توکل به خدا و انقطاع از غیر رمز جاودانگی

 قالَ اللهُ العظیمُ:« مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا »[1]

 جریانات و حوادث روز عاشورا تنها یک بار در تاریخ برای جامعه‌ی انسانیّت اتفاق افتاد و احتمال هم ندارد که مثل آن اتفاق بیفتد. در طول تاریخ انسانیت فقط یک عاشورا و یک صحنه‌ای است که این‌چنین جهان انسانیّت را سوگوار کرده است. روز عاشورا قابل تکرار نیست، مگر اینکه خلقت بر زمین قطع و منظومه‌‌ی شمسی از بین برود و بعد دوباره عالم طبیعت و کره‌ی زمین دیگری خلق شود، دوباره آدم و حوائی خلق و بر روی کره‌ی زمین مستقر شوند و از نسل آن‌ها انسان‌هایی در زمین به وجود آیند. دوباره حوادث این عالم در آن کره‌ی زمین تکرار شود تا دوباره حادثه‌ی کربلا قابل تکرار باشد.

 

شخصیّت امام حسین(ع)در دوران تاریخ و طول عمر بشریّت یکتا و یگانه است. تا به حال نتوانسته‌‌ام که حقایق مربوط به امام حسین(ع) را بیان کنم و حقّ عظمت و بزرگی این انسان عظیم را ادا نمایم. اینجا که می‌رسم فقط این بیت مولانا را با خود زمزمه می‌کنم که گفته است:

 

یک دهن خواهم به پهنای فلک

 

تا بگویم وصف آن رشک ملک[2]

یکی از خصوصیات مهم در نهضت امام حسین(ع) این است که آن حضرت تمام توان و نیروی خودش را در راه خدا و مصالح جامعه‌ی بشری به کار گرفت. ابا عبدالله الحسین(ع) همه‌ی امکانات خود من جمله اندیشه، برنامه‌ریزی، نیروی مالی و قدرت نظامی و نیروی انسانی، جوانان و خانواده‌ی خود را در طبقِ اخلاص گذاشت و همه را در راه تحقق عدالت اجتماعی، اجرای قوانین اسلامی و نظم حکومت خدایی فدا داد تا افراد ناصالح در جامعه زمامدار نشوند. آن حضرت فداکاری کرد تا مسأله‌ی ظلم در جامعه برچیده شود و مسأله‌ی مساوات در برابر قانون برای همه رعایت شود.

امام حسین(ع) در خطابه‌هاو نامه‌هایش راجع به فسادهای گوناگون، بیکاری افراد و بی‌سرپرستی پیرمردان و پیرزنان جامعه‌ی آن روز سخنان و مسائل بسیار عمیقی را مطرح کرده است. خطابه‌ها و نامه‌های آن حضرت در کتاب شریف تحف العقول ثبت و ضبط شده است. من تا به حال نشنیده‌ و ندیده‌ام که کسی این نامه‌ها و خطبه‌های ارزشمند آن حضرت را تفسیر کند و بیان نماید. امام حسین(ع) در آن نامه‌ها و خطبه‌ها از علمای عصر خود و حاکمان ستمگر به شدت انتقاد کرده است، ثروتمندان و طبقات ممتاز جامعه را توبیخ می‌نماید و از ضعفای جامعه طرفداری می‌کند. آن حضرت این خطبه‌ها را دو سال قبل از جریان کربلا، در مکه و منا و در میان حاجیان مطرح کرده است و به گوش مردم زمان خودش رسانده است. پس امام حسین(ع) می‌خواهد هم دنیای مردم را آباد کند و وضع زندگی‌شان را سامان بخشد و اصلاح کند و هم می‌خواهد رشد فکری و بینش اسلامی و جنبه‌های معنوی مردم را ارتقا دهد. زیرا آن حضرت معتقد است که بشر نمی‌تواند بدون پیشرفت در جنبه‌های مادی و معنوی به سعادت برسد. امام حسین(ع) معتقد است که بشر بدون آخرت، معنویت، اعتقاد حقه، اخلاق فاضله، اعمال صالحه و ارتباط با خدا نمی‌تواند به سعادت برسد.

جهات معنوی در کربلا به اندازه‌ا‌ی مهم و مطرح است که آن حضرت در صحنه‌ی جنگ نماز ظهر می‌خواند و شب عاشورا را به واسطه‌ی عباس(ع) برای مناجات با خدا از دشمن مهلت می‌گیرد تا آخرین لحظات عمرش را با بهترین محبوب که خداوند متعال است به راز و نیاز بگذراند، زیرا خداوند متعالی‌ترین، زیباترین، لایق‌ترین، برترین و والاترین حقیقت هستی است. افتخار هر بنده به زمانی است که بتواند با ذات پروردگار ارتباط پیدا کند، با آن ذات پاک و قدوس درددل و راز و نیاز کند و باطن و هستی وجود خودش را به ذات احدیت متوجه کند. عالی‌ترین سعادت یک بنده این است که با فقر ذاتی خودش می‌تواند با حضرت پروردگار ارتباط برقرار کند. امام حسین(ع) می‌خواهد که برنامه، کلام، سخن و وحی را که از ناحیه‌ی خداوند به نام قرآن بر پیامبر اسلام(ص) نازل شده است، در آخرین شب عمرش تلاوت کند.

امام حسین(ع) در صحنه‌ی کربلا هم جنبه‌ی دنیا و هم جنبه‌ی آخرت را مدنظر داشت و این همان جمع بین دنیا و آخرت است. امام حسین(ع)  هم غصه‌ی دنیای مسلمان‌ها را می‌خورد و هم به فکر آخرت و معنویت آنها بود. این یک حقیقت اسلامی است که اسلام نه صددرصد متوجه دنیای مردم است و نه تنها به آخرت و معنویت توجه دارد، اسلام این دو را با هم می‌داند، زیرا عالم هستی و عینیت وجود مانند یک سکه است که دو رو دارد. یک طرف این سکه‌ دنیاست و طرف دیگر آن آخرت است. پس اساساً دنیا و آخرت از هم جدا نیستند. ماده و معنا بیگانه از هم نیستند، بلکه یک واقعیّت‌ است که ظاهر آن دنیا و باطن آن آخرت است. به‌طوری‌که خداوند در قرآن مجید می‌فرماید: «يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ».[3] یعنی: زندگی دنیا را ظاهر می‌دانند، درحالی‌که از آخرت آن در غفلتند. اکثر مردم خردورزی نمی‌کنند و بی‌تأمل و بی‌دقّت هستند، زیرا علم اکثر مردم متعلّق به ظاهر زندگی است. ظاهر زندگی همان دنیاست که گذرا و بی‌ارزش است. مردم به جنبه‌ی فانی و پست زندگی آگاه و از ورای آن غافل هستند.

انسان با نازل‌ترین و پایین‌ترین مرتبه‌ی این عالم که همان دنیاست، روبروست. ما از این عالم چه می‌دانیم؟ ما با حواس پنج‌گانه ظاهر و عَرَض این عالم را درک می‌کنیم. مثلاً رنگ غذا را با بینایی، عطر آن را با بویایی، مزه‌ی آن را با چشایی و سردی و گرمی آن را با لامسه درک می‌کنیم. آیا انسان ادراکی دارد که بتواند جوهر غذا را درک کند؟ فعلاً نیرو و قوه‌ای برای شناخت جوهر غذا در انسان‌ها نیست. مثلاً ما ظاهر لباس را درک می‌کنیم و می‌گوییم که لباس زیباست. زیبایی لباس در چیست؟ دوخت، پارچه، رنگ و نرمی لباس خیلی خوب است، ولی نمی‌دانیم که جوهر و ذات لباس چیست. پس انسان‌ها به جوهر اشیا راهی ندارند، راهیابی به جوهر اشیا فقط برای افراد متخصص و از طریق بحث‌های طولانی علمی و فلسفی امکان‌پذیر است.

پس پی‌بردن به جوهر اشیا برای توده‌ی مردم امکان‌پذیر نیست. انسان‌ها ظاهر این عالم را درک می‌‌کنند، اما از باطن همین عالم در غفلت‌اند. قرآن مجید نیز می‌گوید: «... وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ یعنی: اکثر مردم از آخرت [همین عالم] غافلند. غافل به کسی می‌گویند که وقتی واقعیت و حقیقتی هست، آن را درک نکند. پس آخرت هست، ولی اکثر مردم آخرت را درک نمی‌‌کنند. نکته این است که خداوند متعال آخرت را در مقابل ظاهر حیات دنیا بیان می‌فرماید که اکثر مردم ظاهر حیات دنیا را می‌دانند، ولی از آخرت غافل هستند. ظاهر در مقابل باطن است. پس عالم، ظاهری و باطنی دارد و مراد از آخرت، همان باطن این عالم است. ادراکات ظاهری انسان‌ها به ظاهر جهان نائل می‌شود، ولی نمی‌تواند به باطن آن برسد. این حقیقت به این می‌ماند که در اطاقی دکوری باشد. آدمی آن را تماشا می‌کند و از آن لذت می‌برد، اما او از آخرت و پس پرده‌ی آن غافل است، چرا که باطن همین دکور زیبا ممکن است برای انسان حرام، عذاب‌آور، ضرر و زیان‌بخش باشد. پس برای این عالم ظاهری و باطنی هست. ظاهر همان است که ما با حواس پنج‌گانه درک می‌کنیم و باطن آن همان برزخ است. سال‌ها پیش درباره‌ی برزخ بحث کردم، در آن سری بحث‌ها نیز گفتم که برزخ همان باطن این عالم است. قیامت، باطن همین عالم است. شاهد این آیه است که خداوند می‌فرماید: « ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ  ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ ».[4] یعنی: اگر شما علم‌الیقین به آخرت داشتید، قطعاً جهنم را می‌دیدید. سپس آن را با عین‌الیقین می‌دیدید. برای انسان مراتبی از ادراک و شعور هست. نام یکی از این مراتب ادراک همان علم‌الیقین است که متأسفانه درک آن برای انسان‌های معمولی میسر نیست.

در ذیل آیه حدیثی درباره‌ی «حارثة بن مالک» در کتاب اصول کافی نقل شده است: «إسْتَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ (ع)حَارِثَةَ بْنَ مَالِكِ بْنِ النُّعْمَانِ فَقَالَ لَهُ كَيْفَ أَنْتَ يَا حَارِثَةُ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ص أَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّاً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص يَا حَارِثَةُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ حَقِيقَةٌ فَمَا حَقِيقَةُ يَقِينِكَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا وَ أَسْهَرَتْ لَيْلِي وَ أَظْمَأَتْ هَوَاجِرِي وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَزَاوَرُونَ وَ كَأَنِّي أَسْمَعُ عُوَاءَ أَهْلِ النَّارِ فِي النَّارِ  فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَاثْبُتْ».[5]

رسول خدا(ص) با حارثة بن مالک بن نعمان روبرو شد. حضرت فرمود: حارثة بن مالک!‌ چگونه‌ای؟ گفت: یا رسول‌الله مؤمن حقیقی‌ام، رسول خدا (ص) فرمود: هر چیزی را حقیقتی هست، حقیقت گفتار تو چیست؟ گفت: یا رسول‌الله به دنیا بی‌رغبت شده‌ام، شب را برای عبادت بیدارم و روزهای گرم را روزه می‌گیرم. گویی عرش پروردگارم را می‌نگرم که برای حساب گسترده شده است و گویی اهل بهشت را می‌بینم که در میان بهشت یکدیگر را ملاقات می‌کنند و گویی ناله‌ی اهل دوزخ را در میان دوزخ می‌شنوم. رسول خدا(ص)  فرمود: بنده‌ای است که خدا دلش را نورانی کرده است. [ پس ای مالک در آن] ثابت‌قدم باش.

پس همین عالم، هم ظاهر و هم باطن دارد. امام حسین(ع) می‌خواهد که هم ظاهر این عالم را برای مسلمان‌ها اصلاح و تصحیح کند و هم بوسیله‌ی باطنش که متصل به عالم غیب است و از آن مدد می‌گیرد، باطن مسلمانان را وسعت دهد و نورانی کند. آن حضرت به تعداد شمشیرهایی که در روز عاشورا زده است، به همان تعداد هم «لا حَولَ وَ لا قُوّةَ إِلاّ بِالله» گفته است. این ذکر ناظر بر توحید اَفعالی است. نتیجه‌ی پایبند بودن به توحید اَفعالی آن حضرت این بود که ایشان در عالم خلقت جز خدا کسی را مؤثر واقعی نمی‌دانست. امام حسین(ع) با گفتن این ذکر متوجه توحید ذاتی، صفاتی و افعالی خداوند بود و یقین داشت که تمامی موجودات در ذات، صفات و افعال مستغنی از خدا نیستند. دشمنان مقابل امام حسین(ع)  نیز ادعای طرفداری از اسلام می‌کردند و به طرفداری از اسلام و قرآن با آن حضرت جنگ می‌کردند، ولی غافل از این بودند که خداوند در همان قرآن می‌فرماید: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إَلاَّ خَسَارًا».[6] یعنی: و از قرآن آنچه شفا و رحمت برای مؤمنان است، نازل می‌کنیم و ستمگران را جز خسران [و زیان] نمی‌افزاید. پس قرآن کریم در یک شرایط  به خصوص برای مؤمنین رحمت و در شرایطی دیگر برای ظالمان و ستمگران خسران و بدبختی است.

امام حسین(ع)  اهل یقین بود و دریچه‌ی معنویت این عالم برایش گشوده شده بود و برای ایجاد عدالت اجتماعی و آسایش مردم با ستمگران مقابله می‌نمود و آن حضرت این دو حقیقت را در کربلا جمع کرده بود. امام حسین(ع)  برای احیای حق مردم، ایجاد اقتصاد سالم و آسایش پیرمردان و پیرزنان در جامعه تلاش می‌کرد و از طرف دیگر نیز به فکر تقویت جنبه‌ی معنوی مؤمنان بود.

 

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

 

لیک کس را دید جان دستور نیست[7]

همه‌ی انسان‌ها مرکب از روح و بدن هستند. آیا کسی می‌تواند روح خودش را جدا از بدنش درک کند؟ پاسخ منفی است، ولی وقتی که انسان‌ها «من» می‌گویند، فقط بدنشان را درک می‌کنند. «منِ» انسانها که همان روح آنهاست، هنوز از آنان مستور و غایب است. انسان‌ها از امور حقیقی و واقعی بیگانه‌اند. مسلمانان سالیان سال در وادی دین اسلام قدم می‌زنند، اما متأسفانه حاصل کارشان پوک، پوچ و هیچ است. همانطوری که در قسمت قبل بیان کردم، روایت شده است که: «مَنْ‏ سَاوَى‏ يَوْمَاهُ‏ فَهُوَ مَغْبونٌ»،[8] یعنی: کسی که دو روزش مساوی باشد، مغبون است. انسان باید هر روز به فکر وسعت دادن باطن خودش باشد تا خود را بشناسد. کسی که وسعت باطن و «منِ» یک روزش با «منِ» روز بعد او یکی باشد، مغبون است. دیروز وقتی «من» می‌گفت بدن را تصوّر می‌کرد، بعد از چهل سال وقتی «من» می‌گوید، باز همان بدن را قصد می‌کند، یعنی «من» در اوایل تولّد او با «منِ» روز مرگش هیچ فرقی نکرده است، در حالی که نماز خوانده، روزه گرفته، عزاداری کرده، به زیارت هم مشرّف شده است؛ ولی قدمی در شناخت «من» و شناخت عبودیّت برنداشته است.

نامه‌ای از شیخ نخودکی اصفهانی نزد من هست که در آن نامه حالات خود را این‌گونه بیان کرده است: روزی در صحن امام رضا(ع) روی سنگی نشسته بودم. متوجه شدم و دیدم که زائران زیادی در صحن هستند، ولی اکثر آن‌ها در صورت و هیکل انسان نیستند. شیخ ادامه می‌دهد: ناراحت و متأسف شدم تا اینکه به حرم مشرّف شدم و بعد برای ادای نماز به پشت‌بام رفتم. در آنجا حالت مکاشفه‌ایی‌ای‌ایاا برایم پیدا شد و توانستم در عالم دیگر با امام رضا(ع)  مذاکره کنم و سؤال کردم: آقا شما با آن‌ها چگونه معامله کردید؟ امام(ع) فرمود: من به همه‌ی آن‌ها خوش‌آمد گفتم. آقا شیخ نخودکی اصفهانی در ذیل آن نامه ادامه می‌دهد: من در وقتی دیگر دیدم که امام(ع)  دستش را بر سر همه‌ی آن‌ها می‌کشید، عرض کردم آقا اینها که فاقد صورت انسانی هستند، چرا شما به آن‌ها محبت می‌کنید؟ فرمود: آن‌ها هر چه بودند و هر فعلیت و صورتی که داشتند، از راه‌های دور به قصد زیارت من آمده بودند. من در حدّ آن‌ها از آن‌ها پذیرایی کردم.

گاهی می‌شود که انسان در این عالم عمری سپری می‌کند، ولی نابسامانی و خرابی‌های روحش را درک نمی‌کند تا آنها تعمیر نمی‌کند و از باطن خود بی‌خبر می‌ماند. امام حسین(ع)  هم برای دنیای مردم تلاش می‌کرد و هم باطن کسانی را که همراهش بودند، به اوج معنویت می‌رساند. یاران امام حسین(ع) که تعدادشان اندک بود تا آخرین لحظه با آن حضرت ماندند و از جان و مالشان چشم‌پوشی و گذشت کردند.

مرگ در رأس همه‌‌ی مشکلات است که باید برای انسان حل شود. یعنی انسان زمانی از همه‌چیزش چشم‌پوشی می‌کند که از مردن نترسد. افراد زیادی هستند که از مرگ و انسانِ مرده می‌ترسند. آنان به مزار مردگان نمی‌روند، در مجالس ترحیم شرکت نمی‌کنند و حتی به اطرافیان سفارش می‌کنند که نزدشان از مردن و مرگ سخنی به میان نیاورند. در مقابل انسان‌های والایی نیز هستند که موت و حیات برایشان یکسان است. یکی از آنان علی(ع)  است که در نهج‌البلاغه می‌فرماید: «لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ‏ بِالْمَوْتِ‏ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ»،[9] یعنی: قسم به خداوند که فرزند ابوطالب به مرگ مأنوس‌تر از طفل نوزاد نسبت به پستان مادرش است. حکیم هیدجی می‌گوید:

 

کاش زود می‌مردم روی دوست می‌دیدم

 

 

 

 

جان حرام باد به من، گر به دوست بگزینم

         

امام حسین(ع)  سرآمد این‌گونه مردان بزرگ است که عالم ماده را با معنویت در یکجا جمع کرده بود. شب عاشورا اندکی در خیمه‌ها آب بود. آن حضرت دستور داد مقداری از آن آب را برای غسل استحبابی و وضو اختصاص دهند. آن حضرت دستور داد خیمه‌ای نصب کردند و فرمود که هر کس می‌خواهد غسل استحبابی کند و وضو بگیرد، به آن خیمه برود. اصحاب به نوبت به داخل آن خیمه رفتند و خودشان را شستشو دادند. امام حسین(ع) که سیدالشهدا و دارای برنامه‌ی عظیم و الهی بود، می‌دانست که چگونه شهید خواهد شد. در اول شب غسل نمود و بدنش را کاملاً نظیف کرد، زیرا می‌دانست که دشمنان و اهل کوفه در روز عاشورا حتی پیراهن کهنه آن حضرت را نیز غارت خواهند کرد. آن حضرت می‌دانست که بدن بلورین و آسمانی‌اش در صحرای کربلا خواهد ماند. آن حضرت این‌گونه اندیشید که بدن مبارک و صاحب مقام ولایت الهی‌اش تمیز و روشن باشد تا دشمنان و رهگذران و مخالفان و وقایع‌نگاران نگویند که بدن پیشوای شیعیان آلوده و بدسلیقه بود. ملاحظه کنید که امام حسین(ع) حتی در آن شرایط نیز تمام ریزه‌کاری‌ها را در نظر گرفته بود، براستی چه بسیار دقت نظر و صبر لازم است که انسان بتواند تابع احساسات نباشد و تمام امور زندگی خودش را در سطح عالی تنظیم کند و آنها را به انجام برساند.

آن حضرت در تمام موارد راهگشای مشکلات اصحابش نیز بود. همه‌ی یاران امام حسین(ع)  به تبعیت از آن حضرت بدن خود را شستشو دادند و غسل استحبابی کردند تا بااخلاصِ تمام خدا را ملاقات کنند. همه‌ی یاران امام حسین(ع)  در شب عاشورا تا صبح مناجات و راز و نیاز کردند، به‌طوری‌که وقتی کوفیان نزدیک خیمه‌ها می‌شدند راز و نیاز و مناجات یاران امام حسین(ع)  را این‌گونه نقل کرده‌اند: «وَ لَهُمْ دَوِيٌّ كَدَوِيِّ‏ النَّحْلِ‏ مَا بَيْنَ رَاكِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ»،[10] یعنی: صداى ناله و زمزمه‌ی آنها همانند آواى بال زنبور عسل بود، بعضى در ركوع، بعضى در سجده و برخى ايستاده و نشسته، مشغول عبادت بودند.  هر کس با سوز و گداز مخصوصی با خدای خود راز و نیاز می‌کرد. بعضی از آن‌ها آیات قرآن می‌خواندند و بعضی مشغول نماز بودند و هر کس به اقتضای فطرت و ساختار وجودی خودش با خدای خود راز و نیاز می‌کرد.

پس از جمله درس‌هایی که از نهضت مقدّس امام حسین(ع)  می‌توان یاد گرفت این است که دین اسلام مسلمان‌ها را فقط به بهره‌برداری از دنیا یا فقط به آخرت دعوت نکرده است. اسلام دستور نداده است که دنیا را ترک کنید، انسان باید بهره‌ی خود را از دنیا ببرد و در عین حال آخرت خود را آباد نماید. رسول‌الله6 و ائمه: تعادل بین دنیا و آخرت و ماده و روح را حفظ کرده‌اند. امام باقر(ع)  از امام سجّاد(ع) اینگونه روايت فرموده است که: «لَيسَ‏ مِنّا مَن‏ تَرَكَ‏ دُنياهُ لآخِرَتِهِ، وَ لا آخِرَتَهُ لِدُنياهُ».[11] یعنی: آن كسی که دنياى خود را براى آخرت رها كند، يا آخرت خود را براى دنيا از دست دهد، از ما نيست. ائمه: مقام جامعیت دارند و دنیا و آخرت را با هم جمع کرده‌اند، چرا که دنیا و آخرت هر دو یک حقیقت‌اند. دنیا ظاهر امر است و باطنِ همین دنیا آخرت است. پس کسب و کار به خاطر زندگی کردن در دنیا نیکوست، ولی برای کسی که باطن کارش برای خدا و توأم با صداقت و امانت باشد و نیّت تکاثر و ثروت‌اندوزی نداشته باشد. به معنای دیگر اگر کسب و تجارت، معیشت حلال، مدد رسانی به خانواده و دستگیری از مستمندان باشد، آباد کننده‌ی آخرت است. پست دولتی یک امر دنیوی است، ولی اگر صاحبان پست‌های دولتی بخواهند که کنه و حقیقت کارشان آخرتی باشد، باید به خاطر خدا به خلق خدمت کنند، مشکلات اداری مسلمانان را به خاطر خدا حل نمایند و قانون را به درستی اجرا کنند. باطن این‌گونه پست اجتماعی همان آخرت است، اما اگر پست دولتی برای طمطراق، برتری‌طلبی و اذیت مردم و خدای‌نکرده برای اخذ مال و تحقیر دیگران باشد، در آن صورت دنیا از آخرت جداست. اگر در صحبت و عرایض بنده قصد دنیا باشد، این صحبت امر دنیوی است و در دنیا می‌ماند، امّا اگر قصد من رضای خداوند، تحقیق حقایق، تفهیم واقعیت کربلا و تعظیم و تکریم حضرت سیدالشهدا(ع) باشد، همین صحبت کردن آخرت مرا آباد می‌نماید.

پس دنیا و آخرت به منزله‌ی ظاهر و باطن هستند. ایندو با یکدیگر هماهنگ هستند، به‌طوری‌که دنیا صراط و جاده‌ی آخرت است. اما اگر انسان این دو را از هم جدا کند، در این صورت است که گمراه می‌شود. این شخص مانند آن فرد بدعاقبتی می‌شود که سر حضرت امام حسین(ع)  را در تنور منزلش مخفی کرده بود. او حیات دنیا را بر آخرت تقدم داد. وقتی سر مبارک آن حضرت را پیش عبیدالله‌بن‌زیاد آورد، گفت:

 

إمْلَأْ رِكَابِي‏ فِضَّةً وَ ذَهَباً

 

 

 

 

إِنِّي قَتَلْتُ الْمَلِكَ الْمُحَجَّبَا

قَتَلْتُ خَيْرَ النَّاسِ أُمّاً وَ أَباً

 

 

 

 

وَ خَيْرَهُمْ إِذْ يُنْسَبُونَ نَسَباً[12]

             

يعنى: ركاب مرا پر از نقره و طلا كن، زيرا من پادشاه محجوب و محترمى را كشته‏ام. من شخصيتى را شهيد نموده‏ام كه از لحاظ مادر و پدر و حسب و نسب بهترين مردم مي‌باشد. عبیدالله‌بن‌زیاد خشمگین شد و گفت اگر عقیده‌ی تو این است که حسین‌بن‌علی از حیث حسب و نسب بهترین مردم است، چرا او را کشته‌ای و اگر دروغ است، چرا به من دروغ می‌گویی؟ عبیدالله‌بن‌زیاد دید که آن اشعار احساسات مردم اهل کوفه را بر علیه یزید برمی‌انگیزد، فلذا دستور داد که او را زندانی کنند و سپس بکشند. آنکه سر مبارک حضرت سیدالشهدا(ع)  را به خاطر ذهب و فضه پنهان کرده بود، دنیا را از دست داد و حیات آخرت، برزخ و قعر گورش را نیز پر از آتش و عذاب شد.

انسان باید در همین دنیا حسابگر آخرتش باشد تا از عذاب الهی در امان بماند. چه زیباست این حدیث که علی(ع) می‌فرماید: «حَاسِبُوا أَنْفُسَكُمْ‏ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»،[13] یعنی: روش و عمل خودتان را حسابرسی و حسابگری کنید، قبل از اینکه به حساب و عمل شما رسیدگی کنند. تمام علمای اخلاق و اولیای پروردگار به این حدیث عمل کرده‌اند. من از این حدیث اینگونه بهره‌برداری می‌کنم که چقدر زیباست که انسان در ایام جوانی‌اش به حساب خود رسیدگی کند و تصمیم قاطع بگیرد که راه خدا را طی کند. اهل تجربه و طی‌کنندگان راه معرفت این چنین گفته‌اند که اگر انسان با معصیت، بدکاری و دوری از خدا عمرش را بگذراند تا پیر شود، جبران آن بسیار مشکل می‌شود. ممکن است که انسان بتواند گذشته را جبران ‌کند، ولی چند قدمی که در راه خدا برداشت، باز عقبگرد می‌کند، چرا که ملکات رذیله باطن او را آلوده کرده است و عادات بد او را از طی راه مستقیم باز می‌دارد. اما پیمودن صراط مستقیم و راه خدا در ایام جوانی آسان است. اگر انسان در دوران جوانی توبه‌ی جدّی کند، به حسابش برسد و گذشته‌اش را جبران کند، حق الله و حق‌الناس را ادانماید و تصمیم قاطع بگیرد که راه خدا را طی کند، خدا نواقص او را جبران می‌کند. در این صورت است که او می‌تواند تا آخر عمرش در راه مستقیم گام بردارد و ابلیس به اندرونش راه نمی‌یابد. توبه در جوانی بسیار آسان است و اگر شخص توبه‌کننده کمی تمرین کند، به طی‌کردن راه عبودیت عادت می‌کند.

زمانی که مشرکین قریش شبانه به منزل پیامبر(ص)  حمله کردند و خواستند آن حضرت را بکشند، ابوذر غفاری آن حضرت را به عبائی پیچید، بر دوش نهاد و از منزل خارج شد. وقتی مشرکان در راه از ابوذر سؤال کردند که آن متاع چیست که به دوش گرفته‌ است، ابوذر هر اندازه سعی کرد که دروغ بگوید، نتوانست. پس پاسخ داد: این محمد(ص)  است که او را می‌برم. مشرکان عرب او را مسخره کردند و گفتند: محمد بر دوش تو چه می‌کند؟ پس ابوذر را رها کردند. وقتی ابوذر مسافتی راطی کرد، رسول‌الله(ص) را بر زمین نهاد. آن حضرت به ابوذر فرمود: تو به مشرکین سخن راست گفتی، آیا فکر نکردی که اگر آن‌ها سخنت را باور می‌کردند، مرا می‌کشتند؟ ابوذر گفت: یا رسول‌الله، به حق عظیم تو سوگند که هر چه خواستم تا دروغی مصلحت‌آمیز بگویم، نتوانستم. زیرا که عادت بر دروغ گفتن ندارم. رسول‌الله(ص) فرمود: آسمان بر روی کسی سایه نینداخته که از ابوذر راست‌گوتر باشد. آن حضرت این عمل ابوذر را تأیید کرد و به او نفرمود که چرا دروغ مصلحت‌آمیز نگفته است. اگر انسان به راستی، صداقت و بندگی خدا عادت کند و آخرت را اصل و متن زندگی قرار دهد و امور دنیوی را در حاشیه بگذارد، در این صورت نجات می‌یابد. اگر انسان راه خدا را طی کند و از اولیای پروردگار تبعیت نماید، حتماً سعادتمند می‌‌شود.

امام حسین(ع)  در شب عاشورا همه‌ی اصحاب و همراهان را در خیمه‌ی بزرگی جمع کرد و خطبه‌ای خواند در این مورد که شهید شدنشان حتمی است. با خواندن آن خطبه اکثر کسانی که ماندنی نبودند، به پاخاستند و رفتند. عده‌ی اندکی ماندند و مشغول مناجات و راز و نیاز با خدا شدند. شب عاشورا شب خوشی برای بیداران و هوشیاران کربلا بود. آنان تا صبح یا نخوابیده‌اند و یا اندکی استراحت کرده‌اند. جوان قوی و شجاعی تا صبح نخوابیده است. او عباس(ع) است که در شب عاشورا سوار بر اسب بود و برای اطمینان و آرامش یافتن خانم‌ها از خیمه‌ها نگهبانی می‌کرد تا آن‌ها به راحتی بخوابند. امام حسین(ع)  به عباس(ع) و اصحاب خاص خود گفته بود که بعد از شب عاشورا برای بانوان آسایشی وجود نخواهد داشت. فلذا تمام همت عباس‌بن‌علی(ع)  این بود که بانوان و دختران سر به بالین بگذارند و به راحتی بخوابند. شب عاشورا رقیه در دامان زینب و سکینه در کنار والده‌ی محترمش رباب استراحت کرد. شب عاشورا رباب به علی‌اصغر لالایی ‌گفت، چون فردا دیگر علی‌اصغری نیست. امام حسین(ع) تا عاشورا نظم و انظباط را به طور دقیق انجام داد و از فردای عاشورا آن وظیفه‌ی خطیر بر دوش زینب(س)  بود. بعد از آن برای زینب(س) استراحت و آرامشی نبود. پس عباس(ع)  در شب عاشورا تمام همتش را صرف این کرد که زینب(س) ساعتی با آرامش بخوابد.

متن فوق گزيده اي از كتاب «جاودانگي امام حسين (ع) »ازسخنراني هاي مرحوم حضرت الله صائني تحت عنوان « توکل به خدا و انقطاع از غیر، رمز جاودانگی» است


 

[1]- سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 23.

 

 

[2]- مثنوی معنوی، مولوی، دفتر پنجم.

 

 

[3]- سوره‌ی روم، آیه‌ی 7.

 

 

[4]- سوره‌ی تکاثر، آیات 5 الی 7.

 

 

[5]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، جلد ‏67، صفحه‌ی 174.

 

 

[6]- سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 82.

 

 

[7]- مثنوی معنوی، مولوی، دفتر اول.

 

 

[8]- تاج العروس من جواهر القاموس، جلد ‏19، صفحه‌ی 554.

 

 

[9]- نهج البلاغة (للصبحي صالح)، صفحه‌ی 52.

 

 

[10]- اللهوف على قتلى الطفوف، ترجمه فهرى، النص، صفحه‌ی 94.

 

 

[11]- الحياة، ترجمه احمد آرام، جلد 5، صفحه‌ی 79.

 

 

[12]- الأمالي (للصدوق)، النص، صفحه‌ی 163.

 

[13]- مجموعه‌ی ورام، جلد 1، صفحه‌ی 298.

جستجوی پیشرفته

اوقات شرعی



آمار بازدید

امروز
دیروز
بازدید این هفته
بازدید آخرین هفته
بازدید این ماه
بازدید ماه گذشته
کل بازدید
4417
1737
13960
9838
44751
46115
2773451

پیش بینی بازدید امروز
3216


IP شما:18.191.174.168