انسان کامل، رب‌النّوع سایر انسان‌هاست که همان امام مطلق است

قالَ الله العَظيمُ:«يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ[1]» 

بحث اين ماه رمضان درباره‌ي وجود مقدس و بي‌نظير و كامل‌ترين انسان و قطب عالم امكان، حضرت حجّه ابن الحسن (ارواحنا له الفدا) است كه قصد دارم امسال درباره‌ي آن شخصيت شريف و نوراني و يگانه فرزند زنده‌ي پيامبر اسلام(ص)  كه نگهبان شريعت و جامع كمالات انساني است، بحث بكنم تا بعضي از اضافات و موهوماتي كه به واسطه‌ي دوست نادان و يا دشمن دانا درباره‌ي آن عزيز مانند تار عنكبوت بافته‌اند برملا شود؛ و نیز تااندازه‌ای چهره‌ي واقعی آن امام معصوم و زنده‌ی حاضر شناخته شود.

 

 

اولين معرّف و جلب‌توجه كننده به شخصيت حضرت حجّه ابن الحسن (ارواحنا له الفدا) شخص پیامبر اسلام(ص)  است. روايات نقل شده از پيامبر اسلام (ص) درباره‌ي اين شخصيت كامل، به‌تنهایی، بيشتر از رواياتي است كه از دوازده امام علیهم السلام واردشده است و همه‌ي ائمه علیهم السلام از آن بزرگوار تعريف و تمجيد كرده‌اند و منتظر تولّد، طول عمر، ظهور و قيام آن بزرگوار بوده‌اند. همچنين افراد باهوش و باذوق و صاحبان فراست و انسان‌هاي معتدل را به انتظار «فرج» آن امام معصوم دعوت کرده‌اند، و نیز تأكيد به انتظار فرج «انسانیت» به دست مبارك اين شخصيت بزرگ نموده‌اند. بنده درباره‌ی اين مسئله زياد مطالعه كرده‌ام و در سخنان گويندگان انتظار فرج هم زياد دقّت کرده‌ام؛ و دیده‌ام كه هر کس چگونه باسلیقه‌ی خودش آن را به نحوی معنی می‌کند که شاید چندان صحیح نباشد.

عرض ديروز بنده مربوط به فهرست مسئله بود، ولي عرايض امروز بنده مربوط به دو موضوع است كه اولي درباره‌ی لغت «امام» در قرآن مجيد است. زيرا قرآن مجيد براي ما كتاب حجّت و يگانه منبع و مأخذ و کتاب زنده‌ي آسماني است كه بدون چون‌وچرا موردقبول بوده و نیز موردقبول همه‌ي مسلمانان است. لفظ امام در قرآن مجيد هم واردشده و بنده با زحمت فراوان الفاظ را جمع كرده‌ام تا براي شما بيان كنم. لغت امام، در قرآن در چندين مورد، چه درباره‌ي اشخاص و چه درباره‌ي اشياء به‌کاررفته و به آ‌ن‌ها اطلاق شده است كه انشاء الله به قدر وسع وقت بحث خواهم كرد و در آينده در بحث حضرت حجّت (عج) لازم خواهد شد؛ که در روشني افكار موثّر است. موضوع دوّم در صورت ايجاب وقت درباره‌ی مقايسه انسان با ملائكه است.

قبل از اينكه من موارد استعمال و مصرف لفظ امام را در قرآن عرض بكنم بايد مطالب ديروز در نظر شريفتان باشد. دیروز بحث شد که يكي از معاني امام به معني پيشوا است. البتّه پیشوا به معنای پيشواي تشريفاتي نیست كه گاهي انسان‌ها در جامعه جمع مي‌شوند و يك فرد را براي خودشان پيشوا قرار مي‌دهند. پيشوا دو معني دارد. يك معنايش، معناي تشريفاتي و قراردادی و اعتباري است كه افراد يك جامعه جمع مي‌شوند و يك فرد را مانند زيد و عمر بر خودشان امام قرار مي‌دهند. و يا مثلاً در بين علما فلان شخصيت امام است. يعني بزرگ است، داراي احترام است و بالاخره تبعيت دستورات و اجرای امرونهی او براي همه واجب است. يعني اگر او یک‌وقتی مطلبي را اراده كند و يا اگر در موضوعی تصميم بگيرد، و يا اگر فرمان دهد، همه‌ي پيرو او و دنباله‌رو حرف او مي‌شوند. اما اینکه آيا او به فرمان خودش عمل مي‌كند يا نه؟ آيا آن پيشوا به گفته‌ي خودش صد در صد معتقد است يا نه؟ آيا خودش در گفته‌هاي خودش صد در صد دقت كرده است يا نه؟ افراد با آن كاري ندارند و فقط گفته‌هايش را قبول مي‌کنند. اين يك معناي امام است كه اين لفظ و اين لغت در زندگي اجتماعي فعلي جامعه بشريت، مخصوصاً در جوامع عربي، خيلي مصرف مي‌شود. اگر الآن نيز شما به كشور مصر و يا به منطقه‌هاي عربي بروید، خواهید دید که از اين كلمه درباره‌ي رهبران اجتماعي خودشان استفاده مي‌كنند. حتي درباره‌ي علماي دينی نيز لغت امام را در محيط‌هاي علمي مصرف مي‌كنند. مانند امام فخر رازي، امام غزالي، امام الحرمين كه پيشوايان علمي هستند. لغت امام درباره‌ي این‌ها آن‌طور كه معني كردم تشريفاتي است.

ولي معناي دوم امام از معنای اوّلی عميق‌تر و دقیق‌تر است. امام یعنی يك شخصیتی که داراي دقّت و عمل باشد؛ به‌طوری‌که به هر كس هر چه بگويد، از راه عقيده و ايمان بگويد و خودش هم عامل آن باشد و رنگ گفته‌اش در جان و قلب و زبانش نفوذ كند. يعنی هر چيزي كه خودش به آن يقين و باور دارد را به ديگران بگويد و آن چيزي را كه خودش از حيث عمل به آن رنگ گرفته و متلبّس شده و آن را در خودش به ملكه تبديل كرده و راهي را كه در مقام عمل در آن راه گام برداشته است، به ديگران نشان بدهد. او دستور بدهد و به پيروانش بگويد كه شما هم این‌طور عمل کنید و این‌گونه سخن بگویید و اگر ديگران نيز آن اعمال را انجام بدهند، همان رنگ را بردارند و همان ملكات و صفات را تحصيل كنند. تابعان آن امام از حيث كمالات وجودي، خودشان را عیناً شبيه امامشان مي‌كنند و نسبت به امامشان، نسخه دوم مي‌شوند. مانند اينكه يك كتابي باشد و شما از كتاب زيراكس و فتوكپي و عكس گرفته باشيد. اين نسخه‌ي دوم عين نسخه اول است منتهي نسخه اول اصل و نسخه‌ي دوم از روي آن کپی شده است. كلمات عين آن كلمات، الفاظ عين آن الفاظ، جملات عين آن جملات و معاني آن كلمات عين معاني آن كتاب اول است. در اينجا كتاب اول امام و كتاب دوم تابع و تسليم و مأموم و دنباله‌رو آن امام اول است. یعنی بعضي انسان‌ها به‌منزله‌ی نسخه‌ی اصلي هستند و بقيه‌ي انسان‌ها به‌منزله‌ی زيراكس و فتوكپي و منطبق بر اصل نسخه هستند. در اينجا امامت يك معناي عميق دارد. در اینجا امام در تابعان و پيروان خودش نفوذ كرده و آن‌ها را با خودش همرنگ و هم كلمه، هم‌عقیده، هم صفت، و هم عمل كرده است و تابعان و مأمومين هم از حيث عقايد و هم از نظر اوصاف و از نظر عمل، عين امام شده‌اند.

در معنای دوّم امام، امامت به معناي واقعي است و مأموم هم به معني عميق آن است. زيرا كه امام در دنباله‌رو خودش مؤثر بوده و او را همرنگ خودش كرده است. اين هم معناي دوم امام است و قرآن كريم در هر جایي كه لفظ امام را به انسان‌ها اطلاق کرده معناي دوم را قصد مي‌كند و مي‌فرمايد: « وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا »[2]خداوند مي‌فرمايد: ما افرادي از انسان‌ها را امام قرار داده‌ايم كه آن امامان افراد بشر و بندگان خداوند را راهنمايي مي‌كنند ولي نه فقط راهنمايي لفظي، نه فقط راهنمايي نصيحت، و نه فقط راهنمايي بيان و كلام و فصاحت و بلاغت. بلكه « يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» آن امامان با دستورات و با امر ما بشر را هدايت مي‌كنند. يعني با باطن عالم هدايت مي‌كنند و با نفوذ در جان و دل هدايت مي‌كنند. در اينجا مراد از «امر» همان امري است كه یک آیه شریفه در سوره قمر توضيح مي‌دهد. « وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ[3]»منظور از آن «امر» هدایت است و اين يك نوع خاصي از امامت است. امام در قلب و فكر و مغز دنباله‌رو خودش نفوذ مي‌كند و در عقيده و اخلاق و عمل پيرو خودش نیز نفوذ دارد و او را با خودش همرنگ مي‌نمايد. اين امامت است كه افراد ديگر را زيراكس و نسخه‌ي بدل و فتوكپي و نسخه‌ي دوم خودش قرار مي‌دهد. اين معناي عميق امام و امامت است كه در آيات موردبررسی است و لازم بود که توضيح بدهم. اين معنا در نظر شريفتان باشد تا برگرديم به اصل مطلب.

لغت امام در قرآن مجيد به غير انسان هم اطلاق شده است. قرآن كريم گاهي به كتاب آسماني امام تعبير مي‌كند قرآن کریم در سوره‌ی هود می‌فرماید: « وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إَمَامًا »[4] ما تورات را قبل از قرآن فرستاديم. قرآن مجيد تورات را امام تعبير مي‌كند و می‌فرماید تورات امام است. پس كتاب آسماني امام است. هم امام بشر است و هم رحمت بر بشر است. پس تورات امام است و قرآن مجيد نیز امام است. و چه اشكالی دارد كه انجيل هم امام باشد. پس قرآن گاهي به كتاب آسماني امام تعبير مي‌كند. اين خودش نياز به بحث عميق و مفصل دارد و من فعلاً در اینجا بحثي ندارم و فقط مي‌خواهم موارد استعمال كلمه امام را در قرآن كريم شمرده باشم.

قرآن کریم لوح محفوظ را نیز امام تعبیر می‌کند و در سوره‌ی يس می‌فرماید:
« وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»[5] ما تمام حوادث و تمام اشياء و تمام پيشامدهاي اين عالم را بدون استثناء در كتاب مبين شمارش كرده‌ايم. در اينجا منظور از امام مبين همان لوح محفوظ است كه تمام حوادث و وقايع و پيشامدها در امام مبين یک‌به‌یک شمارش‌شده است و در آنجا درج گرديده است. حالا چرا به لوح محفوظ امام مبين خطاب مي‌شود؟ اين خودش توضيح مفصلي دارد كه الآن بنده در آن بحثي ندارم.

و اما بعد از دو مورد از موارد استعمال کلمه امام در قرآن، در سومين مورد قرآن امام را به خود انسان‌ها نيز اطلاق مي‌كند. يعني یا خود افراد بشر نسبت به يكديگر امام هستند و يا يك فرد نسبت به جامعه امام است. قرآن مجید در سوره‌ی بقره درباره‌ی حضرت ابراهيم (ع) مي‌فرمايد: « إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»[6] اي ابراهيم من تو را براي جامعه‌ی بشري عصر خودت امام قراردادم. پس ابراهيم (ع) امام و داراي مقام امامت است و مقام امامت از ناحيه‌ي خداوند به ابراهيم(ع)  بخشش شده و حضرت ابراهیم که امام است داراي اين منصب است. آيه‌ي ديگر، آيه 73 سوره‌ی انبياء است كه قبلاً هم آوردم. « وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» قبل از اين آيه قرآن مجید افرادي از انبياء مثلاً يوسف (ع) ، ابراهيم(ع) ، و اسحاق(ع)  و امثال ايشان را می‌شمارد و مي‌فرمايد: ما این‌ها را براي جامعه‌ی بشري امام قرار داده‌ايم. پس انسان هم مي‌تواند امام باشد. امّا نكته‌ي جالب اين است كه امام در جامعه‌ي بشري دو گونه است. يكي امام هدايت و امام حق و امام الهي و ديگري امام كفر و امام آتش و جهنم و امام رذالت است.

قرآن كريم بر اين مسئله تصريح مي‌كند كه در جامعه‌ی بشري دو نوع امام وجود دارد. یکی امام هدايت، امام عالم امر و امام صدق و صفا است. او امامی است که خودش حق است. مثل ابراهيم(ع)  و مثل امامت انبياء و مثل امامتي كه شيعه به آن معتقد است. خود حضرت آدم(ع)  امام است و بعد از حضرت آدم(ع) رشته‌ي امامت در بين بشريت منقطع و پاره نشده و در طول تاريخ انسانيت كشش و ادامه داشته است و اين سلسله و رشته امامت تا حضرت حجّت (ع) باقي مانده و دائمي است. این‌ها امامان حق هستند كه در طول تاريخ تا به امروز ادامه داشته‌‌اند.

امّا قرآن کریم اشاره می‌کند که در مقابل سلسله‌ی امامان حق در جامعه بشري، امامان باطل و امامان كفر و نار و آتش نيز وجود داشته‌اند. يك آيه ديروز خواندم و امروز هم يك آيه‌ی دیگر اضافه مي‌كنم. ديروز اين آيه را خواندم كه در سوره توبه می‌فرمايد: « فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ»[7]آیه به جامعه بشريت خطاب مي‌كند و مي‌فرمايد: اي طرفداران حق و اي طرفداران عدل، اي طرفداران علم و فضيلت و اي طرفداران انسانيت، از جمله وظایف اجتماعي شما يكي اين است كه بايد با امامان كفر، ستيز و جنگ بكنيد. معاويه از ائمه‌ي كفر بود كه علي(ع)  با او جنگ كرد و يزيد به نص آيه، ائمه‌ی كفر است و امام حسين(ع)  با او جنگ كرد. آیه ديگر در سوره‌ی قصص است که می‌فرمايد: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنصَرُونَ »[8] يعنی: ما بعضي از افراد بشر را امام آتش و امام جهنم قرار داديم. اين يك تعبير عجيب از قرآن كريم است امام آتش می‌گوید: تو حالا جوان هستي و ابتداي سن تو است. تو كجا و مسجد كجا؟ اگر تو از همين حالا به مسجد بروي مردم تو را شيخ صدا مي‌كنند و به تو اُمّل مي‌گويند و به تو مي‌خندند. مي‌گويند فلان جوان هم به مسجد مي‌رود و دور تو جمع مي‌شوند و تو را مسخره مي‌كنند. تو برو ببين در كجا پای‌کوبی است، برو در آنجا رقص بكن. تو برو ببين در كجا مشروب است، و در آنجا لبي تر كن. تو ببين در كجا جلسه‌ي قمار است، در آنجا اندكي قماربازی کن. قرآن می‌فرماید آن‌کسی كه این‌ها را مي‌گويد و آن‌کسی كه انسان‌هاي ديگر را اين‌گونه راهنمايي مي‌كند، امام و رهبر آتش است. اي جوان بيچاره، او براي تو از همين حالا جاده‌ي آتش ترسيم مي‌كند، و تو را در اين جاده قرار مي‌دهد. اگر تو كه يك قدم در آن جاده برداري، آن اُبهّت و عظمت ترس و انسانیت در چشم تو كم مي‌شود. اگر دو، یا سه بار آن عمل را تكرار كني، در تو عادت مي‌شود. اگر چهار بار، پنج بار، یا ده بار تكرار كني، ديگر حق و فضيلت و شرافت و انسانيت از يادت مي‌رود و دنباله‌رو امام آتش مي‌شوي و تا او تو را به رنگ خودش درنیاورد، و تا تو را آتشي و جهنمي نكند دست از تو برنمی‌دارد. او نه خودش مي‌داند كه امام آتش است و نه تو مي‌داني كه دنباله‌رو امام آتش هستي. اما امام تو او است. اگرچه در ماه رمضان و در شب بيست و یکم دعا بخوانی و يا راهت به مسجد بيفتد و در آنجا اذان بگويي و بگويي: «اشهد انّ عليّأ ولي الله». اگر اين را بگویی، دروغ گفته‌اي و خودت هم نمي‌داني كه دروغ مي‌گويي. عيناً شبيه اين است كه بنده در مدح شراب شعري بخوانم. اگر من این کار را بکنم، هم من خودم مي‌دانم كه دروغ گفته‌ام و هم ديگران. زيرا بنده كجا و شراب كجا؟ من ديگر وقتم گذشته و ملكاتم ثابت شده است. يا اينكه بنده مثلاً در مدح بت غزلي بخوانم و مدحي بگويم. به خداي عالم قسم كه هم دروغ گفته‌ام و هم همه مي‌دانند كه شوخي كرده‌ام و وقت را گذرانده‌ام.

آن‌کسی كه امام او امام آتش است، اگر یک‌وقتی گذرش به مسجد بيفتد و بگويد كه امام من علي(ع)  و حسن(ع)  و حسين(ع)  است يا امام من حضرت حجت (عج) و حضرت صادق (ع)  است، او بداند كه دروغ مي‌گويد. مگر اينكه جداً توبه كند. يك معناي توبه اين است كه او بتواند واقعاً امامش را عوض كند. عوض كردن امام مثل با سوزن چاه كندن است. بايد عادت‌ها و رسم‌ها و نفوذها عوض بشوند. زيرا كه در آن‌کس امام جهنم نفوذ كرده است. هر وقت محبت او، لبخند او، دوستي و مصافحه او و عشق  قلبي او از آن‌کس كنار شد، و او موفق شد كه امام جهنّم را به‌طورکلی فراموش کند، آن‌وقت بداند كه با حضرت صادق(ع)  مأنوس شده است.

قرآن كه از امام صحبت مي‌كند، همين جامعه بشري را می‌گويد. قرآن كه نمي‌خواهد از عالم غيب صحبت كند. بلكه قرآن مي‌فرماید که جامعه‌ی بشري پر از امام آتش و رهبر آتش است. همان‌طوری كه امامان حق و سعادت و بهشت هم در جامعه بشري هستند. پس انسان در جامعه از نظر انسان بودن مي‌تواند امام باشد و امامان انسان دو گونه‌اند: امام كفر و امام آتش و امام هدايت و امام خدايي. قرآن کریم هر انسانی را که بتواند عقاید حقّه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه و کرامت و شرافت انسانی را در خودش عملاً پیاده کند، امام اطلاق کرده است.

در آيه‌ي 71 سوره اسرا که قبلاً هم آوردم نکته‌ای است: « يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ » يوم متعلق است به لغت «اذكر مقدّر»يعني آيه اين است «اذكر يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ » اي پيامبر(ص) یادآوری كن روز قيامت را. روزي كه در هر جامعه، هر گروه را براي بررسي حساب با امام خودش صدا مي‌زنيم. در روز قیامت يك عدّه را با استادان نوازندگان و رقاص‌ها صدا مي‌زنند. يك عده را با نوابغ شناسايي مشروبات صدا مي‌زنند، زيرا كه امامان آن عده آن نابغه‌ها هستند و يك عده را با لاابالی‌ها صدا مي‌زنند؛ و يك عده را هم با مروّجان علم و فضيلت و حقايق و حكمت و منطق صدا مي‌زنند. پس هر گروه را با امام خودشان صدا مي‌زنند. تا در محكمه‌ي قيامت حساب پس بدهند. این آيه خيلي صريح است و نه تأويل دارد و نه ابهامی در آن است.« نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ » سپس مي‌فرمايد: به آن‌ها و به امام آن جمعيت مي‌گوييم: جناب امام تو خودت و نسخه‌بدل‌هایت و زيراكس‌هايت حساب پس بدهيد.

در آيات ديگر نحوه‌ي حسابرسي را بيان مي‌فرمايد كه خيلي قابل توجّه است. آن مأموم‌ها گناه را به گردن امامشان مي‌اندازند و مي‌گويند اين مرد ما را به اين روز انداخت. او هم همانند شيطان جواب مي‌دهد و مي‌گويد كه من كاري نكردم. من فقط به شما راه نشان دادم و گفتم اگر اين راه را بیایید برايتان بهتر است. من شما را دعوت کردم. مي‌خواستيد نياييد. من شما را صدا زدم و راهنمايي كردم. من كه با زور مشروب به دهانتان نريختم؛ اما آمدن به اختيار شما بود و شما با قدم‌هاي خودتان آمديد و با دست خودتان كاسه‌ي مشروب را برداشتيد و با اختيار خودتان نماز نخوانديد و بجاي نماز افسانه گفتيد و داستان‌ها بافتيد.

درهرحال من از اين مطلب رد مي‌شوم « نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ » بعد نامه اعمالشان را مي‌دهند تا به جزاي اعمالشان برسند. پس در هر جامعه افراد بشر چه بدانند و يا ندانند، چه وقتشان را ضايع بكنند و يا نكنند، دنباله‌رو هستند. آن دنباله‌رو مأموم است. امّا در اینجا يك مطلب است. آن مطلب اين است كه گاهي دنباله‌رو به عملي دست مي‌زند كه آن عمل در باطن انسان تاريكي و ظلمت مي‌آورد و گاهي هم به عملي دست مي‌زند كه آن عمل در باطن انسان نورانیت و صفا و توحيد ايجاد مي‌كند. پس آن اعمال اثري از خودشان در وجود انسان به وديعه مي‌گذارد. اثر آن اعمال در كجا پيدا مي‌شود؟ خود عمل كه به اثر فاعل است مثلاً ما نماز می‌خوانیم. نماز عبارت است از تكبيرة الاحرام، قرائت، ركوع، سجده و سلام. يعني يك سلسله حركات و الفاظ. ولي به عرايضم دقت كنيد. اين حركات و الفاظ به باطن روح، معنويت  و روشنايي و صفا آورد. حال اگر خود عمل، يعني خم شدن و بلند شدن و سجده رفتن و قيام كردن و قرائت الفاظ صفا مي‌آورد، يك نفر هم ممکن است پيدا ‌شود و بگويد ورزش کردن هم اين صفا را دارد. و يا روزه گرفتن كه عبارت است از امساك كردن انسان از چند چيز، آن‌وقت بايد هر نوع امساك و پرهيز غذایی و رژيم گرفتن در روح انسان صفا ايجاد كند. سؤال اينجاست كه آيا خود عمل نورانیت مي‌آورد؟ آن‌وقت بايد عمل‌هاي معمولي و عمل‌هاي مادي مشابه آن‌ها نيز صفا بياورد. شما خودتان دقت بكنيد بعضي عمل‌ها هستند كه فقط با فرق اندكی حلال و حرام مي‌شوند. صورت غیرشرعی آن گناه كبيره است كه ظلمت مي‌آورد ولي صورت شرعي همان عمل ظلمت نمي‌آورد. آيا اثر عمل به خود عمل مربوط است؟

عمل با عمل که در خارج باهم فرقي ندارد. هر دو يك نوع عمل هستند. اگر انسان به‌قصد ريا نماز بخواند، ظلمت مي‌آورد و او را از خداوند دور مي‌كند. امام انسان، امام آتش و امام كفر مي‌شود. ولي اگر انسان نماز را با حضور قلب و با اخلاص و با نورانیت بخواند امام عوض مي‌شود. امام او امام هدايت و امام حق مي‌شود. اين دو نماز از حيث عمل چه فرقي باهم دارند؟ روزه هم همین‌طور است. اگر روزه‌ي انسان به خاطر ريا و به خاطر مردم باشد. امام او امام كفر و امام آتش است ولي اگر به‌قصد قربت و به خاطر خدا باشد امام او امام حق و خدايي است و نتيجه‌اش هم الهي است.

در اينجا نكته‌اي راجع به امام مطلق و انسان كامل است؛ و آن نكته اين است که آن بالاترين مقام امامت، امام حق است که قوي‌ترين مرتبه‌ي امامت است كه داراي فضايل انساني است؛ که بدون نقصان، بدون حد و بدون كمبود است و به حد نهايي رسيده است. به‌طوری‌که بالاتر از آن انسان كامل پيدا نشود. اینکه او الآن چه كسي است و در كجاست و چه‌کار مي‌كند، نه من مي‌دانم و نه شما مي‌دانيد؛ اما علي التّحقيق در جامعه‌ی بشر چنين انساني هست.

براي اثبات آن به اين عرض من دقت كنيد. الآن بنده ازنظر فضايل انساني تا حدّي داراي فضيلت هستم، چه در علم و چه در اخلاق فاضله و چه در اعمال صالحه. پس بنده تا حدّي داراي كمالات هستم و افرادي از انسان‌ها هستند كه از من بالاتر هستند. يعني فردی هم ازنظر علم و هم در كمالات اخلاق و هم در عمل صالح از من بالاتر است. آنكه از من بالاتر است، به كمالات من حد زده است و درنتیجه من محدودشده‌ام. انساني هم هست كه از آن‌کس که از من بالاتر است، بالاتر است و انساني هم هست كه از من پایین‌تر است و بنده او را محدود كرده‌ام. يكي هم هست كه از آن‌کسی که من او را محدود کرده‌ام، كمتر است. پس همه‌ی ما در مرتبه و در بين يكديگر از همديگر بالا يا پايين‌تر هستيم. این مراتب از صفر شروع مي‌شوند و افراد بشر مرتبه مرتبه در رديف هم واقع مي‌شوند.

مثلاً اگر در مسجد هزار نفر جمعيت باشند داراي هزار درجه علم هستند. دو نفر از نظر معارف الهي، از نظر اعتقادات حقّه و از نظر فضائل اخلاقي در یک درجه نیستند؛ یعنی صبر، علم، گذشت مالی، عفت، ایثار و غضب این‌ها در يك اندازه نيست. عمل هم مثل همين اخلاق است تا برسد به انساني كه ديگر در جامعه انسانیت برتر از آن انسان پيدا نشود و در جامعه بشریت از حيث پاكي عقايد و از حيث كمالات اخلاقي و فضائل نفساني و از حيث اعمال صالح برتر از او پيدا نشود. آن يك نفر انسان، انسان كامل و مطلق مي‌شود. چون از او برتر و بالاتر ديگر وجود ندارد؛ و او در كمالات مطلق است. به این‌چنین انساني اصطلاحاً «انسان كامل» مي‌گويند.

من اين حقيقت را در قيافه و شكل علمي بيان كردم لکن همه شما اين حقيقت را از روي فطرت درك مي‌كنيد. الآن من يك مثال می‌گویم و شما را متوجه فطرت خودتان مي‌كنم. گاهي شده كه در منزل شما یک بچه پنج‌ساله و يا شش‌ساله شلوغ كند. شما به زبان ساده به او مي‌گوييد آقاپسر مگر آدم نيستي، چرا فرياد مي‌كني؟ مگر انسان نيستي؟ پس چرا پاهايت را به ديوار تكيه مي‌دهي؟ مگر انسان نيستي؟ چرا آن‌طور نشسته‌اي؟ من الآن از شما مي‌پرسم، شما آن انسان را در كجا ديده‌ايد؟ آن انساني كه كمال خالص باشد. آن انساني كه در هفت‌سالگی پاهايش را به ديوار تكيه ندهد و فریاد نكشد. بلكه لبخند بر لب داشته باشد و ادب خالص داشته باشد. شما این‌چنین انسان را در كجا ديده‌ايد؟ ما نديده‌ايم لکن باطن و فطرت ما به ما مي‌گويد كه چنين انساني پيدا مي‌شود و ما با فطرتمان مي‌دانيم كه انسان بايد این‌گونه باشد.

مگر سعدي نمي‌گويد:

 

مگر آدمي نبودي كه اسير ديو ماندي
 
كه فرشته ره ندارد به مقام آدميت[9]

مگر تو انسان نبودي؟ ای انسان! تو چرا اسير شيطان شده‌اي؟ حالا من مي‌گويم جناب سعدي تو كجا ديده‌اي كه انسان اسير شيطان نباشد؟ اگر تو ديده‌اي، تو عمري را گذرانده‌اي پس تو هم‌زمانی اسير شیطان شده‌اي. اگر تو اهل شيراز را مي‌گويي، آن‌ها هم تک‌تک، وقتي اسير شیطان شده‌اند و اگر منطقه فارس را مي‌گويي بالاخره افرادش اسیرشده‌اند. پس تو كجا ديده‌اي كه انسان اسير شيطان نباشد؟ اگر شما از سعدي كارشناس بپرسيد، همانی را كه من مي‌گويم، جواب مي‌دهد. سعدي مي‌گويد: من در فطرت خودم ديده‌ام. زيرا فطرت انسان حكم مي‌كند كه بايد صاحب كمالات انساني باشد و نباید اسير ديو و شيطان باشد. انسان بايد به حد و رتبه‌ي انسانیت خودش نائل بشود.

پس آن انساني كه اسير ديو نباشد، كج ننشيند، كج حرف نزند، کج‌فکر نكند و کج‌اندیش و كج عقيده نباشد و خُلقيّات كج نداشته باشد، آن انسان كامل حتماً در بين ما انسان‌ها وجود دارد. نام او امام مطلق است. او همان است كه حجّت خداست. او همان است كه ما مي‌گوييم غايب است. غايب، يعني ما او را نمي‌شناسيم. پس جامعه انساني بدون انسان كامل تحقق نمی‌یابد.

امام يعني انسان كامل و انسان واقعي. انساني كه در او هيچ كجي و عدم تعادل در مراحل اعتقاد و اخلاق و عمل نباشد. حجّت خدا كسي است كه در وجود او غير از تعادل هیچ‌چیز دیگری پيدا نشود. افلاطون این‌چنین انسان كاملي را در ميان افراد بشر مادي پيدا نكرده بود. او این‌چنین موجودي را در عالم عقول عرضیّه و عالم مثال جستجو كرده است و در ميان عقول عرضي براي خودش ربّ النوع ساخته است. او در عالم عقول به دنبال انسان کامل مي‌گردد. حالا من نمي‌گويم كه ربّ النوع باطل است، براي آن در جاي خودش دليل داريم. افلاطون اسير اين مطلب بود كه مي‌گفت: انسان بدون كمال و بدون تعادل محال است كه بتواند زندگي كند و حتماً بايد در بين انسان‌ها فردي كامل باشد. درحالی‌که آن رب‌النوع و آن انسان کامل در کره‌ی زمین است و همان فرد اعلای امامت است.

به‌طوری‌که احادیث نقل کرده‌اند. وقتی‌که حضرت حجت متولد شد روبه‌قبله نشست و با انگشت سبابه اشاره کرد و گفت: « جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا[10]» چرا گفت: «جاء الحق»؟ زیرا جاء الحق يعني عقيده‌ی حق، اخلاق فاضله‌ي حق و اعمال صالحه‌ي حق و آن چيزي كه در مورد «انسانيت»، حق مطلق است. همه‌ي آ‌ن‌ها با حضرت حجت متولد شدند. پس بر انسانيت و بر فضائل و بر نوع بشر بشارت باد. حقّي كه عمر طولاني دارد و حقّي كه به حقّ ادامه و كشش مي‌دهد. حقّي كه حقّ را در كرسي مي‌نشاند و در ظلّ و سايه‌ي او، افراد بزرگوار، باشخصیت و افرادي همچون اقيانوس در اين عالم تربيت خواهند شد.

قسم به خداوند. قسم به حق حضرت حجّت (عج)، افرادي كه از آقا درك فيض كرده‌اند، يا باواسطه و يا بي‌واسطه از آقا كسب كمال كرده‌اند، خودشان به بركت آقا به مراتبي از كمال اسلام رسيده‌اند و در اين عالم از ديگران دستگيري كرده‌اند، اگر صورت‌جلسه‌ی این‌ها و تعداد افرادشان و برنامه‌ي اصلاحاتشان و خصوصيات خدمتشان جمع می‌شد، در عرض هزار و چند صدسال صدها كتابخانه از این‌ها تأسيس مي‌شد و شرح‌حالشان و خصوصيات زندگي‌شان در اختيار ديگران گذاشته مي‌شد تا همه ملاحظه مي‌كردند كه اين آقا چقدر مركز خدمت و منشأ بهاء و نور و عظمت در جامعه بشري بوده است.

هر كس هرچقدر عمل صالح انجام دهد، عمل صالح به‌تنهایی بدون توجه امام براي انسان صفا و نورانیت نمي‌آورد. اين بزرگوار است كه به‌قدر عمل صالح و كوشش و صلاحیت هر كس، به باطن انسان‌ها نور و صفا و معنویت مي‌دهد و اين آقا است كه به‌تنهایی با نَفَس بي‌پايان خودش انسان‌های مستعد را تربيت می‌کند و رشد مي‌دهد.

شما در سوره‌ي عنكبوت آيه 45 مي‌خوانيد: « إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ » نماز انسان را از فحشاء و بدي‌ها نگه مي‌دارد. بله نماز نگه مي‌دارد. امّا نماز ابزاری است که هرچقدر با اخلاص و با حضور و جامع الشّرايط باشد، نگه‌دارنده‌اش آن آقا و توجّهات و تسلّط او است. مگر افراد به همديگر نمي‌گويند كه «مگر نمي‌خواهي كه انسان بشوي»؟ مگر مثال نزدم كه گفت، مگر آدم نيستي كه این‌طوری مي‌نشيني؟ چرا آن طوري غذا مي‌خوري؟ چرا آن طوري حرف مي‌زني؟ چرا بي‌سواد و بي‌دانش شده‌اي؟ چرا آن‌گونه راه مي‌روي؟ چرا بي‌ربط مي‌خندي؟ آدم يعني آن آقا. ایشان انسان كامل است. او كامل است كه دست ناقص‌ها را  مي‌گيرد و كامل مي‌كند. ولي شرطش اين است كه ناقص‌ها به ابزار دست بزنند. هراندازه كه به ابزار دست بزنند و هراندازه كه كوشش کنند، او كمال می‌دهد. ابزار عبارت‌اند از: نماز، روزه، حج، حضور قلب، شرع مقدس اسلام و بيان دين. هر كس از ابزار حقّه‌ي محمد و آل محمد (ص)استفاده كرده است، به‌وسیله‌ی اين آقا به كمالات انساني رسيده است. پس حضرت حجّت (عج) به‌تنهایی تمام عالم را اداره مي‌كند.

در اينجا بي‌مناسبت نيست كه من جرياني را برايتان نقل بكنم: يكي از همشهریانمان از خانواده‌هاي علمي زنجان بود که متأسفانه همه‌ی آن خانواده ازدست‌رفته‌اند. ایشان كه خيلي عمر كرده بود به خاطر اندک معلومات كه بنده داشتم، با بنده بسیار ارتباط داشت و فوق‌العاده به بنده محبت و عنايت و مرحمت مي‌نمود. یک‌وقت ایشان يك كتاب خطي كه مربوط به مرحوم جدش بود را به من نشان داد. در آن كتاب خطي يك نكته‌اي راجع به امام زمان (عج) بود و قبل از گفتن آن نكته بايد بگويم كه جدّ اين آقا در نجف در پيش آقا سيد علي صاحب رياض، شاگرد بوده است و درس‌خوانده است. آقا سيّد علي آن موقع از مراجع تقليد بوده است. رياض از كتب مهم فقهي است که زماني كتاب درسي بود كه الآن هم چاپ‌شده است و طلاب علمي مي‌دانند. زمان و موقع درس خواندن جدّ این همشهری ما مصادف شده بود با آن غوغاي كربلا كه وهابی‌ها به قبر شريف سيّد الشهداء(ع)  آب بسته بودند و قبر را ويران کرده بودند و دهليز شريف پر از آب شده بود. طلبه‌ها و مردم شهر نجف نيز فرار كرده بودند و شهر خالی‌شده بود. جدّ اين همشهری ما مي‌گفت، مرحوم آقا سيّد علي گم شد و ما او را پيدا نكرديم. من و دو نفر ديگر باهم دنبال پيدا كردن آقا سيّد علي چه زنده و چه مرده‌اش رفتيم. مي‌گفت ما سه‌نفری مرحوم آقا سيّد علي را در دهليز مدفن و مرقد حضرت سيّد الشهدا(ع)  يافتيم. ديديم كه آقا سيّد علي افتاده و زنده است، ولی رمق ندارد. مقداري نان خشك و آب و غذا به ایشان داديم. ایشان به حال آمد. بعد ما با اجازه خادم‌باشی به دهليز شريف كه در گودي بود رفتيم و در آنجا عین جسد مقدس سيّد الشهدا(ع)  را دیدیم و زيارت كرديم. آن سه نفر از آنجا مقداري تربت آورده بودند و تربت هم خونين بود. از آن تربت مقدار كمي در مُهر همشهری ما  بود. من هم اندكي از آن تربت زيارت كرده‌ام و الآن هم من به آن تربت افتخار مي‌كنم كه آن تربت با دو واسطه به دست من رسيده. آن تربت را که خيلی کوچک بود داخل كاغذ گذاشته و نگه‌داشته‌ام. دست من به آن دستمال حاوی تربت خورده بود و آن دستمال هم به دستمال دوّم خورده بود، خدا شاهد است كه بعد از دو ماه بوي عطر هنوز از دستمال دومي مي‌آمد. من خودم عرض مي‌كنم، اين اصل تربت بود. نه اين تربتي كه عرب‌ها می‌دهند.

درهرحال در آن زمان و در آن غائله، جد اين همشهری بزرگوار ما با يك مرتاض هندي برخورد كرده بود. او در قسمتی در آن كتاب خطی خودش مي‌نويسد: من با يك مرتاض هندي که در آن زمان ساكن كربلا بود برخورد كردم. و از او هم یک‌چیزهایی ياد گرفتم. آن مرتاض از من پرسيد كه مذهب تو چيست؟ من گفتم: من شيعه هستم و ما دوازده امام داريم و اسم دوازدهمين امام را گفتم و خصوصياتش را براي او نقل كردم و گفتم كه او الآن زنده است، ولي ما او را نمي‌شناسيم و نمي‌دانيم كه الآن در كجاست ولي او انسان كامل است. وقتی‌که من گفتم او «انسان كامل» است آن مرتاض هندي ناراحت شد. گفت: واقعاً او انسان كامل است؟ گفتم: بلي. او انسان كامل است. مرتاض با روش مخصوص خودش، خودش را جمع كرد و به خود تمركز داد و تمركز پيدا كرد و به باطن خودش توجه نمود و متوجه روح خودش شد و از ما اعراض كرد و با تمركز و توجه بر علم حضوري خودش خواست كه با حضرت حجّت(ع) ارتباط پيدا كند. اين آقا در آن كتاب خطّی مي‌نويسد: من به آن مرتاض گفتم كه اگر تو با آن بزرگوار ارتباط پيدا كردي و اگر خبري شد، به من هم اطلاع بده. مرتاض گفت مانعي ندارد. اين مرتاض در حدود نيم ساعت با خودش مشغول شد و چنان افتاد كه من فكر كردم او مرده است. زيرا ديدم كه چشم‌هایش بسته و كج شد ولي بعد از مدتي به خودش آمد و من ديدم كه بسیار وحشت‌زده و مضطرب است. من به او شير و قهوه دادم. او سيگار مخصوص مي‌كشيد. از آن سيگار هم به او دادم تا اينكه اين مرتاض اندكي حالش بهتر شد. گفتم: استاد، مرتاض، جريان چه شد؟ او گفت: تو ادعاي عجيبی كردي. من نمي‌دانستم كه در جامعه بشري امروزي يك چنين انساني هست. من به سراغش رفتم و بافاصله خيلي دور توانستم به او نزديك شوم. ديدم كه اگر مقداري هم نزديك بشوم مشتعل مي‌شوم و مي‌سوزم و نيست و نابود مي‌شوم. من فكر نمي‌كردم كه در جامعه‌ی بشري این‌گونه موجود نيرومند‌ي وجود داشته باشد. مرتاض گفت: به من بگو ببينم تو با او چه نسبتي داري؟ من گفتم: من با او نسبتي ندارم. من سيّد هستم و از خاندان پيامبر هستم. او هم سيّد است. من از فرزندان موسي بن جعفر(ع)  هستم و او از شاخه‌ي ديگر است. اگر جسارت نشود من از دور پسرعمویم. لکن من شيعه‌ي او هستم و من مخلص و مريد او هستم و او امام من است. مرتاض به من گفت: او با تمام وجودش در تمام عالم نفوذ كرده است. من و صدها مثل من به گردپای او نمي‌توانيم برسيم و تو ديگر از من خواهش نكن كه به او نزديك شوم.

اين شرح‌حال را آن آقا در آن كتاب قطور خطي نوشته بود. و او آن كتاب را به من داد و من آن را خواندم. من به اين خاطر این موضوع را گفتم كه حضرت حجّت(عج) به‌تنهایی علاوه بر عالَم باطن و عالم غيب و عالم هستي، بر تمام عالم انسانيّت مسلّط است و مربّي جميع ارواح انسان‌ها است. فقط آن چيزي كه من و شما بايد انجام دهيم، این است که می‌بايست در خودمان زمينه ايجاد كنيم. زمينه با چه چيزي ایجاد می‌شود؟ بهتر است این را با مثالي بگويم.

مریضی پيش يك دكتر مي‌رود. دكتر به او نسخه مي‌دهد. اگر آن مريض به نسخه دکتر عمل كند، مزاج مريض استعداد و زمينه پيدا مي‌كند تا دارو روز بعد بيشتر اثر كند. ولي اگر مریض داروي امروزي را نخورد، زمينه براي شفا ندارد. پس مريض بايد زمينه را در خودش ايجاد كند.

 

آب كم جو تشنگي آور بدست
 
تا بجوشد آب از بالا و پست[11]

در اینجا زمينه همان عمل كردن به دين و شرع است كه پيامبر (ص) و اهل‌بیتش بيان كرده‌اند. عقاید حقه و اعتقادات درست زمينه هستند. به واجبات عمل كردن زمينه است. اطاعت از خداوند و پيامبر زمينه است. حضور قلب و اخلاص زمينه هستند. تبعيت و اطاعت از دستورها و فرمان‌ها ائمّه‌ي اطهار علیهم السلام زمينه است. عمل كردن به تكاليف دين زمينه است. طعم انسانیت را چشيدن زمينه است و اگر ما اين زمینه‌ها را در خودمان فراهم كنيم، حضرت حجت (عج) تربيت و نورانيّت و صفا را به ما بخشش مي‌كند و اين حقيقت را به انسان اعطاء مي‌كند. ولي اگر در انسان زمينه نباشد، خبري از اين بخشش‌ها نيست. مگر اينكه یک‌وقتی خود حضرت حجت (عج) مصلحت بداند که این بابي ديگر است.

مسئله‌ي دومي كه راجع به ملائکه بود و وعده‌اش را داده بودم، متأسفانه امروز وقت نرسيد و براي فردا ماند. زیرا خود آن، بحث مستقلي است. پس خود انسان امام مي‌شود و براي امام مراتبي است و مرتبه‌ي مطلق امامت به يك فرد منحصر است. و آن فرد به عقيده‌ي شيعه، آقا حجّت (عج) است. دليلش چيست؟ دليل آن این‌همه روايات متواتر از پيامبر و ائمهعلیهم السلام است كه من ان‌شاءالله در آينده خواهم گفت. روايات متواتر به انسان قطعيت مي‌آورد و جاي هيچ شك و تردید نيست. حالا اینکه چرا قطعيت می‌آورد، جواب آن را براي شما عرض مي‌كنم. قرآن دستور مي‌دهد كه سخن پيامبر(ص) براي ما معتبر است. به‌طور مسلّم از پيامبر(ص)  قریب سه هزار حدیث، در مورد حضرت حجّت (عج) داريم. پیامبر(ص)  در مورد انتظار فرج و در مورد تولّد آن حضرت و در مورد اسامي آن حضرت «مخصوصاً تعبير قائم كه از اصطلاحات پيامبر(ص)  است» بیاناتی داشته است و انتظار فرج از تعبيرات پيامبر(ص)  است. و ایشان با بيانات مختلف حضرت حجت(عج) را براي ما تعريف كرده است. ائمه اطهار: يكي پس از ديگري در مورد تولّد آقا، بقايش، ظهورش و خصوصيات ديگر ایشان هم بياناتي داشته‌اند و همچنين در انتظارش بوده‌اند. من انشاء الله هرروز مقداري به‌قدر خيلي ظريف و مختصر كه توان ادراكش باشد اشاره‌اي به آن‌ها خواهم كرد.

 



[1]ـ سوره اسراء، آیه ۷۱
[2]ـ سوره‌ی انبیا آیه‌ی 73
[3]ـ سوره‌ی قمر آیه‌ی 50
[4]ـ سوره‌ی هود آیه‌ی 17
[5]‌ـ سوره‌ی یس آیه‌ی 12
[6]ـ سوره‌ی بقره آیه‌ی 124
[7]ـ سوره‌ی توبه آیه‌ی 12
[8]ـ سوره‌ی قصص آیه‌ی 41
1 - مواعظ‌، غزلیات.
[10]ـ سوره‌ی اسرا، آيه‌ی 81
[11]ـ مثنوی مولوی

جستجوی پیشرفته

اوقات شرعی



آمار بازدید

امروز
دیروز
بازدید این هفته
بازدید آخرین هفته
بازدید این ماه
بازدید ماه گذشته
کل بازدید
572
403
6036
13314
26989
46115
2755689

پیش بینی بازدید امروز
1344


IP شما:18.116.118.244