تسلط شهودي امام بر باطن موجودات  بخش دوم

آيه‌اي كه در اول بحث مي‌خوانم از آيات اعجاب‌آور قرآن مجيد است. خداوند مي‌فرمايد هر كس از مرد و زن مؤمن که كار شايسته‌اي انجام دهد، به‌طوری‌که آن عمل در او دگرگوني ايجاد نمايد، خدا او را به حياتی طیبه زنده مي‌دارد. اگر انسان نماز بخواند و روزه بگيرد، ولي این نماز و روزه در او ايجاد دگرگوني و صلاح نكند، آن عمل صالحی به حساب نمی­آید. مردم باید با اراده و اختیار راه خدا را انتخاب کنند و در خودشان ايجاد دگرگوني كنند تا بنده­ی صالح خدا شوند. آنان باید فساد را با اراده تبديل به صلاح کنند و با ياد دائمي خدا، غفلت، ظلمت و تاريكي در باطن خود را تبدیل به نور کنند. ادعا کردن و مقدس‌مآبی باطن انسان را نورانی نمی­کند. علم حصولی باید تبديل به علم حضوري شود. هاتف اصفهانی می­گوید:

 

چشم دل باز كن كه جان بيني

 

آنچه ناديدني است آن بيني

 

 

انسان باید سعي كند كه چشم باطنش تدريجاً هم كه شده باز و صاحب علم حضوری شود. اگر از يك نابينا سؤال کنید كه اشيا را چگونه مي‌بيند، در پاسخ می­گوید: شفق‌هايي را مي‌بينم. اگر از کسی که چشم باطن او گشوده شده است، سؤال شود كه آيا او از باطن اشيا چيزي درك مي‌كند؟ پاسخ می­دهد: کم‌وبیش حقايقي را مشاهده مي‌كنم كه قبلاً درك نمي‌كردم. در این صورت او در اثر اعمال صالحه­ای که انجام داده، عوض و دگرگون شده است. ولي اگر از نظر باطنی همان نابينای سالیان پیشین باشد، دگرگوني باطن در او صورت نگرفته است. با تغيير چهره و خشك كردن لب‌ها و مقدس‌مآبی نمی‌توان ولیّ خدا شد. از اوليای حق شدن با وهم، خيال و ادعاکردن نیز قابل‌حل نيست. اولین شرطي كه ولیّ خداوند بايد صاحب آن باشد، داشتن علم حضوري است. پس هر كسی که مشاهده كرد به غير از حيات حيواني، صاحب حيات برتري شده است، آن وقت بداند كه عمل صالحی انجام داده است. خداوند در آیه­ای دیگر در مورد حيات طيبه مي‌فرمايد: « يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ بُشْرَاكُمُ  ...»،[1] يعني: پاداش بزرگ در روزي است كه مردان و زنان باايمان را مي‌بيني كه نورشان پيش رو و سمت راستشان به‌سرعت حركت مي‌كند. اكثر انسان‌ها صاحب گرایش­های دانی هستند، آنان بايد سعي كنند تا داراي حيات طيبه شوند.

حضرت سليمان(ع)  منطق‌الطیر مي‌دانست، ولی علم او علم حصولی نبود که با شنوایی قوي گويش پرندگان را بشنود، بلکه حقيقت اين بود که خداوند در قرآن كريم مي‌فرمايد: « وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ عِلْمًا...».[2] يعني: ما به داوود و سليمان دانش عظيمی داديم. خداوند به اين پدر و پسر علم خاصی عطا كرد كه علم رسمي، كتابی، كلاسي و عقلي نبود، بلکه علم حضوري و شهودي بود. سليمان(ع) هم صاحب جلال، جبروت، حشمت و شكوه بود و هم وليِّ پروردگار بود و صاحب علم حضوری بود و به‌وسیله‌ی آن علم متوجه گويش مورچگان و مرغان و ساير حيوانات مي‌‌شد. سلیمان(ع) به خاطر نعمت علم حضوری خداوند را سپاس می­گوید: « فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ»،[3] یعنی: {سلیمان از سخن مورچه} تبسمی کرد و خندید و گفت: پروردگارا شکر نعمت­هایی را که بر من و پدر و مادرم ارزانی داشته­ای به من الهام کن و توفیق ده تا عمل صالحی که موجب رضای توست انجام دهم و مرا به رحمت خود در زمره­ی بندگان صالحت وارد کن. حضرت سليمان(ع)  بعد از گذشتن از وادی‌النمل در منزلي موقتاً اقامت كرد و طبق آيين زمامداري مشغول سركشي منظم به لشكر و قشون خود شد. آن حضرت در حین اینکه ملاحظه می­کرد كه همه در سر جايگاهشان هستند، هنگام سركشي از پرندگان دریافت كه هدهد در میان سایر آنان نیست. گفت: «مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ ».[4] يعني: چرا هدهد را نمي‌بينم يا اينكه او از غائبان است. «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ».[5] يعني: قطعاً او را كيفري شديد خواهم داد یا او را ذبح مي‌كنم يا باید دليل روشني {براي غيبتش} براي من بياورد. مدتي گذشت تا هدهد آمد و بر شاخه‌ي درختي كه روبروي سليمان بود نشست و اداي احترام كرد. حضرت سليمان(ع)  سؤال كرد كه كجا بوده است. هدهد به سلیمان توضیح داد که از وادي «سبا» خبري دارد. در ملک سبا خانمی ثروتمند و بانفوذ سلطان و پادشاه است و جمعيّت زيادی مطيع و فرمان‌بردار او هستند. او زمامدارانِ كشوري و لشكري زيادی دارد، امَا متأسفانه همه خورشید را می‌پرستند و خداي يكتا را بندگي نمي‌کنند. سليمان(ع)  به هدهد گفت: نامه‌اي به تو مي‌دهم تا آن را ببري و در برابر تخت آن خانم قرار ‌دهي، به‌طوری‌که خودش آن را دريافت كند. هدهد نامه را برد و در برابر تخت بلقيس نهاد. بلقیس آن را باز كرد و ديد سليمان چنين نوشته است: « إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ »،[6] يعني: اين نامه از سليمان است و چنين است به نام خداوند بخشنده‌ي مهربان، توصیه سفارش من اين است كه نسبت به من برتری‌جویی نكنيد و به‌سوی من بياييد درحالی‌که تسليم خدا هستيد. اطرافيان و شخصيت‌ها از ملكه‌ي سبا سؤال كردند كه سليمان در نامه چه نوشته است؟ خانم پاسخ داد که شخصيتی باكرامت و عظيم نامه­ا‌ي محترمانه نوشته است و همه‌ی ما را به پرستش خداي يگانه دعوت كرده است، حال شما چه صلاح مي‌دانيد؟ سران و فرماندهان گفتند: « قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ »،[7] يعني: ما داراي نيروي كافي و قدرت جنگي فراوان هستيم ولي تصميم نهايي با توست، ببين چه دستوري مي‌دهي. ملكه­ی سبا گفت: پادشاهان وقتي وارد منطقه‌ي آبادی مي‌شوند آن را به فساد و تباهي مي­كشند و عزيزان آن منطقه را ذليل مي‌كنند آري كار آنان اين چنين است. سپس گفت من اكنون جنگ را صلاح نمي‌دانم، هديه گران‌بهایی براي او مي‌فرستم تا ببينم فرستادگان من چه خبر مي‌آورند تا از اين طريق آن‌ها را بيازمايم.

وقتی‌که فرستاده‌ي ملكه‌ي سبا با هداياي بسيار نزد حضرت سليمان(ع)  آمد آن حضرت گفت: مي‌خواهيد با چند هديه و مال مرا از هدفم باز داريد؟ آنچه خدا به من داده است بهتر است از آنچه در نزد شماست و شما هستيد كه به هديه‌هايتان خوشحال مي‌شويد. تو به‌سوی آنان بازگرد و اعلام كن كه اگر به خدا ايمان نياوريد، با لشكري بيكران به سراغتان مي‌آيم كه قدرت مقابله با آن را نداشته باشيد و آنان را از آن سرزمين آباد با ذلت و خواري بيرون مي‌كنم. فرستاده‌ي ملكه‌ي سبا وقتي حشمت و جلال و شكوه سليمان را ديد شگفت‌زده شد و برگشت. او به ملكه‌ي سبا گفت: این هدايای ناچیز را برای كسي فرستاده­اید که صاحب جلال باعظمت و شکوه فراوان است. پس ملكه سبا تصميم گرفت كه نزد سليمان(ع)  برود.

حضرت سليمان(ع) از بزرگان جمعیتش پرسید که کدام‌یک می­تواند تخت ملكه‌ي سبا را پيش از تسليم شدن، نزد او آورد؟ يكي از سالخوردگان از جمعیت اجنه گفت: «.... أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ».[8] یعنی: من آن را نزد تو مي‌آورم پيش از آنكه از مكان خود برخيزي و من نسبت به این امر توانا و امین هستم. حضرت سليمان(ع)  به اين مدت زمان اندک راضي نشد، زیرا از انسان‌ها فردی قوی‌تر از جن در میان جمعیت بود. این شخص تمام اعمالش را به خاطر خدا انجام می­داد. او می­توانست تخت را سریع‌تر برای سلیمان بیاورد. جنّ آن تخت را به‌صورت غيرعادي نمي‌توانست بياورد، بلكه مي‌خواست آن را با سرعت بياورد، زيرا در اجنه سرعت عمل وجود دارد. سليمان تخت و عرش ملكه‌ي سبا را براي نشر توحيد احضار کرد، نه براي به رخ کشیدن عظمت خودش. پس اعلام کرد که تخت او را حاضر کنند تا ملکه­ی سبا بداند كه بايد به خداوند عالميان و نبوت سلیمان(ع)  ايمان بياورد. نیت سلیمان(ع)  از آوردن تخت بلقیس، نشر توحید و رضای خداوند بود. در این میان، فردی[9] از میان حاضران كه داراي «ولايت الهي» بود چنین گفت: « قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي...»،[10] يعني: كسي كه دانشي از كتاب داشت گفت، پيش از آنكه چشم بر هم بزني تخت را نزد تو خواهم آورد. هنگامی‌که سليمان تخت را در نزد خود ثابت و پابرجا ديد گفت، اين از فضل پروردگار من است.

خداوند در قرآن فرموده است که به داوود و سليمان: علم حضوري اعطا کرده بود. سليمان(ع) به‌وسیله‌ی علم حضوری داراي مقام ولايت بود. فردي که در آن مجلس تخت را برای سلیمان(ع)  حاضر کرد نیز «علمي از كتاب» یا «بهره‌اي از ولايت» داشت، همان علمي كه هر فردی آن را داشته باشد، مي‌تواند در اشيا اين عالم نفوذ كند و ايجاد جابجايي نمايد. همین‌که صاحب آن علم اين حرف را زد، تخت ملكه‌ي سبا در نزد او حاضر شد، به‌طوری‌که مسئله‌ی حركت، سرعت و زمان در ميان نبود، آن جابجایی اساساً فوق اين مسائل بود و اين همان تصرّف ولايت است كه آن وليِّ خدا آن را انجام داد. سليمان(ع)  وقتي تخت را ديد گفت: «... هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي...»،[11] یعنی: اين از فضل پروردگارم است. سلیمان(ع)  خود ولیّ خدا است و حتّي در ميان اصحابش نيز وليِّ خدا وجود داشته است. مرحبا و خوش به سعادت سلیمان(ع)  كه با فردي معاشرت داشته که نافذ بر اشيا و حاكم بر موجودات اين عالم بوده‌ است.

ولايت الهي داراي مراتب است. مرتبه­ی بالای آن همان مقام نبوت و امامت است كه هبه‌اي است. ولي مراتب پايين‌تر از ولایت هبه­ای، ولایت اكتسابي است. هر كس که از امام و پيغمبر: تبعيت كند، مي‌تواند صاحب‌ولایت شود. حضرت فاطمه‌ي صديقه‌‌ي كبري(س) داراي مقام ولايت بود. آيه­ی 97 سوره­ی نحل نيز به همين حقیقت اشاره دارد كه تمام انسان‌ها چه مرد و چه زن می­توانند ولیِّ خدا شوند. درباره‌ي حضرت مريم نيز آياتي در قرآن وجود دارد دال بر اینکه ایشان نیز ولية الله بوده است.

امام حسين(ع)  قبل از شهادتش، به چگونگي شهادت یاران خود و اسير شدن اهل‌بیت: اشاراتی فرموده بود. آن حضرت در لحظاتي که مي‌خواست به ميدان جنگ رود، با زينب(س) روبرو شد و ملاحظه فرمود كه وضع روحي و مزاجي خواهرش غیرعادی است، به‌طوری‌که حتی اندكي مانده كه جان تسليم كند. تحمل انسان محدود است، به‌راستی مگر زينب(س)  تا چه حد مي‌توانست تحمل داشته باشد تا بتواند آن مصائب سنگین تاسوعا و عاشورا را تحمل كند؟ از طرفي حضرت سیدالشهدا(ع)  به زينب(س)  فرموده بود كه بار سنگين محافظت از نهضت امام حسین(ع)  و نگهداري اسيران به عهده‌ي آن بانو خواهد بود. شهادت عزيزان و مسئوليت آينده‌ي اسیران آن بانوي محترم را متحير ‌كرده بود. علاوه بر آن شاهد بود كه امام حسين(ع)  قصد رفتن به میدان را دارد، فلذا نزديك بود كه از شدت مصايب جان تسليم كند. امام حسين(ع)  دست مبارك ولايتمدار خود را بر روي سينه‌ي زينب گذاشت تا قلب زينب آرام شود و صبر كند. زینب(س)  با اين عمل امام حسين(ع) آرام شد و به برادر عزیزش پاسخ داد که به‌اندازه‌ای صبر خواهد کرد تا صبر از دستش عاجز شود.

 

 

متن فوق برگرفته از كتاب ولايت الهي(مرحوم حضرت آیت الله صائنی ره) مي باشد

 

 


[1]- سوره‌ي حديد، آيه‌ي 12.

[2]- سوره‌ي نمل، آيه‌ي 15.

[3]- سوره‌ي نمل، آيه‌ي 19.

[4]- سوره‌ي نمل، آيه‌ي 20.

[5]- سوره‌ي نمل، آيه‌ي 21.

[6]- سوره‌ي نمل، آيات 30 و 31.

[7]- سوره‌ي نمل، آيه‌ي 33.

[8]- سوره‌ي نمل، آيه‌ي 39.

[9]- آصف بن برخيا در روايات اسلامي وزير و كاتب سليمان نبي، دارنده‌ي اسم اعظم و صاحب علمي از كتاب بوده است.

[10]- سوره‌ي نمل، آيه‌ي 40.

[11]- همان.

جستجوی پیشرفته

اوقات شرعی



آمار بازدید

امروز
دیروز
بازدید این هفته
بازدید آخرین هفته
بازدید این ماه
بازدید ماه گذشته
کل بازدید
927
1737
10470
9838
41261
46115
2769961

پیش بینی بازدید امروز
2856


IP شما:3.134.118.95