علل جاودانگی امام حسین(ع) انقطاع آن حضرت از غیر خدا
چرا امام حسین(ع) جاودان و صاحب بارگاه و مزار شریف شده است، امّا یزید به فراموشی سپرده شده است؟ به طوری که کیفیت مردن یزید به اندازهای نامعلوم است که تاریخ ذکر و نامی از مرگ و قبرش به میان نیاورده است. علل جاودانگی آن حضرت بسیار و یکی از آنها این است که آن حضرت در دین واقعبین بود و به آنچه که در اسلام آمده است، عمل میکرد. امام حسین(ع) به رسم و رسوم خاندان بنیهاشم و یا به آداب و سنتهای عرب اعتنایی نمیکرد و خود را از رسوم و آداب اجتماعی غلط رها کرده بود. این آیه منادی همین حقیقت است که خداوند میفرماید: «... وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ ...».[1] یعنی: [پیامبر اسلام(ص)] عادتها و رسمهایی را که مردم جوامع چون زنجیر به گردن خود نهاده بودند، همه را برداشت.
متأسفانه امروزه سنتهای حسنهی اسلامی همچون اطعام مستمندان و یتیمان و قرائت قرآن به تشریفاتی همچون پختن حلوا، گستردن سفرههای انعام، و به دست گرفتن عَلَم و پرچمهای حاشیهدار مخصوص در مجالس عزاداری تبدیل شده است. همهی اینها سلیقهها، رسمها و عادتهای شخصی افراد است که شرع و دین اسلام آنها را امضا و تأیید نکرده است. رسولالله(ص)عادات و رسمهای بدون منطق را از بین برد، آن حضرت و ائمه: به دین اسلام که مطابق واقعیّت خارج است، عمل کردند.
یکی از واقعیّات عالم این است که تمام انسانها در حال اضطرار به یاد خدا میافتند. مثلاً اگر فردی مریض شود، متکی به پول و متخصصان خارج از کشور میشود و ترسی ندارد. بعد از تهیه و تنظیم وسایل سفر نزد پزشک متخصص میرود. پزشک هزینهی درمان را از او میگیرد و در جواب به او اعلام میکند که متأسفانه هنوز علم بشری به علاج کردن مرض او نائل نشده است و بیماری او از نظر طبی چارهای ندارد. این شخص بعد از برگشتن از سفر به دعانویس متوسل میشود تا مرضش را چاره کند. دعانویس نامی را به کاغذی مینویسد و به شخص بیمار میگوید که آن را بسوزاند، بعد در تکه کاغذ دیگری مطلبی دیگر مینویسد و به او میگوید که آن را داخل آب خیس کند و بنوشد، تا شفا یابد. شخص بیمار این کارها را انجام میدهد، اما بعد از مدتی میبیند که هیچگونه بهبودیی حاصل نشد. او درمییابد که وسایلی که بدانها متوسل شده، سبب اصلی نبوده است، بلکه همه پندار و خیال بوده است. پس او که تا قبل از بیماری با خدا، مسجد و دعا سروکاری نداشت، به متصدی مسجدی مراجعه و سفارش میکند که برایش یک ختم «اَمَّن یُجِیبُ» بگیرند؛ ولی باز بهبودی برایش حاصل نمیشود. پس تسلیم مرگ میشود. اگر ما خودمان را به جای آن مریض بگذاریم و به باطن و قلبمان مراجعه کنیم، میبینیم که باطن و اندرون انسان میگوید من دیگر صددرصد مردنی هستم؛ ولکن قلب باز هم منتظر و به نقطه امیدی وابسته است. اگر از این شخص سؤال کنید که نقطهی امید تو به کجا وابسته است، میگوید که من دنبال تمام اسباب و وسایل رفتم، ولی نتیجهای نگرفتم، ولی باز هم نقطهی امیدی هست. اگر هر کسی مشکلات و گرفتاریهای خودش را به یاد بیندازد، این حالت را در خودش مییابد. آن نقطهی امید به هیچ یک از اسبابی که او دنبال کرده بود، وابسته نیست. آن نقطهی امید یک مرکز مرموز و ناشناخته است که انسان از نام و نشان او خبر ندارد. او عبارت از خداوند این عالم است. آن خدایی که ما هنوز به او معرفت نداریم، اما وجود تکوینی و خارجی ما به او وابسته است.
هر وقت انسانی از تمام اسباب منقطع شود، در آن هنگام باطن و فطرت او وابستگی خودش را به مبدأ خویش مییابد. این همان حالت اضطرار است که در حال انقطاع از اسباب به انسان دست میدهد و انسان را در آن حال مضطر گویند. مضطر کسی است که از تمام وسایل و امکانات مانند فرزندان، پول، قدرت و نفوذ اجتماعی و سایر واسطهها منقطع شود. در اندرون انسان مضطر و منقطع از این عالم چراغی روشن است که متعلق به ذات غایب و نامتناهی خداست. اگر انسان در حال اضطرار در اندرونش آن چراغ روشن را دریابد و نیز اگر دریابد که هنگام سوختن تمام اسباب این امید و تکیهگاه متعلق به ذات حق است، در این صورت او مضطر است و نجات مییابد. چه کسی دعای مضطر را قبول و آن را مستجاب میکند؟ خداوند است که دعای مضطر را مستجاب میکند، زیرا مبدأیی که باطن انسان مضطر به آن متعلق است، همان خداوند متعال است. اینگونه حال اضطرار در انسانهای معمولی به هنگام انقطاع از اسباب بیدار میشود. اسلام که در میان ادیان عالیترین و مترقیترین دین است، معنای دیگری هم برای مضطر بیان کرده است. در مکتب اسلامی مضطر یعنی این که انسان از راه تربیت یافتن با بینش صحیح اسلامی و از راه تمرین و ممارست خود را در باب معرفت به حدّی برساند که یقین کند همهی اسباب دنیا هیچ و پوچ است. انسانهای معمولی که در حال بیماری مضطر میشوند، راه معالجهی مرضشان را نمییابند و مضطر میشوند، ولی انسانی که توانسته با جذبهی توحید و از راه اخلاص در عمل حالت انقطاع پیدا کند، دائماً مضطر و مستجابالدعوة است. او هر چه که از خدا بخواهد، همان میشود، ولیکن این انسان مخلص از خدا نمیخواهد، مگر مشیّت و خواست باریتعالی را. ایننوع انسانِ منقطع از اسباب، پول دارد، ولی معتقد است که پول بیارزش است و نمیتواند نقطهی اتّکا باشد. در اطراف این نوع انسان قوم و قبیله و پدر و مادر و فرزندان، همه، هستند، امّا او به خوبی میداند که هیچکدام از آنان قائم به ذاتشان نیستند. انسان منقطع از غیر خدا میداند که فقط یک موجود مستقل، قائم به ذات، قاهر و غالب است که نقطهی اتکا تمام انسانهاست و او فقط خداوند متعال است.
اینکه انسانی خود را طوری تربیتکند که دائماً حالت انقطاع داشته باشد، به این آسانی حاصل نمیشود. رسولالله(ص) میفرماید: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»،[2] یعنی: بمیرید قبل از آنکه مرگ [اضطراری] شما را دریابد. مردن دو نوع است، اوّلی این است که عمر انسان تمام شود و او غالب تهی کند که این موت اضطراری هنگامی روی میدهد که دستگاه خلقت انسان را به اضطرار بمیراند، دومی موت اختیاری است که رسولالله(ص) به این مورد اشاره فرموده است که انسانها باید با اراده و اختیار خود بمیرند. یعنی آنها خود را طوری تربیت کنند که در مراتب توحید پیشرفت کنند تا به مرتبهی نهایی توحید برسند. اگر انسانها به مرحلهی نهایی توحید برسند، در آن وقت با چشم قلب و عیاناً میبینند که «لا مُؤثِّر فِی الوُجوُدِِ اِلاّ الله»،[3] یعنی: مؤثّر و کارگشای مستقل فقط خداوند است. به هنگام بیماری اگر امکانات مالی و پزشکی و متخصصین اثری بر جای میگذارند، همه با اجازهی حضرت حق است. پس همهی سببها، سببهای غیرمستقلند. یکی از اسماء خداوند اسم «اللّطیف» است که بر روح و حقیقت این عالم نفوذ کرده است. معنای نفوذ این نیست که خداوند با اشیای این عالم مخلوط شده باشد، بلکه خداوند قاهر، غالب و مهیمن است و به تمام اشیا تسلط دارد. خداوند است که مغز و دانش طبیب را هدایت میکند. اثرات دارو و امکانات پزشکی همه از ناحیهی اوست. اگر انسانی از راه علم، عمل و اختیار به این مرحله از معرفت توحیدی برسد، او از راه اراده مضطر شده است و کمال انقطاع از خلق و توجّه تام به حضرت پروردگار را دارد. اینچنین انسانی یقین دارد که روشن شدن آتش و سیر کردن غذا همه به اذن خداست.
از سبب سازیش من سوداییام |
|
وز سبب سوزیش سوفسطاییام |
دیدهای باید سبب سوراخ کن |
|
تا حجب را بر کند از بیخ و بن[4] |
اگر انسان بینش و معرفتی دربارهی خدا بیاید که عیاناً درک کند که همهی اسباب این عالم تهی هستند و از خود اثری ندارند و همچنین اگر او دریابد که نفوذکننده در اسباب فقط حضرت پروردگار است، در اثر یافتن اینگونه بینش و معرفت قبل از موت اضطراری، موت اختیاری مییابد و سعادتمند میشود. مرحوم علامه طباطبایی به این حقیقت اشاره میکند:
چه دارد جهان جز دل و مهر یار |
|
مگر تودههایی ز پندارها[5] |
مرحوم علامه میفرماید که این عالم طبیعت و هستی به غیر از این دو حقیقت چیز دیگری ندارد: اولی قلب انسان و دیگری محبت و مهر پروردگار. اگر قلب و روح انسان با خداوند ارتباط پیدا کند، او از زندگی این جهان حقیقتی غیرمتناهی کسب کرده است. بقیهی زندگی انسانها خیال و پنداری بیش نیست. آیا نمیبینید که ساختمانهای باشکوه برخی از ستمگران چگونه ویران شده است؟ آیا رضاخان بعد از تبعید و پسرش محمدرضا بعد از انقلاب تبدیل به پندار نشدند؟ حافظ دراینباره خوب گفته است:
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین |
|
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس |
برخی یا غم گذشته میخورند و یا از ناملایمات آینده ترس و خوف دارند. درصورتیکه مالک هیچکدام از اینها نیستند. حوادث گذشته، گذشته است و حوادث فردا نیز نیامده است. اگر کسی همین حقیقت را از جان و دل دریابد و به خدا پناهنده شود، مضطر اختیاری است. انسان مضطر همهچیزش را از دست میدهد و میبازد؛ اما محال است که، پروردگارش را از دست بدهد.
امام حسین(ع) در سفر کربلا همهچیزش را از دست داد، ولی او با خدا بود و خدا هم با او بود. هر اندازه که بلا زیادتر میشد، رنگ آن حضرت بر افروختهتر میشد؛ زیرا هر چقدر که از اسباب بیشتر منقطع میشد، معرفت حضوری خداوند در قلب امام حسین(ع) روشنتر و صورت ایشان برافروختهتر میشد. امام حسین(ع) میگفت که خدایا با اجازهی تو از اسبابی که در اختیارم گذاردهای، استفاده میکنم و هر یک از این اسباب که از دست میرود، تو جایگزین آن میشوی. خطبهای از امام حسین(ع) آورده میشود که نشان میدهد آن حضرت از ماسوی الله منقطع و دارای موت ارادی بوده است. آن بزرگوار اضطرارش نیز اضطرار اختیاری بوده و ارادهی خداوند را در همهچیز نافذ میدیده است. امام حسین(ع) این خطبه را در موقع مواجهشدن با حرّبنیزید ریاحی خوانده است: «لَیْسَ شأنی شأنٌ من یَخافُ الْمَوْتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوْت عَلی سَبیلِ نَیْلِِ الْعِزِّ وَاِحْیاءِ الْحَقِّ، لَیْسَ الْمَوْتُ فی سَبیلِ العِزِّ اِلاّ حَیاةً خالِدَةً وَ لَیْسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِّ الاَّ الْمَوْتَ الَّذی لا حَیاةَ مَعَهُ، أفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنی، هَیْهاتَ طاشَ سَهْمُکَ وَ خابَ ظَنُّکَ لَسْتُ اَخافُ الْمَوْتَ، اِنَّ نَفْسی لَأُکْبَرُ مِن ذالِکَ وَ هِمَّتی لَأَعْلی مِنْ أنْ اَحْمِلَ الضَّیْمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوْتِ وَ هَلْ تَقْدِرونَ عَلیَ اکْثَرَ مِنْ قَتلی؟! مَرْحَباً بِالْقَتْلِِ فی سَبیلِِ اللهِ، وَ لاکِنَّکُمْ لا تَقْدِرونَ عَلی هَدْمِِ مَجْدی وَ مَحْوِِ عِزّی و شَرَفی فَاِذاً لااُبالی بِالْقَتْلِِ».[6]
یعنی: من آن نیستم که از مرگ بترسم. مرگی که در راه رسیدن به عزت و احیای حق باشد چه آسان است، مرگ در راه عزت اسلام جز زندگی جاوید نیست و زندگی ذلتبار مرگی است که در آن حیات نخواهد بود. آیا از مرگ بیم میدهی؟ هیهات که نشانت نگرفت و پندارت ناکام ماند. من آن نیستم که از مرگ بهراسم. روحم برتر و همتم والاتر از آن است که از ترس مرگ به زیر بار ستم روم. آیا شما به بیشتر از کشتن من توان دارید؟! خوشا به مرگ در راه خدا. شما نمیتوانید مجد، عزت و شرف مرا نابود کنید، پس مرا از کشته شدن چه باک است؟
امام حسین(ع) در این خطبه این حقیقت را فرموده که شأن آن حضرت شأنی است که در مرتبهی نهایی قرب پروردگار است، فلذا آن حضرت از مرگ نمیترسید و از هر دو عالم فارغ بود. «ما اَهْوَنَ الْمَوْت عَلی سَبیلِ نَیْلِِ الْعِزِّ وَاِحْیاءِ الْحَقِّ»، چقدر خوب است، مرگ برای آیندهای که به واسطهی آن بتوانم به عزت نائل شوم و حق را احیاء کنم. عزتی که آن حضرت در این جمله فرموده، اشاره به این آیه دارد که خداوند میفرماید: «... وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ ...».[7] یعنی: عزت از آن خدا و پیامبر اسلام(ص) و مؤمنین است. مؤمنانی که در مرتبت علم و عمل بعد از پیامبر(ص) و صاحب موت اختیاریاند. امام حسین(ع) میفرماید که قبل از این که با شمشیر شهید شود، دارای موت اختیاری است.
ایشان در ادامه میفرماید: «لَیْسَ الْمَوْتُ فی سَبیلِ العِزِّ اِلاّ حَیاةً خالِدَةً». اگر انسان به خاطر عزت، ایمان، باور و یقین به خدا و شرح صدر بمیرد، اینگونه موت حیات طیبه است. امام(ع) میفرماید که آن موتی که مردم به آن مرگ میگویند، حیات آن حضرت را به حیات طیبه مبدل میکند. همان طوری که خداوند میفرماید: «...مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ...».[8] یعنی: هر كس -از مرد يا زن- كار شايستهای كند و مؤمن باشد، قطعاً به او حیات طیبه میدهیم.
«وَ لَیْسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِّ الاَّ الْمَوْتَ الَّذی لا حَیاةَ مَعَهُ»، زندگی با ذلت، جز مرگی که از زندگی تهی است نخواهد بود. «أفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنی»، امام(ع) فرمود که ای یزید و طرفداران بنیامیه و ای حرّبنیزید ریاحی آیا شما مرا از مرگ میترسانید؟ من از مرگ نمیترسم؛ زیرا من مشتاق مرگ هستم. این جمله به طور مکرر از امیرالمؤمنین علی(ع) نقل شده است که میفرمود: «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ»،[9] یعنی: به ذات خداوند سوگند! علاقه پسر ابوطالب به مرگ، بيش از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادر است. امام حسین(ع) نیز فرزند یک چنین مردی است، پس میفرماید: «هَیْهاتَ طاشَ سَهْمُکَ وَ خابَ ظَنُّکَ لَسْتُ اَخافُ الْمَوْتَ»، تیر را به سمتی نشانه میگیری که به خطا خواهد رفت و به من لشکر، قشون، اسلحه و شمشیر نشان میدهید تا از مرگ بترسم؟ درصورتیکه من در هدف حقم مستقیم و مصمّم هستم و هرگز از مرگ نمیترسم.
سپس آن حضرت اوج گرفته و میفرماید: «اِنَّ نَفْسی لَأَکْبَرُ مِن ذالِکَ وَ هِمَّتی لَأَعْلی مِنْ أنْ اَحْمِلَ الضَّیْمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوْتِ»، نفس و روح و همّت من بزرگتر و عالیتر از این است که ذلت قبول کنم و تمام قدرت نظامی شما را هیچ و پوچ میدانم. همهی اینها جزو ضلالتهای دنیاست. امام7 میفرماید که شما گمان میکنید که من از ترس مرگ ذلت را قبول میکنم و با یزید بیعت میکنم؟ دیگر فکر نمیکنید که خداوند قادر و مطلق است و من به او اتّکا کردهام. «وَ هَلْ تَقْدِرونَ عَلیَ اکْثَرَ مِنْ قَتلی؟!»، امام حسین(ع) به آن جمعیت میفرماید که بالاترین قدرتشان این است که آن حضرت را بکشند، ولی آنها باید میدانستند که امام(ع) هیچگرایشی به این عالم نداشت و از مرگ استقبال میکرد. آن حضرت نائل به موت اختیاری شده بود و بهغیراز خداوند به چیز دیگری اتّکا نداشت.
امام در ادامه میفرماید که «مَرْحَباً بِالْقَتْلِِ فی سَبیلِِ اللهِ»، کشته شدن در راه خدا برای من مبارک است، زیرا با کشته شدن در راه خدا تمام تعلّقات این عالم را به دور میریزم و به حقیقت عالم که خداوند متعال است میرسم. «وَ لاکِنَّکُمْ لا تَقْدِرونَ عَلی هَدْمِِ مَجْدی وَ مَحْوِِ عِزّی و شَرَفی فَاِذاً لااُبالی بِالْقَتْلِِ»، امام(ع) میفرماید: شما قادر نیستید که با کشتنم مجد و عظمت مرا از من بگیرید. اگر شما مرا بکشید، روح، جان و جنبهی لاهوتی من از بدن من محافظت میکند و من به اعلی علیّین میرسم. من اکنون در حال انقطاع و اضطرار هستم، صاحب عزّت خدایی و دارای شرف معنوی هستم. اضطرار دائمی من دلیل عبودیت خالص و ایمان صددرصد من است و غیر از خداوند از هیچ کس دیگری ترسی ندارم.
آیهای در ارتباط با اضطرار خوانده میشود تا معلوم شود که ایمان انسان مضطر با غیر آن خیلی تفاوت دارد. خداوند میفرماید: «أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاء فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ ».[10] یعنی: [ای مشرکان] چه کسی جز خدای یکتا هست که آسمان و زمین را خلق کرده است و از آسمان برای شما آب میفرستد و به وسیلهی آن آب درختان، باغها و بستانهای شما را به کمال خرمی و شادابی برساند که شما هرگز قادر به رویاندن آن درختان نیستید، آیا باوجود خدای یکتا خدای دیگری هست؟ هرگز خدائی نیست لکن این مشرکان روی از خدا برمیگردانند و به غیر خدا توجّه میکنند. خداوند آیات را در سورهی نمل ادامه میدهد تا اینکه میفرماید: «أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاء الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ».[11] یعنی: [ای مشرکان] آن کیست که دعای بیچارگان مضطر را به اجابت میرساند و رنج و غم آنان را برطرف میکند و آنان را جانشینان اهل زمین قرار میدهد. آیا باوجود خدای یکتا خدایی هست؟ اندکی از مردم هستند که به این حقیقت متذکرند.
وقتی انسان مضطر میشود، به هر وسیلهای متوسّل میشود، ولی از کارایی آن مأیوس میشود. امّا نقطهی امید در اندرون او روشن است و هرگز خاموش نمیشود. نقطهی امید مضطر به آن کسی است که جواب میدهد و خواست درونی انسان را اجابت میکند. انسان مضطر به اندرون خود مراجعه میکند و میبیند که تمامی اسباب تهی و پوچ است و غیر از خدا موجودی نیست که حاجت او را برآورده کند. اینگونه دعا و خواستن، دعای تکوینی است که در آن حال اندرون انسان مضطر، او را متوجه به حضرت پروردگار میکند. خداوند میفرماید که آن نقطهی امید که قادر و قاهر است بهتر است یا آن چیزهایی که انسانها آن را شریک خدا قرار میدهند؟ انسان سراپا نیاز و احتیاج است. یک حالت این است که انسان به اذن خداوند متوسّل اسباب شود و نیاز خودش را بر طرف کند، ولی باز باید بداند که خداوند در تمام اسباب نفوذ کرده است. انسان باید موقع استفاده از اسباب، آن نفوذ خدایی را ببیند. اما حالت دیگر این است که فردی اسباب را مستقل ببیند و متّکی به آنها باشد، اینگونه انسان خدا را فراموش کرده است. انسان باید بداند که اسبابی که در جایگاه خود تاثیر میگذارد، همه به اذن خداوند متعال اثرگذار است.
امام حسین(ع) از خلق و تمامی اسباب منقطع شده بود و توجه تام به حضرت پروردگار داشت. اگر انسانی این حالت اضطرار را دائماً داشته باشد، او نیز به این نعمت بزرگ نائل شده است، زیرا وقتی که به وجود خداوند یقین کامل پیدا کند، همهی اسباب این عالم را میانتهی میبیند و فقط به خدا اتکا میکند. مقام فنا یعنی اینکه انسان انقطاع تام از خلق داشته باشد، تنها به خداوند توجّه تام کند و این حالت را عیاناً در قلبش با علم حضوری ببیند؛ نه آنکه همانند صوفیان چشم در حدقه بگرداند و ادعا کند که به مقام فنا رسیده است. یکی از علل جاودانگی امام حسین(ع) اضطرار و انقطاع آن حضرت از غیر خدا بود، زیرا که از تمامی اسباب و وسایل منقطع شد. آن حضرت هر لحظه که اسبابی از دست میداد، اتکایش به خداوند قویتر و روشنتر میشد. خداوند حی لایموت است و چون امام حسین(ع) نیز الهي است، پس آن حضرت باقی و جاویدان است. امروزه هزاران هزار زائر از مناطق مختلف به زیارت قبر شریف امام حسین(ع) میروند و آن حضرت را با سوز دل و آه و حسرت زیارت میکنند. تمام شیعیان جهان در روز عاشورا کسبوکار خود را تعطیل و برای آن حضرت عزاداری میکنند. جاودانگی آن حضرت باعث شده است که اینگونه در قلبها نفوذ کند. آن حضرت دارای مرتبتی بسیار رفیع و در عالم برزخ با پیامبر اسلام(ص) و حضرت علی(ع) و سایر ائمه(
علیهم السلام) و در عالم ملکوت با فرشتگان محشور است. امام حسین(ع) در جهان آخرت و قیامت به اذن خداوند صاحب نفوذ و قدرت است، بهطوریکه با توجّه آن حضرت جمع زیادی از گنهکاران آمرزیده میشوند.
[1]- سورهي اعراف، آیهی 157.
[2]- اصول کافی، جلد 2، صفحهی 140.
[3]- توحید صدوق، صفحهی 68.
[4]- مثنوی معنوی مولوی
[5]- از سرودههای مرحوم علامه طباطبائی.
[6]- فرهنگ جامع سخنان امام حسین7، علی مویدی، صفحهی 403.
[7]- سورهی منافقون، آیهی 8.
[8]- سورهی نحل، آیهی 97.
[9]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، جلد 28، صفحهی 234.
[10]- سورهینمل، آیهی 60.
[11]- سورهینمل، آیهی 62.