاکم پرسید که آیا سخن و پيشنهاد بیعت را از جانب خودش ميگوید يا آن را از طرف يزيد اعلام میکند؟ حاكم در جواب سوال امام حسين(ع) ناچار شد که دستور و بخشنامهی يزيد را عيناً به آن حضرت نشان دهد. وقتي كه امام حسين(ع) نامه را ديد ناراحت شد و فرمود: «مِثْلِي لَا يُبَايِعُ لِمِثْلِه»،[4] یعنی: شخصيتي مثل من با فردي مانند يزيد بيعت نميكند. پس امام حسين(ع) به پاخاست و مجلس حاكم را ترك كرد.
امام حسين(ع) بعد از اين جريان مصلحت را در آن ديد كه از مدينه خارج شود و به مكه برود، چرا که اگر آن حضرت در مدينه ميماند، حاكم اصرار مينمود و امام حسين(ع) مقاومت ميكرد که نتیجهی آن بوجود آمدن برخورد غیررسمی و خشن در آن شهر مقدس و در كنار قبر پيامبر6 میشد. حاكم نيز دستور ميداد که امام حسين(ع)را دستگير و زنداني كنند و بالاخره آن حضرت را نزد يزيد ميفرستاد. يا اینکه آن حضرت را تهدید ميكردند و اگر ایشان مقاومت ميكرد، خونریزی ميشد و خون امام(ع) در جوّی كوچك پايمال ميشد.
امام حسين(ع) همهي اينها را پیشبینی كرد و مدينه را به قصد زيارت مكه ترك نمود. اگر فردی در اين جريان دقت كند، درمييابد كه امام حسين(ع) صاحب روح لجاجت و خودخواهی نبوده است. مصلحت كار اين بود كه امام حسين(ع) از مدينه مهاجرت كند و به مكه برود. ایشان در هنگام مهاجرت از مدينه و ترک منزلش به همراه خانوادهاش توجهی به قضاوتهای حاكم و ساير مردم نداشت. پس امام حسين(ع) صاحب اینگونه روحيه نبود و گفتاری هم در این مورد نفرموده است. آن حضرت در آن موقعيت بهترين كار را انجام داد. وقتي كه امام حسين(ع) از مدينه خارج شد، حاكم مطلع شد كه آن حضرت از مدينه خارج شده است و ديگر نتوانست كاري انجام دهد.
امام حسين(ع) مدتي در مكه ماند تا ايام حج فرا رسید. دستگاه حكومت تصميم گرفت كه براي روز عيد قربان مأموراني مسلح بفرستد تا امام حسين(ع) را در حین طواف ترور كنند. دستگاه حكومت مصمم شده بود كه امام حسين(ع) را به هر نحوی که شده نابود کند. دستگاه حکومتی معتقد بود که امام حسين(ع) با بيعت نكردن به موقعيت يزيد صدمه ميزند و آن حضرت از نظر حكومت مهدورالدّم است. اين جريان را به عرض امام حسين(ع) رساندند كه عدهای از مأموران مسلّح مخفي آماده شدهاند تا ایشان را در ايام حج به شهادت برسانند. وقتي امام حسين(ع) به اين جريان يقين كرد، نيت عمل حج خود را به عمرهي مفرده تبديل كرد، عرفات و منا را رها كرد و از مكه خارج شد. در ايامی که امام حسين(ع) در مكه بود، اين جريان در تمام بلاد اسلامي منتشر شد كه يزيد از امام حسين(ع) بيعت خواسته و امام حسين(ع) با يزيد بيعت نكرده است.
در شهرها معمولاً مردم اطراف بزرگان قوم خودشان جمع ميشوند و جریانات را به اطلاع يكديگر ميرسانند. كوفه يكي از شهرهاي بزرگ و نظامي آن عصر بود. در كوفه نيز وقتی شنيدند كه امام حسين(ع) با يزيد بيعت نكرده و به واسطهي بيعت نكردن با يزيد از مدينه به مكه هجرت كرده است؛ بزرگان و شيوخ اهل کوفه تصميم گرفتند كه امام حسين(ع) را به كوفه دعوت كنند و آن حضرت را وادار كنند كه به كوفه تشريف بیاورد تا حكومت مستقل علوي تشكيل دهد و خودش در رأس حكومت واقع شود. اهل كوفه در نامههاي خود نوشتند كه آنان قول ميدهند كه با امام حسين(ع) بيعت و يزيد را از حكومت خلع كنند. يعني ملت و ساكنان عراق در نامههایشان متعهد شدند كه زير بار حكومت يزيد نروند و امام حسين(ع) را براي ولايت امر و حكومت قبول كنند. اهل كوفه قریب به هجده هزار نامه با نگارشهای شيرين و دلچسب، رجزخوانیهای بسیار و مضامين عالي به امام حسين(ع) نوشتند و امضاهاي زيادي در ذیل نامهها بود. اين نامهها به سوي امام حسين(ع) ارسال شد.
كوفه بزرگترین شهر اسلامي بود و دوازده دروازهي بزرگ داشت. امام حسين(ع) همهي اين نامهها را دريافت کرد و جمع نمود، ولي تصميمی اتخاذ نکرد. اما وقتي امام حسين(ع) به نیت ترور مأموران مخفي يزيد آگاهی یافت، تشخيص آن حضرت این شد که بهترين راه جواب عملي دادن به نامههاي اهل كوفه است، فلذا مسلمبنعقيل را به سوي كوفه گسيل داشت تا عکسالعمل كوفيان را عملاً دريابد. وقتي كه امام حسين(ع) از مكه خارج ميشد، حاجيان با چشمان اشکبار آن حضرت را تا چند كيلومتري مکه بدرقه كردند. اين مسأله نيز در ميان حاجيان منتشر شد كه دستگاه بنیامیه تصميم گرفته است که در روز حج آن حضرت را ترور كند. امام حسين(ع) با اين عملش ضربهاي محكم به دستگاه بنیامیه وارد کرد، زيرا با اين عمل افشا كرد كه یزید درخواست بيعت کرده و آن بزرگوار بیعت نکرده است، فلذا یزید و دستگاه بنیامیه میخواهد حرمت خانهي خدا را كه در آن حتی شكار يك گنجشك و كندن يك علف حرام است، از بین ببرد و خون امام حسين(ع) را به خاطر بيعت نكردن با يزيد بريزد.
امام حسين(ع) به هنگام خارج شدن از مكه در كنار شهر خطبهاي كوتاه قرائت كرد و فرمود که به طرف عراق ميرود. خيلي از افراد داوطلب شدند كه همراه آن حضرت به عراق بروند. امام حسين(ع) در آخر خطبه جملهاي دارد كه عين آن جمله اين است: «مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى».[5] یعنی: هر كس خون خودش را در راه ما ـ كه راه خداست ـ ميبخشد و خود را آمادهي ديدار خدا كرده است با ما رهسپار شود كه من به خواست خدا فردا رهسپارم. امام حسين(ع) به بدرقه كنندگان این را فرمود تا چنين گمان نكنند كه نامههای اهل کوفه نتيجهي مثبتی دارد و وقتی که به كوفه رسيدند غذاهاي الوان و لذیذ خواهند خورد، همینطور گمان نکنند که كيسههاي پر از پول در اختیار امام حسين(ع) خواهد بود تا به همراهان دهد.
امام حسين(ع) با اين بياناتش به همراهان فهماند كه هر كس آمادهي بذل جان خودش است با ایشان برود، فلذا آن حضرت شعاری نداد، سخنی خلاف واقع نفرمود، كسی را هم فريب نداد و نفرمود كه ما إن شاء الله پيروز ميشويم. امام حسين(ع) نفرمود كه دعاي من و ملائكه، دعاي پيغمبر اسلام(ص) و پدرم علي(ع) و مادرم فاطمه(س) به ما كمك ميكند و مدد ميدهد، زيرا تمامي آن دعاها جايگاهی مخصوص و ويژهي خود را دارد و اسلام جايگاه همهی آنها را مشخص و معين كرده است. تفاوت امام حسين(ع) با ديگر رهبران در اين جمله است كه فرمود: هر كس خونش را در اين راه بذل و بخشش ميكند، با ایشان رهسپار شود. ایشان فرمود که به کوفه میرود و خونش را در راه اهداف الهی بذل ميكند. عدهای مانند عباسبنعلي، علیاکبر، قاسمبنحسن و ساير جوانان بنیهاشم آماده شدند كه همراه ایشان بروند. امام حسین(ع) آن سخنان را فرمود تا هر كس که به اندازهی آن بزرگواران آمادهی شهادت است، همراه ایشان شود. آن حضرت راه را برای مؤمنان واقعی بازگذاشت، در عین حال سخنان مبهم و متحیرکننده در بيان ایشان نبود و آنچه را كه واقعيّت داشت، بیان فرمود. وقتي كه جمعيت اين سخنان محكم و جدّي امام حسين(ع) را شنيدند، گفتند که ما آمده بوديم تا شما را بدرقه كنيم، آيا اجازه مرخصي میدهید؟ آن حضرت فرمود: بله، برگرديد و كعبه را زيارت كنيد. جماعت برگشتند.
وقتي امام حسين(ع) از مكه خارج ميشد، مقصدش اين بود كه دعوت اهل كوفه را قبول کند، به آنجا رود و حكومتي با روش پيغمبر اسلام(ص) و اميرالمؤمنين(ع) تأسيس كند و به اسلام حيات دهد. پس مقصد امام حسين(ع) به هنگام خارج شدن از مكه اين بود كه در مقابل يزيد تشكيل حكومت اسلامی دهد تا بلكه در آينده يزيد را از صحنه خارج نماید. اين مقصد و راه را خود امام حسين(ع) شروع نكرده بود؛ بلكه اهل كوفه آن حضرت را دعوت كردند، امام حسين(ع) نيز به دعوت آنها جواب مثبت داد و با كمال احتياط تصميم گرفت، فلذا خودش به كوفه نرفت، بلكه مسلمبنعقيل را فرستاد و فرمود: من آهسته و آرام ميآيم و در منازل توقف میکنم. امام حسين(ع) قبل از خود مسلم را فرستاد تا اهل كوفه را آزمايش كند، چرا که اهل كوفه اهل تصميم و ارادهي جدّي نبودند و هر لحظه تصميم خود را عوض میکردند.
اگر انسان در احوال جامعهای كه در آن زندگي ميكند، دقت نماید، درمییابد كه افرادِ مصمم و بااراده بسیار اندکاند. انسان وقتي ميخواهد كاري را انجام دهد، اول بايد هدفش را مشخص كند و بعد در راه آن هدف محكم ايستادگي كند. نه اينكه مثلاً صبح يك تصميم و غروب تصميم ديگری بگيرد، ولی اكثريت مردم جوامع اینگونهاند که با عوض شدن شرايط تصمیماتشان نیز عوض ميشود. قرآن كريم در اين مورد میفرماید که افراد مصمم كساني هستند كه ميگويند: «... قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ...».[6] یعنی: در حقيقت، كسانى كه گفتند «پروردگار ما خداست»، سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مىآيند. معنای فرود آمدن فرشتگان در آیه این است که ملائكه این گونه مؤمنان بااستقامت را امداد میکنند و بر طرز تفكر و قلب آنان نور ميدهند. ولكن انسان مردّد دائماً در تیرگی و ظلمت است، زيرا كه او هميشه با ابليس همدم است. اینچنین فردي مطلبي را عنوان میکند، ولی بعد از اندک زمانی فكر و مقصدش عوض ميشود و مطلبی ديگر عنوان میکند. يا او وعدهاي به کسی ميدهد، ولی بعد از اندك زماني پشيمان ميشود و به وعدهاش عمل نميكند. اینگونه تردید در فکر و عمل واقعاً خلاف شخصيت انساني است. پس اراده، تصميم و عزم راسخ داشتن مسألهی مهمی است و انسان بايد سعي كند که صاحب تصميم و ارادهي محكم باشد. خداوند در قرآن مجید رسولالله6 را مورد خطاب قرار ميدهد و ميفرمايد: «...فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ ...»،[7] یعنی: وقتی تصميم گرفتى بر خدا توكل كن. امام حسين(ع) اهل عزم و ارادهي محكم است، صاحب شخصيت عظيم و تشخيص صحيح میباشد و متوکل بر خداست.
مسلمبنعقيل به كوفه آمد. كوفيان از مسلم استقبال كردند. آنان پول و اسلحه جمع كردند و به مسلم گفتند که از آمدن خاندان رسالت خوشحالاند. مسلمبنعقيل قبل از آمدن عبیداللهبنزياد به كوفه به امام حسين(ع) نامه نوشت و گزارش داد که جوّ كوفه صددرصد مساعد است و اهل كوفه منتظر آمدن ایشان هستند. امام حسين(ع) بعد از دریافت نامهی مسلم تصميم جدّي گرفت كه چگونگی و جزئیات رفتن به کوفه را به همراهان خود اعلام کند. امام حسين(ع) قبل از برخورد با حرّبنیزيد رياحي به سوي كوفه ميآمد تا بنا به دعوت اهل كوفه در آنجا حكومت اسلامي تأسيس كند، ولي بعد از شنيدن شهادت مسلمبنعقيل از رفتن به كوفه منصرف شد، چرا که عقل و شرع اجازه نميدهد كه انسان خودش را به مهلكه بيندازد. پس از آن ديگر معنا نداشت كه امام حسين(ع) با هفتاد و دو نفر در برابر دولت قوي و سفاك بنیامیه ايستادگي كند و حكومت اسلامي تأسيس نمايد.
دليل من اين است كه امام حسين(ع) به حرّبنيزيد رياحي پيشنهاد كرد كه راه ایشان را باز کند تا آن حضرت به مدينه مراجعت كند و در منزل خود ادامهي حيات دهد. حرّ به ایشان گفت که بازگشت به مدینه برای آن حضرت ممكن نيست. پس امام حسين(ع) فرمود که او راه را باز کند تا ایشان به مكه بازگردد و در آنجا زندگي كند. به ایشان جواب دادند که آن هم ممكن نيست. امام حسين(ع) فرمود که نميتواند به نام يك مسلمان در خارج از مملكت اسلامي زندگي كند، پس از آنها خواست که اجازه دهند تا ایشان در مرز مملکت اسلامي (و حتی آخرين نقطهي مرز اسلامي) زندگي كند. گفتند اين نيز غیرممکن است، چرا که آن حضرت فقط ميتواند از دو راه يكي را انتخاب كند، يا بايد با يزيد بيعت كند و يا اينكه به صورت اسير نزد يزيد برده شود. امام حسين(ع) علت آن را در روز عاشورا اینچنین فرمود: «...أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ جُدُودٌ طَابَتْ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ...»،[8] یعنی: خداوند و پيامبرش اين اجازه را نميدهند كه من بيعت كنم، نياكان پيراسته و دامنهاي پاك و سرافرازان غيور و دلاوران باغیرت اجازه نميدهند كه من با يزيد بيعت كنم. پايان كار منجر بر اين شد كه به ایشان گفتند: بايد با يزيد بيعت كند و امام حسين(ع) نيز بيعت نكرد.
امام حسين(ع) اخلالگر و به هم زنندهي نظم جامعه نبود، چرا که نه كسي را به قتل رسانده بود و نه حتي در حين جنگ به كسي فحش و سخنان بد گفته بود. امام حسين(ع) در برابر يزيد فاسق قد خم نكرد و تسليم وي نشد، پس علت شهادت امام حسين(ع) بيعت نکردن با يزيد بود.
البته فكر امام حسين(ع) اين بود كه حكومت تأسيس كند، اما اين تصميم بعد از دعوت اهل كوفه در فكر آن حضرت ايجاد شد، زيرا اهل كوفه با دعوت خودشان تكليفي براي آن حضرت ايجاد كردند. وقتي زمينه ايجاد شد، براي امام حسين(ع) وظيفه این بود كه به کوفیان جواب مثبت دهد، ولی وقتي كه زمينه از بين رفت، آن بزرگوار از رفتن به كوفه منصرف شد. اين تحليل اصل قضيه بود كه عرض كردم. امام حسين(ع) وظيفهاي جامع داشت و آن اين بود كه از وقتي حاكم مدينه آن حضرت را نزد خود دعوت كرد، هنگام گفتگو با حاكم و بعد از آن، به موقع آمدن به مكه و بعد از خروج از آن، در تمام منزلهاي راه مكه تا كربلا و در نامهها، نطقها و در تمام بياناتش تا روز عاشورا يك هدف مشخص دارد و آن اين است كه فرمود: «...أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ...»،[9] یعنی: [خدايا] من تصميم گرفتهام كه [اين جامعه اسلامي و این حكومت و تمام افراد این مملكت را] امربهمعروف و نهيازمنكر كنم. اين سيره و روش امام حسين(ع) بود و اين كار را جداً انجام داد، به طوری که در آن مدت بهترين روش را در عمل و گفتار به همه نشان داد و از بدي حكومت انتقاد کرد. بيانات آن حضرت همه در مورد امربهمعروف و نهيازمنكر است. امام حسين(ع) علماي عصر خودش را امربهمعروف و نهيازمنكر نمود و به آنها گفت که آنان علما و امين دين خدا هستند، به بركت دين خداوند عزيز و محترم شدهاند و در جامعه مورد تجليل و تكريم هستند. آن حضرت به علما تذکر داد که وقتی از دین بهرهي اجتماعي میبرند، باید زماني كه دين خداوند پايمال ميشود، اقدام عملي به سود دين کنند. امام حسین(ع) به علما تذکر میدهد که آيا آنان آمادهاند كه از جان و مالشان در راه دين بگذرند؟ آيا حاضرند كه در مقابل ناملایمات صبر کنند، ناسزا بشنوند و جاهلان جامعه از آنان انتقاد كنند؟ آن حضرت از علما گرفته تا پايينترين طبقات جامعه انتقاد ميكند و آنها را امربهمعروف و نهيازمنكر ميكند، زيرا امربهمعروف و نهيازمنكر از مهمترین پايه و اساسهای اديان آسماني است و مخصوصاً در دين اسلام اهميت فوقالعادهای دارد. اگر قوانيني را كه توسط حقوقدانان در متمدنترين ممالك دنيا تصويب ميشود، بررسی کنید، درمییابید که در هيچ يك از آنها تصویب قوانینی توسط حقوقدانان و يا دانشمندان نیست كه تعیین کند در جامعه بايد افرادي باشند كه به عملهای نيك و بد افراد جامعه نظارت كنند.
من کتاب روحالقوانين نوشتهی مونتسکیو و آثار دیگری از دانشمندان غربی همانند قرارداهای اجتماعی از ژانژاك رسو را مطالعه كردهام. آنها هم حتی احتمال اين مطلب را ندادهاند كه افرادي بايد براي حفظ جامعه در ميان تودهي مردم باشد تا آنها را امربهمعروف و نهيازمنكر كنند. ولي خداوند در قرآن مجيد ميفرمايد: « وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ....».[10] یعنی: حتماً در جامعه بايد جمعيت خاصي باشد كه [آنها ساير مسلمانان را] امربهمعروف و نهيازمنكر كنند. آن جمعيت نبايد به دنبال فلاحت، كشاورزي، صنعت و تجارت باشند، بلكه شغل آنها بايد اين باشد كه جامعه را دعوت به خير كنند و از كارهاي ناشايست و بد بازدارند. اين وظيفهي گروهی معين است و اين گروه بايد در هر جامعهي اسلامي باشد. همان طوری كه جامعه بدون مأمور انتظامي، دادگستري و بدون وجود پیشههای ديگر نميتواند به حيات خود ادامه دهد، جامعه بدون گروهي كه كار آنها امربهمعروف و نهيازمنكر است، نميتواند به حیات خود ادامه دهد. اين افراد بايد خير جامعه را تشخيص بدهند و كارهاي منكر را بشناسند و مردم را تذكر دهند.
ممكن است گفته شود كه مردم به سخنان آنان اعتنا نميكنند. اين فكر نيز صحيح نيست. اگر معروف و منكر تحليل شوند و اگر اين مسأله به رسم و عادت تبدیل شود و نیز اگر افراد جامعه اندكي بر اين امور وقت صرف كنند تا مطلب را درك كنند، اين امور در جامعه پيشرفت میکند و گسترش مييابد. زيرا اكثر مردم فطرتی سالم دارند و در اثر امربهمعروف و نهيازمنكر متأثر ميشوند و در نتیجه تغيير میکنند. اگر به فردی كه عادت به دروغگویی دارد، كسي گوشزد کند که او دروغگوست، متأثر و دگرگون میشود، با اینکه خود ميداند كه دروغگوست، ولي وقتي آن عمل بد را به او گوشزد میکنند، ناراحت ميشود و از دروغگوبودن بدش ميآيد، زيرا فطرتش دروغگویی را قبول نميكند، پس در نتیجهی تذکر، عادت بد دروغگویی را ترک میکند. همین طور اگر کسی دزد باشد، اگر به او بگويند كه دزد است، او نيز ناراحت ميشود. زيرا در فطرت تمام انسانها اين حقيقت هست كه از خيانت بدشان و از امانت خوششان ميآيد. پس اگر در جامعه امربهمعروف و نهيازمنكر رواج داشته باشد، غنچهی فطرت انسانها شكفته ميشود و افراد جامعه تربيت ميیابند و اهل تزكيه و انسانهایی وارسته ميشوند.
همهي گروههای جامعه به كارهاي مخصوص خودشان مشغولند، ولي داعيان به خير و ناهيان از منكر واقعی جامعه نیستند. كساني بايد متصدي اين كار شوند كه عالم بر حقايق دين باشند، خير را درك کنند و آن را تشخيص دهند و افراد ديگر جامعه را نیز به خير دعوت كنند و از منكر بازدارند. مربيان جامعه و دانشمندان واقعي دين اسلام ميتوانند فطرت اين انسانهاي بالقوه را به فضيلت بياورند. يكي از مهمترین برنامههاي امام حسين(ع) اين بود كه امربهمعروف و نهيازمنكر كند و منطق ایشان این بود که چه قصد تأسيس حكومت در میان باشد، چه به نامههاي اهل كوفه جواب دهد و يا ندهد، چه در مكه و يا در مدينه یا در شرايط دیگر، يك برنامهي مشخص دارد و آن امربهمعروف و نهيازمنكر است. آن حضرت اين كار مهم اجتماعي را انجام داد. امام حسين(ع) وقتي كه از مكه خارج شد و به سوي عراق عزيمت كرد، جمعيت زيادي همراه آن حضرت بودند. ایشان به هر منزلي كه ميرسيد و در راه با هر كه برخورد ميكرد، اهداف خودش را به آنها بازگو ميفرمود.
وقتي امام حسين(ع) در راه به «زرود»[11] رسيد، نگاهش به خيمهي افراشتهاي افتاد. فرمود: آن خيمه از آنِ كيست؟ عرض كردند: آن خيمه از آنِ زهيربنقين است. امام(ع) كسي را فرستاد و زهیر را به نزد خويش دعوت كرد. زهير قبول نكرد و گفت: من با حسين كاري ندارم. همسرش به او گفت: آيا اين انصاف است كه فرزند فاطمه تو را نزد خودش دعوت كند و تو دعوت او را قبول نكني؟ سخن همسر زهیر بر او اثر گذاشت. پس زهير برخاست و به خدمت امام(ع) آمد، ديد كه ایشان در خيمهاش تنهاست. متأسفانه تاريخ جزئیات گفتگو و صحبت امام حسين(ع) با زهير را نقل نکرده است. همين اندازه معلوم است كه سخنان آن حضرت زهير را دگرگون و عوض كرد. زهير پس از ملاقات امام حسين(ع) آسماني شد. او با چهرهاي گشاده به خيمهاش بازگشت و دستور داد که خيمهاش را کنار خیمههای آن بزرگوار به پا كنند. پس از آن زهیر از مخلصان، همراهان و مدافعان جدّي امام حسين(ع) شد، در روز عاشورا فداكاريهاي زيادي از خود نشان داد، تا آخرين لحظه جنگ كرد و شهيد شد.
متن فوق گزيده اي از كتاب «جاودانگي امام حسين (ع) »ازسخنراني هاي مرحوم حضرت الله صائني تحت عنوان « امربه معروف ونهي از منكر از ديدگاه امام حسين(ع) » است
[1]- سورهی نوح، آیهی 27.
[2]- مثير الأحزان، صفحهی 24.
[3]- مثير الأحزان، صفحهی23.
[4]- مثير الأحزان، صفحهی24.
[5]- فرهنگ جامع سخنان امام حسين7، علی مویدی، صفحهي 370.
[6]- سورهي فصلت، آيهي 30.
[7]- سورهی آل عمران، آیهی 159.
[8]- فرهنگ جامع سخنان امام حسين7، علی مویدی، صفحهي 475.
[9]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، جلد 44، صفحهی 329.
[10]- سورهي آل عمران، آيهي 104.
[11]- زرود نام يکي از منزلگاههاي مسير کوفه است که سيد الشهدا7 در آنجا فرود آمد. زرود، منطقهاي ريگزار ميان ثعلبيه و خزيميه از راه کوفه به مکه بود. به خاطر شنزار بودن، آبهاي باران را در خود فرو ميبرد و به همين جهت، نام زرود بر آن گفته شده است. (زرود یعنی بلعنده) اين محل براي نزول کاروانهاي حج که از بغداد ميآمدهاند، محل مشهور و مناسبي بوده و به بنياسد و بنينهشل اختصاص داشته است.