تزکیه و مراقبت از نفس در زندگی اجتماعی  (قسمت اول)

قالَ اللهُ العَظيمُ: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ».[1]

همه انسان‌ها زندگي فردي و اجتماعي دارند. لازم است که انسان‌ها به کمک عقل در زندگانی حق را از باطل، خير را از شر و سود را از زيان تشخیص دهند. آدمی در زندگی فردی و اجتماعی نیازهای مادی و معنوی زیادی دارد که به تنهایی نمی‌تواند آن‌ها را برطرف کند. تجربه و تاریخ مدون نیز نشان داده است که انسان نمی‌تواند به دور از اجتماع زندگی را ادامه دهد.

کوچک‌ترین بخش اجتماع خانواده است كه افراد در آن از بدو تولد زندگي اجتماعي را تجربه می‌کنند. انسان از نظر ساختمان روحی و جسمی احتياجاتی دارد که يكي از آن‌ها احتياج طبيعي و غريزي مرد و زن به هم است و بنا به فرموده‌ي قرآن: «... إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى ...».[2] یعنی: ما شما را از مرد و زن آفریدیم. پس مرد و زن از نظر ساختمان وجودي و خلقت به يكديگر تمايل و احتياج دارند، طوری که همه‌ي جانداران همين گونه هستند، همه‌ي حيوانات در حالات و در زمان‌هاي مختلف مكمّل همدیگر می‌باشند و محتاج به يكديگر هستند. آنها در تنهايي احساس نياز و كمبود و نقصان مي‌كنند، ولی وقتی باهم باشند، احساس كمال و آرامش مي‌كنند. اين ادراكی طبيعي و غريزي براي انسان و حیوان است و بناگذاري و قراردادي نيست؛ انسان‌ها نیز از نظر نياز خلقت و نر و ماده بودن به يكديگر احتياج دارند. زيرا از دو سنخ خلق‌شده‌اند. وقتي اين دو باهم ديگر يكي شدند، مكمّل همديگر مي‌شوند و از حالت فردي و تنهايي بيرون مي‌آيند و با همديگر اجتماع را تشكيل مي‌دهند.

 

انسان‌ها روي اين مسأله‌ی طبيعي سليقه و عواطف خودشان را دخالت می‌دهند، عاطفه را روي ضرورت خلقت حاكم می‌کنند و اصل احتياجات اوليه‌ را از ياد می‌برند. قهراً انسان‌ها خودشان را در نتیجه‌ی اعمال سليقه بر مسائلِ طبيعي و فطری به زحمت می‌اندازند. انسان‌ها رفع احتياجات فطری را از ياد مي‌برند و به جای آن درگیر تجمّل و سليقه‌گرايي، نقش و نگارها، مهريه‌ي كلان، خرج‌های گزاف، شام و ناهار، اتاق‌ها و سالن‌ها و لباس‌هاي پر قيمت و گران‌بها و عواطف نابه‌جا می‌شوند. در صورتي كه خواست اوليّه‌ي طبيعي اين بود كه انسان از خودش رفع نیاز كند. ولي انسان اين امر طبيعي را از ياد می‌برد و با آن عاطفي و غیرطبیعی برخورد مي‌كند. يعني انسان از حدّ و مرز حالت طبيعي فطری كه خدا انسان را به خاطر آن خلق كرده است، فرسنگ‌ها دور می‌شود و اين باعث سقوط انسانيّت می‌گردد.

فردی که از كمالات و واقع‌بینی دور باشد، گرفتار ادراكات خيالي و تجمّل گرايي می‌شود. در نتيجه حالت طبيعي خود را از دست می‌دهد و حالت توحّش به خود می‌گیرد. نام اين توحّش در دنياي فعلي تمدّن ناميده می‌شود، ولیکن این‌گونه تمدّن با انسانيّت انسان در تضاد و تقابل است.

 انسان موجودي است كه در تنهايي ناقص است. چون ناقص است، براي خود زوج و جفتي اتّخاذ مي‌كند و با آن احساس كمال مي‌كند. چرا که انسان ناچار و ناگزير است كه موجودی اجتماعي باشد. دستگاه خلقت بدون اطلاع مرد و زن از آن‌ها بهره مي‌كشد. آقا و خانم مشغول محبّت به یکدیگر می‌شوند، ولي دستگاه خلقت از خوشي آن‌ها بهره‌ی واقعي برمي‌دارد و آن این است که سلول‌هاي زنده‌ي مرد با سلول‌هاي زنده زن، موجود زنده‌ي ديگري تشكيل مي‌دهد. اين موجود زنده تحت نفس ربّاني خداوند رشد و نمو مي‌كند و بعد از نه ماه تبديل به نوزاد مي‌شود. اجتماع دو نفري تبديل به اجتماع سه نفري می‌شود. تولّد فرزند باعث بوجودآمدن پيوندی ناگسستني بين اين سه نفر مي‌شود و اين خود آغاز يك زندگي اجتماعي است. خداوند مي‌فرمايد: « يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا...».[3] یعنی: اي مردم، ما همه شما را از مرد و زنی خلق كرديم و آنگاه شما را شعبه‌ها و قبیله‌های مختلف کردیم تا یکدیگر را بشناسید. زن و مرد با افكار و لذّت چند دقيقه‌اي خود مشغول بودند، امّا خدا از میان هوا و هوس پدر و مادر جانداري بيرون آورد كه نامش فرزند است. آن فرزندان در آینده‌ی خود بوعلي سينا، ارسطو، ملاصدرا و ساير انسان‌هاي برجسته‌ی اجتماعشان شدند. خدا به خلقت خود ادامه می‌دهد. فرزندان متولدشده از قبائل مختلف باهم آشنا می‌شوند. پسری از یک قبیله با دختری از قبیله‌ی دیگر باهم ازدواج می‌کنند و فرزندانی به وجود می‌آورند. پس قهراً خانواده‌ها تشكيل می‌شوند و گسترش می‌یابند و سپس قبيله قبيله و شعبه شعبه می‌شوند. خاندان‌ها ايجاد می‌شوند و براي هر خاندان يك بزرگ خاندان و يك شيخ انتخاب می‌شود، اما این شعبه شعبه شدن به نحوی است که «... لِتَعَارَفُوا...» یعنی همدیگر را بشناسند. انسانها با يكديگر آشنا هستند و با چندین واسطه به هم می‌رسند. همان طور که مولا علی(ع) فرموده: «الناس‌ من‌ جهة‌ التمثال‌ أكفاءُ، أبوهم‌ آدم‌ و الامّ حوّاءُ».[4] تمام جامعه‌ی بشر از نظر مَثَل، هم‌پایه و هم‌وزن هستند، زیرا پدر همه آنها آدم و مادرشان حوّاست و منتهی به یک نژاد می‌شود. در جامعه‌ي بشري بيگانه‌اي وجود ندارد، يعني نژاد ديگرِ غيرانساني مثل مَلَك، جن، یا حيوان آمیخته به نژاد انسان نشده است. همه انسان هستند و از دور و نزديك با همديگر ارتباط دارند. پس لطافت و ظرافت آيه دراین‌باره بسيار صريح و روشن است.

پس انسان موجودی اجتماعي است. خداوند در آیه‌ای ديگر مي‌فرمايد: «... نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا...»[5] یعنی: ما رزق آن‌ها را در زندگي دنيا تقسيم كرده‌ايم و بعضي را بر بعضی ديگر برتري داده‌ايم تا بعضي از مردم بعض ديگر را به خدمت خود گیرند.

آيا انسان‌ها در فکر کردن، نيروي جسماني، دقت در عمل، قدرت بدنی و یا مهارتِ كسبِ روزي حلال بر یکديگر برتري دارند؟ همه‌ي انسان‌ها در يك مرتبه نيستند و داراي مراتب و درجات هستند، مثلاً بعضي از انسان‌ها از نظر تعداد فرزند به مراتب از ديگران بیشترند. چرا این‌گونه شده است؟ چون: « لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا..»،[6] تا بعضي از انسان‌ها بعضی ديگر را تسخير كنند. كسی كه عقل قوي دارد، صاحب عقل ضعيف را تسخير مي‌كند. مگر نه اين است كه شاگردان مسخّر استادان و هنرمندان هستند؟ كسي كه در صنعتی متخصّص شده است، بر كسي كه در همان صنعت از او مهارت کمتری دارد، تفوّق دارد. افراد جاهل تسخير كسي می‌شوند كه صاحب علم است. نادان مسخّر عاقل است ولي همين عاقل مسخّرِ عمل و كارِ دستیِ همان فرد نادان است. پس تسخير متعاكس است. از جهتي اين فرد مسخّر آن فرد و از جهاتي آن فرد مسخّر اين فرد است.

افراد جامعه از طرق مختلف مسخّر همدیگرند. نام اين حقيقت در جامعه‌ي انسانی همان تعادل اجتماعي است. پروردگار اجتماع را با تعادل نگه داشته است تا انسان‌ها در زندگي اجتماعي با تعادل به زندگي خود ادامه دهند. از اينجا نتيجه‌ي ديگري هم می‌گیریم و آن این است كه پايه‌ي زندگي انساني روي اجتماع بنا نها شده است که این بر مبناي طبيعت و فطرت انسانی اوست. هيچ انساني نيست كه به انسان ديگر محتاج نباشد. تمام انسان‌ها به همديگر نيازمند هستند، به شرطي كه این در جامعه بشری باعث فساد نشود و احتياجات افراد جامعه به همديگر به صورت متعاكس برآورده شود.

حديثي در اين مورد از حضرت امام سجّاد(ع) وجود دارد كه جای تامل است: «وَ قَالَ بِحَضْرَتِهِ رَجُلٌ اللَّهُمَّ أَغْنِنِي عَنْ خَلْقِكَ‏ فَقَالَ (ع) لَيْسَ هَكَذَا إِنَّمَا النَّاسُ بِالنَّاسِ وَ لَكِنْ قُلِ اللَّهُمَّ أَغْنِنِي عَنْ‏ شِرَارِ خَلْقِكَ‏».[7] روزی امام سجّاد(ع) نشسته بود، بنده خدایی در حضور آن حضرت دعا کرد و گفت: خدايا، مرا از مخلوقات خودت غني كن، يعني به اندازه‌اي كمك كن كه به مخلوقات تو محتاج نباشم. امام(ع) در جوابش فرمود: مطلبی را که می‌گویی صحیح نيست و دعاي تو مستجاب نمي‌شود. اگر مي‌خواهي دعا كني، این‌گونه بگو: خدايا، مرا گرفتار افراد شرور مكن، زيرا آن‌ها در رفع احتياجاتم مرا اذيّت مي‌كنند. معنای سخنان امام(ع) این است که مردم به وسیله دست رنج يكديگر اداره مي‌شوند و اجتماع با «سخریّه» به آسایش می‌رسد و تأمين می‌شود. اجتماع براي همگان سراپا خير و بركت است، به طوری که در آن تمام احتياجات انسانی افراد مهیا می‌شود.

امّا اين به هم پيوستگي و احتياج تنگاتنگ مردم به يكديگر براي تزكيه نفس زیان‌هایی دارد. افراد جامعه در اين پيوندها از يكديگر متأثّر می‌شوند و رنگ می‌پذیرند. افراد اجتماع در اخلاق، رفتار، تفکّر، تربيت و آداب معاشرت بسیار در يكديگر موثّرند و فردي نیست كه از اجتماع انساني تأثیر نپذیرد. اگر انساني پيدا شود که رنگ نپذیرد، از اولياي پروردگار است. حافظ گفته است:

 

غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود

 

ز هر چه رنگ تعلّق پذيرد آزاداست[8]

اگر چنين فردي پيدا شود، در جامعه زندگی کند و رشد یابد، ولي رنگ جامعه را به خود نگيرد، از اولیا الله است. به شرطی که لغو و ياوه نگوید، به سخنان نامطلوب گوش ندهد، در ذهن و مغزش افکار نامطلوب و شر نباشد و ظلم و تعدّي بر مردم نکند.

روزی فردي را نصيحت كردم و به او گفتم: چرا فلان عمل زشت را انجام می‌دهی؟ دليل آورد و گفت: خلق این‌چنین مي‌كنند. يعني: من موجودی اجتماعي هستم و افراد اجتماع این‌گونه‌اند و من نیز از آن‌ها رنگ گرفته‌ام. يعني زشتی عمل مردم براي من حجّت است. اين درد اجتماع ماست. آيا دارویی برای اين درد هست يا نيست؟ بزرگ‌ترین بلا و گرفتاري هر فرد در رابطه با تزکیه نفس رنگ‌پذیری او از جامعه است. اگر دزدی، غارتگری، یا رياكاری در جامعه‌ای رواج داشته باشد، افراد جامعه هم همان رنگ‌ها را به خودشان مي‌گيرند. اين چه منطقي است كه مردم معمولاً مي‌گويند: «انسان بايد با دیگران بسازد و با آنها سازش کند»؟ يعني با دروغ‌گو، دروغ بگوید. با اهل غيبت، بدگویی کند. با اهل بهتان، بهتان بگوید. وقتي با كم فروش معامله كند، عملش را تصديق كند. اگر با فردی درستکار روبرو شد، درستي او را تصديق كند. معني چنین روش و منشی اين است كه انسان همه فن حريف، حرفه‌اي و چند چهره باشد. به طور خلاصه مذهب و دينِ مشخّصی نداشته باشد. با هر روشی كه در جامعه روبرو شد، با آن هماهنگ شود و بوقلمون‌صفت باشد و خودش را به رنگ آن در آورد. این‌گونه منطق و روش بلا و آفت جامعه‌های امروزي است که باعث خباثت نفوس افراد مي‌شود.

حالا ممكن است كسي بپرسد، دواي اين درد اجتماعی چيست؟ برای درمان اين گرفتاري عمومی چه می‌توان کرد؟ در گذشته در مورد ذكر پروردگار اندكي صحبت كردم، آيه‌ای در قرآن مجيد هست كه چاره‌ی اين درد بی‌درمان اجتماعي را بيان مي‌کند. خداوند می‌فرماید: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ».[9] یعنی: ای اهل ایمان شما ایمان خود را محکم نگاه‌دارید که اگر همه عالم گمراه شوند و شما به راه هدایت باشید، زیانی از آن‌ها به شما نخواهد رسید، بازگشت همه به سوی خداست و همه شما را در قیامت به آن چه کرده‌اید آگاه می‌سازد.

توضیح آیه این است: که ای انسانها شما در جامعه‌اي زندگي مي‌كنيد كه پر از فساد و غفلت است. جامعه‌ي شما رنگارنگ و معيوب است، ولي از این نكته‌ي مهم غفلت نكنيد كه هر فرد از شما يك انسان تام و كامل و دارای اراده و اختیار و انتخاب است. این‌طور نيست كه انسانيّت را تكّه تكّه كرده باشند و به هر فرد از انسان‌ها اندکی انسانيّت داده باشند. بلكه هر فرد از ما انسان‌ها، يك انسان كامل و تام است.

به اين آيه سوره‌ي مائده توجّه كنيد كه مي‌فرمايد: «... وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ...».[10] یعنی: هر فردی يك فرد را زنده كند و به او حيات معنوي دهد، مانند اين است كه بشریت را زنده كرده است. پس اعتبار يك فرد به اندازه‌ي اعتبار تمام انسان‌هاست. چرا؟ زيرا كه يك فرد انسان، انسانی كامل و تمام انسان است. به طوري كه اگر يك نفر کسی را بكُشد، مثل این است كه تمام انسان‌ها را كشته است. اين منطق اسلام است. پس هر يك از انسان‌ها بايد اين را باور كند و به يقين بداند که تک‌تکِ افراد بشر انسان تامّ و كامل هستند. پس هر يك از انسان‌ها وظيفه‌ي مهمّي دارد و بايد از نفس خود مواظبت کند.

قرآن مجيد در اين آيه به اين حقيقت اصرار دارد و مي‌فرمايد: « عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ ».[11] یعنی: مراقب خود باشید. انسان‌ها موجوداتی اجتماعي هستند و در اجتماع، اولين وظيفه‌ي آن‌ها این است كه از خودشان مواظبت كنند. مواظبت کردن از نفس مراتب و درجاتی دارد. اوّلين مرتبه‌ي وظيفه اين است كه انسان صد درصد مواظب خودش باشد، سپس از ديگران مواظبت كند. اگر به بقیه آيه دقّت كنيد مي‌فرماید: اي انسان، اگر مواظب خودت باشي، همّت كني و تصميم مردانه بگيري كه راه راست بروي، اين را بدان كه گمراهي تمامي عالم به تو صدمه نمي‌زند. زيرا خداوند انسان را هنرمند، قوي، بااراده و باهمّت آفريده است. اي انسان‌ها اين اراده‌ي قوي خدادادي را در خودتان ضعيف نكنيد. هر تک‌تک شما قوي و صاحب اراده هستيد، آن اراده و همّت را به فعليّت بياوريد و بر مبنای آن فعلیت کارکنید. اراده كنيد كه خودتان را مستقل و صالح نگه بداريد. خودتان را تربيت کنید و در راه صلاحتان تمرين و کوششِ بسیار نمایید. در آن صورت است كه گمراهي گمراهان ابداً در شما اثر نمی‌گذارد.

 

برای مطالعه کامل مطالب به متن کتاب تزکیه نفس(مرحوم حضرت آیت الله صائنی ره) مراجعه شود.

 


[1]- سوره‌ي آل عمران، آيه‌ي 200.

[2]- سوره‌ی حجرات، آیه‌ی 13.

[3]- سوره‌ي حجرات آيه‌ي 13.

[4]- ديوان‌ الشعر المنسوب‌ الي‌ الامام‌ الوصيّ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ جامع‌ و شارح‌ آن‌ عبدالعزيز سيّد الاهل‌ است‌ . صفحات 11 و 12.

[5]- سوره‌ي زخرف، آيه‌ي 32.

[6]- همان.

[7]- بحار الانوار، جلد 75، صفحه‌ی 135.

[8]- ديوان حافظ.

[9]- سوره‌ی مائده، آيه‌ي 105.

[10]- سوره‌ی مائده، آيه‌ي 32.

[11]- سوره‌ی مائده، آيه‌ي 105.

جستجوی پیشرفته

اوقات شرعی



آمار بازدید

امروز
دیروز
بازدید این هفته
بازدید آخرین هفته
بازدید این ماه
بازدید ماه گذشته
کل بازدید
175
403
5639
13314
26592
46115
2755292

پیش بینی بازدید امروز
288


IP شما:3.144.187.103