معناى حمد چيست؟ (( فَلَكَ الْحَمْدُ ))
حضرت على(ع) می فرماید: «وَ لَمْ اَحْتَرِسْ فيهِ مِنْ تَزْيينِ عَدُوّى»؛ پروردگارا، من در تبعيّت از هواى نفس خودم براى خودم پناهگاه اخذ نكردم و در نتيجه ابليس اعمال بد و هوسهاى مراو ارتباطات اين عالم را در برابر ادراك من زينت و بزك كرد و مرا فريب داد. و من هم به پناهگاه حق و منطق رو نياوردم كه نجات يابم و خلاص بشوم و در نتيجه گرفتار دام دشمن شدم. بعد على(ع) اظهار تأسّف مىكند و آهى مىكشد و مىگويد: خدايا نتيجهاش اين شد كه «فَتَجاوَزْتُ بِما جَرَى عَلىَّ بَعْضَ حُدوُدِكَ»؛ خدايا، من تجاوز بر بعض حدود تو كردم. ملاحظه كنيد كه على(ع) هيچ مبالغه نمىكند و چقدر عالى تعبير مىكند! خدايا، من به تمام حدود تو تجاوز نكردم.
پروردگارا من فرعون نبودهام كه تمام حدود تو را شكسته باشم. خدايا من نمرود نبودهام كه تمام حدّها را شكسته باشم، وليكن خدايا اعتراف مىكنم كه به بعضى از حدود تو تجاوز كردهام و بعضى از حدود تو را شكستهام. اين را بنده عرض مىكنم. من دربارهى خودمان مىگويم: خدايا، ما به بسيارى از حدود تو تجاوز كردهايم. مبدأ تجاوز چه بوده است؟ «بِما جَرَىَ عَلَىَّ»؛ به واسطهى آن قضاهايى كه از طرف تو براى من به جريان افتاد. وجود ابليس جزء قضاى الهى است، وجود اختيار هم جزء قضاى الهى است. ما داراى اختيار هستيم و اختيار جزء نظام اين عالم است و اختيارداراى دو طرف است. يك طرف اختيار اين است كه اختيار انسان محكوم عقل انسان بشود و طرف ديگر اختيار اين است كه اختيار انسان تابع هوى و هوس و شيطان شود. خدايا، وجود عقل و وجود هوس و شيطان جزء قضاى اين عالم است. خدايا، قضاهاى موجود دربارهى من باعث شد كه من به بعض حدود تو تجاوز كردم. مجموع اين قضاها را خود على(ع) به ما اين چنين ياد داده كه يك مقدار از اين قضاهاى الهى در اختيار خود من بوده و يك مقدار خارج از اختيار من بوده است. ولى مجموع اينها دست به دست هم دادند و جمع شدند و باعث شدند كه من حدود تو را بشكنم و فرمان تو را تبعيّت نكنم. پروردگارا، حاصل جمع مطلب اين است كه محروم، ساقط و روسياه شدم. من اينها را به زبان خودمان مىگويم. على(ع) در ادامه مىگويد: «وَ خالَفْتُ بَعْضَ اَوامِرِكَ»؛ خدايا، من با بعضى از دستورات تو مخالفت كردم. خدايا، تو به ما فرمودى كه ما انسان كامل باشيم ولى ما نشديم. خدايا، تو در قرآن مخلَصين را تعريف فرمودى و ما مخلَص تمام عيار نشديم، تو مخلَصين را تعريف كردى و ما از اخلاص بويى نبردهايم. خدايا، تو شاكرين را تعريف فرمودى، در حالى كه ما از شاكرين بويى نبردهايم. خدايا، تو مخبتين را تمجيد فرمودى، در حالى كه ما به اخبات نزديك نشدهايم. پروردگارا، ما بعضى از حدود و را شكستيم و با بعضى از اوامر تو مخالفت كرديم.
«فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَىَّ فِى جَميعِ ذَلِكَ»؛ در اين جا يك نكتهى مهم هست و حضرت على(ع) به آن اشاره مىكند. ما گرفتار يك سلسله عوامل شدهايم كه ما را به اين روز انداختهاند. هر كس به وضع خودش بصير است و هر كس خودش مىداند كه از تعقّل و از واقعبينى و از انسانيّت و از كمال انسانى و از حق خداوند تا چه اندازه به دور است. نيز روسياهى خودش را خودش مىداند و اين روسياهى در هر كس كه وجود داشته باشد آن روسياهى از يك سلسله عوامل و قضاهاى الهى معجون شده است. يك بخش از اين قضاهاى الهى تحت اختيار ما بوده و به خود ما مربوط است. بخش ديگر از آن خارج از اختيار ما بوده است و به ما مربوط نيست. حال با توجه به اين كه ما انسانها در مقابل اين قضاها و در مقابل ساختمان و اسكلت اين عالم، سيهرو و بدبختيم، آيا ما انسانها خوشبين هستيم و يا بدبين؟ ما انسانها نمىتوانيم قضاوت درست و به جا انجام دهيم، و در اثر غفلت نمىتوانيم درك بكنيم كه روسياه هستيم. من حرف و كلامش را مىگويم ولى درك اين مطلب غير از حرف زدن آن است. اگر انسان واقعا درك بكند كه روسياه است و از مقام انسانيت ساقط شده است و واقعا درك كند كه يك انسان واقع گرا و واقع بين نيست، و اين را عيانا درك كند كه تخيّلش بر واقع بينى او غلبه كرده و ابليس توانسته است تمام اباطيل را در مركز ادراك او به صورت حق تزيين و جلوه دهد، و ما هم اين عمل شيطان را باور كردهايم، اين سؤال مطرح مىشود كه آيا انسان به مجموعهى اين عالم خوشبين است يا بدبين؟ آيا مجموعهى اين عالم كه نامش قضاى الهى است دستهى گُل و غنچهى گل است و يا اين كه مجموعهى اين عالم مخلوطى از گل و خار است؟ انسانها به اين عالم از چه ديدى نگاه مىكنند؟ مجموعهى اين عالم در نظر على(ع) يك دسته گُل است، فلذا مىگويد: «فَلَكَ الْحَمْدُ»؛ معناى حمد چيست؟ معناى دقيق حمد اين است كه عرض مىكنم: هر اهل فّن و تفسير و محقّق «حمد» را اين گونه معنى كرده است: حمد عبارت از اين است كه انسان كسى را در مقابل فعل او، ستايش كند. كه اولاً از فاعل داراى اراده و اختيار صادر شود يعنى آن فعل به اراده و به اختيار آن فاعل مستند باشد. ثانيا آن فعل صادر شده از فاعل مختار زيبا و حسن باشد. شرط سوم اين كه يك نفر در مقابل اين فعل زيبا آن فاعل مختار را سپاس و ثنا بگويد. مجموع اين سه را حمد مىگويند. فرض كنيد الآن يكى از آقايان يك غزل زيبا از راه اراده و اختيار بسرايد و شعر هم شعر خوبى باشد در اين صورت اين شعر هم فعل آن آقا است و هم ارادهى خود را به كار برده است و هم عمل زيبا است. حال اگر بنده در مقابل فعل اختيارى آن آقا، او را ثنا بگويم و تعريف و تمجيد كنم، اين ثنا و تعريف و تمجيد را «حمد» گويند. اما اگر يك گُل، هم زيبا باشد و هم عطر خوبى داشته باشد و بنده آن گل را تعريف كنم به اين حمد نمىگويند بلكه به اين تعريف كردن «مدح» مىگويند. چرا حمد نمىگويند؟ زيرا عطر و زيبايى آن گل از راه اختيار نبوده بلكه از طبيعت گل صادر شده است. پس فعلى كه از طبيعت بىاراده صادر بشود تعريف و تمجيد كردن آن را مدح مىگويند. و ليكن فعلى كه زيبا باشد و از مجراى اراده صادر بشود. تعريف و تمجيد كردن آن را «حمد» مىگويند. اگر شما كتابى بنويسيد و كتاب يك كتاب عالى و پرمحتوا باشد و آن كتاب از مجراى ارادهى شما و علم شما صادر شده باشد، اگر بنده آن را تعريف كنم به آن تعريف كردن، حمد مىگويند. اگر شما خوب صحبت كنيد و بنده از آن تعريف نمايم، نام آن حمد است. على(ع) مىگويد: پروردگارا، حوادث و علل اين عالم و عوامل آن و قطعات وجودى آن و برخورد حوادث با يكديگر (كه مجموع اينها قضاى الهى است) همهى اينها يك سلسله افعال است كه از تو صادر شده است. تو اى خداى بزرگ، فاعل با اراده و با اختيار هستى، پس حوادث اين عالم از ارادهى تو صادر شده است و من در مقابل هر حادثه و هر فعل و هر پيشامد تو را حمد مىگويم و از تو تقدير مىكنم؛ زيرا من سراسر زيبايى مىبينم و در برابر تمام افعال تو، تو را ثنا مىگويم: «فَلَكَ الْحَمْدُ» حمد مختص تو است، نه در يك حادثه و نه در دو حادثه بلكه در جميع حوادث تو را حمد ميگويم. اما اگر على(ع) در يكى دو حادثه گلايه مىكرد، آن وقت على(ع) عالم را مجموعهاى از گل و خار مىديد (و يا اگر مجموعهى اين عالم را خار مىديد)، در آن صورت خداوند را حمد نمىكرد. وليكن على(ع) مىگويد: خدايا، بر عهدهى من و بر ذمّهى من است كه در برابر تمام حوادث، تو را حمد بگويم. من حتّى آن حادثهاى كه به من ضربه مىزند و باعث سقوط وگناه من مىشود را زيبا مىبينم. براى اينكه خدايا، تو آن را ايجاد كردهاى تا با آن حادثه مرا آزمايش كنى و توان واراده و مقدار مقاومت و استقامت و هنر مرا بيازمايى و قبلاً هم فرمودهاى كه اين عالم «آزمايشگاه» است. پس من تو را حمد مىگويم. خدايا، اگر يك نعمت زيباى بزرگى تصادفا نصيب من گرديده كه من در دامان پيامبر بزرگ شدهام، آن را نيز حمد مىگويم. على(ع) در دامان پيامبر بزرگ شده و پيامبر اسلام (ص)معلم على(ع) است. واقعا على(ع) از اين جهت از نيك بختان عالم است و از اين جهت در تمام جوامع بشرى مثل حضرت على نيكبخت نداريم. كسى كه در يازده سالگى به دامان پيامبر اسلام برود و تا روز وفات پيامبر اسلام همدم پيغمبر باشد و موفق بشود كه تمام اسرار نبوت و اسرار غيب و قرآن را از پيامبر اسلام دريافت نمايد. فلذا باطن قرآن و تفكر پيامبر اسلام در مغز على(ع) بود و على(ع) هم اين را حمد مىگويد و هم ساير حوادث اين عالم را حمد مىگويد؛ زيرا على(ع) مجموعهى اين عالم را غنچهى گل و زيبا مىبيند. پس على(ع) از آن افرادى است كه به اين عالم خوشبين است و تمام قضاهاى اين عالم را چه در طريق سعادت و خير و چه در راه امتحان و تربيت و تكامل و رشد همه را زيبا مىبيند. فلذا مىگويد: «فَلَكَ الْحَمْدُ عَلَىَّ فِى جَميعِ ذَلِكَ»؛ خدايا، حمد مختص تو است و بر ذمّه و عهدهى من است كه در مقابل تمام اين قضاها و حوادثى كه بر من جارى مىشوند، ثناگو و ستايشگر تو باشم، اين يك بيت حافظ در اين باره خيلى به جا مىگويد:
چون صبا مجموعه ى گل را به آب لطف شست |
|
كج دلم خوان گر نظر بر صفحه ى دفتر كنم |
منظور از صبا ارادهى حق است و اين مرد بزرگوار ارادهى حق را به نسيم رحمت حق تشبيه و تمثيل مىكند. مجموعهى گل عبارت است از مجموعهى عالم طبيعت كه ميلياردها حادثه و ميلياردها پديده است. وقتى كه همهى اين پديدهها و اين حادثهها جمع بشوند، يك دسته گل را تشكيل مىدهند. منطق اين مرد هم مانند منطق مولى على(ع) است مىگويد: چون صبا مجموعهى گل را به آب لطف شست؛ چون عنايت حق و رحمت حق مجموعهى گل يعنى مجموعهى حوادث و قضاهاى اين عالم را با نسيم رحمت حق شسته است و مسألهى «... وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ »[1] حاكم بر جهان است، در اين عالم غير از رحمت حق چيز ديگرى جارى نيست حالا چه من بفهمم و يا نفهمم و چه اينها به خير من تمام بشود و چه به شرّ من تمام بشود و چه مرا به بهشت ببرد و چه مرا به بهشت نبرد، «كج دلم خوانگر نظر بر صفحهى دفتر كنم»، كج دل و كج فهم و كج فكر هستم اگر با گوشهى چشمم به دفتر خلقت نگاه كنم و سپس بگويم كه در دفتر خلقت عيب و نقصى هست يا نيست. و يا بگويم كه آيا در دفتر خلقت يك سطر غلط و يك نقطهى مبهم وجود دارد و يا ندارد؟ حافظ مىگويد: اگر من با اين فكرها به دفتر خلقت نگاه كنم حتما كج دل هستم. اين گونه فكر در من وجود ندارد؛ زيرا كه اين جهان مجموعهى گل است و مجموعهى گل سراپا نيكى و زيبايى است. اين خود يك نظريهى عميق دينى است كه هم در دعاى شريف كميل و هم در دعاهاى ديگر ائمّه: آمده است. اين نظريه هم يك نظريهى دينى و هم يك نظريهى فلسفى است منتها وقتى كه از ديدگاه فلسفى نگاه مىكنند به دو دسته تقسيم مىشوند، يك عدّه واقعا فيلسوف و واقعبين هستند و حقايق را آن چنان كه هست مىفهمند و درك مىكنند، آنها به اين عالم خوشبين هستند؛ زيرا عقيدهى آنها مبتنى بر واقع بينى و حقيقت است. دستهاى ديگر از فيلسوفان با يك نظر ديگر گاه مىكنند كه ديدگاه آنها صحيح نيست. مرحبا به على(ع) كه يك چنين ديد واقع بينى دارد و انشاء اللّه ما هم به حق خود مولا همانند او باشيم؛ زيرا شيعه و پيرو او هستيم. يعنى انسان بايد باطنا اين گونه باشد. بينش واقعى او نسبت به عالم اين بينش باشد. نه اين كه لفظش را بگويد ولى از قلب و از گفتارش چيزهاى ديگر تراوش كند. شما گاهى از برخى شنيدهايد كه مىگويند: خدايا از من بدبختتر نيافتى و يا مىگويند: اى خدا، زورت فقط به من رسيد؟ آيا شما از اين نمازگزاران اين گونه حرفها را نشنيدهايد؟ من كه خيلى زياد شنيدهام كه امثال اين تعبيرات غلط را به كار مىبرند. آيا گويندهى اين سخنان مىتواند بگويد كه من اين عالم را مجموعهى گل مىبينم؟ يا مىگويد: اى خدا، كاش مىشد فلان چيز را به من مرحمت مىكردى؟ از جهان غيب هم جواب مىآيد كهاى كاش تو نيز حقيقت را مىفهميدى؟ كاش تو نيز به خودت مىآمدى و عقل خدادادى را دفن نمىكردى و آنرا زير تخيّلات و هوسهاى بىپايان و اوهام و غفلتها نمىگذاشتى. در هر حال اين گونه افراد خوش بين خيلى كم پيدا مىشوند. ادّعاكنندگان زياد هستند و منشأ اين ادّعاها غفلتهاى انسان است. ولى انسانهاى واقع بين مانند على(ع) و شاگردان او مىدانند كه افراد خوشبين در بين انسانها خيلى كم هستند. ما بايد پيرو على(ع) باشيم و هم صدا با او بگوييم: «وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلىَّ فِى جَميعِ ذَلِكَ»؛ حال به جملهى بعدى توجه بفرماييد، كه على(ع) مىگويد: «وَ لا حُجَّةَ لِى فيما جَرَى عَلَىَّ فيهِ قَضاءُكَ»؛ خدايا، قضاى تو دربارهى من جارى است و حوادث قطعه قطعه دربارهى من جارى شده و مرا به اين مرتبه رسانده است كه هستم. ما هم كه الآن هستيم و هر كس در حدّ وجودى خودش وجود دارد. اين وجود داشتن هر فرد محصول حوادث و عوامل اين عالم است و هر موجود محصول حركات و سكون اين عالم بوده و محصول مخلوطى از حركت ارادى و خارج از ارادهى اين عالم است. خدايا، [اين عوامل باعث شده كه]من اينگونه شدهام و تمام دليل و حجت از آن تو است و من در برابر قضاى تو در هيچ يك از اين موارد حجّت ندارم كه به وسيلهى آن دليل براى خودم اقامهى حجت كنم و بگويم كه اگر اين چنين مىشد من آن چنان نمىشدم. خدايا، هيچ حجتى ندارم؛ زيرا قضاى تو قضاى حق و برنامهى تو برنامهى حق و ارادهى تو واقعيّت مطلق است. در قرآن آمده است: « الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ »[2]. آنچه از ناحيهى پروردگار مىآيد «حق» است و در اين عالم، قضا از ناحيهى خداوند مىآيد، پس حق است و حق جاى بحث ندارد و انسان نمىتواند عليه حق احتجاج بكند. «وَ لا حُجَّةَ لى»؛ يعنى حجّتى به خير من و به سود من وجود ندارد تا من عليه اين قضاهاى آسمانى با تو احتجاج كنم. زيرا در همهى آن مواردى كه قضاى تو دربارهى من جارى شده، حق با تو است. «وَ اَلْزَمَنى حُكْمُكَ وَ بَلاءُكَ»؛ خدايا، حكم و امتحان تو مرا ملزم كرده است. (ملزم در اين جا به معنى مجبور بودن نيست؛ زيرا در اين وسط ارادهى انسان هم وجود دارد). «وَ اَلْزَمَنى»يعنى حكم و امتحان كردن تو مرا به چهارچوب مسير خودم انداخته است. حكم، در اين جا به معنى قضا و بلا به معنى امتحان است. پس قضا و امتحان الهى مرا به اين چهارچوب و به اين قالب انداخته است تا اينجا كه اين شدهام. منتها قسمتى از اين چهارچوب و قالب و اندازه به اختيار خود من بوده و به من مربوط است و يك قسمت ديگرش هم خارج از اختيار من بوده است. مجموعهى اينها شده «منِ» اين چنينى. چه نيك بخت هستند انسانهايى كه از چهارچوب، پاك درآمدهاند و انسان وار بيرون آمده و يا حداقل انسانيّت را از دست ندادهاند، گرچه آلوده هستند. همهى ما آلوده هستيم، منتها بعضى از انسانها انسانيّت را از دست ندادهاند و نور الهى در آنها وجود دارد. خداوند انشاءاللّه به همهى ما نور الهى نصيب بكند.
[1]- سورهي اعراف، آيهي 156.
[2]- سورهي بقره، آيهي 147.