از جمله حقایق نهضت امام حسین(ع) در کربلا این است که آن حضرت خود را در برابر خدا و خلق خدا مکلّف میدانست و در انجام رساندن تکالیف و تعهداتش، متحمّل آن زحمات بزرگ شد. حقیقت دیگری که از فرمایشهای خود آن حضرت و سیر در تاریخ کربلا به دست میآید، این است که جنگ بین حق و باطل در جامعهی مسلمین آن روز صریح و آشکار بود و جناح حق و باطل کاملاً رو در روی هم بودند. آن حضرت با تشخیص فطری و عقلانی یقین کرده بود که باید به جناح حق کمک کند. این انگیزهای بزرگ برای سیدالشهدا(ع) بود که به هر قیمت از عهدهی وظیفهی مهم خود برآید. آن حضرت، اصحاب و یارانش به یقین دریافته بودند که باید در راه خداوند شهید شوند، زیرا خدای عزَّ و جلَّ بالاترین حق و واقعیت در این عالم است و تمامی واقعیتها و حقیقتهای دیگر با خدا قائم هستند.
وجود خارجی و واقعی حق، ذات حضرت پروردگار است. آن ذات، ذات حق است و حق عین آن ذات مقدس است. «الحق» یکی از اسمای حسنای پروردگار است که در قرآن کریم آمده است. خداوند میفرماید: « فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيم ».[1] یعنی: پس والاست خدا، فرمانرواى برحق، خدايى جز او نيست. [اوست] پروردگار عرش گرانمايه. سنن خلقت، نظام و قوانین حاکم بر این جهان و هر موجودی در مرتبهی وجودی خودش حقاند و حق دائماً پابرجاست. خداوند متعال عین حق است. کسی که میخواهد از حق طرفداری کند، باید خداوند و سایر حقایق را کاملاً بشناسد تا بتواند از حق دفاع کند.
امام حسین(ع) در جریان کربلا طرفدار حق است. آن حضرت و یارانش کاملاً درک میکردند که حق و باطل در عالم با هم دائماً در ستیزند. حق دو مرتبه دارد. یک مرتبهی حق در عالم خارج است و مرتبهی دیگر آن در عالم اجتماع بشری است. معنای حق این است که وجود آن ثابت، باقی، پابرجا، ریشهدار و غیرمتغیر باشد. باطل به معنی این است که وجود آن پوچ، لغو، متغیر، فانی و بیریشه باشد. همهی موجودات واقعی و حقیقی این جهان در این عالم ریشهدار هستند. باطل از دو راه به این عالم راه پیدا میکند. یک راه از ناحیهی اراده و اختیار افراد بشر است و دیگری از راه اصطکاک، برخورد و حرکت در عالم طبیعت میباشد.
در این مورد مثالی در قرآن کریم است. خداوند میفرماید:« أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ ».[2] یعنی: [هم او كه] از آسمان، آبى فرو فرستاد. پس رودخانههايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند و سيل، كفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى، در آتش مىگدازند هم نظير آن كفى برمىآيد. خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مىزند. اما كف، بيرون افتاده از ميان مىرود، ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمين [باقى] مىماند. خداوند مَثَلها را چنين مىزند.
وقتی در اثر باران سیل در بستر رودخانهها و درهها جاری میشود، قدرت و فشار هوای جوّ را در هم میشکند و در مسیرش سنگ، گل و لای را به همراه خود میآورد. قرآن کریم به قدرت و نیروی سیل اشاره نمیکند، بلکه در اینجا یک مقصد عالی را تعقیب میکند. وقتی این سیل در بستر رودخانه و درهها جاری شد، در گودیهای زمین به صورت سیلاب جمع میشود. در آن حال کف بر روی سیلاب میماند و آب زیر کف مستقر میشود. کف چیزی است که در اثر حرکت سریع آب به همراه آب آمده است. قرآن کریم کفِ سیل را «زبد» مینامد. زبد بعد از مدتی از بین میرود، زیرا آن هوایی است که به صورت حبابهایی وارد آب شده است. آن حبابها در روی آب به صورت شناورهای کوچک به هم چسبیدهاند و برگها، خس و خاشاک و خاک را به هم متصل کردهاند و روی آب به صورت کف و زبد نمایان شدهاند. بعد از مدتی حبابهای آب از آن خارج میشود و در نتیجه کف از بین میرود. ولی آب که برای مردم سودمند است، در گودیهای زمین باقی میماند. کف که همان زبد و بیاهمیت است، نابود میشود، اما آنچه که نافع به حال گیاهان، حیوانات و انسانهاست، در زمین باقی میماند.
کف باطل است و نمود پیدا میکند، ولی در طول زمان تبدیل به عدم و نیستی میشود. آب حق است و واقعیّت و اثر دارد. اثر آب این است که تشنهها را سیراب میکند، گیاهان را میرویاند و در فصل بهار و تابستان مورد استفادهی کشاورزان و باغداران قرار میگیرد. پس آب مادهی حیات در عالم طبیعت است، اما کف باطل و عدم است که بعد از مدتی از بین میرود. حکما از این آیه مطلبی را اخذ کردهاند و گفتهاند: «إنَّ لِِلباطِِلِ جُولَةً وَ لِِلحَقِّ دولَةً».[3] باطل خودش را نشان میدهد، ولی دوام ندارد. حق پایدار است و دوام و ریشه در این عالم دارد، زیرا اساس و پایهی این عالم بر مبنای حق است. برنامهی خلقت عینِ حق و متّکی به آن است.
مردمانی که روی زمین زندگی میکنند به دو دسته تقسیم میشوند: آنان که اهل واقعیت نیستند، همیشه در اجتماع نمود باطل میبینند و با دیدن آن نمودها خوشحال میشوند. عدهی کمی هستند که حق را در اجتماع درک میکنند و همیشه طرفدار حقاند. در اینجا سؤالی مطرح میشود که آیا ممکن است انسان حقایق را رها کند و اهل باطل و نمود باشد؟ پاسخ: بلی، ممکن است. مثال ساده برای این موضوع این است که اکثر مردم مخصوصاً بانوان به موی سر و سلامت آن که واقعیت دارند، چندان اهمیت نمیدهند، ولی به آرایشهای موقتی مو بسیار اهمیت میدهند و با آن خوشحال هستند و بدون آن ناراحت میشوند. در صورتی که آرایش موی سر بعد از چند ساعت از بین میرود، آنچه که مهم است خود موی سر است. یا کسی که به حمام میرود، واقعیت شستشو را فراموش میکند و به حواشی خوشحال میشود. ولی حوادث این عالم گردوغبار را بر سروصورتش مینشاند و زحماتش از بین میرود. پس ملاحظه کنید که انسانها چگونه به چیزهای ناپایدار اهمیت میدهند. در مثالهای بالا خود اصلاح سروصورت و استحمام باطل نیست، ولی علاقهمند و خوشحال بودن به نمود جای مذمّت است. استفادهی عقلانی از امکانات این عالم مجاز است، ولی وابستگی و دل سپردن و مشغول و سرگرم شدن به آن باطل است، زیرا جهان فانیشدنی و گذراست.
حال آیا انسانها به هستی و واقعیتها علاقهمندند یا به چیزهایی که فقط نمود دارند و گذرا و فانیاند، علاقهمند میشوند؟ اکثر انسانها به این حقیقت فکر نمیکنند، زیرا واقعبین نیستند و گرفتار خیالات و طرفدار باطل و نمود هستند. اکثر مردم با هستی و واقعیّت سر و کاری ندارند، بلکه مشتاق نمود هستند. نمود همان باطل است که ناپایدار است و باطل چیزی است که بقا ندارد. مثال دیگری در این مورد این است: کفش برای این است که پای آدمی را از گردوخاک و سرما و گرما حفظ کند، اما مُدها، رنگها و بزکهایِ آن نمود هستند. اکثر مردم کفش را برای راحتی پا نمیخرند، بلکه برای نقش و نگار و مدل آن میخرند. اکثر مردم دنبال مد و طرز دوخت کفش هستند. تهیهی لباس هم همین طور است، لباس برای این است که تن آدمی را از سرما و گرما نگاه دارد و همچنین آبروی او را حفظ کند، اما جنبهی واقعیت در خریدن لباس از یاد رفته است و مردم لباس را فقط برای نمود و خودنمایی میخرند. لباسهای بیاندازه تنگ و گشاد برازندهی مقام انسانی نیست. آیا اینها نمود و باطل نمیباشد؟ جامعهی بشری امروز از باطل و نمود طرفداری میکند. آیا اینگونه مردم میتوانند به دنبال واقعیت و خداشناسی باشند؟ و اختراعات نوین همچون بمبهای اتمی، میکروبی و شیمایی را در راه حق به کار بگیرند؟ آنان نمیتوانند، زیرا باطل و نمود گرایند و تمام امکاناتشان را در راه باطل به کار میگیرند. آیا نمیبینید در دنیای امروز چه خبر است و بشر چگونه در تحیّر و شک به سر میبرد؟ بشر امروزی به دنبال واقعیّت نیست.
خداوند در قرآن مجید در مورد نابودی باطل میفرماید: « بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ...».[4] یعنی: ما حق را بر سر باطل میکوبیم تا آن را هلاک سازیم و باطل اینگونه محو و نابود میشود. پس باطل در این جهان بیریشه است، فقط نمود دارد، باطل در زندگی فردی و اجتماعی انسانها اندک زمانی خودش را نشان میدهد و بعد از مدتی از میان میرود. خداوند باطل را با تیرِ حق میزند و آن را از بین میبرد. همان طور که اشاره کردم، باطل از دو مجرا به این عالم راه پیدا میکند. یکی از راه جریانات طبیعی و حرکت و اصطکاک این عالم است، مانند پیدا شدن آفات در گیاهان و جاری شدن سیل که مثالش بیان شد. دومین عامل راهیابی باطل به این جهان بدی و سوء اختیار انسانهاست. اکثر مردم از مجرایِ اِعمالِ هوی و هوسهای خودشان باطل را در این عالم رواج میدهند. آنها با هوسها و تمایلات بیبندوبار و هواهای نفسانی راه باطل را به این عالم باز میکنند و بعد اینگونه توجیه میکنند که چون جوان هستند باید بیبندوبار باشند! یا چون ثروتمندند و نفوذ اجتماعی دارند، کسی نمیتواند در اِعمالِ هوی و هوسشان محدودشان کند! این آیهی سورهی انبیا مطلق و عام است، یعنی خداوند هم در عالم طبیعت و هم در جامعهی انسانی کلاً باطل را نابود میکند و آن را دفع مینماید. کف سیل باطل است و از میان میرود و آب حق است و باقی میماند. باطل در جامعهی انسانی نیز همینگونه است و افراد باطلگرا و هوسران از بین میروند.
معاویه و یزید باطل بودند و از میان رفتند، ولی امام حسین(ع) حق بود و عقاید و اخلاقش جاودانگی یافت. آن حضرت نوهی پیامبر اسلام(ص) بود، در خاندان رسالت متولد شده بود و شاهد زحمات پیامبر اکرم(ص) در راه پیشرفت اسلام بود. امام حسین(ع) تجربههای ارزشمند و بسیاری در دفاع از حق و مبارزه با باطل از پدرش علی(ع) و مادرش فاطمهی زهرا(س) و بردارش امام حسن(ع) اندوخته بود. در روز عاشورا بیش از پنجاه سال از عمر مبارک آن حضرت گذشته بود و ایشان در طول عمر شریفش نظارهگر خصوصیات آن جامعه بود. امام حسین(ع) معاویه و یزید را به خوبی میشناخت و از طرز تفکر افراد جامعهی باطلگرا کاملاً بااطلاع بود. آن حضرت به خوبی میدانست که کدام طبقه طرفدار حق و کدام طبقه طرفدار باطل است. آن حضرت میدانست که خاندان بنیامیه باطلاند و حق را در جامعه منزوی کردهاند، بهطوریکه علی(ع) با آن عظمتش و بعد از او امام حسن(ع) در جامعهی آن روز منزوی شدند. امام حسین(ع) به هر گوشهی جامعهی خود که مینگریست، مشاهده میفرمود که حق در جامعه به وسیلهی بنیامیه منزوی شده است. خداوند متعال در رأس حق است. خداوند حق مطلق و نامتناهی و واقعیت مطلق است. امام حسین(ع) مشاهده میفرمود که دستورهای خداوند و قرآن کریم چگونه در آن جامعه منزوی شده است.
معاویه و یزید حق به این باعظمتی را در جامعه منزوی کرده بودند. معاویه جلوی حقایق قرآنی، راستی و درستی، عدالت اجتماعی، منطق، تعقل و تفکّر صحیح را گرفته بود. معاویه دروغ گفتن، جعل حدیث، تفسیر و تأویل غیر صحیح قرآن کریم را در جامعه رواج داده بود. او افراد بیشخصیت و چاپلوس را برای اهداف شوم خود تربیت کرده بود و آنها را در جامعه تأیید و اعمال باطلشان را ترویج کرده بود. امام حسین(ع) مشاهده میفرمود که حق در جامعهی آن روز چه بسیار منزوی شده است و بنیامیه چه بسیار باطل را در جامعه نفوذ و گسترش داده است. پروردگارا، یک شمشیر برنده لازم است که پایههای این باطل را از بیخ و بن برکند و آن را به زمین بزند. این کار در زمان معاویه امکانپذیر نشد، زیرا او شعور، تعقل و تفکّر مردم زمان خود را به اندازهای فاسد کرده بود که هر چه میگفت، مردم آن را باور میکردند. معاویه حقبهجانبانه بیتالمال را در اختیار طرفدارانش گذاشته بود و هر معترضی را بیسروصدا نابود میکرد. مسلماً این کار سختی است که انسان از عهدهی باطلی برآید که به خود نشان حق زده و به دروغ به مردم قبولانده است، که حق میباشد.
سید علیمحمد باب در زمان قاجاریان از شهر زنجان عبور کرد. شبی در یک مکان استراحت نمود و طرفداران زیادی پیدا کرد. طرفداران او در همین شهر هفت ماه زمینی و زیرزمینی با مخالفانش جنگ کردند، چرا که سید علیمحمد باب به خود نشان حق زده بود، مردم نیز باور کرده بودند که باب حق است، درحالیکه باطل بودن او امری آشکار بود. سید علیمحمد باب اول ادعای بابیت، بعد ادعای مهدویت و سپس ادّعای پیامبری کرده است و به ادعای خود کتابی به نام «بیان» و به زبان عربی نازل کرده است. او به اندازهای بیسواد بوده که حتی اِعراب سادهی زبان عربی را در این کتاب غلط نوشته است. مثلاً فاعل را که باید مرفوع باشد، به صورت منصوب نوشته و مفعول را که باید منصوب باشد، مرفوع نوشته و مضافالیه که باید مجرور باشد، مرفوع نوشته است. علمای تبریز به هنگام محاکمهی او این غلطها را به او نشان دادند و گفتند که او به قدری بیسواد است که کتاب بیان را با چنین غلطهای فاحشی نوشته است. او در جواب گفته است: کسره و فتحهی صحیح دو مَلَک بودند که من بعد از مبعوث شدن آنها را آزاد کردم، اکنون دیگر این جزئیات در ادبیات اِعراب مطرح نیست، پس کتاب را هر طور که خواستید، بخوانید! این مرد که فاقد عقل سلیم بوده، این هذیانها را گفته است، ولیکن طرفداران او در همین شهر به خاطر او با دولت قاجار هفت ماه جنگیدهاند. جریان مفصل او را در کتاب ناسخالتواریخ بخوانید تا بدانید که در این شهر چه غوغایی به پا شده است.
این جریان را به این خاطر گفتم که اگر فردِ باطلی همانند معاویه نام و نشان حق و حقیقت به خود زند، قیافهی حقبهجانب به خود بگیرد و بر مردم زمامداری کند، مردم را به قعر پرتگاه مقاصد شوم خود میکشاند و مردی مانند علیبنابیطالب(ع) را از صحنه بیرون میکند. علت اینکه علی(ع) نتوانست پیشرفت کند این بود که در جامعه آن زمان زمینهای برای پذیرش حق نمانده بود. در جامعهی آن روز اکثر مردم طرفدار باطل، دروغ و سخنان پوک و پوچ و شکمخواره، هوسران، مقامدوست و مالدوست بودند. معاویه خواستههای نامشروع اینگونه افراد را از بودجهی بیتالمال تأمین میکرد، ولی علی(ع) بر مبنای حق عمل میکرد. اکثر مردم طرفدار معاویه بودند و اطراف علی(ع) را خالی میکردند.
امام حسین(ع) راهی در پیش رو گرفت که حق را در جامعه زنده و احیا کرد. وقتی به آن حضرت میگفتند که یا ابن رسولالله، در طول راه با هر کسی که روبرو میشوی، از حق سخن میگویی، در صورتی که مجموعهی ممالک اسلامی منجمله عراق طرفدار حق و قابل اعتماد نیستند و یکرنگی و صمیمیتی وجود ندارد، پس راه بسیار پرخطر و پرزحمتی را طی میکنی و تنها خواهی ماند، این بیعتکنندگان با تو رفتار ناشایستی خواهند داشت. امام حسین(ع) در جواب همهی آنان میفرماید: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً وَ لَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً...».[5] یعنی: آیا نمیبینید که به حق عمل نمیگردد و ممانعتی از باطل به عمل نمیآید؟ در چنین شرایطی مؤمنان را بایسته است که خواهان دیدار (و شیفتهی شهادت) باشند که من چنین مرگی را جز سعادت نمیدانم. و زندگی در کنار ظالمان را جز ننگ و خواری نمیبینم. امام حسین(ع) در پاسخ به مردم آن زمان اعلام میدارد که آیا آنان نمینگرند که وضع اجتماع آن روز و ملت مسلمین چگونه است؟ به طوری که در آن جامعه به حق عمل نمیشود و دائماً از حق جلوگیری میشود، جادهی باطل باز است و از آن ممانعتی به عمل نمیآید، پس سزاوار است که آدمی بمیرد، ولی نظارهگر آن وضع نباشد. پس امام(ع) اعلام فرمود که به خاطر احیا و عملکردن به حق گام برمیدارد، اگرچه در این راه شهید شود.
بعد از شهادت امام حسین(ع) جامعهی مسلمین را بررسی کنید تا دریابید که طرفداری از حق در آن چه بسیار طنینانداز شد و بعد از شهادت آن حضرت قیامهای زیادی صورت گرفت. درست است که امام حسین(ع) موفق به سرنگونی بنیامیه در زمان خودش نشد، امّا بعد از جریان کربلا حکومتهای باطل نتوانستهاند که آب گوارایی بنوشد یا شبی به راحتی سر کنند، یعنی نتوانستهاند هر طور که میخواهند به باطل عمل کنند. همهی اینها به برکت قیام اباعبدالله الحسین(ع) بوده است. مردم خوشفطرت و زندهدل در طول تاریخ بودهاند که گویی خون امام حسین(ع) است که در قلبهای آنان به جوش و خروش آمده است. آنان بر علیه باطل قیام کردهاند. حدیثی با این مضمون هست: اگر مسجدی بعد از جریان کربلا بنا شود، به زمین آن مسجد قطرهای از خون امام حسین(ع) چکیده است. معنی این حدیث این نیست که واقعاً یک قطره خون از خون امام حسین(ع) به زمین آن مسجد افتاده است، بلکه معنای آن این است که حرکت، نهضت و جوشوخروش امام حسین(ع) حیات جدیدی به حقطلبان و خداجویان میدهد که در مراکز حق و مساجد برای احیای حق به پا خیزند. امام حسین(ع) به آیندگان یاد داد که یک مسلمان نباید نسبت به دین اسلام بیتوجه باشد و در مقابل ظلم و ستم و حکومت باطلگرایان سکوت نماید، زیرا سکوت در برابر ظلم خلاف تعهد الهی و اجتماعی و خیانت بر کرامت انسانی است.
وقتی که امام حسین(ع) میخواهد از مدینه خارج شود، سفارش و وصیتی به برادرش محمد حنفیه مینویسد که در قسمتی از آن اینگونه آمده است: «.... وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي ص أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي».[6] یعنی: من از روی هوس و سرکشی و تبهکاری و ستمگری قیام نکردم، تنها به انگیزهی سامان بخشی در امت جدم به پا خاستم. میخواهم به نیکیها فرمان دهم و از بدیها بازدارم و روش جدِّ خود و پدرم علیبنابیطالب(ع) را دنبال کنم. منظور امام حسین(ع) در این نامه این است که برای طلب حق قیام میکند، اگر به آن نائل شد، آن به عنایت خداوند متعال است. «...فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ...».[7] مالک و صاحب حق خداوند متعال است و اگر مغلوب شد، چه واقعیّتی بهتر از حق که انسان جان خود را در راه آن تقدیم کند؟ پس فایدهی نهضت سیدالشهدا(ع) این است که هم حق را به مسلمانها یاد میدهد و هم به ارادتمندان، شیعیان، عزاداران و سینهزنان یاد میدهد که حق و طرفداری از آن زیباست.
اگر مسلمانها بخواهند که مانند امام حسین(ع) و یارانش باشند، باید بینشِ جهانبینی اسلامی خود را ارتقا دهند. روایت است که: «مَنْ إستَوی يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبونٌ».[8] یعنی: هر که دو روزش مانند هم باشد، او مغبون است. یعنی انسان باید در راه به دست آوردن عقاید حقه و اخلاق فاضله کوشش کند و به اعمال صالحه عمل کند تا ایمان او کمال یابد. تعقل و تفکّرش نیرومند باشد. اما شیعیان در منبرها و عزاداریها همان سخنان سالهای گذشته را تکرار میکنند. واقعاً این درجا زدن تا چه زمانی ادامه خواهد یافت؟ امسال فردی نوحه و شعری دربارهی عروسی حضرت قاسم میخواند، بعد معلوم میشود که در روز عاشورا عروسیای در کار نبوده است. پس شیعهای که طرفدار حق است، نباید این گونه اشعار نادرست را ترویج کند. آیا عزاداران طالب این نیستند که به حق، خیر و امام حسین(ع) خدمتی کرده باشند؟ یعنی سخنان دروغ و اشعار غیرواقع دربارهی جریان کربلا نگویند و نخوانند؟ شیعهی طرفدار حق باید هر سال به اعتبار و اهمیت دستگاه اباعبداللهالحسین(ع) بیفزاید و آن را تقویت کند. معتبرترین تاریخها دربارهی حضرت قاسم اینگونه نوشتهاند که امام حسین(ع) حضرت قاسم را به جهاد نفرستاد، چرا که قاسم سیزده ساله بود و هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. علت دیگر این بود که قاسم، پسر برادر امام(ع) بود و در پناه عمو زندگی میکرد و مهمان امام حسین(ع) بود. امام حسین(ع)اخلاقاً شرمنده بود، زیرا نتوانسته بود که از مهمانش پذیرایی کند، غذای کافی و آب در خیمهها نبود و صحیح نبود که امام حسین(ع) به قاسم بگوید که برود و جنگ کند.
قاسم دید که جوانان بنیهاشم یکی پس از دیگری به میدان میروند و شهید میشوند. تصمیم گرفت که او نیز اسلحهاش را به کمر ببندد و به میدان رود. پس خودش را به زره آراسته کرد و از خیمهها بیرون آمد. او مؤدبانه در برابر حضرت امام حسین(ع) ایستاد و سلام عرض کرد. امام(ع) دید که قاسم خودش را برای جنگ آراسته کرده و حالت نظامی به خود گرفته است، پس جواب سلام او را داد، اما دلگیر شد و به فکر فرو رفت. فرمود: قاسم چه کار میخواهی بکنی؟ آیا سخنی و مطلبی هست که میخواهی بگویی؟ قاسم گفت: عمو جان! تو به عموزادههای من اجازه جنگ دادی، آنها رفتند و شهید شدند. به من هم اجازه بده تا بروم، جانم را در راه خدا فدا کنم و از دشمن انتقام بگیرم، چرا که اینها بیش از اندازه جسارت و جرئت کردهاند. امام حسین(ع) با چشم پرمحبت به قاسم نگریست، سپس او را در آغوش کشید و با هم چنان گریه کردند که بیتاب شدند. قاسم دوباره اجازهی به میدان رفتن خواست و امام(ع) نپذیرفت. قاسم دست و پای امام حسین(ع) را میبوسید و از او اجازهی به میدان رفتن میخواست. پس امام حسین(ع) به او اجازه داد. قاسم درحالیکه اشک میریخت به میدان رفت و در برابر دشمن این رجز را میخواند: اگر مرا نمیشناسید، بدانید که من فرزند حسن(ع) و نوهی پیغمبرِ (برگزیده و امین خدا) (ص) هستم. این حسین(ع) عموی من است که او را در میان مردم همچون اسیران در گرو بیعتِ یزید نگه داشتهاید. خدا شما را از باران رحمت خود سیراب نکند.
متن فوق گزيده اي از كتاب «جاودانگي امام حسن (ع)»ازسخنراني هاي مرحوم حضرت الله صائني (ره)
[1]- سورهی مؤمنون، آیهی 116.
[2]- سورهی رعد، آیهی 17.
[3]- الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا7، صفحهی 9.
[4]- سورهی انبیاء، آیهی 18.
[5]- تحف العقول، صفحهی 245.
[6]- فرهنگ جامع سخنان امام حسین7، علی مویدی، صفحهی 330.
[7]- فرهنگ جامع سخنان امام حسین7، علی مویدی، صفحهی 330.
[8]- حلیة الاولیاء، جلد 8، صفحهی 35.