هر كس بايد طبق معرفت خودش ذات متعال الهى را تكريم و تقديس و در مقابل او اظهار خضوع و خشوع و بندگى كند
«اَللَّهُمَّ لا اَجِدُ لِذُنُوبى غافِراً وَ لا لِقَبائِحى ساتِراً»
زشتىها و قبايح و گناهان انسان زياد و فراوان است. انسان، هم زشتى ذاتى و هم زشتى در عمل دارد. پس انسان داراى زشتى و قبايح زيادى است كه خداوند متعال ساتر اين زشتىها است ولى زشتى ذات قابل تغيير و قابل ستر نيست. انسان موجود ممكن است و واجب نمىتواند باشد. ممكن بودن، زشتى و عين ذات ما است ولى واجب بودن، سراپا حسن و زيبايى و شايستهى مقام الهى است. ما معلول هستيم و خداوند علّت است، ما محدود هستيم و خداوند نامحدود است، آيا محدود مىتواند نامحدود بشود؟ هرگز نمىتواند. ما سراپا ظلمت هستيم و خداوند نور است، ما موجود مخلوط به ماهيّت هستيم ولى خداوند عين هستى و وجود است. آيا ظلمت مىتواند عين نور بشود؟ آيا عدم مىتواند عين هستى بشود؟
پس محدود بودن و ممكن بودن و ظلمانى بودن عين ذات انسان است و اين زشتىهاى ذاتى انسان قابل زوال از انسان نيستند و عارف بزرگ شيخ محمود شبسترى به همين حقيقت اشاره دارد:
سيه رويى زممكن در دو عالم نشد هرگز جدا وَاللَّهُ اَعْلَمْ
گلشن راز، شيخ محمود شبسترى.
فلذا على(ع) مىگويد: خدايا، زشتىهاى ذاتى مرا هيچ چارهاى نيست، ولى تو قادرى كه زشتىهاى عمل مرا به زيبايى عمل تبديل كنى؛ زيرا در جهان هستى، من غير از تو كسى را سراغ ندارم كه قادر باشد عمل زشت مرا به عمل زيبا تبديل كند و اين باعث مىشود كه فكر على(ع) به تأثير خدا در جهان خلقت و به توحيد و غلبهى حق متمركز شود و بگويد:
«اَللَّهُمَّ لا اَجِدُ لِذُنُوبِىَ غافِراً»
خدايا، من بخشندهاى غير از تو براى معصيتهاى خودم نمىيابم، يعنى اصلاً غير از تو كس ديگرى نيست. اين بيان حضرت على(ع) شبيه بيان حضرت يونس است كه در شكم ماهى گفت «لا اِلهَ اِلَّا اَنْتَ سُبْحانَكَ»، على(ع) هم در ظلمات عالم طبيعت و در شكم عالم مادّه، غرق ذكر خداوند است و طبق ادراك و اوج معرفت خودش به خداوند از او بخشش مىخواهد. ما انسانهاى معمولى سراپا غرق غفلت و گناه هستيم و فكر مىكنيم كه ائمّه عليهمالسّلام كه اين همه طلب بخشايش از خدا كردهاند، مثل ما بودهاند. نه اين طور نيست، گناه و معصيّت ما انسانها معمولاً سه نوع است: ظلم بر خدا و ظلم بر ديگران و ظلم بر خودمان. انبياء عليهم السّلام در خصوص اداى حق خداوندى و حق عبوديّت، اقرار به عجز كردهاند، فرمودهى رسول خدا (ص) اين است: «ما عَرَفْناكَ حقّ مَعْرِفَتِكَ وَ ما عَبَدْناكَ حَقَّ عِبادَتِكَ»! نالههاى امامان مخصوصاً حضرت على(ع) و امام سجّاد(ع) در مورد اداى حقّ عبوديّت و بندگى است. به معناى ديگر انبياء و امامان كه گوهرهاى پاك انسانيّت هستند، عظمت ذات و جمال و جلال كبريايى را آن طور كه يك انسان بايد درك بكند درك مىكردند و در برابر عظمت الهى احساس قصور و محدوديت مىكردند.
پس معرفت مراتبى دارد و هر كس بايد طبق معرفت خودش ذات متعال الهى را تكريم و تقديس و در مقابل او اظهار خضوع و خشوع و بندگى كند كه اگر نكند مجرم است. ائمّه عليهم السّلام و تمام معصومين، جمال وكمال بى پايان و علم و قدرت غيرمتناهى خداوند را درك مىكردند و مىدانستند كه خداوند عين وحدت و محيط بر تمام هستى است و بر تمامى هستى نفوذ دارد. اگر انسان خودش را جمع و جور بكند مىتواند صاحب اين چنين معرفتى باشد كه اگر آنى غفلت كند و در برابر خداوند لحظهاى خضوع و خشوع نكند، احساس مجرميت مىكند. انبياء و ائمّه عليهم السّلام در مقابل يك لحظه غفلت هم خودشان را مجرم مىدانستند ولى ما تاب و توان اداى اين چنين بندگى را نداريم و تكليف ما بر مبناى معرفت ما است. پس مراتب فرق مىكند؛ زيرا آنچه براى نيكان، نيكى و كمال شمرده مىشود، نسبت به مقرّبان درگاه الهى بدى و نقص به شمار مىآيد كه خودشان فرمودهاند: «حَسَناتُ الْأبْرارِ سَيِّئاتُ الْمُقَرَّبين» ائمّه عليهم السّلام دوام حضور و خضوع و خشوع داشتند واگر لحظهاى از اين حضور غفلت داشتند از خداوند متعال طلب مغفرت و گذشت مىكردند. پس اگر انسان داراى مراقبه و محاسبه باشد و قلبش را از غير خدا پاك كند و معرفت قلبى به خدا بيابد، اين چنين انسانى يك لحظه غفلت از خدا را براى خود ذنب و گناه مىداند. حضرت سجّاد(ع) بعد از انجام دادن طواف در كنار ديوار راه مىرفت، جذبهى الهى آن حضرت را گرفت و مناجات كرد و بىحال شد و يك بندهى خدايى او را به حال آورد. آن حضرت فرمود، چرا مرا بيدار كردى، من از در و ديوار و از كثرت فرار كرده و مجذوب حق شده بودم! دعاى حضرت يونس را نيز قبلاً عرض كردم، در آن ظلمت فرياد زد: پروردگارا، معبود فقط تو هستى، من آنى غفلت كردم و بر خود و بر نفس خود و بر معرفت تو ستم كردم. حضرت على(ع) هم مىگويد: خدايا، آثار قصور، كمبود و غفلتهايى را كه باعث مىشود لحظهاى از عبوديت تو باز مانم از بين ببر و آنها را بر من ببخشاى.